من پسر خون خدا مهدیم

مرا امام انس و جان گفته اند

 

 

مرا امام انس و جان گفته اند

مهدی صاحب الزّمان گفته اند

من پسر خون خدا مهدیم

وارث خون شهدا مهدیم

خون خدا جدّ نکوی من است

حضرت عبّاس عموی من است

عموی من کرامت دائم است

عموی من ماه بنی هاشم است

عموی من باب مراد همه است

عموی من عزیز دو فاطمه است

عموی من حسین را یار بود

حامی و سقّا و علمدار بود

عموی من امید اهلبیت است

عموی من شهید اهلبیت است

عموی من قبلۀ اهل ولاست

دیده فرات است و دلش کربلاست

عموی من تشنه ز دریا گذشت

تشنۀ دریا نه ز دنیا گذشت

عموی من به بحر بی تاب شد

آب هم از خجالتش آب شد

عموی من باغ گل علقمه است

عموی من سادات بنی فاطمه است

عموی من تا ببدن داشت دست

چشم زیاری برادر نبست

عموی من نام خوشش دلگشاست

عموی من همیشه مشکل گشاست

عموی من که بوده قلبش کباب

عکس سکینه دیده در موج آب

عموی من با همه آقائیش

همیشه بالیده به سقّائیش

عموی من کیست در اهلبیت

ساقی بیدست و سر اهلبیت

عموی من بر شهدا ماه بود

باب حوائج الی الله بود

عموی منکه پا به هستش زده

دست خدا بوسه به دستش زده

عموی من پروازش تا خداست

سفینة النّجات را ناخداست

عموی من سلام بر صبر او

که آب گشته زائر قبر او

عموی من دیده به قلب کباب

صورت شش ماهه در امواج آب

عموی من به آب هم ناز کرد

با جگر سوخته پرواز کرد

عموی من صورت نورانیش

شسته شده ز خون پیشانیش

دو چشم او دو چشمۀ اشک بود

تمام هستیش همان مشک بود

حیف که بند دلش از هم گسیخت

تمام آرزویش بر خاک ریخت

حیف که چشمش هدف تیر شد

دو دست او جدا ز شمشیر شد

حیف که شد قیام آن خسته دل

به سجدۀ آخر او متّصل

حیف که وقت سجده آن نازنین

دست نبودش که نهد بر زمین

ای بتو تکمیل تمام ادب

پیمبر عشق و امام ادب

ای که غم از شرح غمت سوخته

آب شده آتش افروخته

بهر تو ای دار و ندار حسین

جنّ و ملک ریخت سرشگ از دو عین

صفحه و انگشت و قلم گریه کرد

نیزه و شمشیر و علم گریه کرد

داغ تو ای ساقی بی چشم و دست

پشت حسین ابن علی را شکست

اشک بده تا که بگریم چو شمع

بهر تو در خلوت و در بین جمع

«میثمم» از بار گنه خسته ام

هر چه که هستم به تو دل بسته ام

ای به عطایت نگه عالمین

اکشف یا کاشف کرب الحسین

حضرت عباس(ع)

دادی دو دست و دست دو عالم بسوی توست
 
ساقی تویی و بادهٔ ما از سبوی توست
 
ای ماه هاشمی لقب و‌پور بو تراب
 
داروی درد ما به خدا خاک کوی توست
 
ای یادگار و‌زادهٔ مشکل گشا علی (ع) 
 
هر دل شکسته در طلب و جست‌و‌جوی توست
 
باب الحوائج همهٔ خلق عالمی
 
در جمع عاشقان همه جا گفتگوی توست
 
از من مپوش چهره که من دل شکسته‌ام
 
خود آگهی که چشم امیدم به سوی توست
 
کردی وفا و تشنه برون گشتی از فرات
 
ای آنکه عرض آب بقا از آبروی توست
 
آمد حسین بر سر تو دید پیکرت
 
در خاک و خون فتاده از جور عدوی توست
 
آثار انکسار عیان شدبه چهره‌اش
 
وقتی که دید غرقه به خون روی وموی توست
 
گفتا ز جای خیز تو‌ای یار و یاورم
 
بنگر خمیده پشت من از هجر، روی توست

قامتِ خم شده را هر که ببیندگوید:

 
قامتِ خم شده را هر که ببیندگوید:
 بی علمدار شده ، دستِ حسین بر کمر است
داغ اکبر رمق از زانوی من بُرد ولی
بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است
دست از جنگ کشیدند و به من میخندند
تو که باشی به بَرَم باز دلم گرم تر است
نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی؟!!!
چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است
پیش ِ من با سر مُنشَق شده تعظیم نکن
که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است
علقمه پر شده از عطر ِ گل ِ یاس ،
بگو مادرم بوده کنارت که حسین بی خبر است؟!
به تو از فاصله ی یک قدمی تیر زدند
قد و بالایِ رَسا هم سببِ دردسر است
اصغر از هلهله کردن بدنش میلرزد
گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است
تیر باران که شدی یادِ حسن افتادم
دستت افتاده ز تن ، فرق تو شق القمر است
وعده ی ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار
که به دنبال سرت خواهرمان رهسپر است

این آبها که ریخت ، فدای سرت که ریخت

این آبها که ریخت ،فدای سرت که ریخت
اصلا فدای امّ بنین مادرت، که ریخت
گفته خدا دو بال برایت بیاورند
در آسمان علقمه، بال و پرت که ریخت
اثبات شد به من که تو سقای عالمی
بر خاک قطره قطره ی چشم ترت که ریخت
طفلان از اینکه مشک به
دست تو داده اند شرمنده اند ،
بازوی آب آورت که ریخت
گفتم خدا به خیر کند قامت تو را
این قوم غیض کرده به روی سرت که ریخت
وقت نزول این بدن نا مرتّبت
مانند آب ریخت دلم؛
پیکرت که ریخت معلوم شد
عمود شتابش زیاد بود 
بر روی شانه های بلندت
سرت که ریخت اما هنوز
دست تو را بوسه می زنم
این آب ها که ریخت فدای سرت که ریخت

وعده ای داده ای و راهی دریا شده ای

وعده ای داده ای و راهی دریا شده ای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقا شده‏ اى
آب از هيبت عباسى تو میلرزد
بى عصا آمده‏ اى حضرت موسى شده‏ اى
به سجود آمده‏ اى يا كه عمودت زده‏ اند
يا خجالت زده ‏اى وه كه چه زيبا شده‏ اى
يا اخا گفتى و ناگه كمرم درد گرفت
كمر خم شده را غرق تماشا شده ‏اى
منم و داغ تو و اين كمر بشكسته
توئى و ضربه ‏اى و فرق ز هم وا شده ‏اى
سعى بسيار مكن تا كه ز جا برخيزى  
كمى هم فكر خودت باش ببين تا شده ‏اى
مانده ‏ام با تن پاشيده‏ ات آخر چه كنم؟
اى علمدار حرم مثل معما شده‏ اى
مادرت آمده يا مادر من آمده است
با چنين حال به پاى چه كسى پا شده ‏اى
تو و آن قد رشيدى كه پر از طوبى بود
در شگفتم كه در اين قبر چرا جا شده ‏اى

قامتِ خم شده را هر که ببیند

 
قامتِ خم شده را هر که ببیند
گوید: بی علمدار شده ، دستِ حسین بر کمر است
داغ اکبر رمق از زانوی من بُرد ولی
بی برادر شدن از داغ پسر سخت تر است
دست از جنگ کشیدند و به من میخندند
تو که باشی به بَرَم باز دلم گرم تر است
نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی؟!!!
چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است
پیش ِ من با سر مُنشَق شده تعظیم نکن
که خدا هم ز وفاداری تو با خبر است
علقمه پر شده از عطر ِ گل ِ یاس ،
بگو مادرم بوده کنارت که حسین بی خبر است؟!
به تو از فاصله ی یک قدمی تیر زدند
قد و بالایِ رَسا هم سببِ دردسر است
اصغر از هلهله کردن بدنش میلرزد
گر بداند که تو هستی کمی آرام تر است
تیر باران که شدی یادِ حسن افتادم
دستت افتاده ز تن ، فرق تو شق القمر است
وعده ی ما به نوک نیزه به هر شهر و دیار
که به دنبال سرت خواهرمان رهسپر است

افتاده ای برای چه از پا ؟ بلند شو

افتاده ای برای چه از پا ؟ بلند شو
خوردم زمین کنار تو ، از جا بلند شو
لشکر به قامت خم من خنده می کند
شد علقمه محل تماشا ،بلند شو
لب تشنه اصغرم دگر از حال رفته است
گوید رباب : حضرت دریا بلند شو
مادر فتاد روی زمین گفت : یا علی
تو هم به اسم اعظم بابا بلند شو
یک جور می دهیم جواب سکینه را باشد ،
بیا به خیمه تو حالا ،بلند شو
من قول می دهم که به رویت نیاورد
که خالی است مشک تو سقا ،بلند شو
اکنون که خوانده ای تو برادر حسین را
خواهر بگو به زینب کبری ،بلند شو
ام البنین نیامده زهرا که آمده
بی دست من به خاطر زهرا بلند شو
 


 
مثل عباس کسی هست دلاور باشد ؟
 
با همه تشنگی اش یاد برادر باشد !
 
مثل عباس کسی هست که سقا باشد ؟
 
جگر سوخته اش حسرت دریا باشد !
 
مثل عباس کسی هست ابابیل شود ؟
 
بال و پر سوخته، همسایه ی جبریل شود !
 
هیچکس مثل اباالفضل وفادار نبود
 
لایق تشنگی و اسم علمدار نبود؛
 
پشت این پنجره بر طبل عزایش بزنید
 
یا اباالفضل بگوئید و صدایش بزنید؛
 
پشت این پنجره خوب است مناجات کنید
 
خواهش از صاحب این قبله حاجات کنید؛
 
هرکسی خواست که فردا به شفاعت برسد
 
یا اباالفضل بگوید، به سلامت برسد
 
 
یا ابوالفضل العباس (ع) .
 
 

بازویَت را بِه زَمین میِکشی و میکُشی اَم

این چِنین پا زَدَنَت،پا زَده بَر دِلخوشی اَم

اِی علَمدارِ رَشیدَم چِه بِه هَم ریختِه ای 

دَست و پا میزَنی و غَم بِه دِلَم ریختِه ای



 

ای اهل حرم میر علمدار نیامد

سقای حرم سید و سالار نیامد

علمدار نیامد علمدار نیامد

ای هم‌سفـران مـاه بنـی هاشمیان کو؟

 

 


آرام دل و دیده و آرامش جان کو؟

آیینه‌ی عشق از پی دیدار نیامد

علمدار نیامد علمدار نیامد

دل‌هـای پریشـان شـده شیرازه ندارد

گنجـایش انـدوه و غـمِ تازه ندارد

دل خون شد و مجنون شد و دلدار نیامد

علمدار نیامد علمدار نیامد

آن گل که چمن عاشق بوسیدن او بود

آن ماه که ما را هوس دیدن او بود

صد بار به ما سر زد و این بار نیامد

علمدار نیامد علمدار نیامد

برگـرد عمـو! دل هـوس آب نـدارد

امشب بـه خدا دیده‌ی ما خواب ندارد

ای پردگیـان محـرم اسـرار نیامد

علمدار نیامد علمدار نیامد

 

 



شرم دارم ازسکینه تا ابد


از زلال آبی شط فرات – کرده عباس علمدارت برات (حواله کرده) *.

 جرعه آبی بنوش ای اکبرم – جرعه ای بفشان گلوی اصغرم *.

شرم دارم ازسکینه تا ابد – ناله عطشان طفلان شد زحد.

 آب آرام بستر خود می برد – ازخجالت جامه بر تن می درد.

 ما که آقا زائر کوی توایم – چون کبوتر طائر کوی توایم .

 کشته بودند قبل ازمیلادمان – دانه مهرت در بنیادمان .

 ما جسدهائیم وتوروحی درآن – روح را تعریف ومعنایی برآن .

ازچه ثارالله ترا نامیده اند- نوری از تو برنماز تابیده اند.

 نور،ذات اقدس باری بود- خون تو هم نور وهم ناری بود .

 خون، رنگ ثبت تاریخ بشر – تا بماند یادهارا سربسر.

 خون جاوید است چون نور خدا – نور ازخون چون می گرددجدا.

خون ، اشک ودیده ودل می دهد- ازبرای حل مشکل می دهد.

اسب آن سرو علمداررشید-ازمیان آب آهی برکشید.

کاش اینجا بود اینک ذوالجناح – تا خنک می شدچومن ازروح وراح .

 باکف خود جامی از آب فرات – تا مگر نوشد ولی حیران ومات .

 گفت عباس اگر نوشم کفی – جگرم آرام گیرد ازتفی .

 کی توان تشنه لب دلدار دید- خشک لب چون عابد بیمار دید.

ازحرارت چشم سیاهی می رود- ساحل تفتیده ماهی می رود.

کودکان درخیمه بی تابند هنوز – تشنه یک جرعه آبندهنوز.

گفته بودم تاکه سیرابت کنم – درمیان تشنگان خوابت کنم .

 لیک باید ابتدا کاری کنم – ازبرای دین پیکاری کنم.

 چهره دین ازسیاهی برکنم – کی توانم با تباهی سرکنم.

 تیغ باید برکشم بهر خدا- گرچه گرددهردودست ازتن جدا.

 بسته پیمان با امام ورهبرم – دروفای آن فدای سرورم .

 این سگان روز وگرگان شبند – درشقاوت درپلشتی باهمند.

 باغ دین باید وجین ازهرزه کرد- بزدلان باید جدا از شرزه کرد.

 رفت میدان وعلمداری نمود- لشکر دین راهمه یاری نمود.

برق شمشیرم برق ذوالفقار – چون علی مرکب نشینی باوقار.

 حق چو از باطل می کردی سوا – خونبها یش دست می باید جدا .

 گرحسین می خواست اندرکارزار- جنگ باشد مقصدش با ابتکار .

 جمع یارانش به میدان آورد- حروعباس ودلیران آورد.

گربدی دشمن هزاران بیشتر – دوست یکصد تن به ایمان بیشتر.

حاصل جنگ ونبرد پیروز بود- برحسین فتح وظفر بهروز بود .

 لیک آن شیر خدا نور شرف – دردریای ولایت را صدف .

 کردقربان وهدف الله بود- نی ظفر نی ظاهری درراه بود.


دادی دو دست و دست دو عالم بسوی توست

دادی دو دست و دست دو عالم بسوی توست

ساقی تویی و باده ی ما از سبوی توست

ای ماه هاشمی لقب و پور بو تراب

داروی درد ما به خدا خاک کوی توست

ای یادگار و زاده ی مشکل گشا علی(ع)

هر دل شکسته در طلب و جست و جوی توست

باب الحوائج همه ی خلق عالمی

در جمع عاشقان همه جا گفتگوی توست

از من مپوش چهره که من دل شکسته ام

خود آگهی که چشم امیدم به سوی توست

کردی وفا و تشنه برون گشتی از فرات

ای آنکه عرض آب بقا از آبروی توست

آمد حسین بر سر تو دید پیکرت

در خاک و خون فتاده از جور عدوی توست

آثار انکسار عیان شدبه چهره اش

وقتی که دید غرقه به خون روی وموی توست

گفتا ز جای خیز تو ای یار و یاورم

بنگر خمیده پشت من از هجر ، روی توست

تیر بر مشک زدند و ز جفا خندیدند


تیر بر مشک زدند و ز جفا خندیدند

 یکصدا در همه کرب و بلا خندیدند

تا بسوزند دل فاطمه و ام بنین

 پایکوبان همه با ساز و نوا خندیدند

تا که زیبایی چشم قمر از هم پاشید 

 همره حرمله اولاد زنا خندیدند

سر او خرد شد از ثقل عمود آهن

 تا که دیدند سرش گشته دو تا خندیدند

تا شنیدند حسین "انکسر ظهری" گفت 

به زمین خوردن شاه شهدا خندیدند

ضمن تبریک به هم سوی حرم می رفتند 

قوم محروم ز شرم و ز حیا خندیدند

وقت پاره شدن گوش یتیمان حرم

 نا کسان بی خبر از قهر خدا خندیدند