چرا بی یاری و بهرت دگر یاور نمی آید

 امام حسین(ع)-حضرت سکینه(س)-وداع

چرا بی یاری و بهرت دگر یاور نمی آید
به دُنبالت کسی جُز اشک هر دختر نمی آید
ازین راهی که داری پیش رو لَرزد دلم، دیدم
که هر کس می رَود در خیمه ها دیگر نمی آید
علمدار تو کو، اکبر چه شد، قاسم کجا رفته؟
هزاران لشکر آن سو بهر تو لشکر نمی آید
به جان کی قسم دادی که عمّه در حرم برگشت
به دنبال برادر از چه آن خواهر نمی آید
تو روی دختر مسلم ببوسیدی و، من دیدم
مرو دختر نبوسیده مرا باور نمی آید
ز ضعف و تشنگی حرفی به لب دارم، ولی افسوس
لبانم می خورد بر هم، صدایم در نمی آمد

یک لحظه با تو بودن، از عمر جاودان بِه

امام زمان(عج)-مناجات

 

یک لحظه با تو بودن، از عمر جاودان بِه

یک زخم از تو بر تن، از صد هزار جان بِه

خاک درِ تو بر رو از آبروست خوش تر

خار ره تو در باغ از سرو بوستان به

هر سو تو روی آری از کعبه می بری دل

هر جا تو پا گذاری از چشم آسمان به

اشکی که بر تو ریزد گردد شراب کوثر

قلبی که بر تو سوزد از گلشن جنان به

وقتی نخوانم از تو وقتی نگویم از تو

خاموشی ام ز گفتن، لالیم از زبان به

یک گوشه در حریمت از وسعت دو عالم

یک قطره از فراتت از بحر بی کران به

زخم تو مرهم دل، درد تو داروی جان

نام تو بر زبان ها از ذکر قدسیان به

دامان کربلایت از قلب عرش خوش تر

گودال قتلگاهت از ملک لامکان به

تا می سراید از تو تا می نویسد از تو

یک لحظه عمر "میثم" از عمر جاودان به

چشم آلوده کجا، دیدن دلدار کجا؟

چشم آلوده کجا، دیدن دلدار کجا؟

دل سرگشته کجا، وصف رخ یار کجا؟

 قصه عشق من و زلف تو، گفتن دارد

نرگس مست کجا، همدمی خار کجا؟

 سرِّ عاشق شدنم لطف طبیبانه توست

ورنه عشق تو کجا، این دل بیمار کجا؟

 هر که را تو بپسندی بشود خادم تو

خدمت عشق کجا، نوکر سربار کجا؟

کاش در نافله ات نام مرا هم ببری

که دعای تو کجا، عبد گنه کار کجا؟

اللهم عجل لمولانا المظلوم الفرج

یک شعر زیبای مناجاتی برای همه عاشقان مناجات و سحر

  تا تو به من نظر کنی        زیر و زبر شود دلم

همچو نگاه رحمتت        رنگ سحر شود دلم

ای همه دعای من        این تو و این ندای من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

      خدای من خدای من

 

دل چو سینه می تپد        سرشک دیده می چکد

لرزش دل علامت       اینکه خبر شود دلم

شاهد مدعای من       سوز دل و نوای من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

 

       خدای من خدای من

 

بی خبران عشق را      یک نظر تو کافی است

بی خبرم ولی گهی      اهل نظر شود دلم

یک شبه آشنای من       تا به ابد برای من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

 

       خدای من خدای من

 

دائم اگر نگاه تو      تازه کند حواله ام

این دل سخت بشکند      درٌ و گوهر شود دلم

ای کشش محبتت      بسته به دست وپای من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

 

       خدای من خدای من

 

وای اگر عنایتت     از دل من حذر کند

شام وسحر ملازم     خوف و خطر شود دلم

با تو رسد عطای من     بی تو رسد بلای من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

 

       خدای من خدای من

 

گفتگوی تو با دلم    در دل شب صفا دهد

گرچه تمام روز هم    با تو به سر شود دلم

همدم روزهای من    مونس شام های من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

 

       خدای من خدای من

 

این همه حسن و همدلی    بین خدا و بنده اش

پس به چه عذر قابلی    دور ز در شود دلم

می شنوی صدای من    از دل با ولای من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

 

       خدای من خدای من

 

گرچه مرا تو می خری    کرب وبلا نمی بری

از تب وتاب روضه ها    خون به جگر شود دلم

این دل مبتلای من    صحنه کربلای من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

 

       خدای من خدای من

 

وای اگر رسد اجل        روز قیامت و عمل

چون به حرم نرفته ام       جای دگر شود دلم

به داد من نمی رسد       هیچ یک آشنای من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

 

       خدای من خدای من

هیچ مجال توبه نیست       جای کمیل و ندبه نیست

کیست کند شفاعتم       چون به خطر شود دلم

در دل شعله عذاب       کس نرود به جای من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

 

       خدای من خدای من

نیست زبان معذرت       نیست زمان مغفرت

کز غم حول محشرت       لال و کر شود دلم

سرور من مگو شود       واسطه خدای من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

 

       خدای من خدای من

ای شه بی سر وکفن       حسین من حسین من

بی تو به نزد ذوالمنن       خاک به سر شود دلم

ای همه غصه های من       درد من و دوای من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

 

       خدای من خدای من

تازه به پیش بانی ام      نوحه و روضه خوانیم

گل کند آه و زاری ام      مرغ سحر شود دلم

شاهد نغمه های من      کشته نینوای من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

 

       خدای من خدای من

تازه نشان دهم خدا      شور قیامت ترا

تازه ز اشک فاطمه      حال دگر شود دلم

صیحه صور می شود      بانی روضه های من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

 

       خدای من خدای من

                                             شاعر : محمود ژولیده

                                                 برگرفته از کتاب بهار مناجات ۷ 

                                                 انتشارات آرام دل

دانلود سبک مناجات

سیدمحمدرضا هاشمی زاده  


ادامه نوشته

از فاطمــه اکتفا به نامش نکنید


از فاطمــه اکتفا به نامش نکنید

نشناخته توصیف مقامش نکنید


هر کس که در او محبت زهرا نیست

علامه اگر هست سلامش نکنید


همه شب نماز خواندن،همه روز روزه رفتن


همه شب نماز خواندن،همه روز روزه رفتن

همه ساله از پی حج سفر حجاز کردن

زمدینه تا به کعبه سر وپابرهنه رفتن

دو لب از برای لبیک به گفته باز کردن

شب جمعه ها نخفتن،به خدای راز گفتن

ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن

به مساجد و معابد همه اعتکاف کردن

ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن

به حضور قلب ذکر خفی و جلی گرفتن

طلب گشایش کار ز کارساز کردن

پی طاعت الهی به زمین جبین نهادن

گه و گه به آسمان ها سر خود فراز کردن

به مبانی طریقت به خلوص راه رفتن

ز مبادی حقیقت گذر از مجاز کردن

به خدا قسم که هرگز ثمرش چنین نباشد

که دل شکسته ای را به سرور شاد کردن

به خدا قسم که کس را ثمر آنقدر نبخشد

که به روی مستمندی در بسته باز کردن

                                                  "شیخ بهایی"

او خواهد آمد

گفتم ز بس که توبه شکستم، شنیده ام


مناجات با خدا


یا رب اسیرم و دل من در پناه توست

بی تابم و قرار دلم یک نگاه توست

چندان اسیر خواهش نفسم که غافلم

از دست رفته را طلب بارگاه توست

رو بَر مَتاب از من آلوده، ای کریم

گوید دلم که قهر خدا از گناه توست

گفتم ز بس که توبه شکستم، شنیده ام

در بسته ای و توبه شکن رو سیاه توست

گفتی بخوان مرا که شبِ استجابت است

درگاه دوست منتظر یا اله توست

گفتم به دل شکسته جوابی نمی رسد

گفتی جواب درگه ما سوز و آه توست

گفتم سزای جامعه ای پر گناه چیست؟

گفتی دعای هر شب و اشک پگاه توست

گفتم دعا و اشک و مناجاتمان کم است

گفتی رضای من به همین گاه گاه توست

ای روزی دعا و مناجات نزد تو

حالی بده که اهل گنه عذر خواه توست

با اشک خویش امر به معروف می کنیم

غم دیده ایم و اشک شب ما سپاه توست

جز درد دین بر این دل ما نیست مشکلی

بیمار عشق روبروی پیشگاه توست

ما دوستان یوسف آل پیمبریم

چشم انتظاری دل خسته گواه توست

------------------------
ژولیده

تو بینای منی من از تو کورم


تو بینای منی من از تو کورم
تو نزدیک منی من از تو دورم
خطا دیدی عطا کردی هماره
که لطف و رحمتت کرده جسورم
دریغ از نورهای رفته از دست
امان از خانه تاریک گورم
تو گفتی توبه کن می بخشمت من
تو گفتی من  کریمم من غفورم
تمام هست و بودم رحمت توست
چو در بازار حشر افتد عبورم
مبادا جرم های بی شمارم
به سر ریزند همچون مار مورم
تو دستم را بگیر از لطف و رحمت
که سر گردان میان نار ونورم
ببخشی یا نبخشی شرمسارم
بخوانی یا نخوانی در حضورم
تویی دارو تویی درمان دردم
تویی جنت تویی حور و قصورم
گرفتم پای تا سر چشم گرمدم
تو میدانی که بی نور تو کورم
منم میثم که با غم های عالم
تویی شادی تویی وجد وسرورم

حاج غلامرضا سازگار

رباب است و خروش و خسته حالی


یا علی ...

رباب است و خروش و خسته حالی

به دامن اشک و جای طفل خالی

اگر گهواره را پس داده بودند

دلش خوش بود با طفل خیالی

علی انسانی

نه تنها , روز کس بر دیدن زهرا نمی آید

نه تنها , روز کس بر دیدن زهرا نمی آید

که بر دیدار چشمم خواب هم شب ها نمی آید

به موج اشک من الفت گرفته مردم چشمم

چنان ماهی که بیرون از دل دریا نمی آید

مریز اینقدر پیش چشم زهرا اشک مظلومی

ببین ای دست حق , دستم دگر بالا نمی آید

نگوید کس چرا بانو گرفته دست بر زانو

به روی پا ستادن دیگر از زهرا نمی آید

چه می بینند حال مادر خود کودکان گویند

که می سوزیم و غیر از سوختن از ما نمی آید

شما ای اهل یثرب می شوید آسوده از دستم

صدای نالۀ زهرا دگر فردا نمی آید

اقاکی می شودبیایی


افسران -  آقا نماز شب که میخوانی دعایم میکنی یا نه؟

گــــــل زهرا به عشقت آشنایم می کنی یا نه؟
آقا نماز شب که میخوانی دعایم میکنی یا نه؟

اگر چه من رفیق نیمه راه و بی وفا بودم

چو عباس بن حیدر با وفایم می کنی یا نه؟ 

اَللّهُمَ عَجِّلْ لِوَلیِکَ الْفَرَجْ وَالْٰعافیَةَ وَ الْنَصْرْ 
وَ جَعَلْنا مِنْ خَیْرِ اَعْْوانِه وَ اَنْصارِه وَالْمُسْتَشْهِدینَ بَیَْنَ یَدَیْهْ

ای صاحب عزا کم ما را قبول کن


یا صاحب الزمان (عج)
مسکین شدم که باز عطایی بیاوری *** یک لقمه نان برای گدایی بیاوری
حالا که کار ما به تو افتاده یا کریم *** خوب است دست عقده گشایی بیاوری
با این همه تجلی ذاتی که در تو هست *** شایسته است رو به خدایی بیاوری
تا راه ما به سمت حرم منتهی شود *** باید دوباره قبله نمایی بیاوری
من زیر بار منت اغیار کی روم؟ *** منت کشیده ام که بلایی بیاوری
موسی ای و اشارت تو عین معجزه است *** اصلا نیاز نیست عسایی بیاوری
هر بزم روضه سفره احسان فاطمه است *** اینجا نشسته ایم غذایی بیاوری
نزدیک است که از سمت مادرت *** ما را برات کرببلایی بیاوری
ای صاحب عزا کم ما را قبول کن *** امسال هم محرم ما را قبول کن

تا گوشواره را کشید دو چشمم سیاه رفت


تا گوشواره را کشید دو چشمم سیاه رفت

بابا ز دخترت بخدا اشک و آه رفت

یا اسب بود یا یکی از دشمنان تو

از روی پیکرم که زمین خورد راه رفت

راه رفت...راه رفت.. راه رفت


آقا تو را به آبروي مصطفي بيا


اي منجي رهايي دين خدا بيا

 جبران دردهاي دل هل اتي بيا

اي آخرين سلام مظلوم اهل بيت 

 آقا تو را به آبروي مصطفي بيا

از چاه هاي كوفه چه داري خبر بگو

  اي با خبر به درد دل مرتضي بيا

ام الائمه جوان منتظر تو راست

 اي محتواي مصحف زهرا بيا

از غربت غريب مدينه به ما بگو

 اي آشناي زخم دل مجتبي بيا

سنگين ترين مصيبت تو داغ كربلاست

 اي منتقم خامس آل عبا بيا

احياگر صحيفه سجاديه تويي

 اي شرح حال واقعه نينوا بيا

بي تو دم از وصيت باقر نمي زنيم 

 اي ميزبان هيئت صحن مِنا بيا

شيخ الائمه گفت كه خدمتگذار توست

 اي مقتداي صادق آل عبا بيا

باب الحوائجي كه دخيل تو بسته است 

 از چاه گفت يوسف زهرا تو را، بيا

تو نور چشم عالم آل محمدي

 سوگند بر پيمبر و جان رضا بيا

از كودكي جواد الائمه به ياد تو 

 آقا قسم به گريه ابن الرضا بيا

تبعيدگاه هادي دين يك بهانه ماند 

 ديگر تو بر نجات امام الهدي بيا

حاجت به غير تو حسن عسگري نداشت 

 اي مانده از قديم ز بابا جدا بيا

سرداب سامرا،  ز سحر تا سحر بسوز 

سر داده ايم سلام صباح و مساء بيا

حالا قسم به درد اسيري عمه ات

 با ذوالفقار حضرت مولا بي

گم کرده ام نشان حرم رهنما کجاست


ترسم که بیایی من آن روز نباشم

یا صاحب الرمان...

گم کرده ام نشان حرم رهنما کجاست 

 جا مانده ام ز قافله ها آشنا کجاست


بالم شکسته است زمین گیر مانده ام 

 بال و پری که پر بکشم با شما کجاست


پهن است دامن من مسکین و این امید 

 تا عابر قدیمی این جاده ها کجاست


تا سایه های یاسِ دلم رنگ غم گرفت 

 آن آفتاب روشن ماتم زدا کجاست


کشتی شکسته ایم به دریای انتظار 

 ساحل کجا، راه کجا، ناخدا کجاست


گفتم بیا که منتظرم با کنایه گفت 

 یاری که نیست قلب و زبانش جدا، کجاست


از راه، طالب دم مظلوم کی رسد 

آخر یگانه منتقم کربلا کجاست

شانه از دست من افتاد و دل زینب سوخت


من ز تب کردن و بیمار شدن خسته شدم

بر سر خادمه سروار  شدن  خسته شدم

باتن خسته و  بیمار  شدن  خسته شدم

من از این دست به دیوار شدن خسته شدم

وای از دل زینب

شانه از دست من افتاد و دل زینب سوخت

چشم من بر حسن افتاد و دل زینب سوخت

وای از دل شاهد کوچه

یا امام حسن 

من و بزن مادرم و رها بکن

من و بزن مادرم و نگاه نکن

من و بزن مادر من نیمه جونه

من بزن بزار کنارم بمونه

وای......

من و بکش غلاف به بازو....

تو آن کریم همیشه، من آن گدای همیشه

یا رفیق

تو آن کریم همیشه، من آن گدای همیشه 

فقیر ملتمس سفره شمایم همیشه

تمام هست خود را گماشتم که بیایم

در امتداد وصال تو پا به پای همیشه

به احترام شما چیده شد غذای گداها

 کنار سفره ارباب ها برای همیشه

نشسته روی لبانم نوای "کن لولیک

 همان دعای قدیمی، همان دعای همیشه

به انتظار تماشای لحظه های ظهورت 

 سپرده ام دل خود را به جمعه های همیشه

هر آنچه بار گنه داشتم ندیده خریدی

 و از قدیم همین بوده ماجرای همیشه

فقط به معجزه خاک کربلاست قرارم 

 بده به من کمی از تربت دوای همیشه

هر آنکه هست نمک گیر سفره های حسینی 

 گرفته فیض اقامت به کربلای همیشه


تیر بر مشک زدند و ز جفا خندیدند


تیر بر مشک زدند و ز جفا خندیدند

 یکصدا در همه کرب و بلا خندیدند

تا بسوزند دل فاطمه و ام بنین

 پایکوبان همه با ساز و نوا خندیدند

تا که زیبایی چشم قمر از هم پاشید 

 همره حرمله اولاد زنا خندیدند

سر او خرد شد از ثقل عمود آهن

 تا که دیدند سرش گشته دو تا خندیدند

تا شنیدند حسین "انکسر ظهری" گفت 

به زمین خوردن شاه شهدا خندیدند

ضمن تبریک به هم سوی حرم می رفتند 

قوم محروم ز شرم و ز حیا خندیدند

وقت پاره شدن گوش یتیمان حرم

 نا کسان بی خبر از قهر خدا خندیدند


باور نمیکردم که دستم را بگیری


مناجات

فعل مرا دیدی ولی چیزی نگفتی

بنده همان بنده ، خدا مثل همیشه

از ما توسل از تو لطف و دست گیری

آقا همان آقا ، گدا مثل همیشه


ممنون از اینکه دست ما را رو نکردی

مثل همیشه باز هم ستار بودی

چه خوب شد در معصیت مرگم نیامد

ممنون از اینکه باز با ما یار بودی


با این گناهانی که من انجام دادم

باور نمیکردم که دستم را بگیری

تو آنقدر لطف و کرامت پیشه ای که

روزی هزاران بار توبه می پذیری


جامانده بودم تو مرا اینجا رساندی

من خواب بودم تو مرا بیدار کردی

وقت سحرهای مناجاتت نبودم

آن شب به جای من تو استغفار کردی


آن قدر خوبی ِ مرا گفتی به مَردم

آن قدر که حتی خودم هم باورم شد

آه ای کرامت پیشه دیدی آخر کار

این مهربانی های تو دردسرم شد


هر چند از دست خودم دلگیرم اما

احساس دلتنگی در این شب ها نکردم

سوگند بر سجاده ی خانم رقیه

من مهربان تر از خودت پیدا نکردم

کتاب موبایل تیشه های اشک 1

مجموعه اشعار مذهبی و مداحی ویژه ایام فاطمیه

کتاب موبایل تیشه های اشک 2

مجموعه اشعار آئینی و مداحی (وِیژه موالید و مراثی چهارده معصوم (ع))


دانلود نسخه ی جاوا

دانلود نسخه ی اندروید

دانلود نسخه ی ای پاب

مخور غصه پس از من عمر تو کوتاه می باشد


چرا چشمت پر اشک و سینه ات پر آه می باشد
مخور غصه پس از من عمر تو کوتاه می باشد

مسوزان قلب بابا را چنین ناله مزن زهرا
که شاد از ناله ی تو دشمن گمراه می باشد

علی را کرده ام مأمور صبر و تو کنارش باش
پس از من روزهای بی کسی در راه می باشد

سپر بهر علی شو وقت آتش سوزی خانه
بدان که قتلگاه تو همین درگاه می باشد

همین که می زند زخم زبان بر من به پیش تو
تو را بعد پدر در کوچه سدّ راه می باشد

بلرزاند مرا در قبر تا بر تو زند سیلی
که از مهری که من دارم به تو آگاه می باشد
***احسان محسنی فر***



اشعار شهادت امام حسن مجتبی (ع)


غربت برای تو به وطن گریه می کند
هر مرد در غم تو چو زن گریه می کند

خونابه ی نگاه تو وقتی تمام شد
بر غصه ی دل تو دهن گریه می کند

باران گرفت و لاله ی عباسی ات شکفت
عباس بر تو سرو چمن گریه می کند

رفتی که حرف دل بزنی رخ خضاب شد
اینجا حنا به طرز سخن گریه می کند

تو روح زینبی، سر جدّت نگاه کن
بر روح زخم خورده، بدن گریه می کند

از شاهکار صلح تو طرحش بلند شد
هفتاد و دو سری که به تن گریه می کند

هفتاد روزن از کفن تو گشوده شد
در ماتم تن تو کفن گریه می کند

در هر کسی برای حسن اشک چشم نیست
معنی، حسین بهر حسن گریه می کند
***محمد سهرابی***

ناله می کرد جوادت به سرش می زد آه


آسمان زیر پرت بود زمین افتادی
یک عبا روی سرت بود زمین افتادی

نه صدای تو به گوش کسی آن روز رسید
نه کسی دور و برت بود زمین افتادی

صورتت خاکی و دستار و عبایت خاکی
مادرت در نظرت بود زمین افتادی

زهر از جان تو آقا جگرت را می خواست
آتشی بر جگرت بود زمین افتادی

ناله می کرد جوادت به سرش می زد آه
اشک در چشم ترت بود زمین افتادی

مثل یک مار گزیده به خودت پیچیدی
خوب شد که پسرت بود زمین افتادی

ولی افسوس به میدان دل خون برد حسین
نیزه از پشت زدند و به زمین خورد حسین
***مسعود اصلانی***

غارت زده منم که کنارت نشسته ام


غارت زده منم که کنارت نشسته ام
غارت زده منم که ز داغت شکسته ام

غارت زده منم که تو را خاک می کنم
تابوت را ز خون تنت پاک می کنم

غارت زده منم که ز کف داده صبر را
با دست خویش کنده برای تو قبر را

غارت زده منم چه کنم با جنازه ات
ای وای ریخته به زمین خون تازه ات

غارت زده منم که ز داغ برادرم
می ریزم از کنار تنت خاک بر سرم

غارت زده منم که ز آغوش بسته ات
می گیرم آه چادر خاکیّ مادرم

من را به داغ  قتل تو غارت نموده اند
نه کربلا نه کوفه نه در شام دلبرم

داغی که رفتن تو روی سینه ام گذاشت
والله بود سخت تر از غارت حرم
...
«تشییع روز با من و تو سازگار نیست
تا شب تو را به جانب قبرت نمی برم»1
1.بیت از علی اکبر لطیفیان
***محمد بیابانی***



رفتی یتیمی شد نصیب دختر تو


روزی که قلبم داغ دار مادرم بود

بابادلم خوش بود دستت برسرم بود

بابادلم خوش بود هستی در بر من

هستی همیشه هم پدرهم مادر من

هجده بهار زندگانی ام تو بودی

آری رسول مهربانی ام تو بودی

از ماه و خورشید و ستاره رو گرفتم

من سال ها با بودن تو خو گرفتم

مهمان هر روز سرایم ، نازنینم

باور نمی کردم که داغت را ببینم

من ماندم و یک کوه غم با بی قراری

باور نمی کردم که تنهایم گذاری

سنگ صبور فاطمه ، ای چاره سازم

فکری نکردی باغم وغصه چه سازم

بی مادری کافی نبود ای جان هستی؟

بارفتنت یک باره قلبم را شکستی

رفتی یتیمی شد نصیب دختر تو

مشکی به تن کرد دختر غم پرور تو

ما مدتی بابا عزادار تو بودیم

در حسرت یک بار دیدار تو بودیم

اما نمیدانم چه شد ماتم عوض شد

تو رفتی و دیگر مدینه هم عوض شد

بعد از تو بین عده ای از روی نفرت

بالا گرفت دعوا سر حق خلافت

بعد از تو حال و روز ما زار و حزین شد

بعد از تو دیگر مرتضی خانه نشین شد

روزی چهل بی بند وبار از ره رسیدند

با بی حیایی خانه را آتش کشیدند

گستاخی از روی عداوت حرف بد زد

او بر در خانه رسید و با لگد زد

بین در و دیوار من افتادم آن وقت

در راه دین شش ماهه ام را دادم آن وقت

افتادم و دیدم که پهلویم شکسته

دیدم به سینه میخ داغ در نشسته

دیدم که طفلم بین آتش جیغ میزد

قنفذ به دستم با غلاف تیغ میزد

از شدت درد کمر دیگر نگویم

از کوچه و دست عمر دیگر نگویم

خوردم به دیوار و گرفتم دردشانه

گوشواره ام را مجتبی آورد خانه

بعد از تو سهم مرتضی دربه دری شد

زهرای تو سه ماه و اندی بستری شد

 

حضرت رقیه



آبی بنوشی ... جگرت  آتش بگيرد

آتش

آيا شده بال و پرت آتش بگيرد

هر چيز در دور و برت آتش بگيرد

 

آيا شده بيمار باشی و نگاهت

از نيش خند همسرت آتش بگيرد

 

آيا شده يک روز گرم و وقت افطار

آبی بنوشی ... جگرت  آتش بگيرد

 

آيا شده تصويری از مادر ببينی

تا عمر داری پيکرت آتش بگيرد

 

می گريم از روزی که می بينم برادر

در کوفه موی دخترت آتش بگيرد

 

می گريم از روزی که می بينم برادر

از هرم خاکستر سرت آتش بگيرد

 

آه ... از خنکهای گلويت بوسه ای ده

تا قبل از اينکه حنجرت آتش بگيرد

 

آقا بس است ديگر مگو از شعله هايت

ترسم که جان خواهرت آتش بگيرد

 

شاعر : یاسر حوتی