دوباره جمعه آمد یار ما کو  

دوباره جمعه آمد یار ما کو                           خدایا دلبر و دلدار ما کو

دل ما را دوباره غم گرفته                            خدایا همدم و غمخوار ما کو

سحر با یاد او بیدار گشتیم                         خدایا ماه شب بیدار ما کو

طلوع فجر ما عصر ظهور است                     تجلی بخش شام تار ما کو

دلم خون گشت از زخم زبان ها                   خدایا صاحب و سالار ما کو

کنم جان را فدای خاک پایش                       امید عترت اطهار ما کو

گلستان جهان بی تو خزان است                 خدایا آن گل بی خار ما کو

                                                  ببار ای اشک از داغ فراقش

                                                  خدایا چشم گوهر بار ما کو

کـــدام جــمـعـه‌ مـــوعـــود می‌زنـی لـبـخـنـد

در اضطراب چه شب‌ها که صبح شان گم شد
چـه روزهـا کــــه گـرفـتـــــار روز هـفــــتـم شد

چه قدر هفته پر از شنبه شد، به جمعه رسید
و جـمـعــــه روز تـفــــرّج بـــــرای مـــــردم شـد! 

چه قــدر شنبـه و یـک شنبـه و دوشنـبه رسید
ولی همـیشه و هـر هـفـتـه جـمـعـه ‌هـا گم شد 

چه هفته‌ها که رسید و چه هفته‌ها که گذشت
شمـارشی کــه خلاصـه بـه چـنـد و چـنـدم شد 

و هـفـتـه‌ای که فـقـط ریـشه در گذشتن داشت
بـرای شعـله کـشیـدن بـه خـویـش هـیـزم شد

نـه شنـبـه و نـه بـه جـمـعـه، نـه هیـچ روز دگر
در انتــظار تـو قـلـبـی پـــر از تـلاطـــــم شد !؟ 

کـــدام جــمـعـه‌ مـــوعـــود می‌زنـی لـبـخـنـد
بـه این جـهـان کـه پـر از قـحطی تبسم شد؟

بــرای آمــدنـت جـــمــعــه‌ای مـعـــیــن کـــن
کـه هـفتـه‌ها همـه‌شـان خـالی از تـرنـم شد

 

زمین دلتنگ و مهدى بیقراراست‏

زمین دلتنگ و مهدى بیقراراست‏


فلک شیدا، پریشان روزگار است


دلا، آدیـــــــنه شد، دلبر نیـــــامد


غـــروب انتـــظارم سرنــــــــیامد


همه دلــــــها پر از آه و غم و درد


همه آلاله‏ها پـــــــــــژمرده و زرد


نفس‏ها خـــسته و در دل خموشـند


فغانها بى‏ صدا و پرخروشــــــــند


نه رنگى از عدالت، نى از صداقت‏


در و دیوار دارد  نقش ظــــــلمت


شده پرپر گـــــــــل مهر و محـبّت‏


همــه دلـــــــها شده سرشار نفرت

 


شده شام یتیمان، نالــــــه و اشــک‏


برد هرکــس به کاخ دیگرى رشک


شده پژمـــــــرده غنچه در چمنزار


بگشت آواره گل در کوى گـــــلزار


نشسته دیو بر دلـــــــــــهاى خفته‏


همه جا بذر نومــــــــــــیدى شکفته


زده زنـــــــــــگارها آئین و مذهب‏


دمى، رویى زسرور نیست یا رب


به اشک چشم و مهر و ماه، سوگند


به آه و ناله دلــــــــــــــهاى دربند


اگر نرگس زهجرت زار زار است‏


شقایق تا قیامت دغـــــــــدار است‏

این هفته نیز جمعه ما بی شما گذشت

این هفته نیز جمعه ما بی شما گذشت

آقا بپرس این که چه بر حال ما گذشت

این هفته هفت روز به ظاهر گذشتنی

بر من ولی عزیز دلم قرن ها گذشت

 


در خارزار حوصله هایت دویده ام

حالا ببین چه بر سر این دست و پا گذشت

هفتاد گوشه ناله زدم تا که جمعه شد

جانم به لب رسید ولی جمعه تا گذشت

گفتند جمعه بوی تو می آورد نسیم

اما نسیم آمد و سر در هوا گذشت

خورشید هم هوای مرا تازه تر نکرد

او هفت دفعه آمد و بی اعتنا گذشت

عمرم به سر رسید و از این دست جمعه ها

تکرار شد نیامدی و عمر ما گذشت...

ایوب پرند آور

منبع: هیئت وارثان ثارلله(ع)

نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت


نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
 بود ایا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت

 

کدام جمعه، دعا مستجاب خواهد شد؟


کدام جمعه، دعا مستجاب خواهد شد؟

مسیح عاطفه پا در رکاب خواهد شد

کدام جمعه ز عطر بهشتیِ گل یاس

بهار، غرق شمیم گلاب خواهد شد؟


کدام جمعه شود بخت عاشقان، بیدار؟

و چشم فتنه‌ی عالم به خواب خواهد شد

کدام جمعه، خدایا! ز فیض گریه‌ی شوق

بهار و باغ و چمن، کام‌یاب خواهد شد؟

کدام جمعه ـ بگو «یـا محـوّل الاحوال»! ـ

در آسمان و زمین، انقلاب خواهد شد؟

جمالِ روشن آن ماهِ پشتِ پرده‌ی غیب

کدام جمعه، برون از حجاب خواهد شد؟

کدام جمعه به خورشید می‌خورد پیوند؟

و بعد از این همه ابر، آفتاب خواهد شد

هزار جمعه دعای فرج به لب داریم

کدام جمعه، دعا مستجاب خواهد شد؟


توبه بشکستم و هر بار زمانم دادند


از نسیم سحری روح به جانم دادند

چشمی از خون جگر اشک فشانم دادند

تا شدم هم نفس محفل رندان سحر
لذت زمزمه و آه و فغانم دادند

باورم نیست که با این همه عصیان و قصور
ره به مهمانی ماه رمضانم دادند

بهترین وقت ملاقات خدایی است نماز
فیض دیدار به هنگام اذانم دادند

نام آقا نمک سفره ی افطار من است
کرم حضرت یار است که نانم دادند

هر چقدر دور شدم باز عطایم کردند
توبه بشکستم و هر بار زمانم دادند

ناسپاسی به سر نعمت حق باعث شد
که حواله به سرای دگرانم دادند

مانده بودم که کجا درد دل ابراز کنم
به کرم خانه ی ارباب مکانم دادند

به خدا آرزویی ندارم هیچ دیگر
حرم کرب و بلا را که نشانم دادند

دلم از روز ازل هست گرفتار حسین
به غلامی درش نام و نشانم دادند

در همان روز که هر کس ز کسی بگریزد
از تولای علی برگ امانم دادند

بخداوند قسم شور حسین می گیرم
روز محشر اگرم اذن بیانم دادند
***احسان محسنی فر***

یک شعر زیبای مناجاتی برای همه عاشقان مناجات و سحر

  تا تو به من نظر کنی        زیر و زبر شود دلم

همچو نگاه رحمتت        رنگ سحر شود دلم

ای همه دعای من        این تو و این ندای من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

      خدای من خدای من

 

دل چو سینه می تپد        سرشک دیده می چکد

لرزش دل علامت       اینکه خبر شود دلم

شاهد مدعای من       سوز دل و نوای من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

 

       خدای من خدای من

 

بی خبران عشق را      یک نظر تو کافی است

بی خبرم ولی گهی      اهل نظر شود دلم

یک شبه آشنای من       تا به ابد برای من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

 

       خدای من خدای من

 

دائم اگر نگاه تو      تازه کند حواله ام

این دل سخت بشکند      درٌ و گوهر شود دلم

ای کشش محبتت      بسته به دست وپای من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

 

       خدای من خدای من

 

وای اگر عنایتت     از دل من حذر کند

شام وسحر ملازم     خوف و خطر شود دلم

با تو رسد عطای من     بی تو رسد بلای من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

 

       خدای من خدای من

 

گفتگوی تو با دلم    در دل شب صفا دهد

گرچه تمام روز هم    با تو به سر شود دلم

همدم روزهای من    مونس شام های من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

 

       خدای من خدای من

 

این همه حسن و همدلی    بین خدا و بنده اش

پس به چه عذر قابلی    دور ز در شود دلم

می شنوی صدای من    از دل با ولای من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

 

       خدای من خدای من

 

گرچه مرا تو می خری    کرب وبلا نمی بری

از تب وتاب روضه ها    خون به جگر شود دلم

این دل مبتلای من    صحنه کربلای من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

 

       خدای من خدای من

 

وای اگر رسد اجل        روز قیامت و عمل

چون به حرم نرفته ام       جای دگر شود دلم

به داد من نمی رسد       هیچ یک آشنای من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

 

       خدای من خدای من

هیچ مجال توبه نیست       جای کمیل و ندبه نیست

کیست کند شفاعتم       چون به خطر شود دلم

در دل شعله عذاب       کس نرود به جای من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

 

       خدای من خدای من

نیست زبان معذرت       نیست زمان مغفرت

کز غم حول محشرت       لال و کر شود دلم

سرور من مگو شود       واسطه خدای من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

 

       خدای من خدای من

ای شه بی سر وکفن       حسین من حسین من

بی تو به نزد ذوالمنن       خاک به سر شود دلم

ای همه غصه های من       درد من و دوای من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

 

       خدای من خدای من

تازه به پیش بانی ام      نوحه و روضه خوانیم

گل کند آه و زاری ام      مرغ سحر شود دلم

شاهد نغمه های من      کشته نینوای من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

 

       خدای من خدای من

تازه نشان دهم خدا      شور قیامت ترا

تازه ز اشک فاطمه      حال دگر شود دلم

صیحه صور می شود      بانی روضه های من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

 

       خدای من خدای من

                                             شاعر : محمود ژولیده

                                                 برگرفته از کتاب بهار مناجات ۷ 

                                                 انتشارات آرام دل

دانلود سبک مناجات

گفتم ز بس که توبه شکستم، شنیده ام


مناجات با خدا


یا رب اسیرم و دل من در پناه توست

بی تابم و قرار دلم یک نگاه توست

چندان اسیر خواهش نفسم که غافلم

از دست رفته را طلب بارگاه توست

رو بَر مَتاب از من آلوده، ای کریم

گوید دلم که قهر خدا از گناه توست

گفتم ز بس که توبه شکستم، شنیده ام

در بسته ای و توبه شکن رو سیاه توست

گفتی بخوان مرا که شبِ استجابت است

درگاه دوست منتظر یا اله توست

گفتم به دل شکسته جوابی نمی رسد

گفتی جواب درگه ما سوز و آه توست

گفتم سزای جامعه ای پر گناه چیست؟

گفتی دعای هر شب و اشک پگاه توست

گفتم دعا و اشک و مناجاتمان کم است

گفتی رضای من به همین گاه گاه توست

ای روزی دعا و مناجات نزد تو

حالی بده که اهل گنه عذر خواه توست

با اشک خویش امر به معروف می کنیم

غم دیده ایم و اشک شب ما سپاه توست

جز درد دین بر این دل ما نیست مشکلی

بیمار عشق روبروی پیشگاه توست

ما دوستان یوسف آل پیمبریم

چشم انتظاری دل خسته گواه توست

------------------------
ژولیده

تو بینای منی من از تو کورم


تو بینای منی من از تو کورم
تو نزدیک منی من از تو دورم
خطا دیدی عطا کردی هماره
که لطف و رحمتت کرده جسورم
دریغ از نورهای رفته از دست
امان از خانه تاریک گورم
تو گفتی توبه کن می بخشمت من
تو گفتی من  کریمم من غفورم
تمام هست و بودم رحمت توست
چو در بازار حشر افتد عبورم
مبادا جرم های بی شمارم
به سر ریزند همچون مار مورم
تو دستم را بگیر از لطف و رحمت
که سر گردان میان نار ونورم
ببخشی یا نبخشی شرمسارم
بخوانی یا نخوانی در حضورم
تویی دارو تویی درمان دردم
تویی جنت تویی حور و قصورم
گرفتم پای تا سر چشم گرمدم
تو میدانی که بی نور تو کورم
منم میثم که با غم های عالم
تویی شادی تویی وجد وسرورم

حاج غلامرضا سازگار

تو آن کریم همیشه، من آن گدای همیشه

یا رفیق

تو آن کریم همیشه، من آن گدای همیشه 

فقیر ملتمس سفره شمایم همیشه

تمام هست خود را گماشتم که بیایم

در امتداد وصال تو پا به پای همیشه

به احترام شما چیده شد غذای گداها

 کنار سفره ارباب ها برای همیشه

نشسته روی لبانم نوای "کن لولیک

 همان دعای قدیمی، همان دعای همیشه

به انتظار تماشای لحظه های ظهورت 

 سپرده ام دل خود را به جمعه های همیشه

هر آنچه بار گنه داشتم ندیده خریدی

 و از قدیم همین بوده ماجرای همیشه

فقط به معجزه خاک کربلاست قرارم 

 بده به من کمی از تربت دوای همیشه

هر آنکه هست نمک گیر سفره های حسینی 

 گرفته فیض اقامت به کربلای همیشه


باور نمیکردم که دستم را بگیری


مناجات

فعل مرا دیدی ولی چیزی نگفتی

بنده همان بنده ، خدا مثل همیشه

از ما توسل از تو لطف و دست گیری

آقا همان آقا ، گدا مثل همیشه


ممنون از اینکه دست ما را رو نکردی

مثل همیشه باز هم ستار بودی

چه خوب شد در معصیت مرگم نیامد

ممنون از اینکه باز با ما یار بودی


با این گناهانی که من انجام دادم

باور نمیکردم که دستم را بگیری

تو آنقدر لطف و کرامت پیشه ای که

روزی هزاران بار توبه می پذیری


جامانده بودم تو مرا اینجا رساندی

من خواب بودم تو مرا بیدار کردی

وقت سحرهای مناجاتت نبودم

آن شب به جای من تو استغفار کردی


آن قدر خوبی ِ مرا گفتی به مَردم

آن قدر که حتی خودم هم باورم شد

آه ای کرامت پیشه دیدی آخر کار

این مهربانی های تو دردسرم شد


هر چند از دست خودم دلگیرم اما

احساس دلتنگی در این شب ها نکردم

سوگند بر سجاده ی خانم رقیه

من مهربان تر از خودت پیدا نکردم

 الــهـي بـكـويـت پــنـــاهــم بـده


ادامه نوشته