حضرت علی اکبر(ع)

حضرت علی اکبر(ع)


حاشا که باز مثل تو پیدا شود علی
بعد از تو خاک برسر دنیا شود علی

از این درخت پر ثمر اصلا بعید نیست
یا مصطفی شود ثمرش یا شود علی

با چهره ی پیمبری آمد ز خیمه گاه
وقتش رسیده است که حالا شود علی
...
یک عمر قد و قامت اورا نگاه کرد
یعنی که پیر شد پدرش تا شود علی

بیش از همه حسین دلش شور می زند
وقتی میان معرکه تنها شود علی

از بس که تیغ آمد و بر پیکرش نشست
دیگر توان نداشت زجا پا شود علی
...
از بس که مختصر شده ای تو...گمان کنم
در بین یک عبا بدنت جا شود علی

به پیش چشم پدر ناگهان پسر افتاد

همینکه خورد پسر بر زمین پدر افتاد

رسید هلهله و خنده ها به گوش حسین

میان معرکه آقا به درد سر افتاد

مگر که قول ندادی عصایِ من باشی؟

بلند شو پدر ِ پیرت از کمر افتاد

نگاه کن علی اکبر دمی به سمتِ حرم

ببین به عمه که چشمانِ خیره سر افتاد

تو نخل بودی و دستی به پیکرت که زدم

ز شاخه های تمام تنت ثمر افتاد

الا شبابِ بنی هاشم از حرم آئید

که زانوانِ حسین از توان دگر افتاد

خبر رسید به خیمه که ارباً اربا شد

خبر رسید که لیلا از این خبر افتاد



حضرت علی اکبر علیه السلام

زبان حال حضرت علی اکبر علیه السلام با پدر

بیا که شبه رسولت شبیه زهرا شد

علی به کوفه دوباره غریب و تنها شد

  میان تنگه فوج سپاه این صحرا

دوباره کــوچه سیلی زدن مهـــیا شد

هزار قنفذ و صدها مغیره بود اینجا

که جسم اکبرت این گونه ارباً اربا شد
 
فقط لبی که به لبهای تو زدم باقی است

وگرنه تیر جفا بر همه تنم جا شد
 
دلم زجــور زمــانه گرفتـــه بود اما

نشست نیزه به پهلویم و دلم وا شد


ادامه نوشته