رباعیات و دوبیتی های ولادت حضرت زهرا(س)

 

تو را هر كس ندارد دل ندارد

ميان سينه جز باطل ندارد

دلم را هدیه دادم بر تو مادر

نوشتم روي آن قابل ندارد

****************

در باغ نبوت از نهال توحید

هنگام سحر گلی شکوفا گردید

چون غنچه ی گل ، خدیجه خندید چو دید

زهرا چو گُل محمدی می خندید

سروده مردانی

 ***********************

جبریل به عرش نقش کوثر زده است

طوبی گل تسبیح به پیکر زده است

از خانه ی کوچک محمد امشب

خورشید زمین و آسمان سر زده است

سروده استاد موید

 ***********************

نور دگری به بیت احمد آمد

محبوب رسول حیّ سرمد آمد

تا عطر وجودش همه عالم گیرد

زهرا ، گل گلزار محمد آمد

سروده حامد

 ***********************

بر عالمیان رحمت بیحد آمد

زیبا گهر رسول امجد آمد

تبریک به شیعیان اهل عالم

چون فاطمه دختر محمد آمد

سروده کربلایی

 ************************

عالم زفروغ احمدی لبریز است

از جلوه حیِ سرمدی لبریز است

میلاد بتول است و فضای مکه

از عطر گل محمدی لبریز است

سروده  موید

 ************************

بر کوکب آسمان عصمت صلوات

بر فاطمه گوهر نبوت صلوات

بر مادر یازده امام برحق

از صبح ازل تا به قیامت صلوات

سروده محمد نژاد

 ********************

این مژده ی جانبخش ز سرمد آمد

میلاد  یگانه بنت احمد آمد

ای شیعه تو را دهم بشارت امشب

یکدانه گل باغ محمد آمد

سروده شیدا

 *****************

  امشب همه جا جشن مبارکباد است

دلها همه از مقدم زهرا شاد است

از بهر محمد و خدیجه صلوات

روشن همه جا ز نور این اُولاد  است

وبلاگ استاد سروعلی

 *****************

این جشن وسرور سرمدی مارابس

از فاطمه یک خوش آمدی مارابس

لبخند به لب مهدی زهرا باشد

عطری زگل محمدی مارا بس

وبلاگ استاد سروعلی

 *********************

خدا کند اثری حق به آه ما بخشد

بصیرتی به دل عُذر خواه ما بخشد

به احترام محمد چه میشودکه خدا

شب ولادت زهرا گناه ما بخشد

وبلاگ استاد سروعلی

*****************

شان است و نشانه است بانوي كرم

الحق كه يگانه است بانوي كرم

گويند شفاعتش به هركس برسد

دنبال بهانه است بانوي كرم

 

سروده كاظم بهمني

***************

محشر دم از اعتبار او خواهد زد

او دست به كار جستجو خواهد زد

در کار شفاعت از غلامان حسين

زهرا به خدا ي كعبه رو خواهد زد

 

سروده كاظم بهمني

**************

بر مقدم دختر پيمبر صلوات

بر چشمه ي پاك حوض كوثر صلوات

بر محضر حضرت محمد تبريك

بر مادر شيعيان حيدر صلوات

سروده مهدي پناهي

**************

خورشيد زميني خدا يا زهرا

اي زينت نام مصطفي يا زهرا

مدح تو همين بس كه شدي تا محشر

همتاي علي مرتضي يا زهرا

سروده كمال مومني

*************

مليكه ي محشري و سلطنتت ديدني است

خاك قدمهاي تو يا فاطمه بوسيدني است

كور شود هر آن كسي كه در دلش به ذره اي

به شيعيان حيدرت عداوت و دشمني است

سروده كمال مومني

**************

عمريست كه ما مراممان حيدري است

لبريز از آن پياله ي كوثري است

با عشق حسين محب زهرا گشتيم

از بسكه حسين ابن علي مادري است

**************

شان است و نشانه است بانوي كرم

الحق كه يگانه است بانوي كرم

گويند شفاعتش به هركس برسد

دنبال بهانه است بانوي كرم

سروده كاظم بهمني

*************

محشر دم از اعتبار او خواهد زد

او دست به كار جستجو خواهد زد

در کار شفاعت از غلامان حسین

زهرا به خدا ي كعبه رو خواهد زد

سروده كاظم بهمني

************

بر مقدم دختر پيمبر صلوات

بر چشمه ي پاك حوض كوثر صلوات

بر محضر حضرت محمد تبريك

بر مادر شيعيان حيدر صلوات

سروده مهدي پناهي

*************

خورشيد زميني خدا يا زهرا

اي زينت نام مصطفي يا زهرا

مدح تو همين بس كه شدي تا محشر

همتاي علي مرتضي يا زهرا

سروده كمال مومني

*************

مليكه ي محشري و سلطنتت ديدني است

خاك قدمهاي تو يا فاطمه بوسيدني است

كور شود هر آن كسي كه در دلش به ذره اي

به شيعيان حيدرت عداوت و دشمني است

سروده كمال مومني

***************

عمريست كه ما مراممان حيدري است

لبريز از آن پياله ي كوثري است

با عشق حسين محب زهرا گشتیم

از بسكه حسين ابن علي مادري است

سروده كمال مومني

*******************

ای روی تو جلوه گاه سرمد زهرا

وی سینه تو بهشت احمد زهرا

عید تو بوَد، ببخش عیدی ما را

زان دست که بوسیده محمد زهرا

 سیدرضا مؤید

   

یا فاطمه ای منشاء خـــیر و بــرکات 

مــهر تـو بود قـبولی صــوم و صـلات

فـرموده نبـی خـدا گــــــناهش بـخشد 

هـر کس کـه بـرای تـو فـرستد صلوات

سیدرضاموید

 

دریاست نبی و گوهرش فاطمه است

مولاست علی و همسرش فاطمه است

با آنکه حسین است پناه دو جهان

او خود به پناه مادرش فاطمه است

 سیدرضا مؤید

 

یا فاطمه جان! دست من و دامانت

ای چشم امید همه بر احسانت

بادا به فدایت پدر و مادر من

ای گفته پیمبر، پدرت قربانت

 سید رضا مؤید

 

ای آنکه  خدایت ز هواداران است

نازل به جهانْ فیض تو چون باران است

یا فاطمه مِهر تو بوَد روح نماز

مهر تو شفاعت گنهکاران است

 سیدرضا مؤید

 

ای خاک ره تو تاج سرها زهرا

ای قبر تو مخفی ز نظرها زهرا

تا باب شفاعت تو باز است چه غم؟

گر بسته شود تمام درها زهرا

 محمدجواد غفور زاده . شفق

 

بزمی به حریم کبریا برپا شد

کوثر زخدا به مصطفی اعطا شد

یک قطره زآب کوثر افتاده به خاک

صد شاخه گُل محمدی پیدا شد

 محمدعلی مردانی

  

شب میلاد زهرای بتول است

ز یُمن او دعا امشب قبول است

شب فیض و شب قرآن، شب نور

شب اعطای کوثر بر رسول است

  حسان

  

چون فاطمه مظهر خدای یکتاست

انوار خدا ز روی زهرا پیداست

همتای علی، در دو جهان بی همتاست

زهراست محمد و محمد زهراست

   حسان

   

سینه اش بویید پیغمبر که مینوی من است

فاطمه هم فکر و هم سیما و هم خوی من است

یاد از بشکستن پهلوی او چون کرد گفت

بضعه من، روح ما بین دو پهلوی من است

   حسان  

با نام تو دل چه با صفا می گردد

با مهر تو دل زغم رها می گردد

باشی تو کلید راز هستی زهرا

با نام تو قفل بسته وا می گردد

 محمد خراطی

یا فاطمه از تو دلْ بریدن سخت است

پا از سر کوی تو کشیدن سخت است

بر زائر تو که از ره دور آید

برگشتن و قبر تو ندیدن سخت است

 سیدمحمد خسرونژاد

دلی که نیست در او مهرفاطمه سنگ است

چرا ؟ که نور وی ونور حق هماهنگ است

اگر قدم نگذارد به عرصه ی محشر

کمیت جمله شفاعت کنندگان لنگ است

   ژولیده 

 

عمريست رهين منت زهرائيم

مشهور شده به عزت زهرائيم

مُرديم اگر به قبر ما بنويسيد

ماپير غلام حضرت زهرائيم

   جواد حيدري

 

یکتا گُهر بحر رسالت زهراست

محبوبه حق، ظرف ولایت زهراست

همتای علی، نور دو چشم احمد

سرچشمه دریای امامت زهراست

 سید رضا طباطبایی

 

همت و توفیق خواهم از خدای فاطمه

تا بگویم روز و شب مدح و ثنای فاطمه

گر نمی شد خلقت نور علی در روزگار

همسری پیدا نمی شد از برای فاطمه

 جوهری

 

یا فاطمه! روز حشر ستّاری کن

دل سوختگان را ز کرم، یاری کن

ما با همه گفتیم که با فاطمه ایم

تـو نیـز بیـــــا و آبـــــروداری کن

سید محمد رستگار

  

ما زنده به لطف و رحمت زهرائیم

مامور  برای خدمت  زهرائیم

روزی که تمام خلق حیران هستند

ما منتظر شفاعت زهرائیم 

جوادحیدری

  

بر مقدم دختر پيمبر صلوات

بر چشمه ي پاك حوض كوثر صلوات

بر محضر حضرت محمد تبريك

بر مادر شيعيان حيدر صلوات

 مهدي پناهي

  

در باغ نبوت از نهال توحید

هنگام سحر گلی شکوفا گردید

چون غنچه ی گل ، خدیجه خندید چو دید

زهرا چو گُل محمدی می خندید

 مردانی

  

جبریل به عرش نقش کوثر زده است

طوبی گل تسبیح به پیکر زده است

از خانه ی کوچک محمد امشب

خورشید زمین و آسمان سر زده است

 سیدرضا موید

 

نور دگری به بیت احمد آمد

محبوب رسول حیّ سرمد آمد

تا عطر وجودش همه عالم گیرد

زهرا ، گل گلزار محمد آمد

  حامد

 

بر عالمیان رحمت بیحد آمد

زیبا گهر رسول امجد آمد

تبریک به شیعیان اهل عالم

چون فاطمه دختر محمد آمد

 نادعلی کربلایی

 

عالم زفروغ احمدی لبریز است

از جلوه حیِ سرمدی لبریز است

میلاد بتول است و فضای مکه

از عطر گل محمدی لبریز است

  سیدرضا موید

 

بر کوکب آسمان عصمت صلوات

بر فاطمه گوهر نبوت صلوات

بر مادر یازده امام برحق

از صبح ازل تا به قیامت صلوات

  محمد نژاد

 

این مژده ی جانبخش ز سرمد آمد

میلاد  یگانه بنت احمد آمد

ای شیعه تو را دهم بشارت امشب

یکدانه گل باغ محمد آمد

شیدا

[ شنبه شانزدهم اردیبهشت 1391 ] [ 10:52 ] [ مصطفی محمدزاده ] [ نظر بدهید ]

الوداع ای حرم خون خدا


الوداع ای حرم خون خدا

الوداع پادشه کرب و بلا

الوداع ضریح شش گوش آقا

الوداع ای شهدای سر جدا

الوداع گریه و شور و زمزمه

الوداع شاه شهید علقمه

الوداع سینه زنا ، گریه کنا

الوداع عاشقای کرب و بلا

الوداع ای حرم امن خدا

الوداع ای سرزمین نینوا

الوداع ای سرزمین خاک و خون

ناله انا الیه راجعون

چند شعر زیبا از استاد شفق


(محمد جواد غفورزاده مشهدی)

 

*********************

تو را هر كس ندارد دل ندارد

ميان سينه جز باطل ندارد

دلم را هدیه دادم بر تو مادر

نوشتم روي آن قابل ندارد

*********************
الا كه عطر دل انگيز يار داري تو

شميم جنت و لطف بهار داري تو

هميشه سبزترين نخل باغ توحيدي

كه از خلوص و يقين برگ و بار داري تو

به آفتاب دل عارفان، علي سوگند

كه جلوه اي ابديت شعار داري تو

ستاره ها همه پيمانه نوش نور توأند

چقدر تشنه و آئينه دار داري تو

صفاي گلشن ياسين هم از شكفتن توست

كه دلنوازي فصل بهار داري تو

به گرد شمع ولاي تو جاي بالي نيست

ز بسكه عاشق پروانه وار داري تو

محبت تو نه تنها بود كليد بهشت

بهشت از تو بود اختيار داري تو

ز جلوه هاي مناجات خويش در محراب

چراغ روشن شبهاي تار داري تو

بلور اشك تو را مي برند تا ملكوت

چه دست و دامن گوهر نثار داري تو

چه حاجت است به گلهاي ارغواني باغ

كه گل به دامن خود بي شمار داري تو

به بردباري زينب به همتش سوگند

عجب بنفشه گلي در كنار داري تو

چمن چمن گل صحراي كربلا از توست

اميد روشن از اين لاله زار داري تو

نوشته اند به گلبرگ ياس هاي كبود

كه عمر كوته و پر افتخار داري تو

چرا به رهگذر خاطرم نمي گذري

مگر چه خاطره از رهگذار داري تو؟

بقيع با تو شد اي مهربان شقايق پوش

كه مثل لاله دلي داغدار داري تو

به شوق ديدن آن آفتاب پرده نشين

در آستان اميد انتظار داري تو

شميمي از چمن لطف تو جهان را بس

الا كه عطر دل انگيز يار داري تو

***********************

اي نور خدا جويي در آينه ي جانت

باز اين دل شيدا شد مجنون و غزلخوانت

اي ياس بهشت آئين عطر نفس ياسين

خارم من و مي گردم در طَرف گلستانت

تو روح تولايي تو زهره ي زهرايي

تو ام ابيهايي عالم همه حيرانت

روزي كه زدي لبخند بر آينه ي گيتي

خورشيد شفاعت هم سر زد ز گريبانت

اي نور اهورايي انسيه ي حَورايي

گل چيده به زيبايي وحي از لب خندانت

اخلاص و يقين تنها با نام تو معنا شد

ايثار شكوفا شد در پرتو ايمانت

اصحاب كسا هر گاه تسبيح تو مي گويند

از عرش فرو ريزد گل بر سر و سامانت

حق خوانده تو را كوثر در آيه اَعطَينا

اي خير كثير تو گلهاي فراوانت

هستي به سجود آمد جنت به وجود آمد

وقتي كه رسول ا... زد بوسه به دستانت

دستاس صبوري ها با دست تو مي گردد

هر چند كه مي چرخد افلاك به فرمانت

در عشق و جهانسوزي در معرف آموزي

شد جان و دل زينب آئينه ي عرفانت

مَهريه ي تو آب است مِهر تو جهانتاب است

ذرات جهان دارند سر در خط پيمانت

شرح سعه ي صدري معناي شب قدري

اي گستره ي هستي سجاده ي ايمانت

اي خطبه ي تو سوزان در مسجد پيغمبر

آهنگ فدك دارد فرياد گل افشانت

بر غربت و غم هاي مولاي خداجويان

پهلوي تو شد شاهد بازوي تو برهانت

گلبرگ شقايق ها تا رنگ شفق دارد

يا انيسه الحورا چشم من و احسانت

يا فاطمه الزهرا دست من و دامانت

يا انسيه الحورا چشم من و احسانت

****************************

باز درهاي عنايت همه باز است امشب

شب قدر است و شب راز و نياز است امشب

هر چه نور است در آفاق حجاز است امشب

افق مكه تماشا گه راز است امشب

ساقي كوثر و پيمانه و مستي آنجاست

راز نشناخته ي عالم هستي آنجاست

*****

مكه لبريز تمناي حضور است امشب

مكه سر چشمه ي شيدايي و شور است امشب

مكه سيناي پر از نخله ي طور است امشب

مكه سرشار شكوفايي و نور است امشب

اين همان مبدأ فيض است كه اميد آنجاست

اين همان مهبط وحي است كه توحيد آنجاست

*****

كعبه را پيش نظر تا كه تجسم نكني

مثل گلبرگ لب غنچه تبسم نكني

«كعبه آن سنگ نشاني است كه ره گم نكني»

غفلت از كعبه ي جان و دل مردم نكني

كعبه خود قبله نمايي است كه در آن صحراست

به همان كعبه قسم قبله ي دلها زهراست

*****

دل به اين قبله بده كز همه افزون باشي

سعي كن آينه در آينه مفتون باشي

در طواف حرم عشق دگرگون باشي

نكند يك نفس از دايره بيرون باشي

جاي در سايه توحيد گرفتن، هنر است

نور از دختر خورشيد گرفتن هنر است

*****

دختر وحي و نبوت كه نبي مانند است

مادر پاكي و عصمت كه علي پيوند است

گوهر صبر و صداقت كه سعادتمند است

گلبن عشق و محبت كه پر از لبخند است

گرمي و روشني چشمه ي خورشيد از اوست

شادي عالم از او خرمي عيد از اوست

*****

ماه از شرم نگاهش رخ خود پوشيده است

مهر در بندگي حضرت او كوشيده است

زهره هم از كف او جام ولا نوشيده است

يازده چشمه ي نور از دل او جوشيده است

بسكه اين آينه ي نور نبوت پاك است

بخدا نابترين ترجمه ي لولاك است

*****

اين گل است آنكه به او ناز پيمبر مي كرد

در صدف چون گهري پاك سخن سر مي كرد

همه شب زمزمه ي عشق مكرر مي كرد

خويش را همدم تنهايي مادر مي كرد:

كاي به درياي وفا گوهر تنهاي قريش

مكن انديشه ز بي مهري زنهاي قريش

*****

گر كشيدند ز ديدار تو دامن مادر

همدم راز تو هستم بخدا من مادر

غرق گل كردن دامان تو با من مادر

يا تو از عشق بكن زمزمه يا من مادر

باغبان! نخل اميد تو ثمر خواهد داد

آسمان مژده ي ميلاد سحر خواهد داد

*****

آن سحر سر زده آن صبح اميد آمده است

يك چمن نسترن سرخ و سپيد آمده است

گل مريم به طربناكي عيد آمده است

چشمه ي فيض خداوند مجيد آمده است

چه نشينيد كه جبريل اميد در راه است

ذكر خير همه يا بنتِ رسولَ ا... است

*****

بخدا گلبن توحيد، بَرَش فاطمه است

شجر طيبه آري، ثمرش فاطمه است

شب يلداي جدايي سحرش فاطمه است

صدف پاك نبوت گهرش فاطمه است

ذوب شد فاطمه در طور تجلاي علي

نرسد هيچ كمالي به تولاي علي

*****

به ولاي علي از فاطمه عاشق تر كيست؟

به علي دوستي او بشري نيست كه نيست

او حبيبي است كه در سايه ي محبوبش زيست

آنقدر داشت صبوري كه بر او صبر گريست

آري اي فاطمه صبر تو تماشايي بود

عافبت سوزترين نوع شكيبايي بود

*****

ما كه شاديم ز شادي تو غمگين ز غمت

اي جگر گوشه ي عصمت! سر ما و قدمت

اي دلارام نبوت! كم ما و كرمت

ميهمان كن دل ما را به طواف حرمت

شب شادي و سرور است «شفق» را درياب

آرزومند حضور است «شفق» را درياب

********************************

صبح طلوع زهره ي زهرا رسيده است

پايان ظلمت شب يلدا رسيده است

اي روزگار دوره ي هجران تمام شد

يعني برات وصل به امضا رسيده است

بگشاي چشم شوق به سوي فرشتگان

اي باغ گل زمان تماشا رسيده است

عطر گل محمدي از مكه مي وزد

فصل گل و تبسم گل ها رسيده است

تا آن كه غرق نور شود آسمان وحي

ماهي به نام ام ابيها رسيده است

آمد ندا: «فَصَلِّ لِرَبِّك» حبيب ما

محبوب ما حبيبه ي دلها رسيده است

بر دفتر تبسم كوثر نوشته اند

آيينه ي تجسم طاها رسيده است

قفل حديث قدسيِ لولاك باز شد

امشب كليد حل معما رسيده است

امشب سروش غيب به گوش خديجه گفت:

مام دو مريم و دو مسيحا رسيده است

مرضيه اي كه سوره ي انسان مديح اوست

انسيه اي به جلوه ي حورا رسيده است

هركس رسيده است به هر رتبه و مقام

از پرتو ولايت زهرا رسيده است

يعني كه آدم صفي ا... از اين طريق

كم كم به علمِ «عَلَّمَ الاسمَا» رسيده است

از چشمه ي كرامت زهراي اطهر است

فيضي اگر به مريم و حوا رسيده است

تا بنگرد كليم تجلاي طور را

اشراق او به سينه ي سينا رسيده است

از پرتو عفاف همين بضعه النبي است

نوري كه از ثَري به ثُريا رسيده است

تا زیر چتر عصمت او یک دعا کند

جبريل با هزار تمنا رسيده است

در سايه ي بهشت نبوت خداي را

روح بهار وحي به زهرا رسيده است

زهرا كه هر شب از دل محراب تا سحر

نورش به عرش «ربّي الاعلي» رسيده است

زهرا كه سر به سجده ي شكر خدا گذاشت

آوازه اش به مسجد الاقصي رسيده است

زهرا كه چون به خطبه صدايش بلند شد

پژواك او به عالم بالا رسيده است

زهرا كه «اِنَّ اَكرَمَكُم» ترجمان اوست

در بندگي به قله ي تقوا رسيده است

زهرا كه در مقام رضا مجتباي او

تا بي كرانِ صبر و مدارا رسيده است

زهرا که در مقام شهادت حسین او

از كربلا به «ليله الاسري» رسيده است

زهرا كه در جبين درخشان زينبش

ايمان به رتبه های تجلا رسيده است

زهرا كه روز واقعه هجده بهار داشت

داغش به قلب لاله ي صحرا رسيده است

ما مثل قطره دست به دامان كوثريم

درياست قطره اي كه به دريا رسيده است

امروز اگر به فاطمه دل بسته ای بدان

انگیزه شفاعت فردا رسیده است

تنها نه مهر فاطمه آرام جان ماست

عشق علي به دادِ دلِ ما رسيده است

اي دل نظر به پنجره هاي بقيع كن

پايان كار عشق به اين جا رسيده است

در اين خجسته عيد، «شفق» لاله رنگ شد

نام مدينه برد و دلش باز تنگ شد

*****************************

پشت پرچين باغ بيداري

با نسيم سحر، شكفتم دوش

باز كردم دو پلك پنجره را

خير مقدم به ماه گفتم دوش

ماه، رخ مي نمود و مي پوشيد

از نگاهش، ستاره مي جوشيد

*****

طبع من در بهار انديشه

مثل پروانه بال و پر مي زد

يا ز دست نسيم، دل مي برد

يا به گل هاي باغ، سر مي زد

تا مگر سر نهد به شانه ي عشق

بشكفد بر لبم ترانه ي عشق

*****

كم كم از فيض گريه هاي سحر

باغ انديشه ام به بار نشست

شعر من، در هواي پاييزي

سبز، در سايه ي بهار نشست

اثري دلنشين به آهم داد

به حريم مدينه راهم داد

*****

گرم پرواز با پرستوها

بال در بال، تا حرم رفتم

تشنه ي عشق و آرزو بودم

تا به سر چشمه ي كرم رفتم

ناگهان كوه و چشمه و صحرا

همه گفتند يك صدا: «زهرا«

*****

با تو شيرازه اي مبارك يافت

برگ برگ كتاب و عترت ما

با شميمي ز عطر كوثرتان

سبز شد بوستان فطرت ما

با تو روح حيات پيوسته است

بي تو دروازه ي صفا بسته است

*****

صبح شور آفرين ميلادت

لحظه ها چون فرشتگان شادند

چار تن بانوي بهشتي هم

گل فشاندند و دل ز كف دادند

داد فرمان، خدا به پيغمبر

كه: «فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انحَر«

*****

مثل «حوا» شميم جنت را

«مريم» آنجا به يك اشاره گرفت

بوسه بر خاك پايت «آسيه» زد

دامنت را به شوق، «ساره» گرفت

جز تو اي معني «كلام ا...»

كيست شايسته ي «سلام ا...»؟

*****

اي وجودي كه در كمال شهود

هستي ات نورِ عالمِ غيب است

نام پاك تو بي وضو بردن

نزد اصحابِ معرفت، عيب است

با علي نُه بهار پيوستي

دَرِ خواهش به روي خود بستي

*****

به خدا، خانه ي گلين تو را

اشتياق حبيب پُر كرده است

عطر ناب «لِيُذهِبَ عَنكُم»

بوي «امَّن يُجيب» پُر كرده است

حلقه زد گرد چهره ات چون ماه

هاله ي «اِنَّما يُريدُ ا...»

*****

لطف سرشارت، اي عصاره ي وحي

خستگان را به مهر، تسكيبن داد

تا سه شب، قوت خويش را هر شب

به يتيم و اسير و مسكين داد

در شگفت از تو قدسيان ماندند

سوره ي نور و هل اتي خواندند

*****

چه كسي گمان مي برد كه خدا

به كنيز تو رتبه ي كم داد؟

فضه شد ميهمان مائده اي

كه خدا پيش از اين به مريم داد

مي توان با محبت تو رسيد

به رهايي به روشني به اميد

*****

نيمه شب ها كه در دل محراب

ذكر آيات نور داشته اي

اي نمازت نهايت معراج!

عرش را پشت سر گذاشته اي

باغ سجاده غرق عطر تو بود

همه آفاق زير چتر تو بود

*****

صلح سبز «حسن»  كه جاري شد

چشمه در چشمه از پيامت بود

نهضت سرخ روز عاشورا

شعله در شعله از قيامت بود

خطبه را زينب از تو چون آموخت

سخنش ريشه ي ستم را سوخت

*****

اي دلت در كمال بي رنگي

از همه كائنات، رنگين تر!

بود بار امانت از اول

روي دوشت ز كوه، سنگين تر

تو منزّه ترينِ زن هايي

بر بلنداي نور، تنهايي

*****

با همان دست عافيت پرور

كه پرستاري پدر كردي

از امام زمان خود، ياري

در هياهوي پشت در كردي

سرمه ي ديده، خاك پايت باد!

همه ي هستي ام فدايت باد!

*****

گر در اين روضه النبي، امروز

دست بيداد، آتش افروزد

در همين شعله چند روز دگر

خيمه هاي حسين مي سوزد

چه خبر شد ميان آتش و دود

به سفر رفته است «ياس كبود»؟

*****

دود اين شعله ها كه چرخ زنان

بال پرواز تا فلك دارد

روي سجاده ي بقيع نوشت

كربلا ريشه در فدك دارد

آنچه قلب مدينه را خون كرد

سير تاريخ را دگر گون كرد

*****

بعد از آن ماجرا، شقايق ها

داغ را روي سينه، گم كردند

«ياس ياسين» كه رفت از آن گلشن

قبله را در مدينه گم كردند

اشك ماه و ستاره گلگون شد

تا هميشه دل «شفق» خون شد

**************************

 

حضرت زهرا(س)-مدح و ولادت


شکر خدا که نوکر آل پیمبرم شکر خدا که شیعه ی زهرا و حیدرم شکر خدا که لطف شما شاملم شده شکر خدا که مست می جام کوثرم شکر خدا که ریشه ی من حیدری بوَد یعنی ز نسل پُر ثمر پاک قنبرم شکر خدا که مِهر علی مُهر دل شده با این حساب زنده ترین قوم محشرم شکر خدا ز روز ازل با عنایتش در بحر پُر تموّج کوثر شناورم شکر خدا که گر چه تهیدست و مُفلسم امّا ز مهر آل پیمبر توانگرم شکر خدا که با همه ی رو سیاهی ام خدمت گذار حضرت زهرای اطهرم او مادری نمود و مرا انتخاب کرد شکر خدا که فاطمه گردیده مادرم هر مادری که حضرت زهرا نمی شود هر بانویی که امّ ابیها نمی شود   ای بانویی که خلقت ما را سبب شدی تو آمدی و امّ ابیها لقب شدی تو آمدی که بنده ی پاک خدا شوی تو آمدی و الگوی فضل و ادب شدی تو سیب سرخ باغ بهشت ولایتی روز ازل برای نبی منتخَب شدی در برخی از روایت ارباب معرفت گاهی رطب شدی و گهی هم عنب شدی «نسلی که فاطمی نبوَد نسل ابتر است» ای برگزیده مژده که عالی نسب شدی همواره در نماز شب خالصانه ات از فیض بی نهایت حق، لب به لب شدی بی اعتنا به پای ورم کرده بوده ای از بس که غرق طور مناجات رب شدی ایثار تو ز بس که به عالَم زبانزد است ضرب المثل برای عجم تا عرب شدی مصداق «یطعمون علی حبّه» تویی بنیان گذار واسعه ی مستحب شدی شام زفاف جامه ی نو هدیه داده ای آری، گره ز کار دو عالَم گشاده ای نازل شدی و در دل شیعه حرم زدی پرونده ی سیاه بشر را قلم زدی هر شب برای اهل محل می کنی دعا طرحی برای بخشش کل اُمَم زدی با عطر جان فزایِ بهشتیِ خنده ات همواره طعنه بر گُل باغ اِرم زدی شأن نزول آیه ی تطهیر فاطمه است نازل شدی و سوره ی کوثر رقم زدی پرچم به دوش قافله ی دین حق تویی بر قلّه ی عبادت عالَم علم زدی پشت و پناه حضرت خیبر گشا شدی همواره در مسیر ولایت قدم زدی با ذوالفقار نطق و کلام حماسی ات تیشه به ریشه ی شجر پُر ستم زدی فانوس نورِ حضرت حق بودی از ازل تو آمدی و ظلمت شب را بهم زدی اصل و اساس و پایه ی توحید، فاطمه است مهتاب خانواده ی خورشید، فاطمه است*********عرشیان لالۀ خندان گلستان تواند فرشیان عبد غلامان غلامان تواند اولیا نغمۀ یا فاطمه دارند به لب انبیا روز جزا دست به دامان تواند حوریان یک سره دل باختۀ فضۀ تو نوریان خاک ره قنبر و سلمان تواند نه فقط اهل زمین دور تو آرند طواف آسمانی‌ها پیوسته مسلمان تواند اگر ای مریم احمد همه گردند مسیح در دو عالم همه محتاج به درمان تواند چار استاد ملایک که بزرگند بسی بندۀ کوچک تو، طفل دبستان تواند وسعت ملک خدا سفرۀ مهمانی توست ملک و جن و بشر یک سره مهمان تواند به قیامت قسم ای بانوی روز محشر خلد و نار، عفو و غضب گوش به فرمان تواند اهل محشر همه دنبال تو افتند به راه همه گریان تواند و همه خندان تواند همه انگشت تحیر به دهان برگیرند همه مبهوت تواند و همه حیران تواند تا تو بذلی نکنی آیه نگردد نازل آیه‌ها منتظر قصۀ یک نان تواند به خدایی خدایی که جهان را آراست بد و خوب دو جهان بندۀ احسان تواند آیه‌ها مثل محمد به لبت بوسه زنند سوره‌ها شیفتۀ خواندن قرآن تواند به خدا از تو نگفتند نگفتند هنوز با وجودی که همه خلق، ثنا خوان تواند همه افواج مَلَک مرغ سماواتی تو همه سادات زمین لالۀ بستان تواند تو بهشت پدر استی و خدا می‌داند که امامان همگی لاله و ریحان تواند شاعرانی که به مدح تو زبان بگشودند روی هر شاخۀ گل مرغ خوش ‌الحان تواند نهرها بود همه مهریۀ جاری تو بحرها تشنه‌ لب لؤلؤ و مرجان تواند سیزده ماه فروزان همه دور حرمت همه شب تا به سحر شمع شبستان تواند از چه شد منع ز تو گریۀ پیوستۀ تو ای که تا عرش ملایک همه گریان تواند به پریشانی موی تو در ایام شباب تا صف حشر همه خلق پریشان تواند یاد آن شب که شب شام‌غریبان تو بود روزها هم همگی شام غریبان تواند از زمانی که تو را در پس در آزردند سینه‌ها سوختۀ سینۀ سوزان تواند نه فقط میثم دلسوخته، ملک و ملکوت تا ابد مثل علی سر به گریبان تواند****** می توان جان را به نام روشنش تطهیر کرد آیۀ تطهیر را خواند و از او تفسیر کرد در تب و تاب وضویش می خروشند آب ها: "آب را با آب آیا می توان تطهیر کرد؟" خانه اش ساده است اما می شود در سادگیش چند معصوم خدا را در دلش تصویر کرد می توان با ذکر تسبیحش چه راحت یک شبه سفره های خالی از عرفان خود را سیر کرد هر که باشی باز با مادر به جایی می رسی باید این را با حسین فاطمه تعبیر کرد هم علی زهراست هم زهرا علی، پس می توان یا علی گفت و ز راه فاطمه تقدیر کرد******حضرت زهرا(س)-میلاد     جهان آفرینش را شکوهی دیگر است امشب زمین و آسمان از هر شبی زیباتر است امشب فلک آراسته بزمی ز ماه و زهره و پروین عطارد باده گردان، مشتری، رامشگر است امشب زمین گلشن، فلک روشن، بشر شادان، ملک خندان فضا خرم، هوا دل کش، صبا جان پرور است امشب به گوش دل شنو آوای مرغ شب که می ‏گوید شب میلاد زهرا دختر پیغمبر است امشب چه زهرا عصمت پاک خدا ناموس پیغمبر چه زهرا کز فروغش ملک هستی انور است امشب خدا تبریک می‏ گوید، ملک تسبیح می‏ خواند که ختم المرسلین را دختری مه پیکر است امشب چه دختر بَضعهٔ خاتم، چه دختر مفخر آدم که میلادش بشر را سوی رحمن رهبر است امشب از این مهر جهان ‏آرا که تابید از سپهر دین دل هر ذره‏ ای تابان همچو خاور است امشب ببار ای ابر رحمت، رحمتت را بر گنه‏کاران که رحمت رحمة للعالمین را در بر است امشب (موید) گر سیه شد از گنه طومار اعمالت ثنای فاطمه روشن گر این دفتر است امشبسید رضا مؤید************ای آن که هست بال ملک فرش راه تو هفت آسمان تجلی تو، جلوه گاه تو تو کوثر رسول خدایی که از ازل شد آیه های روشن قرآن گواه تو ای آفتاب عصمت و شرم و عفاف و حُجب نور حیا و شرم بود در نگاه تو شب تا به صبح سیر الی الله کرده ای مهر و مهند شاهد شام و پگاه تو با ذکر نام پاک تو شب تا سحر رود دست نیاز خلق به سوی اله تو فردا به رستخیز چه خاکی به سر کند امروز هر سری که نشد خاک راه تو برخاست ناله از دل کروبیان عرش افتاد تا به خاک، گُل بی گناه تو افکنده است بر دل ما سایه های غم ابری که گشت هالۀ رخسار ماه تو فخرم همین بس است اگر تو به مرتضی گوئی «وفائی» است غلام سیاه توسید هاشم وفایی ****************ولادت حضرت زهرا مبارک باد   دريا غريق مرحمت بي كران تو هفت آسمان تجلي رنگين كمان تو خورشيد ناز مي كشد از ذرهاي خاك آنجا كه صبح مي گذرد كاروان تو صدها فرشته بال نهادند بر زمين تا دامن خديجه شود ميزبان تو بهتر شد آن زنان قريشي نيامدند حوا و مريم اند پرستار جان تو بر قلبهاي خسته ما هم نزول كن اي جبرئيل تا به سحر هم زبان تو يك شاخه ياس در دل مجروح كاشتيم  تنها به احترام مزار نهان تو در بارش است رحمت بي حد ابر تو پنهان شده است مثل شب قدر قبر تو تسبيح تو كه تربت حمزه به قاب داشت در سينه اش شميم دعاهاي ناب داشت از كور نيز وقت سخن رو گرفته اي هر چند چهره تو ز نور احتجاب داشت در شكر روز ه ا ي كه در سه افطار با تو بود دستت براي خواهش سائل جواب داشت جسمت نخواست رخت عروسي به تن كند از بسكه از بساط جهان اجتناب داشت با عطر يازده سحر اين باغ آشنا ست هر چند عمر مادر گلها شتاب داشت بيتي به شعر صائب تبريزي آمده است آن شاعري كه طبع روان همچو آب داشت ((چون صبح زندگاني روشندلان دمي است آن هم دمي كه با عث احياي عالمي است )) اي جلوه شكوه و جلال پيمبري تو حجت هميشه به آل پيمبري قد راست كرده بود و تنومند مانده بود از آب چشمه ي تو نهال پيمبري آنجا كه بحث كيفيت عرش مي شود جز سينه ی تو نيست مثال پيمبري مرهم به زخم هاي احد بيشتر بنه تو با خبر هميشه ز حال پيمبري كمتر به سينه جاي بده بوسه ي نبي جاري شده است اشك زلال پيمبري اين لحظه هاي اخر از احمد جدا مباش اسوده نيست بي تو خيال پيمبري قدري صبور باش بهشت دل نبي تو زود مي رسي به وصال پيمبري چون تو تمام آينه خلق احمدي هر روز روز تو ست به سال پيمبري ايام شادماني و روز ولادت است هنگام شاد بودن و وقت عبادت است در مصحف خداي تعالي نوشته بود اين نور با طهور ولايت سر شته بود پيش از شروع خلقت اين خاك و آسمان اين دانه را به مزرعه عرش كشته بود از بسكه بود دست توسل به سمت تو هر گوشه اي ز چادر تو رشته رشته بود چندي به التماس زمين كرده اي نزول اين آخرين مسافرت يك فرشته بود عالم هنوز طعم محبت به جان نداشت حب تو در صحيفه مومن نوشته بود ما را ببخش مدح تو كوثر نداشتيم ما غير چند واژه ابتر نداشتيم هر دختري كه ام امامت نمي شود يا مادر پيمبر رحمت نمي شود در مجمع خلايق حق فاطمه يكي است اين وحدت است شامل كثرت نمي شود آنجا كه پاي كفو علي هست در ميان هر دختري كه لايق وصلت نمي شود از اينكه آب مهريه ات بود روشن است هر خانه اي كه خانه رحمت نمي شود فردا بيا كه باز قيامت بپا كني اي بانويي كه بي تو قيامت نمي شود با اشتياق سمت صراط آوريد رو زهرا بدون برگ شفاعت نمي شود اين سينه باز حال و هواي مدينه خواست  يا رب دعاي كيست اجابت نمي شود آخر مدينه راز پس پرده داشته است آخر مدينه يار سفر كرده داشته است لطف مدام حضرت ياسين به دست توست آري دعا به دست تو آمين به دست توست آنجا كه سينه در تب اندوه سوخته است  آرامش دوباره وتسكين به دست توست پير خمين جلوه ي فرزندي ي تو داشت  يعني كه عزت و شرف دين به دست توست آنجا كه ابر فتنه گري سايه گسترد نابودي تمام شياطين به دست توست اسلام با دعاي تو پيروز مي شود آري كليد فتح فلسطين به دست توست اين انقلاب جلوه اي از كوثر تو بود بر روح تو سلام خدا و دو صد درود سروده جواد محمد زماني ***************** محيـط نامتنــاهي ز نــور شـد سرشـار مگـر ولادت ختــم رســل شــده تکـرار سـلام داده بــر ايـن جلـوهْ خالق هستي قيــام کــرده بـر ايـن نـور، احمد مختار خـداي عزّوجــلّ کوثــري بـه احمد داد کـه قـدر او را در «قدر»، کرده خود اقرار گرفت هستِ خدا را خديجه از احمد چنانکـه در ره حق کرد هست خود ايثار بدون فاطمه گـردون ز هم فرو مي‌ريخت بـدون فاطمـه عالــم نمــي‌گرفت قـرار اگـر ز خـلقت او دسـت مــي‌کشيد خدا قسـم بـه او کـه نمي‌داد نخل هستي بار سلام خلق به زهرا که ذات حق بـه نبـي رسانـده اســت ســلام ورا هــزاران بـار يکي به موي وي و ديگري به روي، شبيه از آن کننـد تفــاخر، همـاره ليـل و نهار بـهشت وحي ز انفـاس قـدس او سرسبز دل نبـي بـه تماشـاي اوسـت بـاغ بهـار فـــداي خــاک نيــا و تبــار او بايـــد هـر آنچه بـودِ نيـا و هر آنچه هست تبار چو بابِ خانـه او، جبرئيل خواهد سوخت بــدون اذنـش اگــر در حريــم يابد بار اگــر نبــود تجــلاي روي او، تـا حشـر تمـام مـلک خـدا بـود همچنان شبِ تار بــه آهــوان تتــاري خبــر دهيد همه که خاک مقدم زهرا کجا و مشک تتار؟! جبين اوست منقش به نقش يا «قدوس» حجاب اوست مزيـن بــه ذکر يا «ستار» تـوان جمـال خدا را به چشم دل ديدن ز نــور عــارض او هــر کجــا بوَد آثار رسـول گفت «فداها» بـه وصف او، زيبد کننـد خـلق خـدا جان به مقدمش ايثار کجـا نوشتـن اوصــاف او بــوَد ممکن؟ بگــو شونــد قلــم شاخـه شاخه اشجار الا تــو مــام اولوالعظــم انبيـا هر پنج! الا تــو بانــوي سـادات بانـوان هر چار! جحيم، گر تـو نگاهش کني حديقه گل بهشت، بــي نگهت بوتـه‌اي بـوَد از خار به يــک نگـاه شـود زائــر خـدا احمد هميـن کــه مـي‌کند از مـاه عارضت ديدار حيــات مــا بـه ولاي تــو بــوده از آغــاز وگرنــه يکسـره بوديــم نقــش بــر ديـوار دعاي تو همه چون وحي، سرکشيده به عرش نمــاز تــوست، تماشــاي حضــرت دادار اگــر چــه مــا ز خطــا از تـو دور افتاديم تـو لطف و رحمت خــود را ز ما دريغ مدار گنــاه عــادت مــا و کــرم سجيّـه توست بيــا ز شانــه مــا کــوه جــرم را بــردار به بذل نان تو در عين ضعف جوع، سه شب «ويطعمـــون علــي حبّــه» کنــد اقــرار شــب زفــاف کــه دادي لباس نو به فقير کــرم بــه سجـده فتاد و ز دست داد قرار تــو وجــه داوري و قــلبِ قــلبِ قـرآني تو روح احمدي و رکنِ رکنِ هشت و چهار هــزار مرتبــه از تـــارک الصلــوه بتــر کسي که بي‌تو کند سجده روز و شب بسيار کـه گفتــه اســت مـزاري نداري اي مادر! تـو را هميشــه در آغــوش کبرياست مزار بگــو تــلاوت قـــرآن کننــد در کعبــه بـه لـحن حضـرت داوود و چشـمِ گوهربار قســم بــه خالـق کعبـه که بي‌ولاي شما همــان تــلاوت قــرآن شــود شـراره نار اگــر عــدوي تــو بــاب و بــرادرم باشد بــه دوستيــت، ز بــاب و بــرادرم بيـزار اگــر بــه روضــه رضوان قدم نهم هر دم هــزار بــار ثنــاخوانمت چــو مــرغ هزار به رب کعبه قسم، از عذاب ايمن نيست اگـر کـه خصم شما بر حرم نهد رخسار به پـاي ناقـه تـو روز حشر، يا زهرا بـرات عفــو بريزنــد از يميــن و يسـار همين که ناقه تو رو کُند به جـانب حشر شـود قيــامت، از رحــمت خـدا سرشار به دوستـيِ تو از منکر و نکير چـه باک؟ بگــو دهنــد بــه قبــرم هــزاربار فشار خطابه‌هــاي تــو قلـب مدينـه را سوزاند تکـان نخــورد قلــوب مهاجـر و انصــار علي که حصن حصين بود حي سرمـد را بـه حفـظ خانه او سينه تو گشت حصـار نخيـزد از دو لبـم جز صداي يا زهرا بــه دادگــاه الهــي چـو مي‌شوم احضار اگر کـه ثبت شـود نـام مـن به مصحف تو جحيـم را کنـم از اشـک شـوق خود گلزار که جز تو نان به يتيم و اسير بخشد و، خود دهــان روزه کنــد بــا گرسنگــي افطـار تمــامِ لشکـر شيــرخدا تــو بودي و بس نـه لشکـرش، سپرش بين آن در و ديـوار نــه تيــغ پورمــرادي، نه زخم‌هـاي احد مصيبـت تــو بــراي علــي بــوَد دشوار کتـــاب مستنـــدِ مکتـــبِ ولايـت را بــه سينــه تــو نوشتنــد با سرِ مسمار بــده اجـازه به شيعه که در صف محشر ز قاتــلان تــو يک‌يــک برآورنـد دمـار از آنکه کشت تو را پشت در سؤال کنند بــاي ذنــبٍ؟ پــاسخ بـده جنايت کار! شــرار آه تــو خيــزد ز سينـه «ميثم» اگر به شعله کشم عرش را عجب مشمار   سروده ی غلام رضا سازگار ****************************   پرواز مي دهيم كه بال وپرت كنيم معراج مي بريم كه پيغمبرت كنيم ديگر بس است خلوت چله نشيني ات وقتش رسيده است مقرب ترت كنيم دسته گل قديمي خود را از اين به بعد دست تو مي دهيم كه تاج سرت كنيم حالا نماز شكر بخوان فديه ات بده تا صاحب ز لال ترين كوثرت كنيم مي خواستيم فرق كني با پيمبران مي خواستيم  آينه ي ديگرت كنيم اين سيب را بگير  وبراي خودت ببر وقتش شده است فاطمه را دخترت كنيم شايسته است با پدرفاطمه شدن از خانواده ي پسري ابترت كنيم مي خواستيم نسل تو زهرا نسب شود ضرب المثل براي عجم تا عرب شود خورشيد، آفتابي انور فاطمه است صبحي اگر كه هست بدهكار فاطمه است آيينه اش سه مرتبه خود را ظهور داد پيغمبر و علي همه تكرار فاطمه است هر جلوه اي كه جلوه ي نوري نمي شود زهرا شدن  فقط و فقط كار فاطمه است شام زفاف پيرهن كهنه مي برد اين تازه اولين شب ايثار فاطمه است فردا اسير دست جهنم نمي شود امروز هر كسي كه گرفتار فاطمه است زهرا اگر نبود ولايت نداشتيم گمراه مي شديم و هدايت نداشتيم زهرا بنا نداشت خودش را بنا كند مي خواست بند ه باشد و يا رب بنا كند مثل علي عروج نمازش امان نداد اصلا به پاي پر ورمش اعتنا كند تا كه مدينه از گل توحيد پر شود كافي است در قنوت خدا را صدا كند طبق روال هر شب جمعه نشسته تا قبل از خودش سفارش همسايه را كند دستي كه پيش خانه ي زهرا دراز نيست در شرع بر جناز ه ي آن كس نماز نيست" " او آمد وخزان زمين را بهار كرد بر شاخه ها شكوفه ي عصمت سوار كرد آيا بدون مهر مناجات فاطمه مي شد به سجده كردن خود افتخار كرد ؟ وقتي شب زفاف پيمبر رسيد و بعد بين علي و فاطمه تقسيم كار كرد خوشحال شد تمامي احساس معجرش وقتي رسول فاطمه را خانه دار كرد آن هم براي حاجت مسكين شهر بود روزي اگر زحادثه  ميل انار كرد اخلاص پينه هايش هميشه زبانزد است از بسكه دست فاطمه در خانه كار كرد وقتي تمام قاطبه هابي حماسه بود خود را خميده كرد ولي ذوالفقار كرد پس مي شود براي عوض كردن زمان نو آوري فاطمه را اختيار كرد بي فاطمه كه شيعه شكوفا نمي شود شيعه مريد دشمن زهرا نمي شود دنيا نديده است سفر هاي اين چنين جز در هواي فاطمه پرهاي اين چنين ديروز مي شدند درختان بدون سر امروز مي دهند ثمر هاي اين چنين سر مي دهيم ومنت ياغي نمي كشيم همواره سر خوشيم به سرهاي اين چنين دارد بساط كفر زمين جمع مي شود پيچيده در زمانه خبر هاي اين چنين اصلا بعيد نيست رو كند به ما از مادري چنان وپسر ها ي اين چنين لبنان مگر چه داشت به جز نام فاطمه آري عجيب نيست ظفر هاي اين چنين دلهاي ما هميشه پر از ياد فاطمه است اين سرزمين قلمرو اولاد فاطمه است سروده ي علي اكبر لطيفيان  ****************هرا (س)مبارک باد بر عالم سرما زده گرما دادند خورشيدترين.. ترا به دنيا دادند با سجده و سجاده چهل روز گذشت تا عاقبت آن سيب خدا را دادند مفهوم حقيقي حياتي بانو! با تو به زمين معني ومعنا دادند تا اينكه به سوي آسمانها بپريم با نام شما به بالمان پا دادند بامعجزه ي كنيز چشمان شما هی مرده گرفتند و مسیحا دادند اي قبله لبهاي محمد زهرا سر سبزي طوباي محمد زهرا تسبيح خدا كه از ازل مي كردي سجده به هو عزوجل می کردی در لحظه ي ناب سحر هر جمعه ياد همه ي اهل محل مي كردي با شهد نگاه مهربانت هر روز تلخي زمانه را عسل مي كردي لبخند كه مي زدي همه غم ها را در چشم علي چه زود حل ميكردي يك دست به آسياب سنگي با درد با دست دگر بچه بغل مي كردي زحمت كش خانه ي علي يا زهرا مهتاب شبانه ي علي يا زهرا تو فاطمه هستي وكسي كوثر نيست از رتبه ي قدسي تو بالاتر نيست تا روز ابد اگر بماند دنيا غير از تو كسي هم نفس حيدر نيست اي شان نزول همه ي آيين ها بي معرفت مهر تو پيغمبر نيست هر روز مي آيد دم در بابايت يعني احدي از گل من بهتر نيست اين واجب عيني است ببوسد دستت اين مهر پدر به ناز يك دختر نيست يعني كه توييي باني خلقت زهرا يعني كه تويي راه سعادت زهرا اي بال وپر فرشته ها دورو برت اي حور زمين كه آسمان زير پرت با پاي ورم كرده سر سجاده هرگز نشود ترك دعاي سحرت صد بارشنيده شد كه پيغمبر گفت اي روي دو پهلوم فدايت پدرت خرماي بهشتي تورا مي خواهد اين معتكف دائمي پشت درت تا حشر بماند به دل دنيامان غمنامه اين زندگي مختصرت اي ناله ي جانسوز مدينه زهرا خاكستر تو مانده به سينه زهرا بي تو همه ي باغچه هامان زردند از داغ وغم دوشنبه ها دل سردند از روز سقيفه تا كه بازوت شكست بر حرمت اين خانه بلا آوردند با ضربه ي يك غلاف بي شرم وحيا اي واي بميرم چه كبودت كردند تو رفتي و مادران اين داغ هنوز مارا به بهانه ي غمت پروردند حالا همه ي قبيله ات در به درند كي در حرم امن تو بر مي گردند عجل لوليك تو بخوان يا زهرا اي مادر صاحب الزمان يا زهرا سروده ي عليرضا لك ************************* امروز عالمي ز تجلي منور است ميلاد با سعادت زهراي اطهر است نور خدا ز فرش تتق مي‏کشد به عرش روشن به روي فاطمه چشم پيمبر است در وصف او گر ام‏ابيها شنيده‏اي اين خود يک از فضايل آن پاک گوهر است هر مادر آورد پسر، از اوست مفتخر بالنده مام گيتي از اين نيک دختر است احمد وجود پاک ورا روح خويش خواند با اينکه خود به مرتبه روح مصور است تنها نه دختر است رسول خداي را کز رتبه بر ولي خدا نيز همسر است در حيرتم چه مدح سرايم به حضرتي کورا مديح خوان ز شرف ذات داور است او هست عصمت الله و چندان شگفت نيست کز چشم خلق تربت پاکش مستر است اي آفتاب برج شرف کافتاب چرخ در آسمان قدر تو از ذره کمتر است ربط رسالت است و ولايت جناب تو بل اين دو را وجود تو مبنا و مصدر است هستند گوشوار، دو دلبند تو به عرش بي شک دل تو عرش خداوند اکبر است بر آستان تست ز جان ملتجي «صغير» عمري است کحل ديده‏ي او خاک اين در است *************************** شب فر خنده میلاد زهراست فروغ معرفت از مکه پیداست خدا امشب در رحمت گشوده غبار ازدیده خاتم زدوده ملائک در سماءتسبیح گویان خلایق در زمین توفیق جویان سرور رحمةاللعالمین است پیام آور زحق روح الأمین است محمد سر حق را کس نداند حبیبا حق سلامت می رساند دو چشمت روشن از دیدار زهرا بهشت ایینه رخسار زهرا چه زهرا شاهکار آفرینش حیا و معرفت او را گزینش چه زهرا برتر از مریم مقامش هزاران عیسی مریم غلامش چه زهرا جلوه جذاب هستی چه زهرا ترجمان حق پرستی چه زهرا آنکه طاووس جنان است عروس بی مثال اسمان است چه زهرا از پیمبر یادگار است زنان را بهترین آموزگار است چه زهرا همسر شاه ولایت مدال سینه ختم رسالت چه زهرا کل هستی را دلیل است ارادتمند کوی جبرئیل است اگر یک لحظه لبهایش بخندد خدا درهای دوزخ را ببندد عجب گسترده خوانی حضرت دوست که عالم ریزه خوارسفره اوست جهان مست از می گلفام زهراست علی خود جرعه نوش جام زهراست نگین زهد در انگشتر اوست عفاف ومعنویت زیور اوست فدک دیباچه ای از خاطراتش جهان سیراب از آب فراتش قمر شرمنده از انوار رویش جهانی بسته یک تار مویش حیا در حیطه کاشانه اوست ولا در چار چوب خانه اوست زلال اشک در پیمانه اوست علی هم ساقی میخانه اوست علی با آنهمه دانستنی ها نمی گفتا سلونی پیش زهرا که زهرا خود خودآموز خدائیست خدارا کی دگر با او جدائیست قیام قائم از هنگامه اوست شفاعت اولین برنامه اوست چورو بر آتش دوزخ بگیرد به پاس حرمتش آتش بمیرد الا ای دختر ختم رسالت تو را سوگند بر شاه ولایت تو گر مارا نبخشی وای بر ما به روز واپسین ای وای بر ما غلام درگهت خوش زاد هستم به امید شفاعت شاد هستم سید حسن خوشزاد **********************اي هنر منجلي کردگار اي سبب چرخش ليل و نهار اي حرمت دست نيازيدني شان و مقامات تو ناديدني فتح فتوح همه خلقت تويي احسن خلق آيه ي عصمت تويي در همه ي ملک و ملک مبدئي بر همه اسرار تو مستودعي اي تو به اخيار وجيهه اله بر همه ابرار وليه اله کوثريت نخله ي والاستي کثرت آن شاخه ي طوباستي در همه جا نسل سيادت زتوست وز همه رو بال سعادت زتوست کار خدا منقبت حضرتت معرفت از ناحيت حضرتت سقف زمان اينه بندان توست ابر کرم فاطمه باران توست رايحه ي سيب بهشتي توراست مقصدم از پاک سرشتي توراست آب و گل ما زتو پرداختند خانه ي دل با گل تو ساختند پنجره ي خانه ي دل رو به توست مرغ دل خسته پرستوي توست عالم و آدم همه شيدائيت شمس و قمر پرتو زهرائيت زهره ي زهرا دو جهان نام توست کن فيکون بسته به اقدام توست فاش کنم گرفته بي تملق بر تو اراده ي خدا تعلق فاش کنم قصه ي لولاک را خلق سماوات و افلاک را اين من و اين دينم و اين حرف نغز فاطمه، احمد و علي اسم رمز اسم تو موجود مطيع خداست آن محک رمز بديع خداست نام تو در بوته ي هر امتحان گشت قبول از هنر کن فکان آن چه صفات است به اسماء حق در همه موصوف تويي اي سبق کي ثمر فعليه خاتمي؟ خاصيت اسميه ي اعظمي آنچه که مدح است به ام الکتاب وصف تو زهراست به هر فصل و باب هر که ره و رسم ولايت رود تازه به سر منزل عصمت رسد اي به مسير تو خدا آشکار رمز علي دوستيم فاش دار فاش که شد سر الست به رب صوت علي منعکس از تو به رب با تو مسير ازلي ممکن است مشي تو با ذکر علي ممکن است بي تو پذيرش نشوند انبيا بي تو به جايي نرسند اوليا معجزه و مصحف و لوح و قلم از يد و بيضاي تو گردد علم ام ابيها اگرت نام شد خلقت تو ضامن اسلام شد   سروده ي حاج محمود ژوليده ****************** اي نخست هميشگي يكتا آفتاب قديمي ي دنيا سيب سرخ بهشت پيغمبر يك سبد ياس بر جمال شما ابتدايت هميشه نا معلوم انتهاي تو نيز نا پيدا راستي گر نباشي اي بانو چه غريب است حرفهاي خدا خانه ات پايتخت اين عالم حجت من حديث سبز كسا فاطمه اي فرشته خيرات بر تو و خاندان تو صلوات چشمهايت ستاره مي بارد مثل خورشيد روشني دارند نور ماه و ستاره و خورشيد چقدر پيش چشم تو تارند جلوه كردي و از مكان خودت آمدي وفرشته ها دارند ... از بلندا ي عرش تا مكه سر راه تو ياس مي كارند آمدي و تمام هر چه كه  هست به مقام تو سجده مي آرند فاطمه اي فرشته خيرات بر تو و خاندان تو صلوات اي خداوندي تجسم ما كعبه بي نشان مردم ما صبح روز نخست ريخته اند جاي انگور سيب در خم ما سوره ي مكي رسول خدا نذر چشمانتان تبسم ما بامتان پشت بام جبرا ئيل خانه ات آسمان هفتم  ما گردش مهربان اين دستاس آرد داري براي گندم ما فاطمه اي فرشته خيرات بر توو خاندان تو صلوات تو فرادا تو فرد تو تو حيد تو مساوي سيزده خورشيد تو همان سيب روشني كه از ل از درخت خدا پيمبر چيد تو رسولي ولي به طرز دگر مرتضايي ولي به شكل جديد معجر روشن تو هجده سال به خودش رنگ آفتاب نديد شب ندارد مدينه ام با تو السلام عليك يا خورشيد فاطمه اي  فرشته خيرات بر توو خاندان تو صلوات سر تو روي بالش پر بود جلوه ات جلوه اي معطر بود نان تو از بهشت مي آمد آب نوشيدنيت كوثر بود مثل يك گنبد طلايي شهر پشت بامت پر از كبوتر بود آمدي و ملائك بالا عرض تبريكشان به حيدر بود روز ميلاد تو براي رسول به خداوند "روز مادر "بود فاطمه اي فرشته خيرات بر تو و خاندا ن تو صلوات اي خداي جمالي ي دنيا جلوه بي مثالي ي دنيا نام تو بي وضو نمي آيد بر زبان اهالي دنيا اي پري اي فرشته بالا تو كجا و حوالي دنيا تو كنار خداي خويش، خوشي كوري جاي خالي دنيا ما هميشه پي جواب توايم اي غروب سئوالي دنيا فاطمه اي فرشته بركات بر تو و خاندان تو صلوات بي تو اين سفره ها كريم نداشت بي تو اين بادها نسيم نداشت تو اگر جلوه اي نمي كردي طور موساي ما كليم نداشت با وجود وجود تو ديگر حضرت آمنه يتيم نداشت بي تو ذكر رئوف " بسم اله " داشت رخمن ولي رحيم نداشت حرمت قبله هم ترك مي خورد خانه ي تو اگر حريم نداشت فاطمه اي فرشته خيرات بر تو و خاندان تو صلوات آينه صفحه كتاب تو آسمان شيشه گلاب تو بود اولين عكس در حجاب خدا دور تا دور عرش قاب تو بود صبح ها، ظهرها نگاه علي چشم به راه آفتاب تو بود روزها نيمه ي جنوب زمين سنگ زيرين آسياب تو بود چادر خاكي زمين خورده مرتضي هم ابوتراب تو بود فاطمه اي فرشته خيرات بر تو و خاندان تو صلوات   سروده علي اكبر لطيفيان *******************آن شب زمين مكه بر خود ناز مى‏ كرد با ناز خود درهاى رحمت باز مى‏ كرد آن شب حرم سر تا قدم حق را هدف بود گوياى تكبير بلال از هر طرف بود آن شب شفق در باغ دلها لاله مى ‏كاشت آن را به عشق يار هجده ساله مى‏ كاشت آن شب سحر سجاده ‏ى دل باز مى‏ كرد قامت به قد قامت، مودّت ساز مى ‏كرد آن شب فلق شعر گل مهتاب مى‏ خواند از بهر غم، شادى، حديث خواب مى ‏خواند آن شب سپيده جامه بر تن چاك مى‏ كرد گرد ملال از روى احمد پاك مى‏ كرد آن شب زمان چرخ و فلك را تاب مى ‏كرد كلك قضا لوح قدر را آب مى‏ داد آن شب زمين آبستن شور و شعف بود غواص دل آماده‏ ى صيد صدف بود آن شب منا شعر مباركباد مى‏ خواند زيبا سرود آن شب ميلاد مى‏ خواند آن شب خديجه بود و درد بار دارى از باردارى بود كارش بيقرارى آن شب ز تنهايى روانش رنج مى ‏برد رنج شكوفايى به پاى گنج مى‏ برد آن شب زنان مكه بر او پشت كردند از او بريدند و نكوهش مشت كردند آن شب درّ ناسفته ‏اى، بحر كرم سفت طفلى كه بودش در رحم با او سخن گفت آن شب ميان آن دو اسرارى مگو بود وقت شكوفايى نخل آرزو بود آن شب به مادر از بهشت و حور مى ‏گفت از مرگ ظلمت در ديار نور مى‏ گفت آن شب سحر آهنگ شادى ساز مى ‏كرد در را براى صبح صادق باز مى‏ كرد آن شب خديجه بود و آه جانگدازش لطف خداى مهربان و سوز و سازش آن شب بهشتى بانوان امداد كردند با يارى خود قلب او را شاد كردند آن يك به دستش ساغرى آكنده از مُل آن يك برايش سندس و استبرق و گل آن يك به پايش با ترنم لاله مى ‏ريخت لبخند از لب در، ديار ناله مى‏ ريخت آن يك برايش باده در پيمانه مى ‏كرد آن يك پريشان گيسوانش شانه مى ‏كرد مريم به گوشش آيه انجيل مى‏ خواند آسيه بهرش داستان نيل مى‏ خواند سارا برايش عود و عنبر دود مى ‏كرد او را مهيا بهر يك مولود مى‏ كرد ناگه خدا از راز هستى پرده برداشت آهنگ فتح نور در شهر سحر داشت تا مصطفى را ابتران ابتر نخوانند شعر هجا در وصف پيغمبر نخوانند ام القرا آيينه دار نور گرديد چشم كج انديشان عالم كور گرديد كون و مكان را ذات حق زيب و فرى داد بر خاتم پيغمبرانش دخترى داد آن هم چه دختر نازنين و ناز پرور دختر نه بلكه بر يتيم مكه، مادر بالاتر از او بين زنها دخترى نيست در امتحان همسرى شد نمره ‏اش بيست هر تار مويش آيه حبل المتين است بر حلقه ‏ى انگشتر خاتم، نگين است آمد به دنيا عصمت كبراى سر مد ام‏ الائمه فاطمه ام ‏محمد آمد به دنيا شاهكار كلك خلقت گنجينه شرم و حيا و كان عصمت آمد به دنيا آنكه نورش منجلى بود معراج احمد بود و منهاج على بود آمد به دنيا آنكه هستى هست مستش از مستى هستى بشر شد پاى بستش گر او نبودى هستى عالم نبودى مشهودى از آب و گل و آدم نبودى گر او نبودى زندگى بى محتوا بود در پرده ابهام آيات خدا بود او رحمتى بر رحمةللعالمين است او زينت آيات قرآن مبين است بر جسم ختم‏ الانبيا روح است زهرا بر كشتى عدل على نوح است زهرا آئينه دار نهضت پيغمبر است او بهر پدر دلسوزتر از مادر است او مظهر خدا هست و خدا را اوست مظهر ساقى على هست و على را اوست كوثر شرمنده از نور جمالش آفتاب است درس نخستين بر زنان حفظ حجاب است لبهاى ختم الانبيا بوسيد دستش پيمانه صبر على گرديد مستش از بس كه داده ذات حق قدر و مقامش قد قامت احمد بود از احترامش بى فاطمه نام نبى معنا ندارد فرقى على با حضرت زهرا ندارد  

مصائب

http://markazi.isna.ir/Files/News/Image/13902/20134.jpg

حضرت ام البنین(س)-مصائب
1:
در کنار چهارقبر شریف
آن قدر گریه کرده بی حال است
ظهر امروز باز غش کرده
روضه خوان شهید گودال است:
2:
گفت زینب میان مردم شام
فکر رأس برادرت بودی؟
راستی این دفعه جواب بده
راضی از دست نوکرت بودی؟
3:
گفته بودم که روز عاشورا
همه دم پیش خواهرش باشد
قبل از آن که کسی شهید شود
پیش مرگ برادرش باشد
4:
سر عباس را به نی دیدی
لب او خشک بود یا تر بود؟
خواب دیدم که آب ها را ریخت
نگران لب برادر بود
5:
دست او جای دست مادر تو
من شنیدم که زود پرپر شد
سر عباس را به نی بستند
بس که افتاد مثل اصغر شد
6:
تا سر شیر خواره می افتاد
شعله بر قلب کاروان می زد
سر عباس من که... ولی افتاد
رعد و برقی در آسمان می زد
*****

یا ام البنین

من که از نسل دلیر عربم

امّ العبّاسم و امّ الادبم

مادر چهار یل رعنایم

من کنیز حرم زهرایم

آسمان خاک نشین حرمم

عرش در تحت لوای کرمم

معرفت مسئله آموز من است

عاشقی سائل هر روز من است

دل من محو تولّای ولی ست

سِمتم خادمی بیت علی ست

من سفارش شده ی زهرایم

آبرو یافته از مولایم

وه از آن روز که قابل گشتم

با در بیت مقابل گشتم

آمد آن لحظه چه خوش اقبالم

دختر شاه به استقبالم

قبله ی نور به کاشانه ی من

حرم الله کجا خانه ی من

دست بانوی حرم بوسیدم

خاک پایش به بصر مالیدم

گفتم این بیت حریم لاهوت

من کنیزم به دیار ملکوت

آمدم خادم این در باشم

خادم دختر حیدر باشم

لیک آن روز ز غم رنجیدم

وای دل، صحنه ی سختی دیدم

هر دو ریحانه حق تب دارند

بین خانه حسنین بیمارند

گفت زینب به دو چشمانی تر

نذر روزه بنما ای مادر

عرق از صورتشان تا شد جمع

سوختم در غمشان همچون شمع

آن قدر خرج ولایت گشتم

مورد لطف و عنایت گشتم

تا خدا مزد ولایم را داد

که به من گل پسری زیبا داد

صاحب جنة الاحساس شدم

مادر حضرت عباس شدم

در وفا یار بلا فصل شدم

مادر فضل و اباالفضل شدم

شوری افتاد ز عشقش به دلم

دید از فاطمه بودن خجلم

حق نمود این شرفم نقش جبین

حضرت فاطمه شد ام بنین

گفتم عباس گل ریحانی

به امیرت تو بلا گردانی

نه برادر و نه من مادرشان

من کنیز و تو غلام درشان

روزی آید که به همراه حسین

از مدینه بروی نور دو عین

چون حسینم تو خدایی گردی

عاقبت کرب و بلایی گردی

یک وصیت کنم این لحظه تو را

جان تو جان عزیز زهرا


رفتی و همره تو شادی رفت

از مدینه دگر آزادی رفت

وای زان روز که غم ها برگشت

کاروان گل زهرا برگشت

جان هر دل شده بر لب آمد

بی حسین حضرت زینب آمد

گفت با من همه اسرار مگو

ماجراهای تو و بغض گلو

گفت لب تشنه سوی آب شدی

از خجالت به خدا آب شدی

گفت با قدّ کمان جان دادی

من شنیدم نگران جان دادی

تا که مشک و علمت را دیدم

دست پاک تو ز دور بوسیدم

باورم نیست سر زین و سجود

فرق عباس من و ضرب عمد

یاد تو روضه به پا می سازم

تا ابد بر پسرم می نازم

نزد زهرا تو وجیه اللّهی

فانی حضرت ثار اللّهی

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می‎کند

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می‎کند
بلبل شوقم هوای نغمه‎خوانی می‎کند

همتم تا می‎رود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی می‎کند

بلبلی در سینه می‎نالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گل‎فشانی می‎کند

ما به داغ عشقبازی‎ها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک‎پرانی می‎کند

نای ما خاموش ولی این زهره‎ی شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی می‎کند

گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی می‎کند

سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی می‎کند

با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی می‎کند

بی‌ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران می‎رسد با من خزانی می‎کند

طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون می‎کند با ما نهانی می‎کند

می‌رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی می‌کند

شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ور نه قاضی در قضا نامهربانی می‎کند

شهریار

ای کاش فدک این همه اسرار نداشت

 

ای کاش فدک این همه اسرار نداشت

ای کاش مدینه در و دیوار نداشت.

فریاد دل محسن زهرا این بود ای کاش که درب خانه مسمار نداشت.

 

 

چه میشود که برای شما گــدا باشم                  

 

چه میشود که برای شما گــدا باشم                  خدا کند که بیـایی و خـاک  پــا باشم

خدا کند که سر و جان  من شود قابل                    برای لحـظه مـوعـود،من فــدا باشم

خوشا به حال کسی که دعا کنی بر او                   چه میشود ، کـه من هم در آن دعا باشم

ز بس که یاد شما را ز خاطرم بُـردم                    بعـیـد  دیـده ام آخر به دل رضا باشم

تمـام اشک و دعایم بگیـر نادیــده                       دعـای من همه هیچ است و بی وفا باشم

خدا نیاورد آن روز همچو کوفی هـا                      به لـب بیـا گل زهـرا به دل نَـیا باشم

شما خودت،دعا کن فرج شود نزدیک                دمی که از تـو کنم یاد ، در ریــا باشم

خلاصه عاشقت هستم اگرچه هرچه بَدم               نظـر نمـا  کـه عزیـز  دل شـما باشم

شما بیـا و نجاتم بـده از این عصیـان                   که در نگـاه  و  دو چشم شمـا سَوا باشم

اگـر  بـرای دل مـن دعا کنید آقـا                       یقین کـه پادشه ِ ارض و  در سمـا باشم

برای معصیتم گریه هـا دگـر مکنیـد                    که عهـد بسته ام آقا که بـا خـدا باشم

خدا کند کـه  ببیـنم جمالتـان آقـا                          در آن زمـان  کـه زائر بـه کربلا باشم

دعا کنید  که محسن به جِـد شـود محسن            که نام ، نامِ نکـو و جـز ایـن چـرا باشم

چون حب علی مرا بود در رگ و پوست

چون حب علی مرا بود در رگ و پوست        رنجم ندهد سرزنش دشمن و دوست

 

جز مدح علی لب به سخن وا نکنم            از کوزه برون همان تراود که در اوست

 

 

دل گفت مرا علم لدنی هوس است              تعلیم نما اگر ترا دسترس است

 

گفتم که الف گفت دگر هیچ مگوی              در خانه اگر کس است یک حرف بس است

 

از عین علی دیده ما بینا شد                            وز لام علی لسان ما گویا شد

 

دریای علی نور خدا می بینم                           زان نور محمد و علی پیدا شد

 

فاطمیه اعتقاد شیعه است

فاطمیه اعتقاد شیعه است

عشق زهرا در نهاد شیعه است

فطمیه آبروی اهل دل

سوختن در گفت و گوی اهل دل

فاطمیه شاهدی بر بی نشان

غربت مولا امیر مؤمنان

فاطمیه از ولایت تا ولی

یک سقیفه فتنه در حق علی

فاطمیه شور و حال گریه است

چشم اگر چشم است مال گریه است

فاطمیه شرح زهرا بودن است

افتخار نسل زنها بودن است

فاطمیه فصل یک تاریخ درد

این حدیث تلخ با دلها چه کرد

فاطمیه کوثر پر پر شده

شاخه ای از یاس خاکستر شده

فاطمیه رنج محتوم علی

یک سقیفه حق مظلوم علی

فاطمیه ذوالفقار در نیام

بازتاب گریه های نا تمام

فاطمیه شرم آتش در بهشت

بیقرار از اشک پیغمبر بهشت

فاطمیه سیلی و یاس کبود

یا محمد جرم زهرایت چه بود؟!

فاطمیه خطبه های آتشین

گفتن حق در حضور ظالمین

فاطمیه با اذان های بلال

سوختن در آتش اشک زلال

فاطمیه ریشه دارد در حجاب

جلوه ی زهرایی اسلام ناب

فاطمیه سرّ یاس و لاله است

یک حیاط پاک هجده ساله است

فاطمیه محنت و رنج و بتول

اولین غمنامه ی آل رسول

                                      جعفر رسول زاده

عکس مدینه را که به دیوار می زنم

عکس مدینه را که به دیوار می زنم

پشت بقیع می روم و زار می زنم

حالا که شعر آمد و بغض مرا شکست

حرف از نگفته های تو بسیار می زنم

شکرانه ی نفس زدن بین روضه ها

هر لحظه نام فاطمه را جار می زنم

هرجاکه، مادری به زمین می خورد فقط

با دست چاره بر سر ناچار می زنم

وقتی که صحبت از در و دیوار می شود

دیوانه وار بر در و دیوار می زنم

حس می کنم شکستگی سینه تورا

سینه میان کوچه که هر بار می زنم

حجم تمام سینه من تیر می کشد

وقتی گریز روضه به مسمار می زنم

گاهی کبوترانه به قم پرکشیده و

از دوری مزار شما زار می زنم

                             علی اشتری

وقتی گدای فاطمه بودن برای ماست

وقتی گدای فاطمه بودن برای ماست

احساس میکنیم که دو عالم گدای ماست

با گریه بهر فاطمه آدم عزیز است

این گریه خانه نیست که دولت سرای ماست

اینجا به ما حسین حسین وحی میشود

پیغمبریم و مجلس زهرا حرای ماست

سلمان شدن نتیجه همسایگی اوست

زهرا برای سیر کمال ولای ماست

تنها وسیله ای که نخش هم شفاعت است

چادر نماز مادر ارباب های ماست

باران به خاطر نوه ی فضه میرسد

ما خادمیم و ابر کرم در دعای ماست

فرموده اند داخل آتش نمیشویم

فردا اگر شفاعت زهرا برای ماست

علی اکبر لطیفیان

بگو شبیه كه هستم پدر، اگر گفتی؟

تمام درد دلت را كه از سفر گفتی
 گمان كنم كه دلت سوخت مختصر گفتی
 من از جسارت آن دست بی حیا گفتم
تو از مشقت گودال و قطع سر گفتی
همان كه آتشمان زد و خیمه را سوزاند
صدا زدم كه الهی به پای مرگ افتی
چنان به روی سرم داد زد پس از سیلی
 نگفته ام كه نگو باز هم پدر گفتی
 به روی نیلی و موی سفید دقت كن
بگو شبیه كه هستم پدر، اگر گفتی؟
فقط بگو كه چه شد ظالمانه چوبت زد
شما به غیر كلام خدا مگر گفتی
دلم برای غریبی عمه می سوزد
مگو زدرد سفر از چه مختصر گفتی
[ ] [ ] [ هیئت شیفتگان حضرت رقیه(س) گرگان ] [ 1 نظر ]

از زبان ام البنین(ع)

  

به مناسبت : 13 جمادی الثانی، سالروز رحلت همسر بافضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام ، دختر دلاوران عرب،مادر ابا الفضل، حضرت ام البنین(س)

 

دوبـاره بـوی بقیــــع و مـدینــه می آيــــد

دوباره زمزمه غم ز ســــــــینه می آیـد


دوبـاره مـرغ دلـم ســــــر به زیـر پر بـرده

که سوز ناله به سودای چشم تر برده


نشـسته گوشــه اندوه و ناله ســـر داده

ز ســـــــوز ناله ام البنین خبـــــر داده:


« منـم که سـایه نشین و جـود مـولایم

کنیز خانه غم ، خـــــــاک پای زهرایم

 

منم که خانه به دوش غم علی هستم

منم که همقدم محنت ولی هســتم


منم که شـاهد زخـم شکسـته ابـرویـم

انیس گریه به یاس شکستـه پهلویم


منم که در همه جا در تب حسـن بودم

منم که شاهد خون لب حسـن بودم


منم که جلوه حق را به عین می دیدم

خـدای را به جمال حسیـن می دیدم


منم که بوده دلم صبـح و شـام با زینب

منم میان همـه ، هم کـلام بـا زینـب


منم که سوگ گلستـان و باغبـان دارم

به سینـه زخــم غــم کربلائیـان دارم


منم که ظـهر عطـش را نمی برم از یـاد

چهار لاله بی سر ز من به خاک افتاد


«منم که مادر عشق و امید و احساسم

فــدای یک سـر موی حســین عباسـم»

ادامه نوشته

حضرت ام البنین(س)-مدح و مصائب



آن کس که در میانۀ محشر امید ماست

ام البنین مادر سردار کربلا ست

او کز غم فراق علمدار در غم است

بانی  روضه های علمدار کربلاست

اینک اگر قلم به ورق می زنم بدان

از شور و شوق دلبری ماه کربلاست

زینب اگر سفیر غم غاضریه شد

بیرق به دست مادر سقای کربلاست

تنها دلیره ای که ابوفاضلش دهند

این فاطمه نشان گر غوغای کربلاست

ما را غزل اگر ز غم خیمه ها دهند

ام البنین ساقی غم های کربلاست

کان نو عروس تازه به حجله روانه شد

گفتا که خود کنیز شهیدان کربلاست

مادر که شد پسر به سر دست ها گرفت

گفتا که این فدایی ارباب کربلاست

در وصف حال او چه کنم قاصر است زبان

ام البنین مادر سردار کربلاست

****
تقدیم با خانوم ام البنین سلام الله علیها


بدون ماه قدم می زنم سحر ها را

گرفته اند از این آسمان قمرها را

چقدر خاک سرش ریخته است معلوم است

رسانده است به خانم کسی خبرها را

نگاه کن سر پیری چه بی عصا مانده

گرفته ان از این پیر زن پسر ها را

چه مشکل است که از چهار تا پسرهایش

بیاورند برایش فقط سپرها را

نشسته است سر راه ، روضه می خواند

که در بیاورد آه ...آه رهگذرها را

ندیده است اگر چه ولی خبر دارد

سر عمود عوض کرده شکل سرها را

کنار آب دوتا دست بر روی یک دست

رسانده است به ما خانم این خبرها را


        علی اکبر لطیفیان

حضرت ام البنین(س)




اي مادر چار آفتاب ادرکني

زهراي سراي بوتراب ادرکني
ما دست به دامان توأيم اي بانو
يا فاطمه ي بني کلاب ادرکني

***********************************

اين زن که چهار گل به دامن دارد
دل از غمش احساس شکستن دارد
عباس اگر ماه بني هاشم شد
نور از رخ تابان همين زن دارد

**************************************

ای مادر عباس فدای پسرت

ای همسر خورشید فدای قمرت

ای ام بنین مادر مردان نبرد

عالم به فدای چار نور بصرت

 

می خورد آب ز چشمان تو صد رود فرات

چشمه اشک تو بی بی شده است آب حیات

کربلا تاز بقیع و ز بقیع تا ز خدا

بر تو ای ام بنین مادر روضه صلوات

************************************

ای بــه بنیــن تــو درود همـه
فاطمـه یا "فاطمـه یا فاطمـه
بــاغ گــل یــاس سـلام علیک
مـــادر عبــاس ســلام عـلیک
!ای همه از خود سفرت تاحسین
!اذن دخـول حــرمت یاحسین
سایـــه‌نشین حـــرم آفتــاب
غــرق شــده در کــرم آفتاب
فـــاطمه دوم حیــدر شــدی
مادر یک ماه و سه اختر شدی
طوبـی، طوبـی لک زیـن احترام
دختـر زهـرا بـه تو گوید سلام

قـدر تـو گـوی شرف از ناس برد
ارث ادب را ز تــو عبــاس بــرد
جز تو کـه بـر شیـرخدا شیـر زاد؟
جز تو کـه بـر شیـر علی شیر داد
!جز تو که در کرب و بلای حسین
چـار پسـر کــرده فـدای !حسین
چـار پســر دادی و زیــن افتخــار
شــد حــرم چــار امــامت مــزار
پــاسخ آن وفــا و احســاس تــو
فاطمــه شــد مــادر عبـاس تــو
چـار پسـر داشتـی ای جـان پاک
رفـت غریبانــه تنـت زیـر خـاک
لیـک جوانــان عــرب ره سپـــر
در پـی تابـوت تــو همچـون پسر


بــر لبشـان نالـه یا فاطمه
اشـک فشاندنـد بــرایت همـه
دیــده اوتـاد بــرایت گـریست
سیــدسجّاد بــرایت گــریست
نیست عجب اینکه به ترفیع تو
فاطمـه آیــد پــی تشییـع تو
بـه غیـرت و وفا و احساس تو
بـه خـون پیشانـی عبـاس تو
ناله جانسوز تو در گوش ماست
چوبۀ تابوت تو بر دوش ماست
بـاز هـم آی ماه شهادت فروز
مراسـم دفـن تـو مـی‌بود روز
بـر در بیـت تـو شـرارت نشد
بر گل روی تـو جسـارت نشد


ضربــه بـه بـازوت نزد هیچکس
لگــد بـه پهلـوت نـزد هیچکس
کـاش شـود جـاری اشـک همه
"از حـرمت تــا حـرم فاطمه
«میثــم» آلـــوده دل ســوخته
چشم بـه سـوی حـرمت دوخته
ذکر دل اوست به هر صبح شام
تـا کـه دهـد بـر تو مکرر سلام
بــاغ گــل یــاس سلام علیک
مــادر عبـــاس ســلام علیک

غلامرضا سازگار

*********************************

اي فلک يک مه و سپهر سه اختر
شيرخدا را خجسته همدم و همسر
فاطمــه دوم بــهشت ولايـت
يـار عـلي، نايــب بتـول مطهر
يوسف زهرا توجهش به تو بانو
زينب‌کبري تو را صدا زده مادر
امّ‌بنيــن، مــام شيـر خـداوند
امّ‌ادب، آفتاب خانـه ي حيـدر
خوانده کنيـز عزيز فـاطمه خود را
اي بـه ادب از همه زنان جهان سر
برده به ميراث از تو عشق و ادب را
حضـرت عبـاس در حضــور بـرادر
کرده نثار قدوم يوسف زهرا
چــار گل سـرخ و چار لاله ي پرپر
اي پسر تو حسين دوم زهرا
اي بــه بنينت ســلام آل پيمبر
از همگان برترنـد خيـل شهيدان
رتبه ي عباس توست ز آن همه برتر
نيست عجب گر که با زيارت زهرا
گــردد اجــر زيــارت تــو برابــر
رويــت مــانند آفتــاب درخشـان
بــختت بالاتــر از سپهــر مــدوّر
غبطـه بـه عبـاس تو برند شهيدان
با همه قدر و جلال در صف محشر
زائــر بــاب البقيـع تـوست دل ما
اي نفس جـان بـه تربـت تـو معطر
روي ارادت نهاده‌ايم بر آن خاک
حـاجت دائـم گرفته‌ايم از آن در
روز وفات تـو گشت شهـر مدينه
محفل اندوه و اشک و ناله سراسر
کاش که بودند چار دسته گل تو
تا که زنند از غمت به سينه و بر سر
حيف نه عباس داشتي و نه عثمان
آه نه عون تو بـا تو بود نه جعفر
آب شدي در فراق يوسف زهرا
گـرچه تــو را بــود داغ‌هـاي مکرر
دوست نه تنها گريست بر تو که مي‌زد
بــر دل دشمــن شــرار آه تـــو آذر
در کـف عبـاس تـوست حاجت کونين
گرچـه جـدا شـد ورا دو دست ز پيکر
دست جدا گشت و ديده شد هدف تير
نيــزه بــه سينــه، عمـود آهن بر سر
بـر تــو و عبــاس تــو ســلام هماره
اي پــدر و مــادرم فــداي تــو مادر
گـــر بگــذارند دشمنــان تو «ميثم»
گيرد چون جان خـود مـزار تو در بر

 

***************************************

خزان غم به باغ ياس آمد

وفـات مـادر عبـاس آمد
علمدار امامت، سرت بادا سلامت
*****
نفس هـا آه آتشبـار گشته
که داغ فاطمه تکرار گشته
علمدار امامت، سرت بادا سلامت
*****
ز گلزار جنان يا ايهاالناس
به استقبال مادر آيد عبّاس
علمدار امامت، سرت بادا سلامت
*****
بني هاشم به نوحه دم بگيريد
بـراي فاطمـه مـاتم بـگيريد
علمدار امامت، سرت بادا سلامت
*****
اگر چه داغ عبّاسش بـه دل بود
ز اشک حضرت زهرا خجل بود
علمدار امامت، سرت بادا سلامت
*****
عزاي همسر مولي المـوالي است
اميرالمؤمنين جاي تو خالي است
علمدار امامت، سرت بادا سلامت
*****
درود ما به داغ روي داغش
سلام ما به قبر بي چـراغش
علمدار امامت، سرت بادا سلامت

************************************

سلام ما به تو اي هاجر چهار ذبيح
درود ما به تو اي مريم چهار مسيح
سپهر نورفروز سـه اختر و يک ماه
عجب نه خوانم اگر مادرت به ثارا...
سلام بـر تو و ابناء و شوهرت مادر
بـه عطر دامـن عبـاس پرورت مادر
ادب بـه قـامت زهـرايي ات قيام کند
وفا بـه غيـرت عباس تو سلام کند
سلام زينب کبـرا و حضرت سجّاد
به خون پاک بنين تو پاک مادر باد
اگر چه با همه گفتي کنيز زهرايي
به چشم آل محمّـد عزيز زهرايي
تو بعد فاطمه در بيت وحي فاطمه اي
تـو آسمـان ادب را هميشـه قائمه اي
به نفس پاک محمّد تو همدمـي مادر
مسيح عشق و ادب را تو مريمي مادر
بهشت، شيفته ي چار لاله يــاست
کليد باب حوائج به دست عبّـاست
مــزار تــوست کنـار مزار چار امـام
که چار ماهِ تمامت به خون نشست تمام
سـر ارادت ايـن هفت اب به خاکت باد
چهــار ام بــه فــداي بنين پاکـت باد
مگر به گوش پيام خـدا ز غيب شنفـت
که مادر اسم تو را از نخست فاطمه گفت
هـزار قافلـه دل پـاي بسـت فـرزندت
نشـان بوسـه ي مـولا بـه دست فرزندت
تو جـان پاکـي و عبّـاس، پاره ي تن تو
ستـاره ريختـه زهـرا به مـاه دامن تو
حسين را که بسي داشت در کنار شهيد
به جز تو نيست کسي مادر چهار شهيد
به چار ماه خود اشکي نريختي ز دو عين
گريستي به حسين و گريستي به حسين
اگـر تـو نـام نبـردي ز شاخـه ي ياست
گريست ديده ي زهـرا بـراي عبّـاست
الا تمام وجودت پر از نواي حسين
به گريـه نايبه الزينبي بـراي حسين
روايـتِ عطشِ کربلاست در اشکت
سلامِ گريـه کنان حسين، بـر اشکت
سرود زخم گلوي حسين، ورد لبت
خلوص زينب و عبّاس در نماز شبت
شبي که چشم حسين اوفتاد بر پسرت
فشاند نور ز خورشيدِ چهره بر قمرت
نگـاه نافـذش اظهـار کـرد بي پرده
که بهـر شيرخـدا شيرِ شيـر آورده
هر آنکه روي ورا ديد، اين ندا سر داد
دوباره حضرت زهرا حسين ديگر زاد
تو مـادر شهـدا، همـسر علـي هستي
هزار حيف، غريبانه چشم خود بستي 
خزان رسيد چو بر برگ لاله ياست
نبود، جعفر و عثمان و عون و عبّاست
سپهر و مهر و مه و کوکبت کجا بودند
علي، حسين، حسن، زينبت کجا بودند
هماره ريخت به رخ از دو ديده، ياقوتت
اگـر بـه دوش غريبانــه رفـت تابوتت
دگر به پيکرت آثار تازيانه نبود
دگر مراسم تشييع تو شبانه نبود
تو داغدار شهيد کنار علقمـه اي
هميشه فاطمه بودي هميشه فاطمه اي
نگه به خاطر ذريّه ي بتولم کن
مرا که «ميثم» آلوده ام، قبولم کن

***********














نگیر از شب من آفتاب فردا را

نبند روی من آن چشمه‏های زیبا را
تو گاهواره ماه و ستاره‏ها هستی

خدا به نام تو کرده است آسمان‏ها را
تو در ادامه هاجر به خاک آمده‏ای

که باز سجده کنی امتحان عظمی را
خدا سپرده بدستت چهار اسماعیل

که چشمه چشمه گلستان کنند دنیا را
چه کرده‏ای که به آغوش مهربانی تو

سپرده‏اند جگر گوشه‏های زهرا علیهاالسلام را
بگو چه بر سر بانوی آب آمده است

که باز می‏شنوم رود رود دریا را
تبر چگونه شکسته‏ست شاخه و برگ تو را

چطور خم شده‏ای بر زمین، سپیدارا!بخوان! دوباره بخوان با گلوی مرثیه‏ها

حدیث تشنه‏ترین دست‏های صحرا را
از آسمان به زمین آمده است گیسویت

که سربلند کند دختران حوّا را


پانته آصفایی

ای روی تو جلوه گاه سرمد زهرا

وی سینه تو بهشت احمد زهرا

عید تو بوَد، ببخش عیدی ما را

زان دست که بوسیده محمد زهرا

 سیدرضا مؤید

   

یا فاطمه ای منشاء خـــیر و بــرکات 

مــهر تـو بود قـبولی صــوم و صـلات

فـرموده نبـی خـدا گــــــناهش بـخشد 

هـر کس کـه بـرای تـو فـرستد صلوات

سیدرضاموید

 

دریاست نبی و گوهرش فاطمه است

مولاست علی و همسرش فاطمه است

با آنکه حسین است پناه دو جهان

او خود به پناه مادرش فاطمه است

 سیدرضا مؤید

 

یا فاطمه جان! دست من و دامانت

ای چشم امید همه بر احسانت

بادا به فدایت پدر و مادر من

ای گفته پیمبر، پدرت قربانت

 سید رضا مؤید

 

ای آنکه  خدایت ز هواداران است

نازل به جهانْ فیض تو چون باران است

یا فاطمه مِهر تو بوَد روح نماز

مهر تو شفاعت گنهکاران است

 سیدرضا مؤید

 

ای خاک ره تو تاج سرها زهرا

ای قبر تو مخفی ز نظرها زهرا

تا باب شفاعت تو باز است چه غم؟

گر بسته شود تمام درها زهرا

 محمدجواد غفور زاده . شفق

 

بزمی به حریم کبریا برپا شد

کوثر زخدا به مصطفی اعطا شد

یک قطره زآب کوثر افتاده به خاک

صد شاخه گُل محمدی پیدا شد

 محمدعلی مردانی

  

شب میلاد زهرای بتول است

ز یُمن او دعا امشب قبول است

شب فیض و شب قرآن، شب نور

شب اعطای کوثر بر رسول است

  حسان

  

چون فاطمه مظهر خدای یکتاست

انوار خدا ز روی زهرا پیداست

همتای علی، در دو جهان بی همتاست

زهراست محمد و محمد زهراست

   حسان

   

سینه اش بویید پیغمبر که مینوی من است

فاطمه هم فکر و هم سیما و هم خوی من است

یاد از بشکستن پهلوی او چون کرد گفت

بضعه من، روح ما بین دو پهلوی من است

   حسان  

با نام تو دل چه با صفا می گردد

با مهر تو دل زغم رها می گردد

باشی تو کلید راز هستی زهرا

با نام تو قفل بسته وا می گردد

 محمد خراطی

یا فاطمه از تو دلْ بریدن سخت است

پا از سر کوی تو کشیدن سخت است

بر زائر تو که از ره دور آید

برگشتن و قبر تو ندیدن سخت است

 سیدمحمد خسرونژاد

دلی که نیست در او مهرفاطمه سنگ است

چرا ؟ که نور وی ونور حق هماهنگ است

اگر قدم نگذارد به عرصه ی محشر

کمیت جمله شفاعت کنندگان لنگ است

   ژولیده 

 

عمريست رهين منت زهرائيم

مشهور شده به عزت زهرائيم

مُرديم اگر به قبر ما بنويسيد

ماپير غلام حضرت زهرائيم

   جواد حيدري

 

یکتا گُهر بحر رسالت زهراست

محبوبه حق، ظرف ولایت زهراست

همتای علی، نور دو چشم احمد

سرچشمه دریای امامت زهراست

 سید رضا طباطبایی

 

همت و توفیق خواهم از خدای فاطمه

تا بگویم روز و شب مدح و ثنای فاطمه

گر نمی شد خلقت نور علی در روزگار

همسری پیدا نمی شد از برای فاطمه

 جوهری

 

یا فاطمه! روز حشر ستّاری کن

دل سوختگان را ز کرم، یاری کن

ما با همه گفتیم که با فاطمه ایم

تـو نیـز بیـــــا و آبـــــروداری کن

سید محمد رستگار

  

ما زنده به لطف و رحمت زهرائیم

مامور  برای خدمت  زهرائیم

روزی که تمام خلق حیران هستند

ما منتظر شفاعت زهرائیم 

جوادحیدری

  

بر مقدم دختر پيمبر صلوات

بر چشمه ي پاك حوض كوثر صلوات

بر محضر حضرت محمد تبريك

بر مادر شيعيان حيدر صلوات

 مهدي پناهي

  

در باغ نبوت از نهال توحید

هنگام سحر گلی شکوفا گردید

چون غنچه ی گل ، خدیجه خندید چو دید

زهرا چو گُل محمدی می خندید

 مردانی

  

جبریل به عرش نقش کوثر زده است

طوبی گل تسبیح به پیکر زده است

از خانه ی کوچک محمد امشب

خورشید زمین و آسمان سر زده است

 سیدرضا موید

 

نور دگری به بیت احمد آمد

محبوب رسول حیّ سرمد آمد

تا عطر وجودش همه عالم گیرد

زهرا ، گل گلزار محمد آمد

  حامد

 

بر عالمیان رحمت بیحد آمد

زیبا گهر رسول امجد آمد

تبریک به شیعیان اهل عالم

چون فاطمه دختر محمد آمد

 نادعلی کربلایی

 

عالم زفروغ احمدی لبریز است

از جلوه حیِ سرمدی لبریز است

میلاد بتول است و فضای مکه

از عطر گل محمدی لبریز است

  سیدرضا موید

 

بر کوکب آسمان عصمت صلوات

بر فاطمه گوهر نبوت صلوات

بر مادر یازده امام برحق

از صبح ازل تا به قیامت صلوات

  محمد نژاد

 

این مژده ی جانبخش ز سرمد آمد

میلاد  یگانه بنت احمد آمد

ای شیعه تو را دهم بشارت امشب

یکدانه گل باغ محمد آمد

شیدا

 

حضرت زهرا

زهرا كه بود بار مصيبت به شانه اش
مهمان قلب ماست غم جاودانه اش
درياى رحمت ست حريمش، از آن سبب
فلُك نجات تكيه زده بر كرانه اش
شب هاى او به ذكر مناجات شد سحر
اى من فداى راز و نياز شبانه اش
ہ ہلَّ كه با شهادت تاريخ، كس نديد ﻠﻠ
آن حق كُشى كه فاطمه ديد از زمانه اش
مى خواست تا كناره بگيرد ز ديگران
دلگير بود و كلبه احزان، بهانه اش
تا شِكوه ها ز امّت بى مهر سر كند
ديدند سوى قبر پيمبر، روانه اش
طى شد هزار سال و، گذشت زمان نبرد
گرد ملال از در و ديوار خانه اش
افروختند آتش بيداد آن چنان
كآمد برون ز سينه زهرا زبانه اش
آن خانه اى كه روح الامين بود مَحرمش
يادآور هزار غمست آستانه اش
گلچين روزگار از آن گلبن عفاف
بشكست شاخه اى كه جدا شد جوانه اش!
شرم آيدم ز گفتنش، اى كاش مى شكست
دستى كه ماند بر رخ زهرا نشانه اش!
تنها نشد شكسته دل از ماتمش، على
درهم شكست چرخ وجود استوانه اش
« شفق » غفورزاده
چه غم گر هر كسي از من به جزء غم رو بگرداند
مبادا از سرم رو كاسهء زانو بگرداند
رهين منتّ دردم كه بنشسته به پهلويم
به بستر , او مرا زين سو , بر آن سو بگرداند
نگاه شوهر تنهاي من اين راز مي گويد
كه ديده ؛ همسري از همسر خود رو بگرداند
زبس بيزارم از دشمن عيادت چون كند از من
كمك از فضه گيرم تا رخُم از او بگرداند
دلم را مژده دادم تا اجل آيد به امدادم
كجا بيمار رو , از كاسهء دارو بگرداند
پرستاري ندارم بر سر بالين بيماري
مگر آهم از اين پهلو به آن پهلو بگرداند
فدايي علي هستم پي حفظش دلم خواهد
اجل دست مرا گيرد به دور او بگرداند
علی انسانی
نه تنها , روز كس بر ديدن زهرا نمي آيد
كه بر ديدار چشمم خواب هم شب ها نمي آيد
به موج اشك من الفت گرفته مردم چشمم
چنان ماهي كه بيرون از دل دريا نمي آيد
مريز اينقدر پيش چشم زهرا اشك مظلومي
ببين اي دست حق , دستم دگر بالا نمي آيد
نگويد كس چرا بانو گرفته دست بر زانو
به روي پا ستادن ديگر از زهرا نمي آيد
چه مي بينند حال مادر خود كودكان گويند
كه مي سوزيم و غير از سوختن از ما نمي آيد
شما اي اهل يثرب مي شويد آسوده از دستم
صداي نالۀ زهرا دگر فردا نمي آيد
علی انسانی
اظهار درد دل به زبان آشنا نشد
دل شد زخون لبالب و اين غنچه وا نشد
آن جا از زمان كه جدا از تنم شده است
يكدم سر من از سر زانو جدا نشد
با آنكه دست دشمن دو بازويم شكست
ديدي كه دامن تو زدستم رها نشد
شرمنده ام , حمايت من بي نتيجه ماند
دستم شكست و بند زدست تو وا نشد
بسيار ديده اند كه پيران خميده اند
امّا يكي چو من به جواني دو تا نشد
از ما كسي سراغ ندارد غريب تر
در اين ميانه درد ز پلو جدا نشد
علی انسانی
وقتی گدای فاطمه بودن برای ماست
احساس ميکنيم که دو عالم گدای ماست
با گريه بهر فاطمه آدم عزيز است
اين گريه خانه نيست که دولت سرای ماست
اينجا به ما حسين حسين وحی ميشود
پيغمبريم و مجلس زهرا حرای ماست
سلمان شدن نتيجه همسايگی اوست
زهرا برای سير کمال ولای ماست
تنها وسيله ای که نخش هم شفاعت است
چادر نماز مادر ارباب های ماست
باران به خاطر نوه ی فضه ميرسد
ما خادميم و ابر کرم در دعای ماست
فرموده اند داخل آتش نميشويم
فردا اگر شفاعت زهرا برای ماست
**علی اکبر لطيفيان**
چند روزي است سرم روي تنم مي افتد
دست من نيست كه گاهي بدنم مي افتد
گاهي اوقات كه راه نفسم مي گيرد
چند تا لكه روي پيرهنم مي افتد
بايد اين دست مرا خادمه بالا ببرد
من كه بالا ببرم مطمئنم مي افتد
دست من سر زده كافيست تكانش بدهم
مثل يك شاخه كنار بدنم مي افتد
دست من نيست اگر دست به ديوار شدم
من اگر تكيه به زينب بزنم مي افتد
سر اين سفره محال است خجالت نكشم
تا كه چشمم به دو چشم حسنم مي افتد
هر كه امروز ببيند گره مويم را
يا ديروز من و سوختنم مي افتد
روز آخر شده و در دل خود غم دارم
دو پسر دارم و اما كفني كم دارم
علي اكبر لطيفيان
رنگِ پاييز به ديوارِ بهاری افتاد
بر در خِانه ی خورشيد شراری افتاد
فاطمه ظرفيت کل ولايت را داشت
وقت افتادن او ايل و تباري افتاد
آنقدر ضربه ي پا خورد به در تا كه شكست
آنقدر شاخه تكان خورد كه باري افتاد
تکيه بر در زدنش درد سرش شد به خدا
او کنارِ در و در نيز کناری افتاد
بعدِ يک عمر مراعاتِ کنيزانِ حرم
فضه ی خادمه آخر به چه کاری افتاد
خواست تا زود خودش را برساند به علی
سر اِين خواستنِ خود دو سه باری افتاد
ناله ای زد که ستون های حرم لرزيدند
به روی مسجديان گرد و غباری افتاد
غيرت مِعجر اِو دست عِلی را وا کرد
همه ديدند سقيفه به چه خاری افتاد
وقت برگشت به خانه همه جا خونی بود
چشمِ ياری به قد و قامت يِاری افتاد
آنقدَر فاطمه از دست علی بوسه گرفت
بعد ازان روز دگر رفت و کناری افتاد
علي اكبر لطيفيان
برگرد دردهاي دلم را دوا كني
حاجت به حاجت جگرم را روا كني
برگرد تا كه با همه ي مادري خويش
گندم براي سفره ي ما آسيا كني
با يد تورا دوباره ببينم .....صدا كنم
بايد مرا دوباره ببيني ......صدا كني
خيلي دلم گرفته سر چاه ميروم
برگرد خانه تا كه مرا رو برا كني
برگرد تا كه طبق روال هميشه ات
قبل از خودت سفارش همسايه را كني
اين بچه ها بدون تو چيزي نمي خورند
برگرد تا دوباره خودت سفره وا كني
از من مراقبند تو ناراحتم مباش
بايد كه افتخار به اين بچه ها كني
من هستم و به نيت نبش مزار تو...
اصلا نياز نيست كمي اعتنا كني
با ذالفقار بر سر خاكت نشسته ام
وقتش شده دوباره برايم دعا كني
توليت حريم بلندت با من است
با شرط اينكه تو نجفم را بنا كني
علي اكبر لطيفيان
شان تو والاست ، نه والاتر از اين حرفهاست
چشم تو درياست، نه دريا تر از اين حرفهاست
ابتدايت انتها و انتهايت ابتداست
آن سر پيدات ، ناپيداتر از اين حرفهاست
بهر تو انسيه الحورا مثالي بيش نيست
خلقت انساني ات ، حورا تر از اين حرفهاست
جلوه ات را مصطفي و مرتضي ديدند و بس
چشم هاي خلق نابيناتر از اين حرفهاست
با همين سن كمت هم نوح هجده ساله اي
عمر كوتاه تو با معناتر از اين حرفهاست
تو سه شب كه هيچ هر شب شهر را نان ميدهي
سفره ي افطاري ات ، آقا تر ازاين حرفهاست
جايگاه فاطميه در سه شب محدود نيست
ليلة القدر علي يلداتر از اين حرفهاست
سايه ها كوچكتر از آنند تاريكت كنند
فاطمه جان روي تو زهرا تر از اين حرفهاست
................
دست بردار اي حبيبه ، دست بر معجر مبر
ارزش نفرين تو بالاتر از حرفهاست
علي اكبر لطيفيان
حقا که حقی و به نظرها نياز نيست
حق را به شايد و به اگرها نياز نيست
تو کعبه ای ، طواف تو پس گردن من است
پروانه را به گرد حجرها نياز نيست
بی بال هم اگر بشوم باز می پرم
جبريل را به همت پرها نياز نيست
حرف و حديث پشت سرت را محل نده
توحيد زاده را به خبرها نياز نيست
گيرم کسی به ياری ات امروز پا نشد
تا هست فاطمه به دگرها نياز نيست
من باشم و نباشم، فرقی نمی کند
تا آفتاب هست، قمرها نياز نيست
يا اينکه من فدای تو يا اينکه هيچکس
وقتی سرم که هست به سرها نياز نيست
حرف سپر فروختنت را وسط مکش
دستم که هست حرف سپرها نياز نيست
محسن که جای خود حسنينم فدای تو
وقتی تو بی کسی به پسرها نياز نيست
طاقت بيار ، دست تو را باز می کنم
گيسو که هست آه جگرها نياز نيست
ديوار هم برای اذيت شدن بس است
ديگر فشار دادن درها نياز نيست
علي اكبر لطيفيان
وبلاگ روضه
زهرا اگر نبود خدا مظهری نداشت
توحيد انعکاس نمايانتری نداشت
جز در مقام عالی زهرا فنا شدن
ملک وجود فلسفه ديگری نداشت
زهار اگر در اول خلقت ظهور داشت
ديگر خدا نياز به پيغمبری نداشت
فرموده اند در برکات وجود او
زهار اگر نبود علی همسری نداشت
محشر بدون مهريه همسر علی
سوگند می خوريم شفاعتگری نداشت
حتی بهشت با همه نهر های خود
چنگی به دل نميزد اگر کوثری نداشت
ديروز اگر به فاطمه سيلی نمی زدند
دنيا ادامه داشت دگر محشری نداشت
علی اکبر لطيفيان
در می زنند فکر کنم مادر آمده
از کوچه ها بنفشه ترين مادر آمده
او رفته بود حق خودش را بياورد
ديگر زمان خونجگری ها سر آمده
وقتی رسيد اول مسجد صدا زدند
بيرون رويد دختر پيغمبر آمده
سوگند بر بلاغت پيغمبرانه اش
با خطبه هاش از پس آنها بر آمده
سوگند بر دلايل پشت دلايلش
در پيش او مدينه به زانو در آمده
مردم حريف تيغ کلامش نمی شوند
انگار حيدر است که در خيبر آمده
***
وقتی که رفت از قدمش ياس می چکيد
يعنی چه ديده است که نيلوفر آمده ؟
گنجينه های عرش الهی برای اوست
هرچند گوشواره اش از جا در آمده
در کنج خانه بستری آماده می کنم
در می زنند فکر کنم مادر آمده
علی اکبر لطيفيان
.............................................................................................
آهسته می شويد يگانه همسرش را
با آب زمزم آيه های کوثرش را
آهسته ميشويد غريب شهر يثرب
پشت وپناه وتکيه گاه و ياورش را
تنها کنار نيمه های پيکر خود
می شويد امشب نيمه های ديگرش را
آهسته می شويدمبادا خون بيايد
آن يادگاريهای ديوار ودرش را
پی می برد آن دستهای مهربانش
بی گوشواره بودن نيلوفرش را
می گويد اما باز مخفی می نمايد
با آستينی بغضهای حنجرش را
در خانه ی اوپهلوی زهرا ورم کرد
حق دارد او بالا نمی گيرد سرش را
با گريه های دخترانه زينب آمد
بوسد کبودی های روی مادرش را
برشانه های آفتابی اش گرفته
مهتاب هجده سال ه ی پيغمبرش را
دور از نگاه آسمانها دفن ميکرد
در سرزمينهای سؤالی همسرش را
سروده علی اکبر لطيفيان
وقتش شده نگاه به دور و برت کنی
فکری برای اين همه خاکسترت کنی
عذر مرا ببخش، دوايی نداشتم
تا مرهم کبودی چشم ترت کنی
امشب خودم برای تو نان می پزم ولی
با شرط اينکه نذر تب پيکرت کنی
مجبور نيستی، که برای دل علی
يک گوشه ای بنشينی و چادر سرت کنی
من قبله و تو در شرف روبه قبله ای
پس واجب است روی به اين همسرت کنی
زحمت مکش خودم به حسين آب می دهم
تو بهتر است، فکری برای پرت کنی
ای کاش از بقيه ی پيراهن حسين
معجر ببافی و کفن دخترت کنی
من، زينب، حسن، همه ناراحت توايم
وقتش شده نگاه به دورو برت کنی
سروده علی اکبر لطيفيان
اي آفتاب روشنم اي همسرم مرو
اينگونه از مقابل چشم ترم مرو
با تو تمام زندگيم بوي سيب داشت
اي ميوه بهشتي پيغمبرم مرو
جان مرا بگير خدا حافظي مكن
از روبروي ديده ي نا با ورم مرو
تا قول ماندن از تو نگيرم نمي روم
اي سايه بلند سرم. از سرم مرو
لطف شب عروسي دختر به مادر است
پس لااقل به خاطر اين دخترم مرو
سروده علي اكبر لطيفيان
با سينه ي شكسته علي را صدا مكن
اينگونه پيش من كفنت را سوا مكن
هفتاد وپنج روز زمن رو گرفته اي
امروز را بيا و از اين كارها مكن
من روزدم تو خنده به تابوت مي كني!!
اينگونه با دلي شكسته است تا مكن
پيراهن اضافي نداري عوض كني
پس بر لباس خوني خود اعتنا مكن
از اين طرف به آن طرف خانه پيش من
پيراهن حسين مرا جابه جا مكن
من بيشتر به فكر توام درد مي كشي
پس زودتر برو، برو فكر مرا مكن
هر قدر هم كه باز بگويم نرو بمان
بي فايده است پس برو و پا به پا مكن
اصلا بيا بدون خداحافظي برو
حتي براي ماندن من هم دعا كن
علي اكبر لطيفيان
زهرا ! چه کند می گذرد شستشوی تو
نيمه شب است و تازه رسيدم به موی تو
اين گيسوی سپيد به سنتّ نمی خورد
هجده بهاره ای و سپيد است موی تو
در من هزار بار تو تکثير می شوی
آيينه ام شکسته شدم روبروی تو
ساقی کوثری من اصلا برای توست
اما چگونه اب بريزم به روی تو
گلبرگ های خشک تو را آب می زنم
تا در مدينه پخش شود عطر و بوی تو
ای در تمام مرحله ها پا به پای تو
با خود مرا ببر که شوم کو به کوی تو
سروده علی اکبر لطيفيان
وقتی خدا بهشت معطر درست کرد
از برگ گل برای تو پيکر درست کرد
آب و گلت که نور و دو صد شيشه عطر سيب
آخر تورا به شيوه ديگر درست کرد
از تو تمام آمدنی ها شروع شد
يعنی تو را ميان آن همه سر درست کرد
امد تمام هست تو را بی نظير ساخت
از آِه های ناب تو کوثر درست کرد
با نام تو دريچه ای از آسمکان گشود
بر بالهای مرده من پر درست کرد
اصلا بًرای درد کبودی که می کشی
روز ازل دو چشم مرا تر درست کرد
دست کريه يک نفر از عمر بودنت
يک شاخه زخم يک گل پرپر درست کرد
بانو مزار گم شده ات تا دم ظهور
ازمن دلی شبيه کبوتر درست کرد
عليرضا لک
بانو شما بهانه خلقت که می شود
بانو شما بهانه خلقت که می شود
آغاز هر چه هسا به آغاز نابتان
بوی بهشت می وزد اطراف خانه ات
از عطر آسمانی سيب گلابتان
آيا نمی شود که نصيب دلم شود
سلمان ترين کرامت يک انتخابتان
يعنی کمی زلطف شما شاملم شود
يعنی بيايد اين دل من در حجابتان
هجده بهار ماندی حالا نشسته ايم
زانو بغل گرفته به زخم شتابتان
هرگز تب مزار تو پايين نيامده
تا صبحگاه سرزدن آفتابتان
عليرضا لک
مادر!نمی شود که برايم دعا کنی
درد مرا به دست طبيبت دوا کنی
يا اينکه يک سحر به قنوت نماز وتر
يادی از اين اسير قديم شما کنی
اين دستهای خسته و خالی دخيل توست
يعنی نمی شود که به من هم عطا کنی؟
روزی به جای دانه گندم دل مرا
در سنگ آسيای غمت جابجا کنی
عمری اسير کوچه تنگی شديم تا
ما را به روی چادر خاکيت جا کنی
علير ضا لک
چشمی شبيه چشم تو گريان نمی شود
زهرا حريف چشم تو باران نمی شود
گيرم که نان بعد خودت هم درست شد
نان بدون فاطمه که نان نمی شود
برخيز و باز مادری ات را شروع کن
فضه حريف گريه ی طفلان نمی شود
بدجور جلوه کرده کبودی چشم تو
طوری که زير دست تو پنهان نمی شود
معجر بزن کنار و علی را نگاه کن
خورشيد زير ابر که تابان نمی شود
فهميده ام ز سرفه ی سنگين سينه ات
امشب نفس کشيدنت آسان نمی شود
ای استخوان شکسته ی حيدر چه می کنی؟
با کار خانه زخم تو درمان نمی شود
من خواهشم شده ست که زهرای من بمان
تو با اشاره گفتی علی جان نمی شود
گفتم که روی خويش عيان کن ببينمت
گفتی به يک نگاه به قرآن نمی شود
در بسترم و خسته ام و تاب ندارم
شبها من از آن ضربه در خواب ندارم
انگار بعيد است دگر زنده بمانم
برگونه به جز گريه و سيلاب ندارم
با بازوی بشکسته قنوتم شده ناقص
غير از دل پر آه به محراب ندارم
از شعله چو شمعی شدم و رو به زوالم
جز خون که زسينه رودم آب ندارم
از روی علی بسکه رخ خويش گرفتم
خجلت زده ام چهره شاداب ندارم
در صورت من نقش ز پستی و بلندی است
جز روی ورم کرده در اين قاب ندارم
از ضربه آن دست نشست ابر به رويم
خاموش شدم هاله مهتاب ندارم
چندی ست نشُسته م تن و قامت طفلان
آخر چه کنم دست بدن ساب ندارم
مجتبی صمدی شهاب
اين روزها که ديدنتان کيميا شده
اين خانه بی نگاه تو دارالعزا شده
باور نميکنم چقدر آب رفته ای
حتی برای ناله لبت بی صدا شده
من ميخ بر دلم نه به تابوت ميزدم
هرچند خنده ای به لبت آشنا شده
شرمنده ام که بودم و پای غريبه ها
با شعله های سرخ به اين خانه وا شده
شرمنده ام که بودم و نامحرمان شهر
آنگونه در زدند که از هم جدا شده
فهميده ام چه بر سرت آن روز آمده
از وضع چادری که پر از رد پا شده
وقت نفس کشيدن تو اين صدای چيست
اين استخوان سينه چرا جابه جا شده
پيراهن حسين مرا دوختی ولی
افسوس حرف روز و شبت بوريا شده
با زينبم بگو سه کفن مانده پيش ما
با زينبم بگو که به غم مبتلا شده
با او بگو که بوسه زند بر گلوی خشک
بر حنجری که محمل سرنيزه ها شده
با او بگو که بوسه زند جای مادرش
بر پيکری که خرد شده ، آسيا شده
حسن لطفی
من بی قرار روضه ی زهرای اطهرم
خدمتگزار روضه ی زهرای اطهرم
روزی که روزی همه را داد ذوالمنن
بر من ولای فاطمه را داد ذوالمنن
با مهر او حوالی عشق خدا شدم
ديوانه ی ولای علی مرتضی شدم
با مهر او حيات مجدد گرفته ام
اسلام واقعی ز محمد گرفته ام
يک شب که خواب آمد و هست مرا گرفت
ديدم نگار آمد و دست مرا گرفت
فارغ دلم ز فکر غم انتظار کرد
آمد قرار سينه مرا بی قرار کرد
روح مرا به وادی عشق خدا کشيد
در مجلس منوری از انبيا کشيد
ديدم تمام در بر آدم نشسته اند
با احترام محضر خاتم نشسته اند
آنجا خليل خادم و جبرئيل سينه زن
موسی کليم همره او مانده از سخن
عيسی مسيح گوشه ای از مجلس خدا
در زمزمه بيا قمر نرگس خدا
ناگه نگار بر سر منبر نهاد پا
اين گونه گفت مدحت زهرای مصطفی
بسم اللهش سلام به زهرای عشق بود
روضه نبود جنت اعلای عشق بود
بعد از سپاس خالق يکتا امير عشق
گفتا سلام مادر خير کثير عشق
اول سلام بر سکنات الهی ت
دوم سلام بر وجنات الهی ت
سوم سلام بر دل پر از خدای تو
بر دست های زخمی و مشکل گشای تو
چهارم سلام بر همه ی جلوه های تو
بر گريه های نيمه شب و ربنای تو
پنجم سلام بر تو و بابات مصطفی
بر همسر غيور و صبور تو مرتضی
مادر سلام بر تو و اولاد پاک تو
مانده هنوز مخفی از خلق خاک تو
مادر سلام بر همه ی غصه های تو
بر غربت مدينه ی کرب و بلای تو
مادر سلام بر خم ابروی زخميت
بر پهلوی شکسته و بازوی زخميت
مادر سلام بر تو و تابوت چوبيت
بر آفتاب ديده ی پاک و غروبيت
مادر سلام بر همه ی ناله های تو
آتش گرفت خاک زمين زير پای تو
اينجای روضه يار گريبان دريد و گفت
آه از درون سينه ی خسته کشيد و گفت
مادر سلام بر تو و حيدر که شب نخفت
بر غنچه ای که در وسط شعله ها شکفت
فرياد وای از همه ی انبياء بلند
آواز آه از دل عرش خدا بلند
اما سخن ميان زبانها ادامه داشت
او می سرود روضه و غوغا ادامه داشت
ناگه کلام رنگ خدايی تری گرفت
شوری عجيب مجلس پيغمبری گرفت
زهرا اگر نبود خدا عالمی نداشت
زهرا اگر نبود علی پرچمی نداشت
زهرا اگر نبود تکامل فسانه بود
حتی خدا بدون دليل و نشانه بود
زهرا اگر نبود سعادت سراب بود
فرياد وا خدا به خدا بی جواب بود
زهرا اگر نبود هدايت ضلال بود
فهميدن نجات و تعالی محال بود
زهرا اگر نبود شفاعت خرافه بود
حتی قلم ز جرم خلايق کلافه بود
زهرا اگر نبود ولايت هلاک بود
دين خدا و عشق علی زير خاک بود
زهرا اگر نبود کسی سينه زن نبود
از شور و عشق و نغمه ی مستی سخن نبود
کم کم اذان صبح شد و حرف ناتمام
مولا نمود بهر نماز شبش قيام
ناگه به خويش آمدم و غرق التهاب
ديدم که خواب بودم و با چشم پر ز آب
روی لبم نوای غريبانه ای نشست
بغضم به ياد خواب خوش ديشبم شکست
گفتم سلام مادر اعجاز فاطمه
سوز مرا به گريه نما ساز فاطمه
محمدرضا نجفی
پرواز در دو بال کبوتر دو بخش شد
يک بخش داشت با لگدی در دو بخش شد
يک بخش داشت ياس که در خانه ی علی
تاپشت در نيامده پر...پر...دو بخش شد
ديشب هزار تار به هم بافته ولی
امشب به زور گيسوی دختر دو بخش شد
هی در زدند و خانه به حيدر نگاه کرد
آن قدر در زدند که حيدر دو بخش شد
ما چند نقطه وای در از روبرو رسيد
ما...خورد در به پهلو و مادر دو بخش شد
قبلا سه بخش داشت برادر به گفتگو
"محسن" که شد شهيد برادر دو بخش شد
مهدی رحيمی
منتظران مشهدالرضا
مصطفي محمدزاده
مشهدالرضا
التماس دعا

جانم به لب رسیده جوابم نمی دهی

جانم به لب رسیده جوابم نمی دهی

از جام وصل خویش شرابم نمی دهی

داغ از حرارت جگرم ناله میکند

میشوزم از فراق و تو آبم نمیدهی

از نرگس دو چشم تو بیمارم ای طبیب

یک نسخه بهر حال خرابم نمی دهی

من طفل نو رسم بدبستان معرفت

آموزگار عشق کتابم نمی دهی

آه دل شکسته ی من ذکر نام توست

پاسخ به آه قلب کبابم نمی دهی

شبها بیاد روی تو در خواب میروم

تصویر روی خویش بخوابم نمی دهی

« اللهم عجل لولیک الفرج »

« ارسالی : وحید درویش »

با اینکه روضه خوانم و می خوانم از شما

فهمیده ام که هیچ نمی دانم از شما

یا ایها العزیز ، ذلیل معاصی ام

باید ز شرم چهره بپوشانم از شما

می ترسم از رسیدن آن جمعه ای که من

قبل از سلام ، روی بگردانم از شما

رویی نمانده است به چشمت نظر نظر کنم

پس بی دلیل نیست گریزانم از شما

من اصل انتظار تو زا برده ام ز یاد

با انتظارهای فراوانم از شما

من نان به نرخ نام تو خورده ام ، حلال کن

محض رضای ذائقه میخوانم از شما

« اللهم عجل لولیک الفرج »

 « وحید قاسمی »

بیمار چشم یار طبیب دو عالم است

در هر دمش کرامت عیسی بن مریم است

آن کو گدای گوشه نشین شد به کوی دوست

بالله قسم که سلطنت عالمش کم است

ما پیش هر کسی در دل وا نمی کنیم

در این حریم مُحرم کوی تو مَحرم است

در کوی تو غم دو جهان شادی و بس است

بی تو تمام شادی خلق جهان غم است

نازم به دست و بازو و تیغت ، بزن بکُش

هر زخم تیغ تو به جگر عین مرهم است

ما باغبان گلشن سبز محبتیم

از اشک سرخ ماست ، که این باغ خرم است

دست قضا نهاده از اول به دوش ما

باری که زیر آن کمر آسمان خم است

تا به کی دل را ز هجران تو دلداری دهم

تا به کی با ناله قلب خسته را یاری دهم

تا به کی با اشک سوزان و نوائی سوخته

این دل بیمار شیدا را پرستاری دهم

محرم اسرار من ، راضی نشو نزد کسان

باز گردد عقده ام ، شرح گرفتاری دهم

ای امید نا امیدان مهدی زهرا بیا

تا به عشاق جهان درس فداکاری دهم

بنده ی بی ارزش عاصی مجنون را بخر

تا به کی دل را به عیاران بازاری دهم

« اللهم عجل لولیک الفرج »

« ارسالی : وحید دروش »

« اللهم عجل لولیک الفرج »

جانم به لب رسیده جوابم نمی دهی

از جام وصل خویش شرابم نمی دهی

داغ از حرارت جگرم ناله میکند

میشوزم از فراق و تو آبم نمیدهی

از نرگس دو چشم تو بیمارم ای طبیب

یک نسخه بهر حال خرابم نمی دهی

من طفل نو رسم بدبستان معرفت

آموزگار عشق کتابم نمی دهی

آه دل شکسته ی من ذکر نام توست

پاسخ به آه قلب کبابم نمی دهی

شبها بیاد روی تو در خواب میروم

تصویر روی خویش بخوابم نمی دهی

« اللهم عجل لولیک الفرج »

« ارسالی : وحید درویش »

هر صبح می کنم به ظهورت دعا بیا

ای آشنای خلوت هر آشنا بیا

هر پنجره به روی شما موج می زند

ای روح پر تلاطم دریا بیا بیا

ای در تو زنده تا به ابد صبر فاطمه

آقا به حق ناله خیرالنسا بیا

دریاب با تصدقی این مستمند را

ای حضرت کریم ، عزیز خدا بیا

از فرط مصیبت شده ام تحبس الدعا

بنما خودت برای ظهورت دعا بیا

از قتلگاه ناله هل من معین رسد

ای وارث حسین سوی کربلا بیا

طفلان تشنه حسرت عباس می خورند

ای ساقی دوباره آن خیمه ها بیا

همپای گریه تو غزل گریه می کند

زنجیر و سنخ و طبل و کتل گریه می کند

جغرافیای ذهنی یک شاعر حقیر

مفعول و فاعلات و فعل گریه می کند

از گریه های عالم و آدم که بگذریم

بانویمان نشسته به تل گریه می کند

سر روی نیزه بود و بدن غرق خاک و خون

در روضه حسین ، اجل گریه می کند

با خون وضو گرفته بخواند نماز عشق

ظ ظ حی علی که خیر عمل گریه می کند

مرگ از نگاهشان خوش و شیرین تر از عسل

چشمم از این به بعد عسل گریه می کند

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

دارد خدای عزوجل گریه می کند

 هزار مرتبه جان از تنم ز شوق در آید

کز آن امید سفر کرده باز یک خبر آید

چو شمع سوخته ام در فراق او که هماره

شراره اه ز دل ، سیل اشکم از بصیر آید

موحدین نهر اسید ف از بتان که به کعبه

خروش منتقم خون اهل بین برآید

مه جمال تو را کرده ام همیشه تجسم

اگر به چشم خیالم رخ تو جلوه گر آید

ز احتزار فتادم ، ز انتظار مبادا

که وقت آمدن یار ، عمر من به سر آید

عزیز فاطمه تا کی به گوش منتظرانت

صدای ناله زهرا از آستان در آید؟

امشب اگر نظاره لطفی کند نگار

من از دو غم رها بشوم صبر و انتظار

نخل خزان گرفته ایمان و اعتقاد

فریاد می زند که کجایی بیا بهار

دیگر زهر چه جز تو امیدش بریده است

از بسکه ظلم و جور و جفا دیده روزگار

خاکستر گناه نشسته به روی ما

ای ابر پر سخاوت رحمت به ما ببار

دیگر اسیر هیچ طلسمی نمی شود

آن دل که سحر چشم تو او را کند شکار

کعبه دگر لباس عزایت در آورد

آن جمعه ای که طلعت تو گردد آشکار

می آیی و ز مصحف زهرا یکی یکی

عشاق خود به کشتی رحمت کنی سوار

آن زمان که دست نیازم به سوی توست

دیگر مرا به غیر تو با دیگران چه کار؟

تو می رسی و با نظر آسمانی ات

هر چیز را به جای خودش می دهی قرار

با خون غاصبان فدک پاک می کنی

گرد و غبار آمده بر روی ذوالفقار

برق رکاب و زین براقت چو می دمد

دیگر ز نور سبز تو لایمکن الفرار

با لشکرت ز مکه بیایی و همرهت

از میمنت مسیح و ابوالفضل از یسار

خون خدا طلب کنی از قاتل حسین

از حرمله ز شمر و سنان می کشی دمار

ای قدرت تو هادم ابنیه النفاق

در حسرت وصال تو مولا متی احار؟

این روزها دعای فرج می رسد به گوش

بانگ تظلم است ز هر گوشه و کنار

دعبل خدا کند که در آن روز با شکوه

شرمنده و خجل نشوی از نگاه یار

خزرایی


محسن خدابخشی


تکان نخورد

موجی رسید هیبت دریا تکان نخورد

آتش گرفت دامنش اما تکان نخورد

او قول داده بود فدای علی شود

در پشت در به خاطر مولا تکان نخورد

زهرا خودش علیست چرا کم بیاورد

چون کوه از مقابل آنها تکان نخورد

با هیبت از حریم ولایت دفاع کرد

طوری که آب در دل مولا تکان نخورد

مسمار لعنتی به پرش گیر کرده بود

این بود علتش اگر از جا تکان نخورد 

وقتی نیاز داشت نیازش زنانه بود

وقتی دوید خادمه آقا تکان نخورد

آن ضربه ی غلاف مگر که چه کرده بود

ازآن به بعد بازوی زهرا تکان نخورد


 علی اکبر لطیفیان فاطمیه ی سال 91



حجت اکبر

السلام ای ثمر عمر پیمبر زهرا

داده طاها لقبت حضرت مادر زهرا

کفو و همتای علی فاتح خیبر زهرا

به ائمه شده ای حجت اکبر زهرا

التماسیم و به الطاف شما محتاجیم

با همان دست ، دعا کن به خدا محتاجیم 

وقت آن است که از خاک تو زر جمع کنیم

چادرت را بتکانی و قمر جمع کنیم

باید از بین کلام تو نظر جمع کنیم 

باز هم خطبه بخوانی و گهر جمع کنیم

آن کسانی که به آئین خدا محتاجند

به بیانات تو در دین خدا محتاجند

بگو از راه خدایی که فراموش شده

بگو از راهنمایی که فراموش شده

از رسول دوسرایی که فراموش شده

بگو از حق ولایی که فراموش شده

پهلویت گر چه شکسته است ولی حرف بزن

باز هم فاطمه ! از حق علی حرف بزن

تو همان جمع فضائل، تو همان جمع صفات

تو همان جلو هی توحید  و همان جلو ی ذات

احتجاجات تو لبریز دلیل و آیات

راه بیراهه شود ! دم نزنی تو...! هیهات

بگو این فتنه ی با رایت اسلام از چیست ؟

بی تفاوت شدن امت اسلام از چیست ؟

با ولای تو نوشتند نجات ما را

با تو امروز نداریم غم فردا را

پس مگیر از لب ما خواهش "یا زهرا" را

انقلاب تو گرفته است همه دنیا را

امت واحده محتاج تو یاری توست

شور بیداری اسلام ز بیداری توست

از تو ما یاد گرفتیم که رحمت باشیم

اهل بنده شدن و اهل عبادت باشیم

در خوشی های زمان یاد قیامت باشیم

همه جا گوش به فرمان ولایت باشیم

چیست فرمان ولایت ؟ همه باهم بودن

همه در دایره ی فاطمه با هم بودن

ای به زخم رخ و پهلوی تو اکرام و سلام

ای که خون پسرت گشته قوام اسلام

فرصت گفتن از تو شده در این ایام

کربلا شرح غم توست به معنای تمام

از علی و غم او تو سخن آغاز نما

سفره ی درد غریبانه خود باز نما :

غم علی ، غصه علی ، ناله علی ، آه علی 

نور الله علی ، شمس علی ، ماه علی

اول و آخر معراج علی ، راه علی

پهلویم داد شهادت : ولی الله علی

خوش ترین درد علی ، خسته ترین مرد علی

به زمین خوردن من نیز صدا کرد علی

چند وقتیست سرم روی تنم می افتد

دست من نیست که گاهی بدنم می افتد

نقش لاله به روی پیرهنم می افتد

دست من کار کند ، مطئنم می افتد

من چگونه بپرم بال و پرم سوخته است

به خدا بیشتر از تو جگرم سوخته است

من ز تب کردن و بیمار شدن خسته شدم

بر سر خادمه سربار شدن خسته شدم

با تن سوخته تب دار شدن خسته شدم

من از این دست به دیوار شدن خسته شدم

شانه از دست من افتاد ، دل زینب سوخت

چشم من بر حسن افتاد ، دل زینب سوخت

آنقدر آب شدم من که تنی نیست که نیست

مثل تصویر شدم من، بدنی نیست که نیست

جز "حلالم کن علی جان " سخنی نیست که نیست

هر چه گشتم به خدا یک کفنی نیست که نیست

کاشکی زوتر این پیرهن آماده شود

بهر فردای حسینم کفن آماده شود 


      علی اکبر لطیفیان فاطمیه سال 91


خدا رحم کند

شهر آبستن غم هاست خدا رحم کند

شهر این بار چه غوغاست خد ا رحم کند

بوی دود است که پیچیده، کجا می سو زد ؟

نکند خانه ی مولاست خدا رحم کند

همه ی شهر به این سمت سرا ز یر شدند

وسط کوچه چه دعواست خدا رحم کند

هیز م آو رده اند که آتش بزنند این در را

پشت در حضرت زهراست خد ا رحم کند

همه ی جمعند و موافق که علی را ببرند

و علی یکه و تنۣهاست خد ا رحم کند

بین این قوم که از بغض لبالب هستند

قنفذ و مغیره پیدا ست خد ا رحم کند

مادر افتاد و پسر رفت ز دست ، درد این است

چشم زینب به تماشاست خد ا رحم کند

مو پرۣ یشان کند و دست به نفر ین ببرد

در زمین زلزله بر پاست خدا رحم کند

ماجرا کاش همان ر و ز به آخر می شد

تازه آغاز بلا هاست خدا رحم کند

غزلم سوخت دلم سوخت دل آقا سوخت

روضه ام ابیهاست خدا رحم کند...

حر فداکار


عزیز فاطمه بر درگه عفوت سرآوردم

گناهی از تمام کوه ها سنگین تر آوردم

به جای دست گل با دست خالی آمدم اما

دلی صد پاره تر از لاله های پرپر آوردم

نشد تا از فرات آب آورم از بحر طفلانت

ولی بر حنجر خشکیده ات چشم تر آوردم

غبارم کن به بادم ده مرا دور سرت گردان

فدایم کن که در میدان ایثارت سرآوردم

سرشک خجلت از چشمم چو باران بر زمین ریزد

زبان عذر خواهی بر علی  اکبر آوردم

همین ساعت که بر من یک نظر از لطف افکندی

به خود بالیدم و مانند فطرس پر درآوردم

بده اذنم که خم گردم ببوسم دست عباست

که روی عجز بر آن یادگار حیدر آوردم

چه غم گر جرم من از کوه سنگین تر بود آقا

که سر بر آستان اطرت پیغمبر آوردم

--

آمدم بر آستانت سر نهم سامان بگیرم

دل دهم دلبر بیابم جان دهم جانا بگیرم

آمدم در کربلایت تا کنم جان را فدایت

بگذرم زین دار فانی عمر جاویدان بگیرم

آمدم پایت ببوسم تا مگر دستم بگیری

آمدم دردم بگویم وز کفت درمان بگیرم

از حضورت شرمسارم ان قدر امیدوارم

کز عطایت می توانم بخشش عصیان بگیرم

میهمان بودی تو ای دل من برویت راه بستم

ون ندانستم نباید راه بر مهمان بگیرم

دست رد بر سینه ام نگذارو بگذر از گناهم

تا به راحت سینه را در معرض پیکتن بگیرم

 

 

 

 

 

--

تو سروی بر عالم یا مولا من سر به زیرم

آرزو دارم از خجالت اینجا بمیرم

گریانمو نالانم من حر پشیمانم

مولا حسین جانم

ای همه ی هستم عشقت هستم گرفته

ای یوسف زهرا مادرت دستم گرفته

گریانمو نالانم من حر پشیمانم

مولا حسین جانم

 

 

--

آمدم تا سر نهم بر خاک پایت یا حسین

جان خود سازم به قربان وفایت یا حسین

آمدم سوی تو ای مولای من عبد ذلیل

بنگر جلوئی تا ازعطایت یا حسین

آمدم همچو گایان بر در احسان تو

کن نظر شاهادر انی م بر گدایت یاحسین

--

من آن حر گنهکار تو هستم

که اول به رویت راه بستم

عطا دیدم خطا کردم خدارا

نمک خورم نمکدانرا شکستم

خاداند ببخشی یا نبخشی

ز فعل خویش تن شرمنده هستم

از آن روزی که من ره بر تو بستم

لزهرا و زینب را شکستم

ز پاافتادم از بار گناهم

بگیر ای زاده ی زهرا تو دستم

به جان زینبت از در مرانم

که در کویت به امیدی نشستم

نه من حرم نهسردار سپاهم

غلام و جاننثار اکبر هستم

کرامت بین که بااین رو سیاهی

ز جام عشق خود کردی تو مستم

همان آغاز ره بری دلم را

خااند که ممنون تو هستم

---

حرم ای میوه ی قلب زهرا

به ابی انت و امی یا مولا

یا مجیبالدعوات-سروجانم به فدات

یا حبیبی یا حسین

خجلم از تو و از اهل حرم

آمدم پیش تو ای بحر کرم

قبله ام روی تو شد کعبه ام کوی تو شد

یا حبیبی یا حسین

آمدم من به امید کرمت

سر من باد فدای قدمت

روسویت آوردم که فدایت گردم

یا حبیبی یا حسین

من گنهکارو پشیمان هستم

من همانم که راهت بستم

گرنبخشی گنهم-پیش حق رو سیهم

یا حبیبی یا حسین

یا حسین این منو این بار گناه

این تو و لطف تو ای ثارالله

روسیاه آمده ام به پناه آمده ام

یا حبیبی یا حسین

گرنبخشی گنهم را چه کنم

پیش پیغمبرو زهرا چه کنم

من فدایی شده ام کربلایی شده ام

یا حبیبی یا حسین

غزیب شهر خراسان عزیز زهرایم

غزیب شهر خراسان عزیز زهرایم

رئوف همچو خدای رحیم و یکتایم

به دستگیری سائل همیشه مشهورم

منم که ضامن آهو میان صحرایم

به هر کجا که صدا می کند مرا مسکین

به غزبت دل خونم قسم که می آیم

رضای فاطمه را از من غریب بجو

که من کلید رضای علی و زهرایم

به نام من به در آور لباس احرامت

که من خود عاشق این جامه مصفایم

اگر شرایط احرام تو شکسته شده

مدار غصه به حکم تو خورده امضایم

قبولی زحمات محرم و صفر است

هر آن که ناله زند در عزای عظمایم

منم غریب که جز من کسی غزیب نشد

بجز جواد کسی بر دلم حبیب نشد

 

--

خراسان می‎دهد بوی مدینه

 

 

خراسان کوه غم دارد به سینه
خراسان را سراسر غم گرفته

در و دیوار آن ماتم گرفته
خراسان! کو امام مهربانت؟

چه کردی با گرامی میهمانت؟

 

خراسان راز دل‎ها با رضا داشت

چه شب‎هایی که ذکر یا رضا داشت
خراسان کربلای دیگر ماست

مزار زاده‎ی پیغمبر ماست
خراسان! می دهد خاکت گواهی

ز مظلومی، شهیدی، بی گناهی
به دل داغ امامت را نهادند

امامت را به غربت زهر دادند
دریغا! میهمان در خانه کشتند

چه تنها و چه مظلومانه کشتند
امامِ اِنس و جان را زهر دادند

به تهدید و به ظلم و قهر دادند
ز نارِ زهرِ دشمن، نور می‎سوخت

سرا پا همچو نخل طور می‎سوخت
ز جا برخاست با رنگ پریده

غریبانه، عبا بر سر کشیده
گهی بی‎تاب و گه در تاب می‎شد

همه چون شمع روشن آب می‎شد
میان حجره ی در بسته می سوخت

نمی زد دم ولی پیوسته می سوخت
ز هفده خواهر والا تبارش

دریغا کس نبودی در کنارش
به خود پیچید و تنها دست و پا زد

جوادش را، جوادش را صدا زد
دلش دریای خون، چشمش به در بود

امیدش دیدن روی پسر بود
پدر می‎گشت قلبش پاره پاره

پسر می‎کرد بر حالش نظاره
پدر چون شمع سوزان آب می شد

پسر هم مثل او بی‎تاب می شد
پدر آهسته چشم خویش می‎بست

پسر می‎دید و جان می داد از دست
پسر از پرده‎ی دل ناله سر داد

پدر هم جان در آغوش پسر داد

--

السّلام ای پــارۀ قــلب پیغمبر

السّلام ای هشتمیـن حجـت داور

ای امـام شیعیــان ای پنــاه عــاشقان

ای رضا جان ای رضا

زهـر مأمون شعله زد بر دل و جانت

خون شد ای مولا چرا قلب سوزانت؟

در عزایت ای رضا شد خراسان کربلا

ای رضا جان ای رضا

 


خواهـرت معصومــه شـد بیقـرار تو

خــاتم پیغمبــران سوگـــوار تــو

در عـزایت فاطمه دارد آه و زمزمــه

ای رضا جان ای رضا

ای بهشت جــان مــا تربت پاکت

جــان بقربـان تـو و قلب صد چاکت

کوی تو دارالشفاست قبله حاجات ماست

ای رضا جان ای رضا

از چــه پرپــر گشتــی ای لاله زهــرا

شــد خــزان از داغ تــو گلشن طاها

ما گــدایان توأیـم دیـده گریـان توأیم

ای رضا جان ای رضا

ای کــه فرزنــدت جـواد شد عزادارت

از مدینـــه آمــــده بهـــر دیــدارت

شد دلش خون در غمت کـرده بـر پـا ماتمت

ای رضا جان ای رضا


خداحافظ ای زخم بر دل نشسته

خداحافظ ای زخم بر دل نشسته

 خداحافظ ای یار پهلو شکسته

 خداحافظ ای رونق آشیانم

 خداحافظ ای قوت زانوانم

 خداحافظ ای جسم بی جان زهرا

 خداحافظ ای مانده در کوچه تنها

 خداحافظ ای گریه های شبانه

 خداحافظ ای بانوی بی نشانه

 خداحافظ ای کوچه های مدینه

 خداحافظ ای زخم بازو و سینه

 خداحافظ ای داغ در دل نهفته

 خداحافظ ای موی آتش گرفته

 خداحافظ ای خاطرات غم یار

 خداحافظ ای خون مانده به دیوار

 خداحافظ ای یار در خون تپیده

 خداحافظ ای یاور قد خمیده

 خداحافظ ای یاور مهربانم

 خداحافظ ای مادر کودکانم

 خداحافظ ای یاس صورت کبودم 

آسیابت یک طرف افتاده بستر یک طرف


حضرت زهرا(س)-شهادت(زبان حال حضرت زینب(س))

 

آسیابت یک طرف افتاده بستر یک طرف

چادر تو یک طرف افتاده معجر یک طرف

هر چه این جا هست چشمان مرا خون کرده است

رنگ این دیوار خانه یک طرف، در یک طرف

گاه دل خون توایم و گاه دل خون پدر

«وای بابا!» یک طرف «ای وای مادر!» یک طرف

از کنار تو که می آید به خانه ناگهان

بر سر زانو می افتد مرد خیبر یک طرف

من چگونه پیرهن کهنه تن یارم کنم

غُصه ی تو یک طرف داغ برادر یک طرف

مثل آن روزی که افتادی می افتد بر زمین

پیکر من یک طرف، او یک طرف، سر یک طرف

من دو بوسه می زنم جای تو و جای خودم

زیر گردن یک طرف، رگ های حنجر یک طرف

وای از آن لحظه که می ریزند بین خیمه ها

گوشواره یک طرف خلخال و معجر یک طرف

درین شب ها ز بس چشم انتظاری می‏برد زهرا

حضرت زهرا(س)-شهادت

 

درین شب ها ز بس چشم انتظاری می‏برد زهرا

 پناه از شدّت غم ها، به زاری می‏برد زهرا!

ز چشم اشک بار خود، نه تنها از منِ بی دل 

 که صبر و طاقت از ابر بهاری می‏برد زهرا

اگر پشت فلک خم شد چه غم؟! بار امانت را

 به هجده سالگی با بردباری می‏برد زهرا

زیارت می‏کند قبر پیمبر را به تنهایی

 بر آن تربت گلاب از اشک جاری می‏برد زهرا

همه روزش اگر با رنج و غم طی می‏شود، امّا

 همه شب لذّت از شب زنده داری می‏برد زهرا

نهال آرزویش را شکستند و، یقین دارم

 به زیر گِل هزار امیّدواری می‏برد زهرا

اگر چه پهلویش بشکسته، در هر حال زینب را

 به دانشگاه صبر و پایداری می‏برد زهرا

شنید از غنچۀ نشکفته‏اش فریاد یا محسن!

 جنایت کرده گلچین، شرمساری می‏برد زهرا!

به باغ خاطرش چون یاد محسن زنده می‏گردد

 قرار از قلب من با بی قراری می‏برد زهرا

به هر صورت که از من رخ بپوشد، باز می‏دانم

 که از این خانه با خود یادگاری می‏برد زهرا!



جوانی! گر چه بهاری، زندگانی را

حضرت زهرا(س)-شهادت

 

جوانی! گر چه بهاری، زندگانی را

 ولی از بس ستم دیده، نمی‏خواهم جوانی را!

الا ای خاتم پیغمبران! برخیز و بین حالم

 فلک با رفتنت بگرفت از من، شادمانی را

اگر خواهی بدانی خصم با زهرا چه ها کرده؟!

 مپرس این ماجرا از من، ببین قدّ کمانی را!

حمایت از امام خویش کردم آن چنان بابا!

 که بر من داد دشمن هم نشان قهرمانی را!

پدر! این روزها بنشسته می‏خوانم نمازم را

 مفصّل خوان ازین مجمل، حدیث ناتوانی را

چه باک ار غصب شد حقّ من و حیدر؟ که در محشر

 کند بر پا خدایم دادگاه حق ستانی را

ز چشم کودکان خود، رخم را می‏کنم پنهان

 که تا نیلی نبینند این عذار ارغوانی را

سخن کوتاه (انسانی)! بگو بر آن گلی نالم

 که دیده در بهار خویشتن رنگ خزانی را!

چون خدا خلقت صدیقۀ کبری می‏کرد

حضرت زهرا(س)-شهادت

 

چون خدا خلقت صدیقۀ کبری می‏کرد

 صورت عصمت خود را متجلی می‏کرد

ازدواج علی و فاطمه با آن برکات

 چشمه‏ای بود که پیوند دو دریا می‏کرد 

مرتضی، چشم خدا بود و، خدا را می‏دید

 هر زمان بر رخ زهراش تماشا می‏کرد

گر چه بسیار ز همسایه مرارت ها دید 

 بهر همسایه دعا، در دل شب ها می‏کرد 

کی روا بود که سیلی خورد از نامحرم

 آن که مخفی رخش از دیدۀ  اعمی می‏کرد

پشت دین تا به ابد راست نمی‏شد دیگر

 گر نه او سینه سپر در بر اعدا می‏کرد

باغ در آتش و، گل پرپر و، بشکسته نهال

 باغبان مُهر به لب، داشت تماشا می‏کرد!

در چنان صحنۀ حساس، پی حفظ امام

 بهترین کار همان بود که زهرا می‏کرد

بهترین لحظۀ ایام (موید) آن بود

 که مدیح علی و فاطمه، انشا می‏کرد

ریحانۀ من چه بر سرت آوردند

حضرت زهرا(س)-شهادت

 

ریحانۀ من چه بر سرت آوردند

صد بغض به آه همسرت آوردند

غسل تنت از من چقدر وقت گرفت

یعنی چه به روز پیكرت آوردند

×××

با دیدن جسمت بدنم می لرزد

با شستن پهلوت تنم می لرزد

با شستن زخم كوچه های نیلی

ای فاطمه دارد حسنم می لرزد

×××

چشمم به غم هماره ات افتاده

بر چشم پر از ستاره ات افتاده

وقتی كه رسید دست من فهمیدم

در كوچه دو گوشواره ات افتاده



درین خاک، آرمیده همسر من

حضرت زهرا(س)-شهادت

 

درین خاک، آرمیده همسر من

 که بی او خاک عالم بر سر من

همه شب اختران آسمانی

 برون آبند، الا اختر من!

همین جا از کفم افتاد و گم شد

 سلیمانی نگین، انگشتر من!

چراغ آرید و اینجا را بگردید

 که در این خاک گم شد گوهر من!

همین جا، با نسیمی ریخت بر خاک

 گل پر خاک و پر خون پرپر من

گلابی بر مزار او بیفشان

 به آب دیده، ای چشم‏تر من!

تو زیر خاک و من بر بستر خاک

 و لیکن نیست مرگت باور من

چنان داغ تو آتش زد به جانم

 که خیزد شعله از خاکستر من

تو ای پرپر به باغ نوجوانی

 گل من! یاس من! نیلوفر من!

بنوش از آب کوثر، گر چه بی تو

 پر از خون کرده ساقی، ساغر من!

(ریاضی)! ساحت خلد برین ست

 حریم دختر پیغمبر من