چادر

بشنو از چادر كه در توصيف زن

تار و پودش با تو مي گويد سخن

تاروپودم را شرافت تافته

تاشرافت را به عصمت بافته

در كلاس حفظ تقوا وشرف

دختران درند وچادر چون صدف

بهترين سرمايه زن چادر است

 زانكه زن را زينت زن چادر است

حفظ چادر درسراي اقتدار

 دختران را هست تاج افتخار

خفظ چادر خفظ دين ومذهب است

شيوه زهرا ودرس زينب است

حفظ چادر سد فحشا ميكند

روسفيدي نزد زهرا ميكند

حفظ چادر چاره ساز كارهاست

حافظ گل از هجوم خارهاست

حفظ چادر زخمها را مرهم است

  دست رد بر سينه نامحرم است 

 

سروده ایام فاطمیه

سید حمیدرضا برقعی  ایام فاطمیه وشهادت حضرت زهراسلام الله علیهارادر سروده‌ای با عنوان «کوچه تاریک» را به نظم درآورده است.

 

زیر باران دوشنبه بعد از ظهر

اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان دیدم 

زن همسایه بر زمین افتاد

سیب‌ها روی خاک غلطیدند 

چادرش در میان گرد و غبار

قبلا این صحنه را... نمی‌دانم

در من انگار می‌شود تکرار

            آه سردی کشید، حس کردم

کوچه آتش گرفت از این آه

و سراسیمه گریه در گریه

پسر کوچکش رسید از راه

گفت: آرام باش! چیزی نیست

به گمانم فقط کمی کمرم...

دست من را بگیر، گریه نکن

مرد گریه نمی‌کند پسرم

چادرش را تکاند، با سختی

یا علی گفت و از زمین پا شد

پیش چشمان بی‌تفاوت ما

ناله‌هایش فقط تماشا شد 

صبح فردا به مادرم گفتم 

گوش کن! این صدای روضه‌ی کیست 

طرف کوچه رفتم و دیدم 

در و دیوار خانه‌ای مشکی است 

با خودم فکر می‌کنم حال 

کوچه ما چقدر تاریک است 

گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه

راستی! فاطمیه نزدیک است...

قبر تو مستور ماند

اى حرم خاص خداوندگار
دست خداوند، ترا پرده دار

اُمِّ اَب و، بضعه ى خير الانام
مادر دو رهبر صلح و قيام

خوانده خدا، عصمت كبرى ترا
گفته نبى، اُمِّ ابيها ترا

چيست حيا؟ ريشه ى دامان تو
كيست ادب؟ بنده ى فرمان تو

وقت خوشت، وقت مناجات توست
شاد، پيمبر ز ملاقات توست

كس نبرد راه به سامان تو
جز پدر و همسر و يزدان تو

هم ز پى عرض ادب، گاه گاه
يافته جبريل در آن خانه، راه

مكتب تو، مكتب صدق و صفا
خانه ى تو، گلشن مهر و وفا

نيست عجب گر به چنين مكتبى
تربيت آموخته، چون زينبى

اى پدرت رحمةُ للعالمين
مرحمتى كن به منِ دلْ غمين

منكه ز احسان تو شرمنده ام
دست به دامان تو افكنده ام

قدر تو يا فاطم! نشناختند
بر حرم حرمت تو، تاختند

تا كه صنم جاى صمد نصب شد
حق تو و همسر تو غصب شد

حاصل آن طرح كه بس شوم بود
تو و محسن مظلوم بود قتل

شد سبب قتل تو بى اختلاف
ضرب در و، ضربت سخت غلاف

اى شده محروم ز ارث پدر
عالم و آدم ز غمت خونْ جگر

عصمت يزدانى و، معصومه يى
زوج تو مظلوم و، تو مظلومه يى

داغ غمت بر دل رنجور ماند
قدر تو و قبر تو، مستور ماند

فاطمه! اى آنكه خرد مات توست
چشم (مؤيّد) به كرامات توست

سید رضا مؤید

نشان فاطمه (س)

عاقبت از بند غم شد خسته جان فاطمه

پرگرفت از آشيان مرغ روان فاطمه

گر بسوزد عالمى از اين مصيبت نى عجب

سوخته يكسر زآتش كين آشيان فاطمه

وامصيبت بعد مرگ احمد ختمى مآب

دادن جان بود هردم آرمان فاطمه

آسمان شد نيلگون چون ديد نيلى روى او

خُرد شد از ضربت در استخوان فاطمه

محسن شش ماهه اش در راه داور شد شهيد

ريخت خون در ماتمش از ديدگان فاطمه

نيمه ی شب بهر تدفينش مهيّا شد على

عاقبت شد در دل صحرا مكان فاطمه

منع كرد از ناله طفلان را ولى ناگه ز دل

ناله ها زد همسر والانشان فاطمه

اى فلك ترسم شوى وارون كه افكندى شرر

از غم مرگش به جان كودكان فاطمه

نيست «مردانى» نشان از تربت پاكش ولى

مهدى (عج) يى آيد كند پيدا نشان فاطمه

محمّد على مردانى

عزای یاس کبود
پوشانده است ابر کبودی مدینه را


برلب نمانده شوق سرودی مدینه را



قندیل ماه رنگ پرید ه است تاگرفت

گرد عزای یاس کبودی مدینه را


ای ماه خسته!مرثیه ای سازکرده ای؟

ای ابربغض!عقده گشودی مدینه را؟!


یک عرش ازستاره ببین گریه می کنند

درپردۀ فرازوفرودی مدینه را


زخم شناسنامۀ تاریخ مافدک!

آیینۀ بهار کبودی مدینه را!!


دنیا بدون فاطمه،تاریک،سوت وکور

فرقی نداشت بودو نبودی مدینه را


اندازۀ تمام جهان نور هدیه داد

یک جانماز وعطرسجودی مدینه را


بر گنبد بقیع دلم آشیان گرفت

با قاصدک نوشت درودی مدینه را


این کفتر ضریح درنیم سوخته است

لب تشنۀ دوقطره شهودی مدینه را


آتش گرفت اگر چه دری کرد شعله ور

دست پلید،دست یهودی مدینه را


بایک اشاره صاعقه می ریخت آسمان

تشباد قهر عادوثمودی مدینه را


لب وانکرده غیر دعای قبیله را

نفرین کجا؟ که فاطمه بودی مدینه را


آیینه نیستم که بچینم گل حضور

یک استغاثه،اذن ورودی مدینه را


خاکم به سرکه قافیه اندیش ماند ه ام

خالی است جای سنگ صبوری مدینه را

محمد حسین انصاری نژاد

چادر

و این هم شعری که یکی از دانش آموزان بنام زینب سراقی در اختیار وبلاگ قرار داد:

بشنواز چادر که در توصیف زن                     تارو پودش با تو می گوید سخن

تار وپودش از شرافت تافته                           تا شرافت را به عصمت بافته

در کلاس حفظ تقوا و شرف                          دختران دُرّند و چادر چون صدف

بهترین سرمایه ی زن چادر است                    زانکه زن را زینت زن را چادر است

حفظ چادر سرای اقتدار                               دختران را هست تاج افتخار

حفظ چادر حفظ دین و مذهب است                شیوه ی زهرا و درس زینب است

حفظ چادر سدّ فحشا می کند                        روسفیدی نزد زهرا می کند

حفظ چادر چاه ساز کارهاست                      حافظ گل از هجوم خارهاست

حفظ چادر زخم هارا مرهم است                   دست رد بر سینه ی نامحرم است