حضرت رقیه(س)

 

اشعار روضه حضرت رقیه(س) - رضا جعفری

 

جهان بدون وجودت خرابۀ عدم است

خرابه با گل رویت وجود دم به دم است

 

به چشم کودک عاقل مرا نگاه مکن

کسی که عشق ندارد به عقل متهم است

 

هزار کعبه نی و دشنه گر قلم گردند

برای گفتن یک ضرب تازیانه کم است

 

میان خندۀ این چشمهای بی پروا

یتیم را به تماشا گذاشتن ستم است

 

بگو برای چه دشنام می دهند مرا؟

رقیه ترجمۀ زخمهای محترم است

 

رضا جعفری

اشعار مصیبت شام - ورود کاروان اهل بیت(ع) به شام

اشعار مصیبت شام - ورود کاروان اهل بیت(ع) به شام - محمد امین سبکبار

 

باید برای مجلسشان سر بیاورند

یا لاله های زخمی پرپر بیاورند

 

تا آتشی به جان کبودم بیفکنند

تا آه از نهاد دلم در بیاورند

 

دور از نگاه خیره شان این ذوات را

آیا نشد که از در دیگر بیاورند؟

 

اصلاً به ما مطاع تصدق نمی رسد

حتی اگر که چادر و معجر بیاورند

 

خشکش زده نگاه تر نازدانه ات

این ضربه ها چه بر دل دختر بیاورند

 

با پای چوب روی لبت راه می روند

شاید که ظرف صبر مرا سر بیاورند

 

قرآن بخوان ز حنجره ی آیه آیه ات

تا بر کتاب دبن تو باور بیاورند

 

محمد امین سبکبار

**

از وبلاگ تیشه های اشک

 

 *********************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – علی زمانیان

 

وای از نگاه بی خرد بی مرام ها

 بر نیزه بود جاذبه انتقام ها

 

بازی کودکانه اطفال گشته بود

 پرتاب سنگ از وسط پشت بام ها

 

آن روز از تمامی دیوار های شهر

 با سنگ میرسید جواب سلام ها

 

در مدخل ورودی آن سرزمین درد

 از بین رفته بود دگر احترام ها

 

وای از محله های یهودی نشین شهر

 وای از صدای هلهله و ازدحام ها

 

یک کاروان به ناقه عریان گذر نمود

آهسته از میان نگاه امام ها

 

بر نیزه های گمشده در لابه لای دود

هجده سر بریده نشسته بدون خوود

 

 

در سرزمین شام خزانِ بهار بود

ازگریه جاده ها همگی شوره زار بود

 

ناموس اهل بیت به صحرای بی کسی

بر ناقه ی بدون عماری سوار بود

 

در بین ناقه های یتیمان هاشمی

هجده عدد ستاره دنباله دار بود

 

آن روز نیزه دار سر حضرت حسین

تنها به فکر جایزه و کسب و کار بود

 

در جمع کاروان کف پاهای دختری

زخمی تکه سنگ وَ یا اینکه خار بود

 

صف های چند بد صفتِ تازیانه دار

دور و بر کجاوه زینب قطار بود

 

گویا که بود لعل لب و مغز استخوان

آماده معانقه با چوب خیزران

 

دروازه پر ز لهو و لعب ساز و هلهله

رقاصه های شهر به دنبال قافله

 

تجار ها برای خرید و فروش سر

بنشسته اند بر سر میز معامله

 

از روی نیزه ها به زمین می خورد مدام

آن سر که با سه شعبه جدا کرد حرمله

 

از بس رقیه دخترمان تازیانه خورد

در استخوان گردنش افتاده فاصله

 

با چادری که پاره و یا تکه تکه بود

در زیر تازیانه اَدا کرد نافله

 

در بین بغض و ناله و فریاد بی کسی

گفتم میان آن ملاء عام با گله

 

**

 

نقل و نبات دور سر اهل کاروان

عید آمده برای تماشاچیانمان

 

یک عده در میان زمین های دور شهر

مشغول جمع آوری چوب خیزران

 

یک عده هم دوباره برای ادای نذر

می آورند مجمر خرما و تکه نان

 

انگار کاسب یکی از کوچه های شهر

طشت طلا فروخته با قیمت گران

 

اکبر مؤذن حرم آل فاطمه

وقت صلات بر سر گلدسته سنان

 

شب ها سه ساله دخترمان گریه می کند

از درد پا و درد سر و درد استخوان

 

با خود همیشه حجمه زنجیر میکشد

شب های سرد پهلوی او تیر میکشد

 

اسم خرابه آمد و روحم شرر گرفت

قلبم گرفته بود کمی بیشتر گرفت

 

در داخل خرابه نه گودال قتلگاه

گنجشک پر شکسته ما بال و پر گرفت

 

وقتی طبق برابر او خورد زمین

لکنت زبان حاد و درد کمر گرفت

 

انگشت های سوخته دختر حسین

خاکستر از محاسن سرخ پدر گرفت

 

رأس بریده با نگه گریه آورش

از ما سراغ مقتعه و زیب و زر گرفت

 

شکر خدا که حضرت شیب الخضیبمان

با پای سر دومرتبه از ما خبر گرفت

 

تا بوسه زد به گونه بابا رقیه مرد

مأمور سر رسید و طبق را گرفت و برد

 

خوابیده بود کودک معصوم بی صدا

دندانه های محکم زنجیر دور پا

 

بعد از زیارت سر ر گردش پدر

افتاد روی خاک و سفر کرد تا خدا

 

گل یک طرف و بلبل آن یک طرف دگر

لب ؛ گونه نقطه های تلاقی جدا جدا

 

دختر درست مثل پدر بی کفن ترین

زیرا که دید واقعه تلخ بوریا

 

یک مشت گوش پاره و روی سیاه و زرد

سوغات ما برای شهیدان کربلا

 

از شعر هم توان بیان را گرفته اند

این واژه های سیلی و زخم و سه نقطه ها

 

من عارفم مجاور نخ های پرچمش

تا هر زمان اجازه دهد می نویسمش

 

علی زمانیان

 

******************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – محسن عرب خالقی

 

عبور قافله را بین شام می بینم

و در حوالی آن ازدحام می بینم

 

مگر چه چیز تماشایی است در اینجا

حضور این همه فرد بنام می بینم

 

کجاست؟شهر یهود است یا دیار کفر؟

به روی نیزه سر یک امام می بینم

 

در این زمین پی یک قطره معرفت بودم

ولی چه سود که قحط مرام می بینم

 

به چشمهای پر از خون مردم شامی

نشان آتش یک انتقام می بینم

 

مگر چه دین جدیدی میان این شهر است؟

که بر یتیم کمک را حرام می بینم

 

خرید سنگ در این شهر سنگ دل غوغاست

و هر که سنگ گرفته به بام می بینم

 

به هر طرف که سر خویش را بچرخانم

غریب تشنه لبی را مدام می بینم

 

محسن عرب خالقی

 

****************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت به شهر شام - علی اکبر لطیفیان

 

مبهوتم از نظاره تشت طلای تو

اینجا چرا کشیده شده ماجرای تو

 

تا این که جای بهتر از اینجا مکان کنی

دامن گرفته اند یتیمان برای تو

 

اندازه ی تقرب این چوب هم نبود ؟

لبهای خشک دخترک با وفای تو

 

تفسیر آیه های نخستین مریمم

از کاف و ها گذشته ، رسیده یه “یای” تو

 

تو سعی میکنی که لبت خوب خوب ادا کند

حق حروف حلقی خود را ، به جای تو ....

 

....من سعی میکنم وسط جمعیت به من

با لهجه ی خودت برسد آیه های تو

 

علی اکبر لطیفیان

 

****************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت به شهر شام - محمد سعید میرزایی

 

هرگز کسی ندیده به عالم، زن این چنین

خون خوردن آنچنان و سخن گفتن این چنین

 

در قصر ظالمان به تظلم که دیده است

شیر آفرین زنی، که کند شیون این چنین

 

هر گونه‌اش پناه یتیمی دگر شده‌ست

آری بُود کرامت آن دامن این چنین

 

زندان به عطر نافه‌ی خود بهشت کرد

زینب چراغ نامه کند روشن این چنین

 

پیش حسین، اشک و به قصر یزید، لعن

با دوست آنچنان و برِ دشمن این چنین

 

در دشت بیند آن تن دور از سر آنچنان

بر نیزه خواند آن سر دور از تن این چنین

 

آه! ای سر حسین! چو سر در پی توام

خورشید من! به شام مرو بی‌من این چنین

 

از خون حجاب صورت خود کرده، یا حسین

جز خواهرت که بوده به عفت زن این چنین

 

محمدسعید میرزائی

 

******************

 

اشعار ورود کاروان به شام - وحید قاسمی

 

 از پشت بام بر سرمان سنگ مي زنند

 بر زخم كهنه ي پرمان سنگ مي زنند

 

 وقت نزولِ سوره ي توحيد بر لبت

 ابليس ها به باورمان سنگ مي زنند

 

 وقتي كه سنگشان به سر ني نمي رسد

 سمت سكينه خواهرمان سنگ مي زنند

 

 ازپاي نيزه فاطمه را دور كن پدر!

 اين كورها به مادرمان سنگ مي زنند

 

 بغض علي بهانه ي خوبي برايشان

 حتي به سوي اصغرمان سنگ مي زنند

 

آن دختري كه با پدرش رفت و دور شد...

در كربلا جهيزيه اش جفت و جور شد

 

 گفتم : كه كاخ مستي تان پايدار نيست

 مردم لباس خاكي ما خنده دار نيست

 

 مردان ما به نيزه و در كوچه هاي شهر

 گرداندن زنان حرم افتخار نيست

 

 اي بزدلان! ز بام به ما سنگ مي زنيد

 در دستهاي بسته ي ما ذوالفقار نيست

 

 در سختي و بلا به خدا تكيه مي كنيم

 سر مي دهيم در ره او، اين شعار نيست

 

 خونش به جوش آمده عباس؛ بس كنيد

 پاي سر بريده كه جاي قمار نيست

 

خون گريه مي كني!؟ به تو حق مي دهم عمو

ديگر وسط  كشيده شده حرف  آبرو

 

كار از تمسخر لب يحيي گذشته است

از خيزران بپرس چه برما گذشته است

 

وحید قاسمی

 

******************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به شام – سید حبیب حبیب پور

 

با كوهي از دريغ و ملامت براي شام

زينب رسيده است به دروازه هاي شام

 

اي غرق ماجراي تپش خيز كربلا

بگذار تا بگويمت از ماجراي شام

 

داغي عظيم در دل و قصدي عظيم تر

زينب چنين رسيد به ظلمت سراي شام

 

آنان كه محو زيستني كربلايي اند

عادت نمي كنند به آب و هواي شام

 

در اولين مقابله تشخيص مي دهد

بوي هزار توطئه را در فضاي شام

 

زينب سفير نهضت خونبار كربلا

كوهي است در برابر فرمانرواي شام

 

مي گويد از حقيقت و مي گويد از حسين

وز خائنان كوفه و ظلم و جفاي شام

 

بگذار فاش گويمت آن خطبه بليغ

تكرار كربلاست ولي كربلاي شام

 

روحي چنين عظيم و كلامي چنين بلند

آزاد و پاك مي رهد از تنگناي شام

 

امروز از پس گذر قرن ها هنوز

پيداست نقش واقعه در جاي جاي شام

 

سید حبیب حبیب پور

 

******************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – وحید قاسمی

 

قاری مشهور

 

سوره ي مستور روی نیزه ها می بینمت

آیه ی و الطور روی نیزه ها می بینمت

 

منبر و رَحلت چه شد؟ ای زاده ي ختم رسل

قاری مشهور! روی نیزه ها می بینمت

 

چشم کورشام را مبهوت نورت کرده ای

نور رب الـنور روی نیزه ها می بینمت

 

نیزه ازخون گلویت جرعه ای زد، مست شد

خوشه يِ انگور روی نیزه ها می بینمت

 

زینـبم ،مـوسیِ شـبگرد بـیابـان غمت

شمس کوه طور روی نیزه ها می بینمت

 

وحید قاسمی

 

******************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – محسن کاویانی

 

وقتی برای عشق انگشتر نمانده

يعنی كه عباس و علی اكبر نمانده

 

حالا تويی بانو نبردت فرق دارد

اين بيشه‌ی خونين كه بی حيدر نمانده

 

با خطبه‌ات از جا بكن اين قلعه را تا

قوم يهودی حس كند خيبر نمانده

 

طوفان شد و پيچيد بانگت بين مردم

آيا كسی با آل پيغمبر نمانده؟

 

جاي تعجب نيست بعد از خطبه‌هايت

دندان برای صورت يك سر نمانده

 

یک سر که روی آبشار گیسوانش

جز لخته های خون وخاکستر نمانده

 

امّا تو دريا باش دردشتی کویری

جز تو برای دين دگر ياور نمانده

 

حتّی اگر در ذهنتان هر روز و هر شب

جز خاطرات آن گل پرپر نمانده

 

هر شب شما در خواب هم ميبينی انگار

 چيزی به وصل حنجر و خنجر نمانده

 

حالا تویی بانو نبردت فرق دارد

حالا که عباس وعلی اکبرنمانده...

 

محسن کاویانی

******************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – وحید قاسمی

 

در واژه های شعر تو دیدم وقار را

 حُجب و حیایِ فاطمی این تبار را

 

با تیغ خطبه فاتح صفین كوفه ای

مولا سپرده دست شما ذوالفقار را

 

در اوج بیكران خودت مست می كِشی

 هفتاد و دو ستاره دنباله دار را

 

 درس حجاب می دهد این آستین شرم

معنا كنید روسری وصله دار را

 

با واژه های «هیزم» و «مسمار» و «شعله ها»

 آتش زنید مستمع بی قرار را

 

خانم اگر اشاره به طشت طلا كنید

 خون گریه می كنیم خزان تا بهار را

 

چشمت به غیر چشم حسینت ندیده است

 دیدی كنار طشت، بساط  قمار را

 

زینب كجا و مجلس نامحرمان كجا

 از دست داده ام به خدا اختیار را

 

این بوی سیب چیست؟ دوباره گرفته ای

بر روی دست پیرهن شهریار را

 

اكسیر اشك روضه تان مس طلا كند

وقتش رسیده است بسنجی عیار را

 

وحید قاسمی

 

******************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – وحید قاسمی

 

خانه بدوش عشقمُ سربار زینبم

دربه در مجالس سالار زینبم

 

از زخمهای گوشه ابروی من نپرس

مجروح داغ دلبرُ بیمار زینبم

 

این نعره ها و عربده ها بی دلیل نیست

یک گوشه از شلوغی بازار زینبم

 

بزم شرابُ کوچه ی شوم یهودیان

از لطف گریه محرم اسرار زینبم

 

آتش بزن به دار بکش جا نمی زنم

جانم فداش ، میثم تمار زینبم

 

هرکس به بیرقُ علمش چپ نگاه کرد

باخشم من طرف شده مختار زینبم

 

ازمدح غیرآل علی عاجزم ،نخواه

من ازالست شاعردربار زینبم

 

وحید قاسمی

 

******************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – یوسف رحیمی

 

ذکر مصيبت مي‌کند: الشام الشام

تا ياد غربت مي‌کند: الشام الشام

 

منزل به منزل درد و داغ و بي کسي را

يک جا روايت مي‌کند: الشام الشام

 

موي سپيد و چهره اي در هم شکسته

از چه حکايت مي‌کند: الشام الشام

 

هر روز با اندوه و آه و بي شکيبي

ياد اسارت مي‌کند: الشام الشام

 

در اين ديار پُر بلا هر کس به نوعي

عرض ارادت مي‌کند: الشام الشام

 

يک شهر چشم خيره وقت هر عبوري

ابراز غيرت مي‌کند: الشام الشام

 

هر سنگ با پيشاني مجروح خورشيد

تجديد بيعت مي‌کند: الشام الشام

 

قرآن پرپر روي نيزه غربتت را

هر دم تلاوت مي‌کند: الشام الشام

 

قلب تو را يک مرد رومي با نگاهش

بي صبر و طاقت مي‌کند: الشام الشام

 

هر جا که دارد خوف از جان تو، عمه

خود را فدايت مي‌کند: الشام الشام

 

جان مي دهي وقتي به لبهايي مقدس

چوبي جسارت مي‌کند: الشام الشام

 

کنج تنوري حنجري آتش گرفته

ذکر مصيبت مي‌کند: الشام الشام

 

یوسف رحیمی

 

******************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – شفق مشهدی

 

الا که مقدم تو مژده ی سعادت داشت

به خاکبوسی راهت فرشته عادت داشت

 

سلام بر تو که ماه جمادی الاول

ز جلوه ی تو به رخ هاله ی مسرّت داشت

 

سلام بر تو که امّ المصائبت خوانند

چرا که غم ز ازل در دلت اقامت داشت

 

سلام بر تو و بر هر زنی که از آغاز

به پاس پیروی ات از حجاب زینت داشت

 

تو از همان شجر پاک عصمت آمده ای

که ریشه در دل قرآن و جان عترت داشت

 

تو دست پرور آن مادر گرانقدری

که قلب پاک پیمبر به او ارادت داشت

 

تو سر بر آینه ی سینه ای گذاشته ای

که بوسه گاه نبی بود و عطر جنت داشت

 

تو زیر سایه ی آن گلبنی بزرگ شدی

که هر چه داشت شکوفایی از نبوت داشت

 

ندیده دیده ی تاریخ چون تو بانویی

که حق به گردن آزادی و عدالت داشت

 

چه بانویی که پس از دختر رسول ا...

به هر زنی که تصور کنی شرافت داشت

 

چه بانویی که ز فیض هدایت معصوم

مقام و منزلتی همتراز عصمت داشت

 

چه بانویی که صبوری نمود چون زهرا

چه بانویی که به قدر علی شهامت داشت

 

چه بانویی که به حد کمال در همه حال

اراده داشت وفا داشت عزم و همت داشت

 

چه بانویی که به هنگامه ی اسارت هم

وقار داشت حیا داشت شرم و عفت داشت

 

چه بانویی که همه عمر در نیایش شب

هزار بار ز خود تا خدای هجرت داشت

 

چه بانویی که به همراه یک مدینه صفا

گلاب گریه و یک کربلا مصیبت داشت

 

چه بانویی که به خورشید خون گرفته ی عشق

به قدر وسعت هفت آسمان محبت داشت

 

دل تو بود پر از التهاب شوق حسین

که لحظه لحظه ی عمرت از این حکایت داشت

 

حسین نیز به شایستگی نثار تو کرد

هر آنچه عاطفه و التفات و رأفت داشت

 

نبود حاجت بوسیدن گلوی حسین

حسین با تو هزاران هزار حجت داشت

 

حسین از تو جدایی نداشت در هر حال

مگر بخاطر انسی که با شهادت داشت

 

چراغ آخرتش باد شاعری که سرود

سه بیت ناب که دنیایی از طراوت داشت

 

«نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت

نه سید الشهدا بر جدال طاقت داشت

 

هوا ز جور مخالف چو نیلگون گردید

عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

 

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

 

ستاره ی سحر تو که روی خاک افتاد

هزار و نهصد و پنجاه و یک جراحت داشت

 

من و مکارم اخلاق زینبی هیهات

کجا برابر خورشید ذره جرأت داشت

 

تو آن یگانه اسیری که در چهل منزل

بدوش خسته ی خود کوهی از رسالت داشت

 

تو خطبه خواندی و بر هم زدی اساس ستم

ستمگر از سخنت جا به خاک ذلت داشت

 

تو خطبه خواندی و در چهره ات تجسم یافت

علی که در سخنش آیت فصاحت داشت

 

پیام خون و شرف را به شام و کوفه رساند

صدای روح نوازت که رنگ محنت داشت

 

به هر بهانه به تفسیر انقلاب نشست

کلام روح فزایت که رنج غربت داشت

 

هلال یک شبه ات جلوه کرد از سر نی

که با تو سوخته دل اشتیاق صحبت داشت

 

پس از زیارت خون سر تو از محمل

شفق طلوع نمی کرد اگر مروت داشت

 

شفق مشهدی

 

********************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت به شهر شام - علی اکبر لطیفیان

 

باورت می شد ببینی خواهرت را یک زمان

دست بسته، مو پریشان، مو کنان، مویه کنان

 

باورت می شد ببینی دختر خورشید را

کوچه کوچه در کنار سایه ی نامحرمان

 

نه لبی مانده برای تو نه جای سالمی

من که گفتم این همه بالای نی قرآن نخوان

 

چه عجب ! طشتی برای این سرت آورده اند

ای سر منزل به منزل ای سر یحیی نشان

 

تا همین که چشم تو افتاده بر چشمان ما

چشم ما افتاده بر لبهای زیر خیزران

 

ای تمامی غرور من فدای غیرتت

لطف کن این مرد شامی را از این مجلس بران

 

این قدر قرآن مخوان این چوب ها نامحرمند

شب بیا ویرانه هرچه خواستی قرآن بخوان

 

علی اکبر لطیفیان

 

*******************

 

اشعار شام -  حضرت رقیه(س) - علی اکبر لطیفیان

 

پایش ز دست آبله آزار می کشد

از احتیاط دست به دیوار می کشد

 

درگوشه ی خرابه کنار فرشته ها

"با ناخنی شکسته ز پا خار می کشد"

 

دارد به یاد مجلس نامحرمان صبح

بر روی خاک عکس علمدار می کشد

 

او هرچه میکشد به خدای یتیم ها

از چشم های مردم بازار می کشد

 

گیرم برای خانه تان هم کنیز شد

آیا ز پرشکسته کسی کار می کشد؟

 

چشمش مگر خدای نکرده چه دیده است؟

نقشی که میکشد همه را تار می کشد

 

لب های بی تحرک او با چه زحمتی

خود را به سمت کنج لب یار می کشد

 

علی اکبر لطیفیان

 

*******************

 

اشعار مدح حضرت زینب(س) - قیصر امین پور

 

دلش دریای صدها کهکشان صبر

غمش طوفان صدها آسمان ابر

 

دو چشم از گریه هم‌چون ابر خسته

ز دست صبر زینب، صبر خسته

 

صدایش رنگ و بویی آشنا داشت

طنین موج آیات خدا داشت

 

زبانش ذوالفقاری صیقلی بود

صدا، آیینه‌ی صوت علی بود

 

چه گوشی می‌کند باور شنیدن؟

خروشی این چنین مردانه از زن

 

به این پرسش نخواهد داد پاسخ

مگر اندیشه‌ی اهل تناسخ

 

حلول روح او، درجسم زینب

علی دیگری با اسم زینب

 

زنی عاشق، زنی این‌گونه عاشق

زنی، پیغمبر قرآن ناطق

 

زنی، خون خدایی را پیمبر

زن و پیغمبری؟ الله اکبر

 

قیصر امین پور

 

*********************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت به شهر شام - مجید تال

 

با دست بسته هست ولی دست بسته نیست

گر چه سرش شکسته ولی سرشکسته نیست

 

هرچند سربه زیر... ولی سرفراز بود

زینب قیام کرده چون از پا نشسته نیست

 

رنج سفر ،خطر، غم بازار،چشم شوم

داغ سه ساله دیده ولی باز خسته نیست

 

حتی اگر به صورت او سنگ می خورد

هیهات بند معجرش از هم گسسته نیست

 

چشم او در اثر حادثه کم سو شده است

کمرش خم شده و دست به زانو شده است

 

بیت بیت دل او از هم پاشیده شده

صورتش در اثر لطمه خراشیده شده

 

گفت برخیز که من زینب مجروح توام

چند روزیست که محو لب مجروح توام

 

این چهل روز به من مثل چهل سال گذشت

پیر شد زینب تو تا که ز گودال گذشت

 

این رباب است که این گونه دلش ویران است

در پی قبر علی اصغر خود حیران است

 

گر چه من در اثر حادثه کم می بینم

ولی انگار دراین دشت علم می بینم

 

دارد انگار علمدار تو برمی گردد

مشک بر دوش ببین یار تو برمی گردد

 

خوب می شد اگر او چند قدم می آمد

خوب می شد اگر او تا به حرم می آمد

 

تا علی اصغر تو تشنه نمی مرد حسین

تا رقیه کمی افسوس نمی خورد حسین

 

راستی دختر تو...دختر تو...شرمنده

زجر...سیلی...رخ نیلی...سرتو شرمنده

 

وای از دختر و از یوسف بازار شدن

وای از مردم نا اهل و خریدار شدن

 

سنگ هایی که پریده است به سوی سر تو

چه بلایی که نیاورده سر خواهر تو

 

سرخی چشم خبر می دهد از دل خونی

وای از آن لحظه که شد چوبه ی محمل خونی


ولادت حضرت رقیه ع


ای ز سر تا پا همه زهرا صفاتبادبانی تو به کشتی نجاتتار تار گیسویت حبل المتینمی بری دل از امیرالمومنینشعر من را بحر و مضمون داده ایعاشقی را یاد مجنون داده ایگرد نعلینت دوای درد هادستهای کوچکت مشکل گشاای تو از زینب حیا آموختهچشم محتاجان به دستت دوختهاز حسن درس کَرَم آموختیصفره داری و نِعَم آموختیبسکه شاه دین به زهرا عشق داشتآرزوی دختری همچون تو داشتآنقدر حق عاشق باب تو بودآرزویش را برآورده نمودماه رویت را خدا تا آفریدنقش تو هم شکل زهرا آفریدموقع خلق چنین رخسار ماهحق به خود می گفت با اندوه و آهدختری دادم دوباره شاه رابار دیگر آفریدم ماه راشد جمال فاطمی آئینه اشنیمی از قلب علی در سینه اشدر وجودش می دمم احساس رانیمی از زیبایی عباس راآسمان عشق را کوکب شدهاو مدال سینه ی زینب شدهتا پدر آغوش خود را باز کردعشق خود نسبت به او ابراز کردجست و خیزی روی دست شاه کردتا که رویش را به سوی ماه کرداشک شوق از دیدگان خویش سفترو به سوی خواهرش بنمود و گفتدخترم زیبا تر از لیلی شدهاز همین حالا ابالفضلی شدههر که رویش را تماشا می کندیادی از رخسار زهرا می کندروزی او غصه و رنج و غم استمثل مادر حیف عمر او کم استحیف این مه رنگ نیلی می خوردحیف از این صورت که سیلی می خوردای سراپا عصمت و حجب و حیاجان زینب حاجتم را کن رواای همه عالم به گیسویت اسیرامشب از جود و کرم دستم بگیر - با فقیران زمین باز خدا راه آمد مژده ای آمده که سوگلی شاه آمد آمد از راه شب ذره نوازی حسین (ع) نمک سفره شاهانه این ماه آمد به دل سرد زمین باز امیدی داند یاس خوش عطر و گلاب حرم الله آمد همه ناخواسته گشتند نمک گیر حسین پیش از خواهش ما عیدی دلخواه آمد نیست در هیچ کجایی خبر از تنهایی قبله بی کسی هر دل آگاه آمد کوری چشم بخیل همه عایشه ها (...) همه جا پر شده که فاطمه(س) از راه آمد حضرت زهره زهرای حرم آمده است زینت شانه سقای حرم آمده است رفت خورشید ز رو وقت درخشیدن تو ماه بیچاره شد از موقع تابیدن تو کاشف الکرب حسین(ع) بعد عموجان هستی می رود غم ز دلش در عوض دیدن تو چه قدر در دل دریای عمو جاداری نشود خسته ابالفضل(ع) ز بوسیدن تو خنده بر صورت زهرایی تو می آید عمه ات هست فقط عاشق خندیدن تو علی ِ اکبر و عباس و حسین و زینب آب گردد دلشان موقع رنجیدن تو مهریان دختر ارباب گدایی به خدا دست خالی نرود موقع بخشیدن تو کودک و این همه اوصاف و جلال و جبروت به خدا نیست غلط معجزه نامیدن تو محشری ، معجزه ای ، بی بدلی غوغایی دختری نیست به اندازه تو بابایی تو طبیبی و به هر درد دوایی داری مرتضی زاده ای و دست شفایی داری به خداوند قسم فاطمه در فاطمه ای چه وقاری چه جلالی چه حیایی داری هر کسی هست کسی بندگی ات را کرده هرکجا ملک خدا هست گدایی داری نام تو معجزه حضرت عیسی دارد مثل بابا دم انگشت نمایی داری چشم ها خیره شد از گریه طوفانی تو مثل زینب دل از ترس رهایی داری آن قدر ناله زدی تا پدر آمد با سر همه دیدند به ویرانه خدایی داری طعنه زد چشم پر از آب تو بر آب فرات پدر از گریه تو گشت قتیل العبرات حضرت فاطمه دوم این ایل و تبار مانده ام من تو کجا چادر پر گرد و غبار ! عاشقی را تو فقط یاد به مجنون دادی یک شبه پیر شدی پای غم دوری یار وای من پیر ترین کودک تاریخ تویی بر یتیمی نشده هیچ کس این قدر دچار دم افطار به یاد شکم خالی تو می شود هر رمضان چشم همه ابر بهار دست سنگین همه شهر به جانت افتاد تا که آب آور لبهای تو شد نیزه سوار دلم از بی کسیت آب شده ای بانو دردل بر و بیابان به تو دادند مزار هر کجا حرف تو شد سوخت تمام جگرم اسوه کودک بحرین فدای تو سرم - داشت آن روز زمین قصه ای از سرمی خواندقصه ی دیگری از یاس معطر می خواندرخ مولود چنان با رخ مادر می خواندکه پدر زیر لبی سوره ی کوثر می خواندخانه غوغا شده ،انگار زمان برگشتهنکند حضرت زهرا(س) به جهان برگشتهنه فقط دور و بر خانه ی او همهمه استعرض تبریک به ارباب برای همه است زینب(س) آیینه به کف بر لبش این زمزمه استبه خدا خون علی(ع) در رگ این فاطمه(س)استدختری که نفسش جلوه ی زهرا(س) داردپدرش بوسه به دستش بزند جا داردفاطمه(س) پر زده اما برکاتش باقی استراه باز است ببینید صراطش باقی است هم خدا هست هم این قوم حیاتش باقی استحال اگر نیست پیمبر(ص) صلواتش باقی است کار خورشید به ناخواه درخشندگی استکار هر لحظه ی این طایفه بخشندگی استتو که بالای سرت نور امامت داری جزء این طایفه ای دست کرامت داری محشری گشته به پا باز قیامت داریچون که بر دوش ابالفضل(ع) اقامت داریوقت پرواز تو افلاک به هم می ریزدتا می آیی به زمین خاک به هم می ریزدآمدی نازترین یاس معطر باشیدر دل خسته ی ما عاطفه پرور باشی آمدی چند بهاری گل اکبر باشینفسی هم شده همبازی اصغر باشیباز لبخند بزن عشق خریدار تو استکاشف الکرب اباالفضل شدن کار تو استتو که در دلبری ازما مثَل باباییاسم بابا که می آری غزل بابایی چشم بد دور چه شیرین بغل باباییساده،شیرین و صمیمی عسل بابایی***دم به دم می وزد از هر نفست بوی بهشتدختر حضرت اربابی و بانوی بهشت***...عاشقم عاشق عشقی که تو در آن باشیعشق من شهر دمشقی که تو در آن باشیزائری آمده در قلب تو جا می خواهدصحن زیبای تورا دیده، صفا می خواهد یک نفر آمده و اذن دعا می خواهداو مسیحی است ولی از تو شفا می خواهدباز باشوق یکی چادر کوچک آورددختری نذر نگاه تو عروسک آوردیاد آن روز می افتم که اسیرت کردنداول کودک ات بود که پیرت کردند... -- سلام ما به حضور مطهّرت خاتون درود ، دختر ارباب عشق و زیبائی سلام روشنی چشمهای ثارالله درود آبی بی انتهای دریائی ** خوش آمدی و قدم رنجه کردی ای خاتون و غصّه را ز دل نا امید ما بردی تو آمدی و شب سوّمم مجزّا شد مرا به مُحرِمی خانه ی خدا بردی ** به روی دست تمامی خانه می چرخی تمام خانه پر از شور و غرق احساس است به روی دست علی اکبری و می خندی چه قدر خنده ی تو دلنشین عبّاس است ** منم که تاج گدائی تو به سر دارم توئی که دست ترحّم براین سرم داری منم که خسته ام و بال من شکسته شده توئی که پیش خودت مرهم پرم داری ** شبیه فاطمه ای و همیشه اهل کرم یتیم و سائل و در بند هم گدای شما حساب دفتر لطفت ، پر از کرامت هاست و باید از تو بخواهم برات کرببلا ** به طبع خسته ی من خرده ای نگیر ای نور که بال پر زدنم زخمیِ ِ غروب شماست هنوز هم که هنوز است چشم خونباری مقیم بارش باران عصر عاشوراست . . . -- امشب نسیم عشق درعالم وزیده است شهدجنون به کام دل ماچکیده است مستی خودش شده است خراب شراب ما عقل ازسرتمامی مستان پریده است امشب فرشته از سربازار آسمان صدهدیه بهر دیدن دلبرخریده است حال وهوای عرش خدا داده برزمین گویاکه شاهکار دگرآفریده است تاکوچه های شهرمدینه به شوق وشور مامور وحی دلشده باسر دودیده است گویادوباره سوره کوثرشده نزول گویادوباره حضرت زهرا رسیده است خورشید عشق بر رخ مهتاب خنده زد امشب رقیه آمده ارباب خنده زد ***************** به به چه جشن وشور وسروری بپاشده شهرمدینه نه همه جاکربلاشده امشب حسین مادرخود رادوباره دید به به  به اوچه گنج عظیمی عطاشده عباس داشت آرزوی روی فاطمه شکرخدا که حاجت اوهم روا شده آیابراستی بود این نور- فاطمه؟ یاروح اوبه جسم دگرجابجا شده این دختراست یاکه بودحوری بهشت حوریه هم به حسن رخش مبتلا شده این گل بود زباغ گلستان عاطفه تنها برای دامن زینب سوا شده خورشیدعشق بررخ مهتاب خنده زد امشب رقیه آمده ارباب خنده زد ***** این یاس نوشکفته نگاهش بهاری است بهرحسین آخرچشم انتظاری است مثل تمام پاک نهادان اهل بیت او از نژاد ونسل شه ذوالفقاری است گویاستاره آمده بر پشت بام ماه وقتی به روی دوش عمو درسواری است یک هدیه:سینه ریز و دوتاگوشوار ناب اکبرخرید وگفت که این یادگاری است هرقدرناز اوبکشد بازهم کم است بهرحسین دخترک ته تغاری است عباس وقاسم وعلی اکبر وحسین دور وبرش عجب صف عشق وحصاری است اوظاهرش سه ساله ولی پیرمعرفت وقتش بیاید اوصنم جان نثاری است خورشید عشق بررخ مهتاب خنده زد امشب رقیه آمده ارباب خنده زد ** ازعطرسیب غرق ونگاهش پرازاثر دارد نمک به چهره و کامش پرازشکر پابرزمین اگربزند میشودطلا رخ گربسوی شب بکشدمیشودسحر مریم کنیزملتمس خانواده اش موسی خمیده دربراو گشته تاکمر بااین همه مقام کسی یاری اش نکرد درشهرشام وکوفه که اوبودخونجگر درد دل شکسته خود رابریده جان یکشب برای راس پدرگفت مختصر ازبس دویده ام وسط کوچه های شهر ناخن زپای زخمی من کنده شد پدر خورشید عشق بررخ مهتاب خنده زد امشب رقیه آمده ارباب خنده زد -- سلام ما به حضور مطهّرت خاتون درود ، دختر ارباب عشق و زیبائی سلام روشنی چشمهای ثارالله درود آبی بی انتهای دریائی خوش آمدی و قدم رنجه کردی ای خاتون و غصّه را ز دل نا امید ما بردی تو آمدی و شب سوّمم مجزّا شد مرا به مُحرِمی خانه ی خدا بردی به روی دست تمامی خانه می چرخی تمام خانه پر از شور و غرق احساس است به روی دست علی اکبری و می خندی چه قدر خنده ی تو دلنشین عبّاس است منم که تاج گدائی تو به سر دارم توئی که دست ترحّم براین سرم داری منم که خسته ام و بال من شکسته شده توئی که پیش خودت مرهم پرم داری شبیه فاطمه ای و همیشه اهل کرم یتیم و سائل و در بند هم گدای شما حساب دفتر لطفت ، پر از کرامت هاست و باید از تو بخواهم برات کرببلا به طبع خسته ی من خرده ای نگیر ای نور که بال پر زدنم زخمیِ ِ غروب شماست هنوز هم که هنوز است چشم خونباری مقیم بارش باران عصر عاشوراست -- ی سبب نیست شب جمعه شب رحمت شد مادری گفت "حسین جان" همه را بخشیدی * به بهانه گریه بر اباعبدالله علیه السلام *** غوطه ور در گناه و عصيانم تو ولي كشتي نجات هستي گرچه من تلخ و شورم اما تو عسلي، شاخه ي نبات هستي *** رفته قنداقه ات به عرش امشب فطرس از مقدمت شده خوشحال نخ قنداقه ات شفاي ملك تو كجا و كجا تهِ گودال؟ *** من براي تولدت ارباب دوست دارم كه پيرهن بخرم تو هنوزم بي كفن هستي بايد امروز يك كفن بخرم *** گرچه ميلاد توست اما هست در دلم حرفهاي خواهر تو لحظه اي كه رسيد در گودال پيكر انداخت روي پيكر تو *** گفت من بميرم اي مظلوم چه كسي منع ِ چاره ات كرده؟ بي كفن يوسفم در اين صحرا چه كسي پاره پاره ات كرده؟ *** پيكرت زير نيزه در گودال مورد حمله و تهاجم شد در هياهوي دست و پا زدنت ناگهان دست و پاي من گم شد *** قتلگاهت برو بيايي شد تا يكي رفت ديگري آمد عاقبت ماند پيكري عريان قاتلي رفت خواهري آمد *** يك نفر پنجه بين گيسويت يك نفر ميكشيد عبايت را ديدم از دردِ خنجري كهنه ميكشيدي به خاك پايت را *** نَه زره ،نه عبا ، نه عمامه نه لباس و نه پيرهن داري چقدر نيزه رفته در تن تو رَختِ نيزه مگر به تن داري؟ *** يا اخا، يا غريب، يا مظلوم چه كسي نيزه در گلويت كرد؟ از عقب ميكشيد مويت را بي حيايي كه پشت و رويت كرد *** به من از زير نيزه در گودال خاطرم هست دست تكان دادي چه خداحافظي ِتلخي بود چه غريبانه تشنه جان دادي *** از ترك هاي اين لبت پيداست چند روزي بدون آب هستي سايبان هميشه بر سر من تو چرا زير آفتاب هستي؟ *** نيزه ها را هرآنچه ميگويم از تنت دست بر نميدارند چكمه ها در درون گودال از دهنت دست بر نميدارند *** راه و رسم برادري اين بود؟ خواهرت را ز خود جدا كردي بين ِاين چشم هاي هرزه چطور دلت آمد مرا رها كردي - اين جلوه ها كه سقف سحر را شكسته اند وقت نزول ، كوه و كمر را شكسته اند اين نورها كه ميدَمَد از خانه ي حسين تا روز حشر نرخ قمر را شكسته اند با اين همه فرشته اگر كه پري شكست چيزي عجيب نيست كه سر را شكسته اند از شوق انبيا همه از جانب بهشت آن گونه آمدند كه در را شكسته اند وقتي كه پا ز دامن زينب زمين گذاشت ذرات خاك، قيمت زر را شكسته اند از بس شده اسير ِ تماشاي مادرش يك پلك هم نميزند از روي دخترش با اين هجوم، وقتِ تماشا نميشود گيرم كه هست، قسمت ماها نميشود عرش و بهشت گِرد سرش چرخ ميزنند با اين حساب نوبت دنيا نميشود جبريل در تمامي عمرش نديده بود در ازدحام اين همه دل جا نميشود با اكبر و سكينه و سجاد و اين بهار باباتر از حسين كه پيدا نميشود پيداست از نگاه حسين و صداي او زيباتر از شنيدن بابا نميشود شكر خدا كه حضرت ارباب بعد از اين دلتنگ روي حضرت زهرا نميشود عباس هم ز ديدن او دل نميكَنَد از گفتن عزيز عمو دل نميكَنَد -- امشب نسیم عشق درعالم وزیده است شهدجنون به کام دل ماچکیده است مستی خودش شده است خراب شراب ما عقل ازسرتمامی مستان پریده است امشب فرشته از سربازار آسمان صدهدیه بهر دیدن دلبرخریده است حال وهوای عرش خدا داده برزمین گویاکه شاهکار دگرآفریده است تاکوچه های شهرمدینه به شوق وشور مامور وحی دلشده باسر دودیده است گویادوباره سوره کوثرشده نزول گویادوباره حضرت زهرا رسیده است خورشید عشق بر رخ مهتاب خنده زد امشب رقیه آمده ارباب خنده زد به به چه جشن وشور وسروری بپاشده شهرمدینه نه همه جاکربلاشده امشب حسین مادرخود رادوباره دید به به به اوچه گنج عظیمی عطاشده عباس داشت آرزوی روی فاطمه شکرخدا که حاجت اوهم روا شده آیابراستی بود این نور- فاطمه؟ یاروح اوبه جسم دگرجابجا شده این دختراست یاکه بودحوری بهشت حوریه هم به حسن رخش مبتلا شده این گل بود زباغ گلستان عاطفه تنها برای دامن زینب سوا شده خورشیدعشق بررخ مهتاب خنده زد امشب رقیه آمده ارباب خنده زد این یاس نوشکفته نگاهش بهاری است بهرحسین آخرچشم انتظاری است مثل تمام پاک نهادان اهل بیت او از نژاد ونسل شه ذوالفقاری است گویاستاره آمده بر پشت بام ماه وقتی به روی دوش عمو درسواری است یک هدیه:سینه ریز و دوتاگوشوار ناب اکبرخرید وگفت که این یادگاری است هرقدرناز اوبکشد بازهم کم است بهرحسین دخترک ته تغاری است عباس وقاسم وعلی اکبر وحسین دور وبرش عجب صف عشق وحصاری است اوظاهرش سه ساله ولی پیرمعرفت وقتش بیاید اوصنم جان نثاری است خورشید عشق بررخ مهتاب خنده زد امشب رقیه آمده ارباب خنده زد ازعطرسیب غرق ونگاهش پرازاثر دارد نمک به چهره و کامش پرازشکر پابرزمین اگربزند میشود طلا رخ گر بسوی شب بکشد میشود سحر مریم کنیزملتمس خانواده اش موسی خمیده دربراو گشته تاکمر بااین همه مقام کسی یاری اش نکرد درشهرشام وکوفه که اوبودخونجگر درد دل شکسته خود رابریده جان یکشب برای راس پدرگفت مختصر ازبس دویده ام وسط کوچه های شهر ناخن زپای زخمی من کنده شد پدر خورشید عشق بررخ مهتاب خنده زد امشب رقیه آمده ارباب خنده زد -- دوره ي غربت دلم سر شد آسمان و زمين منور شد حال و روز خراب ديروزم با کرامات عشق بهتر شد دام و دانه نشان من دادند خود به خود اين دلم کبوتر شد مثل يک آسمان باراني چشمم از شوق مقدمي تر شد بار ديگر حسين بابا شد و عروس مدينه مادر شد دختري را که عمه بوسيده روي دست حسين خوابيده آمده دختري که باباييست خنده هاي پدر تماشاييست چقدر کودکانه تا دم صبح عمه گرم نواي لالاييست بين گهواره ي دو دست عمو چه پري قشنگ زيباييست بي جهت دل نبرده از بابا چقدر خنده هاش روياييست حضرت فاطمه دوباره رسيد قد و بالاي او چه زهراييست بايد اين ناز را عمو بخرد دخترک آمده که دل ببرد ماه شبهاي خانه رويش بود عطر ياسي ميان مويش بود گل سر داشت از ستاره ي شب عالمي مست هاي و هويش بود هر زماني که ميل بازي داشت جاي او شانه ي عمويش بود علي اکبر شبانه مي آمد پيش خواهر و قصه گويش بود چادرش چه ناز سر مي کرد بوسه هاي پدر به رويش بود رشته ي جان عمه گيسويش هديه هاي عمو النگويش دختري که نگار بابا بود در نگاهش هزار دريا بود صورتش را نسيم مي بوسيد صورتي را که مثل زهرا بود گيسوانش به دست شانه ي عشق هر زماني که پيش بابا بود ساعتي که با عمويش بود چقدر لحظه هاش زيبا بود کس نديدست که زمين بخورد جايگاهش هميشه بالا بود غصه با بي کسي تباني کرد آرزوهاش را خزاني کرد -- عجب شبي ست كه يك ماه منظر آوردند براي هاشميان باز مادر آوردند زبس حسين دلش تنگ روي مادر بود شبيه مادرش اينبار دختر آوردند مثال عمه خود كافتخار حيدر بود به دختران جهان دختري سرآوردند درست مثل زمان تولد زهرا سه آيه اي به بلنداي كوثرآوردند براي اينكه بگيرند گاهوارش را هزار مريمُ آسيه از در آوردند عجيب نيست كه عباس ماه هديه كند شبي كه حضرت زهراي ديگر آوردند براي اينكه غزلهاي حق شود كامل سه بيت از صدُ چارده غزل درآوردند اگرچه حضرت زهرا زنسل احمد بود رقيه را ولي از نسل حيدر آوردند ازاين به بعدصفادر قبيله رايج شد رقيه آمدُ باب همه حوائج شد رسيد تاكه شفاعت كند جزامارا رسيد تاببرد تاكوير دريارا نشست در بغل عمه زينبش گويا: خديجه دربغلش داشت باز زهرا را به يوسفي كه ته چاه بود وحي رسيد بگير دامن شيرين زبان آقارا زبس كه آينه فاطمه ست اين دختر رسيدبانفسش جان دهد مسيحارا به خنده هاي قشنگش كه باغ رضوان است ربوده است دل عمه هاوبابا را به پاي دل برو پشت در امام حسين كه بشنوي همه دم نغمه هاي لالارا براي اينكه به افلاك هم سري بزند مكان بازي خود كرده دوش سقارا نگاه كن به خودت كشته مرده اش هستي ؟ شب ولادت بي بي ست زين جهت مستي ستاره چون گل سر بود روي گيسويش حسين فاطمه را مست گرده از بويش ملائكه همه خيل سپاه او هستند فرشته ها همه هستند خادم كويش اگركه عشق علي جاري است در رگهاش نشان قدرت مولاست روي بازويش زبان اوست كه دارد نشان تيغ علي جمال حضرت زهرا نشسته بر رويش رقيه بود كه نامش يزيد را لرزاند هلال ماه محرم هلال ابرويش دوگوشواره او هديه علي اكبر وهديه هاي عمو بود هر النگويش بدور ماه رخش جبرئيل مي گرديد وهركه خورد به چشمش خليل مي گرديد ميان چشم ترش كوهي از حيا دارد رقيه است جلالي به ناكجا دارد اگر كه جمله سربند اوست يازهرا براي اينكه لبش عطر مرتضي دارد زروز اول ميلاد او مشخص بود شبيه عمه خود ميل كربلا دارد به خاطر گل روي حسين فاطمه است نگاه مرحمتي هم اگر به مادارد گدايي در اوپادشاهي دلهاست گدائيش قد باغ جنان بهادارد شبي كه برسرسجاده مي نشيند او زخاك تادل افلاك رد پادارد اگر كه خادم اويي بناز برنفست چراكه باغ جنان است قمري قفست سرحسين سر ني گرفت جانش را گرفت ضربه سيلي همه توانش را كبوترانه رسيدُاسير بابا شد فراق روي پدر سوخت آشيانش را چه شد كه از سرمركب بروي خاك افتاد گمان كنم كه پليدي بريد امانش را زضرب سيلي دشمن كبود شد اما شكست كعب ني آنروز استخوانش را همان كه بين طبق ديد رأس بابا را وهديه كرد به سر،‌قامت كمانش را چه شد كه آن زن غساله در شب دفنش نشُست آن بدن مثل ارغوانش را چه شد كه سهم نگاهش صد آسمان غم شد سه سال داشت ولي سرو قامتش خم شد -- دختری آمد از قبیله ی نور نذر راهش سبد سبد احساس صورتش مثل قاب نرگس بود سیرتش روح صد گلستان یاس * هر فرشته که می رسید از راه یا اگر جبرئیل می آمد به پر روسری گلدارش تا ببندد دخیل می آمد * هر سحر بوسه می گرفتند از مقدمش کاروانی از خورشید یاسها چلچراغ ایوانش با همان بالهای سبز و سپید * تا که لب را به خنده وا می کرد دل هر ماهپاره را می برد هر دلی را به لطف لبخندش به خدا تا خود خدا می برد * ساره ، آسیه ، هاجر و مریم زائر هر شب نگاه او و شکوه تمام این دنیا گرد و خاک غبار راه او * به صفات حمیده اش سوگند آینه دار حُسن زهرا بود خاک راهش شفای هر دردی او مسیحا تر از مسیحا بود * در میان قبیلهِ ی خورشید در دل هر ستاره جایی داشت و روی موج آبی دلها مثل مهتاب رد پایی داشت * آسمان است و گوشواره ی او خوشه های طلایی پروین مستجاب الدعاست این بانو عطر سبز قنوت او آمین * عطر باغ بهشت دارد او ؟ که شبیه نسیم می آید یا به روی قنوت پرواز بال هر یاکریم می آید * خاک بوسش فرشته ، تا می شد او برای نماز آماده بال پرواز ربنایش بود عطر سیب و ضریح سجاده * آسمان مدینه ی دل را مهر و ماه و ستاره ، کوکب بود بین این خانواده این دختر همه ی عشق عمه زینب بود * نه فقط عشق حضرت زینب آرزو و امید عباس است زینت آسمان آبی شانه های رشید عباس است * جلوه دارد میان چشمانش همه ی مهربانی ارباب گل بریزید آمده از راه دختر آسمانی ارباب * آسمانها ستاره می ریزد جبرئیل از جنان به پای او دسته گل می فرستد از جنت فاطمه مادرش برای او * مریم است این و یا خود زهراست که حریمش پر از کرامات است تا قیام قیامت این بانو افتخار تمام سادات است * از ضریح بهشتی اش هر دم عطر جانبخش لاله می آید تا همیشه صدای جانسوز گریه ی یک سه ساله می آید * اعتکاف بنفشه و لاله روی لبهای او چه دیدن داشت و حدیث دل شکسته ی او از زبانش بسی شنیدن داشت * کربلا بود و نیزه و شمشیر کربلا بود و خنجر و دشنه کربلا بود و هرم آن صحرا کربلا بود و کودکی تشنه * کربلا بود و ناله ی طفلی که چه غمگین به گوش می آمد کودکی که ز هوش می رفت و به چه سختی به هوش می آمد * کربلا بود و مشک خالی و دست از تن جدای سرداری ماند روی زمین نمناکی بیرق خاکی علمداری * کربلا بود و بین آن گودال آیه های شکسته ی یاسین جامه ی پاره پاره ی یوسف بدن غرق خون بنیامین * اسبی از سمت سرخی گودال خسته و بی سوار می آمد و دلم با حقیقت تلخی داشت کم کم کنار می آمد * پیش چشمان خون گرفته مان از حرم عطر سیب را بردند به روی نیزه ها سر هفتاد سینه سرخ غریب را بردند * دستهای کبود و خسته مان بین زنجیر ها که بسته شدند بعد با نعل تازه ی مرکب سینه ی لاله ها شکسته شدند -- داشت آن روز زمین قصه ای از سر میخواند قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند رخ مولود چنان با رخ مادر میخواند که پدر زیر لبی سوره ی کوثر میخواند خانه غوغا شده ،انگار زمان برگشته نکند حضرت زهرا(س) به جهان برگشته نه فقط دور و بر خانه ی او همهمه است عرض تبریک به ارباب برای همه است زینب(س) آیینه به کف بر لبش این زمزمه است به خدا خون علی(ع) در رگ این فاطمه(س)است دختری که نفسش جلوه ی زهرا(س) دارد پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد فاطمه(س) پر زده اما برکاتش باقی است راه باز است ببینید صراطش باقی است هم خدا هست هم این قوم حیاتش باقی است حال اگر نیست پیمبر(ص) صلواتش باقی است کار خورشید به ناخواه درخشندگی است کار هر لحظه ی این طایفه بخشندگی است تو که بالای سرت نور امامت داری جزء این طایفه ای دست کرامت داری محشری گشته به پا باز قیامت داری چون که بر دوش ابالفضل(ع) اقامت داری وقت پرواز تو افلاک به هم می ریزد تا می آیی به زمین خاک به هم می ریزد آمدی نازترین یاس معطر باشی در دل خسته ی ما عاطفه پرور باشی آمدی چند بهاری گل اکبر باشی نفسی هم شده همبازی اصغر باشی باز لبخند بزن عشق خریدار تو است کاشف الکرب اباالفضل شدن کار تو است تو که در دلبری ازما مثَل بابایی اسم بابا که می آری غزل بابایی چشم بد دور چه شیرین بغل بابایی ساده،شیرین و صمیمی عسل بابایی دم به دم می وزد از هر نفست بوی بهشت دختر حضرت اربابی و بانوی بهشت یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباست پس از این فاصله تا شام پریدن زیباست پابرهنه شدن و جامه دریدن زیباست بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست عاشقم عاشق عشقی که تو در آن باشی عشق من شهر دمشقی که تو در آن باشی زائری آمده در قلب تو جا می خواهد صحن زیبای تورا دیده، صفا می خواهد یک نفر آمده و اذن دعا می خواهد او مسیحی است ولی از تو شفا می خواهد باز باشوق یکی چادر کوچک آورد دختری نذر نگاه تو عروسک آورد *** یاد آن روز می افتم که اسیرت کردند اول کودکی ات بود که پیرت کردند... -- زمین دوباره پر از آیه های کوثر بود تمام شهر پُر از بوی عود و عنبر بود به ناز مقدم یاسی به عطر دل کش سیب تمام پهنه ی ارض و سما معطر بود به گرد ماه وجودش ستاره می گردید مهی که یک سر و گردن ز ماه هم سر بود برای آن که قدم روی خاک نگذارد فرشته ریخته بود و زمین پُر از پَر بود عجیب نیست که این قدر شاه بوسیدش به جان فاطمه خیلی شبیه مادر بود سروده شد غزل عاشقانه ی ارباب رسید باب حوائج به خانه ی ارباب دوباره فاطمه ای پای در رکاب زده کرشمه کرده طعنه به ماهتاب زده برای آن که مبادا نظر کنند او را حسین فاطمه بر چهره اش نقاب زده مسیر آمدنش را زد عمه جان جارو به اشک شوق عمو، خاک کوچه آب زده بگو به ماه فلک دیده ی حسودت کور که بوسه بر روی این ماه آفتاب زده سه سال آمد و پر زد از آن زمان تا حال فلک به خاطر رؤیاش سر به خواب زده سروده شد غزل عاشقانه ی ارباب رسید باب حوائج به خانه ی ارباب کلید کار گشائی است بین دستانش شمیم یاس گرفته تمام دامانش فدای آن حرم کوچک و تماشائیش که جبرئیل نشسته است روی ایوانش از این طرف به هیاهوی شام و از آن سو به سمت عرش خدا می رود خیابانش سه ساله است ولی می شود زیارت کرد به جای فاطمه و آن مزار پنهانش به دست خالی و آه دل و به رشته ی عشق دخیل بسته دلم بر ضریح چشمانش سروده شد غزل عاشقانه ی ارباب رسید باب حوائج به خانه ی ارباب دلم به پیش حضور تو اعتکافی شد که عشق های دگر پیش من خرافی شد سه صفحه خورد ورق از کتاب تو اما نشان فاطمه بر جلد آن صحافی شد سه ساله بودی و یاد آور غم زهرا وَ لحظه لحظه ی آن روضه مو شکافی شد تمام کینه ی حیدر به روی بابایت وَ بغض فاطمه روی سرت تلافی شد غلاف و سلسله و تازیانه بود اما سنان و کعب نی و خار هم اضافی شد طواف حاجیه خانوم سیدالشهدا به دور کعبه ی سر بود عجب طوافی شد سروده شد غزل عاشقانه ی ارباب رسید باب حوائج به خانه ی ارباب -- ین کیست که بهشت شده رو نمای او قصری هزار آینه شد سرسرای او آمیخته به عصمت و توحید و معرفت زرّینه خشت محکم اول بنای او بانوی ماهتاب دمیده است تا فقط هنگام خواب قصه بگوید برای او سمت نگاه مشرقی اش صبح دائم است خورشید سالهاست نشسته به پای او عطر هزار باغچه گل در ترنّمش شهر بهار ساکن سبز هوای او آئینه تداعی لبخند فاطمه است انگار روبرو شده با خنده های او وقتیکه از سپر مدینه طلوع کرد خورشید زندگانی خود را شروع کرد از شاخه طلایی طوبی که چیده شد در ساق عرش عطر رهایی وزیده شد در صُلب سیب مهر تبلور نمود و بعد در پوشش طهارت محض آفریده شد شیوا ترین سلام سپیده به آفتاب در لحظه تلألوء سبزش شنیده شد تلفیقی از هدایت و نور است این شهاب خطی که روی صفحه ظلمت کشیده شد قبل از شروع خلقت عالم کمال یافت آنروز متصّف به صفات حمیده شد اشراق مهر سجده به خاک زمین اوست تکوین عشق ، معجزه کمترین اوست صبح ولادتش همه جا عطر سیب داشت گل بانویی که ایل و تباری نجیب داشت نیلوفر عفاف به قنداقه اش دخیل گلبوسه نسیم زعطرش نصیب داشت می آمد از طراوت گلخانه خدا بیخود نبود رایحه ای دلفریب داشت شیرین زبان قافله نازدانه ها تن پوشی از حریر پر عندلیب داشت از وقت آفرینش نور مطهرش با نام پاک فاطمه اُنسی عجیب داشت تنها سه ماه آخر عمر سه ساله اش اندازه سه قرن فراز و نشیب داشت -- دامن شب ستاره باران استجلوه‌ای از خدا نمایان استکودکی آمده که گیسویششرح والیل و قدر قرآن استلیلی ایل سبز حورشید استآیه‌های قدش فراوان استهرکسی دل نداده بر دستشروز محشر بدان پشیمان استبرتر از فهم و درک انسان‌هاستخادم خادمش سلیمان استخشت اول به نام او نشودخانه از پایبست ویران استآمد آیینه‌ی جمال و جلالدستگیر ای محول‌الاحوال*** محمّد بختیاری *** -- مین دوباره پر از آیه های کوثر بودتمام شهر پُر از بوی عود و عنبر بودبه ناز مقدم یاسی به عطر دلکش سیبتمام پهنه ی ارض و سما معطر بودبه گرد ماه وجودش ستاره می گردیدمهی که یک سر و گردن ز ماه هم سر بودبرای آنکه قدم روی خاک نگذاردفرشته ریخته بود و زمین پُر از پَر بودعجیب نیست که این قدر شاه بوسیدشبه جان فاطمه خیلی شبیه مادر بودسروده شد غزل عاشقانه ی اربابرسید باب حوائج به خانه ی ارباب*****دوباره فاطمه ای پای در رکاب زدهکرشمه کرده طعنه به ماهتاب زدهبرای آنکه مبادا نظر کنند او راحسین فاطمه بر چهره اش نقاب زدهمسیر آمدنش را زد عمه جان جاروبه اشک شوق عمو خاک کوچه آب زدهبگو به ماه فلک دیده ی حسودت کورکه بوسه بر روی این ماه آفتاب زدهسه سال آمد و پر زد از آن زمان تا حالفلک به خاطر رؤیاش سر به خواب زدهسروده شد غزل عاشقانه ی اربابرسید باب حوائج به خانه ی ارباب*****کلید کار گشائی است بین دستانششمیم یاس گرفته تمام دامانشفدای آن حرم کوچک و تماشائیشکه جبرئیل نشسته است روی ایوانشاز این طرف به هیاهوی شام و از آن سوبه سمت عرش خدا می رود خیابانشسه ساله است ولی می شود زیارت کردبه جای فاطمه و آن مزار پنهانشبه دست خالی و آه دل و به رشته ی عشقدخیل بسته دلم بر ضریح چشمانشسروده شد غزل عاشقانه ی اربابرسید باب حوائج به خانه ی ارباب*****دلم به پیش حضور تو اعتکافی شدکه عشق های دگر پیش من خرافی شدسه صفحه خورد ورق از کتاب تو امانشان فاطمه بر جلد آن صحافی شدسه ساله بودی و یاد آور غم زهراوَ لحظه لحظه ی آن روضه موشکافی شدتمام کینه ی حیدر به روی بابایتوَ بغض فاطمه روی سرت تلافی شدغلاف و سلسله و تازیانه بود اماسنان و کعب نی و خار هم اضافی شدطواف حاجیه خانوم سید الشهدابه دور کعبه ی سر بود عجب طوافی شدسروده شد غزل عاشقانه ی اربابرسید باب حوائج به خانه ی ارباب ***** دختری آمد از قبیله ی نورنذر راهش سبد سبد احساسصورتش مثل قاب نرگس بودسیرتش روح صد گلستان یاس*****هر فرشته که می رسید از راهیا اگر جبرئیل می آمدبه پر روسری گلدارشتا ببندد دخیل می آمد*****تا که لب را به خنده وا می کرددل هر ماه پاره را می بردهر دلی را به لطف لبخندشبه خدا تا خود خدا می برد*****ساره آسیّه هاجر و مریمزائر هر شب نگاه اووَ شکوه تمام این دنیاگرد و خاک غبار راه او*****به صفات حمیده اش سوگندآینه دار حُسن زهرا بودخاک راهش شفای هر دردیاو مسیحاتر از مسیحا بود*****در میان قبیله ی خورشیددر دل هر ستاره جایی داشتوَ روی موج آبی دلهامثل مهتاب ردّ پایی داشت*****آسمان است و گوشواره ی اوخوشه های طلایی پروینمستجاب الدعاست این بانوعطر سبز قنوت او آمین*****عطر باغ بهشت دارد اوکه شبیه نسیم می آیدیا به روی قنوت پروازشبال هر یا کریم می آید*****هر سحر بوسه می گرفتند ازمقدمش کاروانی از خورشیدیاس ها چلچراغ ایوانشبا همان بالهای سبز و سپید*****خاک بوسش فرشته، تا می شداو برای نماز آمادهبال پرواز ربنایش بودعطر سیب و ضریح سجاده*****آسمان مدینه ی دل رامهر و ماه و ستاره، کوکب بودبین این خانواده این بانوهمه ی عشق عمه زینب بود*****آسمانها ستاره می ریزدجبرئیل از جنان به پای اودسته گل می فرستد از جنتمادرش فاطمه برای او*****نه فقط عشق حضرت اربابآرزو و امید عباس استزینت آسمان آبیِّشانه های رشید عباس است*****جلوه دارد میان چشمانشهمه ی مهربانی اربابگل بریزید آمده از راهدختر آسمانی ارباب*****مریم است این وَ یا خود زهراستکه حریمش پُر از کرامات استتا قیام قیامت این بانو افتخار تمام سادات است -- توحسین را نورعینی   ، بیت ولارا توزیب وزینی نورامید به عالمینی     تونورچشمان زینبی توفروغ نورخدائی  ،  شمع جمع اهل ولائی معنی عشقی وصفائی ، مهرروزومه شبی(2) گل سرخ محمدی    یا رقیه خوش آمدی(2) آمدی ای هستی بابا ،  شبیه زهرا امّ ابیها نور چشم اهل تولا ، مدینه را داده ای صفا ماه رویت شده نمایان ، ازجمالت جهان فروزان مدینه گشت ستاره باران ،  شد منوربیت ولا (2) گل سرخ محمدی    یا رقیه خوش آمدی(2) توفروزانتری زخورشید، تونورعشقی ونورامید نورحق ازرخت درخشید، تورا خدا داده برحسین توگل یاسی ازجنانی  ، نازنینی توخوش زبانی با صفا وتومهربانی ،  شوردلهای زینبین(2) گل سرخ محمدی    یا رقیه خوش آمدی(2) دخترارباب مائی ،  توتوان وتاب مائی مهری ومهتاب مائی  ، مبرتومارا زخاطرت شب میلادت رسیده  ، گل زبستانها دمیده ای نکوفرای حمیده ،  مبرتومارا زخاطرت(2) گل سرخ محمدی    یا رقیه خوش آمدی(2) گل بستان رسولی، میوۀ باغ بتولی مِهرِتومُهرِ قبولی، رقیه جانم فدای تو ای فروغ بی نهایت، هدیه آوردم برایت یا رقیه کن عنایت، رقیه جانم فدای تو گل سرخ محمدی    یا رقیه خوش آمدی(2) هر که از عشق رنگ و بو داردهر چه هم باشد آبرو داردگر چه از عشق بارها گفتندباز هم جای گفتگو داردبردن نام عشق جایز نیستجز بر آنکه لبش وضو داردکیست این خانم سه ساله ی عشقکه پدر هم هوای او داردهر چه کردم مرا دمشق نبرددل من نیز آرزو داردنه مگر می شود بغل نشودنه مگر می شود عمو دارد*****بال جبریل با پرش خوب استآسمان با کبوترش خوب استعاشقان مثل ابر باراننداز همه چشمها ترش خوب استبه گرفتاریم نگاه مکنجاده ی عشق آخرش خوب استگر چه طفل پسر نمک داردولی این بار دخترش خوب استاز همه دختران هر آنکس کهرفته باشد به مادرش خوب استبهر بالا نشینی خانمشانه های برادرش خوب است*****ای مسیحای آشنای حسینخنده هایت گره گشای حسینای که وقت نزول آیه ی عشقچادرت می شود حرای حسینمن چکیده شدم به پای شماتو چکیده شدی برای حسینآفریده شدم برای شماآفریده شدی برای حسینعاقبت می شوم فدای شماعاقبت می شوی فدای حسینمن خمیده شدم برای شماتو خمیده شدی برای حسینمن تکیده شدم برای شماتو تکیده شدی برای حسینهر چه باشد تو عمه ی ماییزینب دوم سرای حسین*****یاد تو یاد مادر آوردهکیست اشک تو را در آوردهاین همه پیش عمه گریه نکنحاجتت می شود بر آوردهای فرشته بلند شو از خوابیک نفر آمده سر آوردهشوق وصل یتیم گونه ی توستکه طبق را جلوتر آوردهپدرت آمده چه آمدنیبه گمانم که معجر آوردهآنکه برده است گوشواره ی توداد عباس را در آوردهدخترم ای فرشته ام چه کسی گوشوار تو را در آورده ****************************** سرود۲ دسته گلارو بیارید    گل بریزید گل بپاشید رقیه خاتون آومده    عاشقا آروم نباشید بیت الولایه رو ببین  امشب ستاره بارونه تو نور نیرینی   رقیه رقیه      تو شمس مشرقینی    رقیه رقیه فروغ عالمینی     رقیه رقیه       دسته گل حسینی    رقیه رقیه خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی رقیه خدا یه دختری رو که خیلی شبیه فاطمه است کرده عطا به آقامون که نور چشم همه است هرکی اونو بغل کنه داره به لب زمزمه ای میگه رقیه جون چقدر تو شبیه فاطمه ای تو نور نیرینی     رقیه رقیه      تو شمس مشرقینی    رقیه رقیه فروغ عالمینی     رقیه رقیه       دسته گل حسینی      رقیه رقیه خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی رقیه ارباب ما به دخترش علاقه ای زیاد داره برای چشم روشنی اش هرکی یه چیزی بیاره من جونمو آورده ام هدیه کنم به فاطمه به فاطمۀ کوچکی   که امید یه عالمه تو نور نیرینی   رقیه رقیه      تو شمس مشرقینی    رقیه رقیه فروغ عالمینی    رقیه رقیه       دسته گل حسینی     رقیه رقیه خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی رقیه رقیه خیلی بابائی است بابا اونو دوّسش داره کناره باباش می خوابه سر روی بازوش می ذاره باباش اونو ناز می کنه گلبوسه می گیره اَزِش قصیدۀ کربلا وشام و می گه درِ گوشش تو نور نیرینی     رقیه رقیه      تو شمس مشرقینی   رقیه رقیه فروغ عالمینی     رقیه رقیه       دسته گل حسینی     رقیه رقیه خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی رقیه هر کسی هر کاری داره        بیاد رقیه اومده هر کی گرفتاری داره          بیاد رقیه اومده دختر کوچیکه ولی           گره گشای عالمه از کرمش هر چی بگم    هر چی بگن بازم کمه تو نور نیرینی    رقیه رقیه      تو شمس مشرقینی    رقیه رقیه فروغ عالمینی     رقیه رقیه       دسته گل حسینی     رقیه رقیه خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی رقیه نوکرا امشب همه تون  نور امیدی بگیرین جواز نو کریتونو     از ارباب عیدی بگیرین ارباب مهربون ما     هیچ کی رو رد نمی کنه محض دل رقیه اش   هیچ خوب وبد نمی کنه تو نور نیرینی     رقیه رقیه      تو شمس مشرقینی     رقیه رقیه فروغ عالمینی      رقیه رقیه       دسته گل حسینی      رقیه رقیه خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی رقیه   سرود۳ ویرانگر کاخ بنی ُامّیه آمد چشم تو روشن حسین رقیه آمد حق تورا داده دختردیگر نورچشمان انوردیگر شد عیان روی ماه منیرش آن که مهر ومه گشته حقیرش ابیعبدالله چشم توروشن خونه ات گردیده مثل گلشن گل رخسارش را بوسه دادی نام اورا فاطمه نهادی چشم تو روشن حسین رقیه آمد ویرانگر کاخ بنی ُامّیه آمد دخترت سلطان شهر عشقه این سفیرت در شهر دمشقه آبروی اهلبیت طاهاست پیش چشمانت امِّ ابیهاست چشم تو روشن حسین رقیه آمد ویرانگر کاخ بنی ُامّیه آمد نوۀ زهرا شبیه زهراست مثل خورشید وماه دل آراست بپذیر از ما تحنیت امشب کآمده نور دوچشم زینب چشم تو روشن حسین رقیه آمد ویرانگر کاخ بنی ُامّیه آمد ================ دوره ی غربت دلم سر شد آسمان و زمین منور شد حال و روز خراب دیروزم با کرامات عشق بهتر شد دام و دانه نشان من دادند خود به خود این دلم کبوتر شد مثل یک آسمان بارانی چشمم از شوق مقدمی تر شد بار دیگر حسین بابا شد و عروس مدینه مادر شد دختری را که عمه بوسیده روی دست حسین خوابیده آمده دختری که باباییست خنده های پدر تماشاییست چقدر کودکانه تا دم صبح عمه گرم نوای لالاییست بین گهواره ی دو دست عمو چه پری قشنگ زیباییست بی جهت دل نبرده از بابا چقدر خنده هاش رویاییست حضرت فاطمه دوباره رسید قد و بالای او چه زهراییست باید این ناز را عمو بخرد دخترک آمده که دل ببرد ماه شبهای خانه رویش بود عطر یاسی میان مویش بود گل سر داشت از ستاره ی شب عالمی مست های و هویش بود هر زمانی که میل بازی داشت جای او شانه ی عمویش بود علی اکبر شبانه می آمد پیش خواهر و قصه گویش بود چادرش چه ناز سر می کرد بوسه های پدر به رویش بود رشته ی جان عمه گیسویش هدیه های عمو النگویش دختری که نگار بابا بود در نگاهش هزار دریا بود صورتش را نسیم می بوسید صورتی را که مثل زهرا بود گیسوانش به دست شانه ی عشق هر زمانی که پیش بابا بود ساعتی که با عمویش بود چقدر لحظه هاش زیبا بود کس ندیدست که زمین بخورد جایگاهش همیشه بالا بود غصه با بی کسی تبانی کرد آرزوهاش را خزانی کرد =========== داشت آن روز زمین قصه ای از سر میخواند قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند رخ مولود چنان با رخ مادر میخواند که پدر زیر لبی سوره ی کوثر میخواند خانه غوغا شده ،انگار زمان برگشته نکند حضرت زهرا(س) به جهان برگشته نه فقط دور و بر خانه ی او همهمه است عرض تبریک به ارباب برای همه است زینب(س) آیینه به کف بر لبش این زمزمه است به خدا خون علی(ع) در رگ این فاطمه(س)است دختری که نفسش جلوه ی زهرا(س) دارد پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد فاطمه(س) پر زده اما برکاتش باقی است راه باز است ببینید صراطش باقی است هم خدا هست هم این قوم حیاتش باقی است حال اگر نیست پیمبر(ص) صلواتش باقی است کار خورشید به ناخواه درخشندگی است کار هر لحظه ی این طایفه بخشندگی است تو که بالای سرت نور امامت داری جزء این طایفه ای دست کرامت داری محشری گشته به پا باز قیامت داری چون که بر دوش ابالفضل(ع) اقامت داری وقت پرواز تو افلاک به هم می ریزد تا می آیی به زمین خاک به هم می ریزد آمدی نازترین یاس معطر باشی در دل خسته ی ما عاطفه پرور باشی آمدی چند بهاری گل اکبر باشی نفسی هم شده همبازی اصغر باشی باز لبخند بزن عشق خریدار تو است کاشف الکرب اباالفضل شدن کار تو است تو که در دلبری ازما مثَل بابایی اسم بابا که می آری غزل بابایی چشم بد دور چه شیرین بغل بابایی ساده،شیرین و صمیمی عسل بابایی دم به دم می وزد از هر نفست بوی بهشت دختر حضرت اربابی و بانوی بهشت یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباست پس از این فاصله تا شام پریدن زیباست پابرهنه شدن و جامه دریدن زیباست بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست عاشقم عاشق عشقی که تو در آن باشی عشق من شهر دمشقی که تو در آن باشی زائری آمده در قلب تو جا می خواهد صحن زیبای تورا دیده، صفا می خواهد یک نفر آمده و اذن دعا می خواهد او مسیحی است ولی از تو شفا می خواهد باز باشوق یکی چادر کوچک آورد دختری نذر نگاه تو عروسک آورد یاد آن روز می افتم که اسیرت کردند اول کودک ات بود که پیرت کردند --   سلام ما به حضور مطهّرت خاتون درود ، دختر ارباب عشق و زیبائی سلام روشنی چشمهای ثارالله درود آبی بی انتهای دریائی ** خوش آمدی و قدم رنجه کردی ای خاتون و غصّه را ز دل نا امید ما بردی تو آمدی و شب سوّمم مجزّا شد مرا به مُحرِمی خانه ی خدا بردی ** به روی دست تمامی خانه می چرخی تمام خانه پر از شور و غرق احساس است به روی دست علی اکبری و می خندی چه قدر خنده ی تو دلنشین عبّاس است ** منم که تاج گدائی تو به سر دارم توئی که دست ترحّم براین سرم داری منم که خسته ام و بال من شکسته شده توئی که پیش خودت مرهم پرم داری ** شبیه فاطمه ای و همیشه اهل کرم یتیم و سائل و در بند هم گدای شما حساب دفتر لطفت ، پر از کرامت هاست و باید از تو بخواهم برات کرببلا ** به طبع خسته ی من خرده ای نگیر ای نور که بال پر زدنم زخمیِ ِ غروب شماست هنوز هم که هنوز است چشم خونباری مقیم بارش باران عصر عاشوراست . . . -- هر که از عشق رنگ و بو دارد هر چه هم باشد آبرو دارد   گر چه از عشق بارها گفتند باز هم جای گفتگو دارد   بردن نام عشق جایز نیست جز بر آنکه لبش وضو دارد   کیست این خانم سه ساله ی عشق که پدر هم هوای او دارد   هر چه کردم مرا دمشق نبرد دل من نیز آرزو دارد   نه مگر می شود بغل نشود نه مگر می شود عمو دارد ** بال جبریل با پرش خوب است آسمان با کبوترش خوب است   عاشقان مثل ابر بارانند از همه چشمها ترش خوب است   به گرفتاریم نگاه مکن جاده ی عشق آخرش خوب است   گر چه طفل پسر نمک دارد ولی این بار دخترش خوب است   از همه دختران هر آنکس که رفته باشد به مادرش خوب است   بهر بالا نشینی خانم شانه های برادرش خوب است ** ای مسیحای آشنای حسین خنده هایت گره گشای حسین   ای که وقت نزول آیه ی عشق چادرت می شود حرای حسین   من چکیده شدم به پای شما تو چکیده شدی برای حسین   آفریده شدم برای شما آفریده شدی برای حسین   عاقبت می شوم فدای شما عاقبت می شوی فدای حسین   من خمیده شدم برای شما تو خمیده شدی برای حسین   من تکیده شدم برای شما تو تکیده شدی برای حسین   هر چه باشد تو عمه ی مایی زینب دوم سرای حسین ** یاد تو یاد مادر آورده کیست اشک تو را در آورده   این همه پیش عمه گریه نکن حاجتت می شود بر آورده   ای فرشته بلند شو از خواب یک نفر آمده سر آورده   شوق وصل یتیم گونه ی توست که طبق را جلوتر آورده   آنکه برده است گوشواره ی تو داد عباس را در آورده   دخترم ای فرشته ام چه کسی گوشوار تو را در آورده

حیدر مدد

یک قبله دارد عارفان آن هم علی مرتضاست

یک شمع دارد عاشقان آن هم علی مرتضاست

یک نابغه دارد زمان آن هم علی مرتضاست

یک کعبه دارد اهل جان آن هم علی مرتضاست

یک پیر دارد پیروان آن هم علی مرتضاست

سیر الی الله راه او ، روشن دل آگاه او

قرآن کتاب الله او ، مهدی تجلیگاه او

آه یتیمان آه او ، عالم نمایشگاه او

مسجد شهادتگاه او ، کعبه ولادتگاه او

عباس خاطر خواه او ، استاد دانشگاه او

یک یار دارد بی کسان آن هم علی مرتضاست

دور از طرب ، در تاب و تب

هر نیمه شب ، با ذکر رب

می برد او نان و رطب ، بهر یتیمان عرب

بهجت اثر ، احمد سیر ، قرص قمر ، هم داور و هم دادگر

هم نامور ، هم تاجور ، هم صاحب تیغ دو سر

ریزد زتیغ خود شرر ، در خرمن هر خیره سر

یک یل فقط دارد یلان آن هم علی مرتضاست

حصن حصین ، یعسوب دین ، سنگین متین و آهنین

بنت اسد را نازنین ، ناز آفرین را آفرین

شد قبله اهل یقین ، مولا امیر المومنین

یک قبله دارد فاطمه آن هم علی مرتضاست

او خصم اشرار است و بس ، آگه ز اسرار است و بس

حق را طرفدار است و بس ، او قاسم النار است و بس

سردار و سالار است و بس ، تنها علمدار است و بس

محبوب دادار است و بس ، مولای ابرار است و بس

یک پادشه دارد جهان آن هم علی مرتضاست

مجمر ازو ، عنبر ازو ، ساقی ازو ، ساغر ازو

کشور ازو ، لشگر ازو ، خیبر ازو ، سنگر ازو

مسجد ازو ، منبر ازو ، مقداد ازو ، بوذر ازو

عباس ازو ، زینب ازو ، اصغر ازو ، اکبر ازو

آن درگهی که پایه اش از عرش اعظم برتر است

دولت سرای شاه دین سلطان علی موسی الرضاست

 

 

سلام علی قلب الزینب الصبور

با دست بسته است ولی دست بسته نیست

زینب سرش شکسته ولی سرشکسته نیست

هرچند سربه زیر... ولی سرفراز بود

زینب قیام کرده چون از پا نشسته نیست

زینب اسیر نیست دو عالم اسیر اوست

اورااسیر قافله خواندن خجسته نیست

 

رنج سفر ،خطر، غم بازار،چشم شوم

داغ سه ساله دیده ولی باز خسته نیست

حتی اگر به صورت او سنگ می خورد

هیهات بند معجرش از هم گسسته نیست

 

از سر ناقه ی غم  شیشه ش صبر افتاده

همه دیدند که زینب سر قبر افتاده

چشم او در اثر حادثه کم سو شده است

کمرش خم شده و دست به زانو شده است

بیت بیت دل او از هم پاشیده شده

صورتش در اثر لطمه خراشیده شده

 

گفت برخیز که من زینب مجروح توام

چند روزیست که محو لب مجروح توام

این چهل روز به من مثل چهل سال گذشت

پیر شد زینب تو تا که ز گودال گذشت

این رباب است که این گونه دلش ویران است

در پی قبر علی اصغر خود حیران است

گر چه من در اثر حادثه کم می بینم

ولی انگار دراین دشت علم می بینم

دارد انگار علمدار تو برمی گردد

مشک بر دوش ببین یار تو برمی گردد

خوب می شد اگر او چند قدم می آمد

خوب می شد اگر او تا به حرم می آمد

تا علی اصغر تو تشنه نمی مرد حسین

تا رقیه کمی افسوس نمی خورد حسین

راستی دختر تو...دختر تو...شرمنده

زجر...سیلی...رخ نیلی...سرتو شرمنده

وای از دختر و از یوسف بازار شدن

وای از مردم نا اهل و خریدار شدن

سنگ هایی که پریده است به سوی سر تو

چه بلایی که نیاورده سر خواهر تو

سرخی چشم خبر می دهد از دل خونی

وای از آن لحظه که شد چوبه ی محمل خونی

استاد الشعرا و ‌الماد‌حین مرحوم حاج ملا حسین مولوى از زبان حاج غلامرضا سازگار


ادامه نوشته

توصيه هاي مقام معظم رهبري به مداحان اهل بيت سلام الله عليهم


ادامه نوشته

مداحي و مداحان


ادامه نوشته

فعالیـت 95 مـداح اهل بیت (ع) در شهرستان لنگرود


ادامه نوشته

میلاد فاطمه معصومه(سلام الله علیها)



مائيم گدای حضرت معصومه
گفتيم ثنای حضرت معصومه
ايا م ولادتش همه ميگوييم
جانها به فدای حضرت معصومه
ايام سرور است صفا ميخواهم
من رزق زسفره شما ميخواهم
شاديست به خانه امام کاظم
من عيدی خود را زرضا ميخواهم
بردرگه مجد توجهان بنده شده
گل پيش قدومت وسرافکنده شده
يا حضرت معصومه زنورت بی بی
خورشيد کسوف کرد وشرمنده شده
امروز به جسم مرده جان ميآيد
خورشيد ولا به آسمان ميآيد
شادند مواليان مولا ازعشق
چون عمه صاحب ا لزمان ميآيد
درحنجره ما صدای هق هق داريم
يک عمربه دل داغ شقايق داريم
درهرشب وصبح ذکرما اين باشد
صد شکرکه ماامام صادق داريم
بيابياودلم را دوباره احيا كن
دوچشم خشك مرا مثل قبل دريا كن
كرم،به گدايان هميشه عادت توست
مرا گداي دو دستان ومشك سقا كن
ازعصرقديم باتوعهدی دارم
وزنام شما به کا م شهدی دارم
ايام ولادتت امام حاضر
برلب شب و روزذکرمهدی دارم
امروزبه جسم مرده ام جان آمد
ايام سروروعيش ياران آمد
شيرينی ونقل وشربت آماده کنيد
ای منتظران نيمه شعبان آمد
توحاضری وديده ما ناقابل
عشق توزکودکی به قلبم نائل
ياحضرت عسکری مبارک برتو
برمن صله ای بده که هستم سائل
درخوف ورجاءمانده پراز واهمه ايم
باشوروشعورخودبه غم خاتمه ايم
درروزقيامت که همه حيرانند
مازيرلوای حضرت فاطمه ايم
اي روح محجّب که به قم قائمه اي
ياد آور زهد و عفّت فاطمه اي
معصومه اي و خواهر محبوب رضا
آن عالمِ اهل بيت و تو عالمِه اي
در گلشن دين باز صفا آمده است
محبوبه ي حي کبريا آمده است
آمد به جهان کريمه ي اهل البيت
ده مژده که خواهر رضا آمده است
اي پناه اهل محشر عيد ميلادت مبارک
اي همه روح مطهّر عيد ميلادت مبارک
اي رخت مرآت مادر عيد ميلادت مبارک
اي گل باغ پيمبر عيد ميلادت مبارک
اي قم از خاکت معطّر عيد ميلادت مبارک
دختر موسي ابن جعفر عيد ميلادت مبارک
*****
اي سلام چارده معصوم بر جان و تن تو
نام تو معصومه و عصمت گلي از دامن تو
بضعه ی موسايي و قم گشته طور ايَمن تو
پا به چشم قم نهادي قلب قم شد گلشن تو
يافت اين خاک از تو زيور عيد ميلادت مبارک
دختر موسي ابن جعفر عيد ميلادت مبارک
*****
نور از هر سو به ايوان طلايت سجده آرد
حور بر خاک قدوم زائرت صورت گذارد
جود با کلِّ وجودش هر چه دارد از تو دارد
دانش از گلدسته هايت بر سر فيضيّه بارد
علم را صحن تو سنگر عيد ميلادت مبارک
دختر موسي ابن جعفر عيد ميلادت مبارک
*****
دخت و اخت و عمه ی سه حجت داور تويي تو
پاره ی تن بر رسول و احمد و حيدر تويي تو
فلک استقلال ملک شيعه را لنگر تويي تو
گر در جنّت ز قم وا مي شود، آن در تويي تو
بضعه ی ياسين و کوثر عيد ميلادت مبارک
دختر موسي ابن جعفر عيد ميلادت مبارک
*****
قبه ات را اقتدار قبه الخضراست، آري
تربت تو تربت گمگشته ی زهراست، آري
زائر تو زائر صديقه ی کبراست، آري
صورتت را صورت انسيه الحوراست، آري
از تو پر بر عيد ميلادت مبارک « ميثم » نخل
دختر موسي ابن جعفر عيد ميلادت مبارک
تو کيستي؟ سلاله ي کوثري
تو کيستي؟ سلاله ي کوثري
فاطمه اي فاطمه ی اطهري
تو کيستي؟ حضرت معصومه اي
تو کيستي؟ شفيعه ی محشري
چهارده حجت معبود را
عمه اي و دختري و خواهري
تو خواهر امام هشتم رضا
تو دختر موسي ابن جعفري
تو عمه ی چار ولي خدا
تو هفت بحر نور را گوهري
تو عالم خلقت را بانويي
تو آدم و حوا را مادري
تو حوري حوراءالانسيه
انسيه الحوراي ديگري
تو ساره يا خديجه يا فاطمه
تو مريم عذرا يا هاجري؟
تو يک حديقه ی گل احمدي
تودر سماوات عفاف، اختري
تو در کنار عمه و مادرت
از همه سادات جنان برتري
سلام کوثر به تو يا فاطمه
که حضرت فاطمه را کوثري
بعد رضا و مادرت فاطمه
تو پاره ی پيکر پيغمبري
بودي اگر کنار زينب به شام
مي گفتم نايبه الحيدري
تو زينبيني و حسين و حسن
تو روح پنج تن به يک پيکري
فاطمه و زينب کبري کنار
تو از همه زنان عالم سري
راه بهشت از حرم امن توست
تو چارده بهشت حق را دري
نشر احاديث پدر شأن توست
چو مادرت دخت پدرپروري
تو آسمان فضل را آفتاب
تو کشتي عصمت را لنگري
جان حسين است تو را در بدن
زينب کبري را هم سنگري
حضرت معصومه سلام عليک
اي که ائمه را پيام آوري
قم حرم ائمه، تو مادرش
در اين حرم عالم را رهبري
تو آسمان و شرم و زهد و حيا
تو در زمين شمسِ فلک گستري
عالمه ی معلمه نديده
فاطمه ی پيامبر منظري
رسول را رسول را نورعين
خداي را خداي را مظهري
اگر چه بانوي بهشت قمي
تمامي بهشت را زيوري
از مدح توست « ميثم » شرار شعر
تو در دلش چراغ روشنگري
ذيقعده ماه فيض خداوند اکبر است
ذيقعده ماه فيض خداوند اکبر است
ميلاد پاره ي تن موسي بن جعفر است
ميلاد دخت هفت امام بزرگوار
يا ليله ي ولادت زهراي ديگر است
از ثامن الحجج بستانيد رو نما
کو را نظاره بر گل رخسار خواهر است
آئينه ي تمام نماي رضا است اين
معصومه يا که زينب صديقه منظر است
آن فاطمه بتول رسول خدا بود
اين فاطمه بتول بتول مطهر است
گر بنگرد ذبيح به اوج جلال او
گويد هزار مرتبه اين فوق هاجر است
مکتب نرفته عالمه ي علم اهل بيت
شوهر نکرده بر همه ي خلق مادر است
برتر ز آفتاب و نکوتر ز قرص ماه
ذيقعده را ز بيت ولايت دو اختر است
آن روز اول مه و اين روز يازده
آن خواهر خجسته و اينش برادر است
اين است کوثري که قم از فيض اوست پر
آخر مگر نه دختر ساقي کوثر است
اين است فاطمه که ثواب زيارتش
در اصل با زيارت زهرا برابر است
يک دختر، اين همه عظمت، اين همه جلال
الحق که جاي گفتن ا... اکبر است
بر آن پدر درود که اين است دخترش
بر مادري سلام که معصومه پرور است
جز عمه اش که زينب کبري است در جلال
از دختران فاطمه در هر زمان سر است
قم چون مدينه تربت او مسجد الرسول
زهراي آن سلاله ي زهراي اطهر است
حورا کنيز خادمه اش گر چه انسيه است
غلمان تراب مقدم او گر چه دختر است
فيضش ز شهر قم به زمين و زمان رسد
فيضيه در محيط کمالش شناور است
تنها نه خاکيان به حريمش نهاده رو
يک آسمان ملائکه مسکين اين در است
گو پادشاه ملک جهان باش يا گدا
آن را که نيست خاک درش خاک بر سر است
ريزند عرشيان به زمين دسته دسته گل
گلدسته هاش تا که به قم سايه گستر است
نعلين خود چو موسي عمران ز پا در آر
کاينجا مزار دختر موسي بن جعفر است
وقتي نسيم مي کند از شهر قم عبور
از عطر آن روان مسيحا معطر است
چون باب خويش بر همه باب الحوائج است
چون مادرش شفيعه ي فرداي محشر است
بي مهر او که مهر تماميّ عترت است
طاعات جنّ و انس و ملک نخل بي بر است
اقرار مي کنم که به پايش نمي رسد
با آنکه سر به سر سخنم عقد گوهر است
ما را به شهر قم چه نيازي است بر بهشت
قم بيت يازده خلف پاک حيدر است
خواهي جلال زائر قم را بيا ببين
در هر قدم هزار بهشت مکرر است
خدا کند که شود مدفن تو قم « ميثم «
همسايگيّ فاطمه از خلد بهتر است
قم بيت اهل بيت بود دل کبوترش
قم بيت اهل بيت بود دل کبوترش
از روضه ي بهشت بخوانيد برترش
اين سرزمين، مدينه ي اهل ولايت است
معصومه ي مکرمه، زهراي اطهرش
ممدوحه ي ائمه ي اطهار فاطمه
محبوبه ي خداي تعالي چو مادرش
بانوي آسمان و زمين است و جبرئيل
تعظيم آورد به رواق منورش
با ا... عجيب نيست اگر بشنود پدر
بوي بهشت از نفس روح پرورش
زوار قبر مخفي زهراي اطهر است
هر کس که گشت زائر قبر مطهرش
دخت امام بانوي دنيا و آخرت
اخت الرضا سلام خدا بر برادرش
چون ناقه اش به عرصه ي محشر قدم نهد
خوانند، خلق زينب و زهراي ديگرش
زهرا زند تبسم و زينب..................
خوانم اگر شفيعه ي فرداي محشرش
ديدند در جمال خدايي ز کودکي
گل بوسه هاي حضرت موسي بن جعفرش
فخريه اي که داشت محمد به فاطمه
دارد امام موسي جعفر به دخترش
پيوسته افتخار کند حضرت رضا
با آن شرف به حضرت معصومه خواهرش
عيسي کند به چرخ چهارم زيارتش
موسي به احترام زند بوسه بر درش
آئينه ي صفات و کمالات فاطمه است
قدر و جلال و مرتبه و حسن و منظرش
صر صبحدم مراجع شيعه به افتخار
تعظيم مي کنند چو عبدي برابرش
فردوس، عطر خلد ستاند ز تربتش
رضوان نهاده رخ به قدمهاي زائرش
هر کس که گشت زائر او در بهشت قم
واجب بود بهشت ز خلاق داورش
معصومه کيست کوثر دامان کوثر است
خوانيد بعد فاطمه مصداق کوثرش
جبريل بي محبت او بال اگر زند
آتش کشد شراره به گردون ز شهپرش
بر خاک آستانه ي اين بانوي بهشت
حورا اگر که سر ننهد خاک بر سرش
بانوي شهر خون و قيام است و روز و شب
استاده جن و انس و ملايک به محضرش
صدها فرشته بر سر گلدسته هاي او
هر يک بود ترانه ي ا... اکبرش
پيوسته از زنان بهشتي سلام باد
بر تربت مقدس و بر جان و پيکرش
بوي بهشت مي وزد از گَرد چادرش
نور خدا دميده ز هر تار معجرش
پيوسته از خداي سلام دمادمش
همواره از رسول درود مکررش
من کيستم که مدحت معصومه آورم
زيرا ائمه اند همه مدح گسترش
روز ورود از در و ديوار شهر قم
مي شد نثار، عطر و گل و مشک و عنبرش
او شمسه ي منير سپهر فضيلت است
کز دور ديده اند خلايق چو اخترش
در حشر، کار فاطمه آيد ز دست او
سوگند مي خورم به خدا و پيمبرش
شهر قم آمده حرم يازده امام
صحن و سراي حضرت معصومه زيورش
که سُکر و سِحر حلال است نظم او « ميثم «
حق ريخته شراب طهورا به ساغرش
اي دُرّ يم عصمت يا حضرت معصومه
اي دُرّ يم عصمت يا حضرت معصومه
اي فاطمه ي عترت يا حضرت معصومه
اي خاک رهت جنت يا حضرت معصومه
اي سايه ي تو عفت يا حضرت معصومه
قم از تو يم رحمت يا حضرت معصومه
محتاج دمت حکمت يا حضرت معصومه
*****
تو در حرم موسي انسيه ي حورايي
انسيه ي حورايي محبوبه ي يکتايي
محبوبه ي يکتايي ممدوحه ي طاهايي
ممدوحه ي طاهايي ريحانه ي بابايي
ريحانه ي بابايي آيينه ي زهرايي
در صورت و در سيرت يا حضرت معصومه
*****
تنها نه محيط قم، ايران به تو مي نازد
عصمت به تو مي نازد، ايمان به تو مي نازد
عترت به تو مي نازد، قرآن به تو مي نازد
تفسير و اصول و دين، عرفان به تو مي نازد
جن و ملک و حور و انسان به تو مي نازد
بانوي همه خلقت يا حضرت معصومه
*****
شمس و قمر و انجم ، جن و ملک و انسان
جن و ملک و رضوان، حور و پري و غلمان
هم حوري و هم غلمان هم مالک و هم رضوان
هم عالمِ و هم حاکِم هم بنده و هم سلطان
دارند به تو چشم لطف و کرم و احسان
گيرند ز تو حاجت يا حضرت معصومه
*****
نبود عجب اي بانو شاهي به گدا بخشي
وز گرد حريم خود بر روح شفا بخشي
بر روح، شفا بخشي بر سينه صفا بخشي
حاجات خلايق را از لطف و عطا بخشي
بر خلق زمين بخشي بر اهل سما بخشي
داري ز حق اين قدرت يا حضرت معصومه
*****
اي کعبه ي اهل دل ايوان طلاي تو
اي سرمه ي حورالعين خاک کف پاي تو
قم نه همه ي عالم مرهون عطاي تو
فيضيّه بود دائم در ظلّ هماي تو
گردد در جنت باز از صحن و سراي تو
يک بذل تو صد جنت يا حضرت معصومه
*****
اي بانوي نه افلاک اي مادر اهل قم
اي خاک حريم تو تاج سر اهل قم
اي کوثر فيض تو در ساغر اهل قم
آيد ز نسيمت جان در پيکر اهل قم
گلدسته ي صحنينت روشنگر اهل قم
اي قم حرم امنت يا حضرت معصومه
*****
آنانکه به شهر قم بر عرض ادب آيند
آنانکه به پاي جان رو سوي تو بنمايند
در صحن تو رو گردان از جنت اعلايند
هر گام که اي بانو در صحن تو پيمايند
هم زائر قبر تو هم زائر زهرايند
نازند بدين رتبت يا حضرت معصومه
*****
اي دسته گل زهرا ريحانه ي اهل البيت
ريحانه ي اهل البيت دردانه ي اهل البيت
زوار حريم تو پروانه ي اهل البيت
قبر تو بود کعبه در خانه ي اهل البيت
قم گشته ز فيض تو کاشانه ي اهل البيت
نازند به تو عترت يا حضرت معصومه
*****
اي چشم رضا ديده در حُسن تو زهرا را
هم صورت زهرا را هم زينب کبري را
خاک حرمت دارد اعجاز مسيحا را
دل مي بري از رفعت صد مريم عذرا را
معصومه اي اي بانو ذريه ي طاها را
اي فاطمه در فطرت يا حضرت معصومه
*****
تو جان سجود استي تو روح قيام استي
موساي محمد را تورات تمام استي
دخت صلوات استي فرزند سلام استي
فخريه ي اجداد و آباء عظام استي
الحق که يکي مريم از هفت امام استي
اي فاطمه را زينت يا حضرت معصومه
*****
تو پاکي و معصومه من عبد گنهکارم
تو بحر کرم داري من دست تهي دارم
سرمايه ي من تنها اشکي است که مي بارم
گر اهل بهشت استم گر مستحقّ نارم
اين دارم « ميثم » هم بنده ي اين کويم هم
ممنونم از اين منت يا حضرت معصومه
کريمة آل پيمبر
سلالة موسی جعفر
کوثر زهرای مطهر
لالة باغ سرسبز تبارک
فاطمه عيد ميلادت مبارک
عالمة آل رسولی
دختر زهرای بتولی
گوهر دريای عقولی
لالة باغ سرسبز تبارک
فاطمه عيد ميلادت مبارک
پارة قلب مرتضايی
شافعة روز جرايی
خواهر حضرت رضايی
لالة باغ سرسبز تبارک
فاطمه عيد ميلادت مبارک
اختر نجمه ای به دامن
بيت ولايت ز تو گلشن
چشم رضا شد به تو روشن
لالة باغ سرسبز تبارک
فاطمه عيد ميلادت مبارک
شيعه رهين کرم تو است
بيت ائمه حرم تو است
فيضيه مرهون دم تو است
لالة باغ سرسبز تبارک
فاطمه عيد ميلادت مبارک
تويی تويی باب ولايت
شمسة عصمت و هدايت
جان دو عالم به فدايت
لالة باغ سرسبز تبارک
فاطمه عيد ميلادت مبارک
اي کوثر کوثر محمد
اي کوثر کوثر محمد
اي دختر دختر محمد
معصومه ي دودمان عصمت
روح ادب و روان عصمت
سر تا قدمت همه معاني
مانند کتاب آسماني
پاکي ز تو اعتبار دارد
عصمت به تو افتخار دارد
قم، مکه تو مسجد الحرامش
خورشيد، ستاره اي به بامش
مهر تو به حشر دست آويز
فيضيه ز فيض توست لبريز
اي مصحف دامن ائمه
اي پاره اي از تن ائمه
يک نخله ز هفت قله ي طور
يک فاطمه از دو فاطمه نور
صحن تو پناه خلق عالم
ايوان طلات قلب مريم
مهر تو به سينه داغ خورشيد
شمع حرمت چراغ خورشيد
روي تو گل بهار زهراست
قبر تو همان مزار زهراست
مهر تو چو جان درون سينه است
زوّار تو زائر مدينه است
جود و کرم ائمه داري
جا در حرم ائمه داري
اي زينب دوم ولايت
ثاراللهيان همه فدايت
اي آل رسول را کريمه
معصومه، محدثه، عليمه
ايران حرم مطهر توست
مرهون تو و برادر توست
چون باب تو بود طفل نوزاد
صادق ز ولادتت خبر داد
پيش از شب دل فروز ميلاد
از آمدنت به قم خبر داد
بر زائرت اي فرشته حاجب
در حشر بود بهشت واجب
ذکر تو چراغ محفل ماست
قبر تو مدينه ي دل ماست
يک کعبه بود به ديده ي ما
قبر تو و زينبين و زهرا
قم شد حرم محمد و آل
کردي تو در آن نزول اجلال
بر دوش خود آن فقيه کامل
مي برد تو را زمام محمل
در نزد تو اي بزرگ بانو
پيران خرد زدند زانو
بستند همه لب از تکلمّ
کردند به محضرت تعلمّ
افسوس که بعد هيفده شب
جانت ز اِلمَ رسيد بر لب
تو فاطمه ، شهر قم مدينه
داغت شرري درون سينه
در سوگ تو چشم مردم قم
بر دامن خاک ريخت انجم
هر گام هزار بار مردند
تابوت تو را به دوش بردند
هر چند که شد مکان به خاکت
شب دفن نگشت جسم پاکت
شد بسته دو چشم اشکبارت
سيلي نزدند بر عذارت
پوشيده ز خاک شد روي تو
ديگر نشکست پهلوي تو
بگذار کنم به چشم خونبار
اين بيت از آن قصيده تکرار
آن قبر که در ميدنه شد گم
پيدا شده در مدينه ي قم
تو کيستي؟ سُلاله ي زهراي اطهري
تو کيستي؟ سُلاله ي زهراي اطهري
معصومه اي، کريمه ي آل پيمبري
ممدوحه ي ائمه و محبوبه ي خدا
احمد خصايل استي و صديقه منظري
باب الکرم سلاله ي باب الحوائجي
ام العفاف دختر موسي بن جعفري
امروز قبله ي دل خوبان روزگار
فردا همان شفيعه ي فرداي محشري
تو سومين مليکه ي اسلام فاطمه
آيينه دار زينب و زهراي اطهري
يک مام تو خديجه دگر مام فاطمه
پاکيزه تر ز مريم و حوا و هاجري
مريم پي زيارتت آيد اگر به قم
اقرار مي کند که همانا تو برتري
بر نُه سپهر عصمت و تقوي ستاره اي
در هفت بحر نور فروزنده گوهري
هم چار نجل پاک رضا را تو گوهري
هم هشتمين ولي خدا را تو خواهري
مصباح علم و دانش و تو حيد و معرفت
مصداق هل اتي ، ثمر نور و کوثري
عمر کم تو خاطره ي عمر فاطمه است
ياد آور مقاومت و صبر مادري
گويند باز مي شود از قم در بهشت
تو خود بهشت قرب خداوند اکبري
مادر نگشته، بانوي خلق دو عالمي
شوهر نکرده، مادر آغاز و آخري
بانو ولي چه بانو، بانوي نه سپهر
دختر ولي چه دختر، اسلام پروري
بر هشت آفتاب ولايت ستاره اي
در نه سپهر نور مه نور گستري
پيراهن تو عصمت، تقوي است چادرت
زهد مجسّمي و عفاف مصوّري
در بحر بي کرانه ي ايمان، دُرِ کمال
در آسمان زهد، فروزنده اختري
باب المراد دختر باب الحوائجي
اخت الوقار دخت بتول مطهري
زهرا، بهشتِ روح لطيفِ محمد است
اولاد او همه شجر نور و تو بري
گويند سايه ي حرمت بر سر قم است
قم را نه، بلکه ملک جهان را تو محوري
زانو زنند خيل فقيهان به محضرت
آري تو شهر فقه و احدايث را دري
روزي اگر به خطبه گشايي، زبان خويش
باور کنند خلق که در نطق حيدري
اسلام را به منطق گرمت مروّجي
توحيد را به نيروي علمت بيانگري
عطر تو بر مشام محمد اگر رسد
با خنده بوسدت که بهشت مکرّري
از نخل هاي سبز فدک مي رسد ندا
اين باغ از آن توست که زهراي ديگري
اگر ثناي تو گويد محال نيست « ميثم «
زيرا تو در قصيده سراييش رهبري
چنين گفت پيري ز آل پيمبر
که بر جان پاکش سلام مکرّر
شبي يافتم در بهشت مدينه
تشرف ز لطف خداوند اکبر
مزار پيمبر قبور ائمه
به چشمم عيان شد چو مهر منور
تمام قبور بزرگان دين را
در آن شهر کردم زيارت سراسر
بسي جستجو کردم آخر نديدم
مزاري در آن جا ز زهراي اطهر
يکي گفت باشد مکان در بقيعش
يکي گفت در بين محراب و منبر
زدم در همان حال دست توسل
به دامان ختم رسل، کاي پيمبر!
مرا آگه از قبر زهراي خود کن
کجا خفته در خاک، آن سرّ داور
نگويم به کس گر تو با من بگويي
به جان عزيز تو و جان حيدر
پيمبر مرا گفت آن شب به رؤيا
که اين راز بايد بماند مستّر
اگر خواهي او را زيارت نمايي
ز شهر مدينه به قم روي آور
بزن بوسه بر قبر معصومه ي من
که از نسل زهراست زهراي ديگر
دُر دُرج طاها مه برج ياسين
که مصباح نور است و مصداق کوثر
امامان معصوم را دخت و عمّه
علي بن موسي الرضا راست خواهر
سلام خدا و درود محمد
به اين خواهر و اين گرامي برادر
ديارش دل رهروان ولايت
مزارش در آغوش موسي بن جعفر
سپهر جلالات را اوست خورشيد
محيط کمالات را اوست گوهر
در آغاز ذيقعده ماه جلالش
چو مهر جهانتاب شد نور گستر
ثنايش نيايد ز غير از ائمه
مديحش نباشد به خلقت ميسر
نبي خُلق و حيدر خصال و حسن خو
حسيني تجلاّ و صدّيقه منظر
سزد مادر علم و فضلش بخوانم
اگر چه به عمرش نکرده است شوهر
وضو گر چه زيباست با آب زمزم
تيمم به خاک در اوست خوشتر
به خاک اوفتد آفتاب قيامت
اگر افکند سايه بر اهل محشر
ز خاکش درخشيده خورشيد فيضي
که فيضيّه آن را گرفته است در بر
مزار شريفش ملک راست قبله
حريم رفيعش فلک راست محور
خوشا گلبن دين که اينش بود گل
زهي باغ قرآن که اينش بود بر
وجود وي از دوره ي خردسالي
جلال مجسم کمال مصور
کند جان ميکال در کوي او سير
زند روح جبريل بر بام او پر
سلام خدا باد بر زائر او
که باشد به زوّار زهرا برابر
عجب نيست هر شب اگر شخص مهدي
زند بوسه بر اين مزار مطهر
به چشم رضا مي توان ديد در او
کمالات عمّه جلالات مادر
بود قم در امواج درياي فيضش
چو ماهي که در موج دريا شناور
توان يافت عطر بهشت از مزارش
که از بوي زهراست خاکش معطر
سلام هزاران مسيحا و مريم
به روح امامان و اين پاک، دختر
سزد جاي باران به دامان صحنش
سماوات دائم ببارند اختر
قدمهاي زوّار او مُشک افزا
نفسهاي خدّام او روح پرور
به زوار قبرش بهشت است واجب
که گيرد بهشت از قدمهاش زيور
به زنهاي کلّ جهان تا قيامت
پس از عمّه و مادرش اوست سرور
بياييد در عُشّ آل محمد
بگيريد حاجات خود را از اين در
خلايق از اين در گرفتند حاجت
حوائج در اين خانه دارند سنگر
حريم امامان معصوم ما قم
بتولش بود دخت موسي بن جعفر
مصون است قم تا ابد از حوادث
که پيوسته معصومه او راست ياور
الا اي ثنا گسترانت ائمه
گهي جد گهي باب گاهي برادر
به اجداد و آباء پاک تو سوگند
که مهر تو به باشد از جان به پيکر
عجين گشت مهرت به آب و گل ما
چنين بود از صبح خلقت مقدّر
نگردد ادا حقّ اين نعمت آري
اگر شکر گوئيم تا صبح محشر
« ميثم » دُرِ مدح تو ريزد از طبع
کرم کردي اي بانو از اين چه بهتر
شبي که خنده به هم مهر و ماه مي کردند
مدام روي زمين را نگاه مي کردند
شبي که مستي مستان عشق ديدن داشت
شبي که گل ز بهشت اميد چيدن داشت
شبي که هر دل عاشق به سينه پر مي زد
به بيت دلبر خود عاشقانه در مي زد
شبي که از دل افلاک با نثار درود
ستاره بود که جاري بر اهل ايمان بود
شبي که نغمه ي بلبل غم از زمان مي برد
شبي که بوسه گلها به روي هم مي خورد
شبي که که اهل سماوات در شعف بودند
براي ديدن زيبا مهي به صف بودند
شبي که توسن شادي به سينه مي تازيد
شبي که باز مدينه به خويش مي نازيد
رسيد مژده که بدر النفوس مي آيد
بيا که خواهر شمس الشموس مي آيد
پدر امام و برادر امام و خود ذوالقدر
ميان اين دو مه و مهر ذات او يک بدر
چو ديده پيش برادر ز يکدگر وا کرد
رضا نگاه به آئينه دار زهرا کرد
کسي که خلق جهان باب حاجتش دانند
تمام عالم امکان کريمه اش خوانند
کريمه اي که کريمان گداي او هستند
تمام عالميان دل به لطف او بستند
بر آستانه ي او دل اگر که جايي يافت
ز بندهاي هوي و هوس رهايي يافت
بدان به گرد حرينش اگر بگردي تو
بدور خانه ي زهرا طواف کردي تو
چه بانويي که وجودش حبيبه ا... است
چه بانويي که ز اسرار هر دل آگاه است
چه بانويي که شميمش صفا دهد بر گل
نشسته در دل عترت چو بوي گل در گل
چه بانويي که مي از کوثر ولا خورده
دلي به حجت حق داده ولي دلي برده
الا که حضرت معصومه را نبرده ز ياد
هميشه در همه جا عشق مي زند فرياد
بگو به مردم قم تا که او به شهر شماست
ببوس خاک درش را مگو بهشت کجاست
سرود 1
عمه جون امام جواد فاطمه سادات اومده
اخت الرضا و خالق کشف و کرامات اومده
خبر خبر يادگار زهرا اومده
کريمه ي اهل بيت بدنيا اومده
اميد ما مردمه، قبله ي اهل قمه، فاطمه ي دومه
( يا حضرت معصومه مدد ( 3
*****
خورشيد آسمون يه شمعه پيش گنبد طلات
سايه ي هفت تا آسمون از سايه ي گلدسته هات
خونه به خونه نذري پزونه ميدوني
کوچه به کوچه اسپند سوزونه ميدوني
دختر موسي سلام، عزيز زهرا سلام، ماه دل آرا سلام
( يا حضرت معصومه مدد ( 3
*****
وقتي ميام تو حرمت ميام به صحن مليحت
پارچه ي سبزي بي بي جون دخيل مي بندم به ضريحت
دردي اگر هست پاشيد بگيد به بي بي
از همه دنيا مائيم و اين يه بي بي
دلم مي خواد که يه شب تو صحن مليحش
هيچ کي نباشه من باشم و اون ضريحش
گريه کنم بي امون، با ابراي آسمون، به ياد صاحب زمون
به ياد شور و نواش، نماز شب خوندناش، تو حرم و تو دعاش
( يا حضرت معصومه مدد ( 3
*****
شاعر: مهدی عبدالکريمی
سرود 2
همه از قديما گفتن عاشقي کار دله
حرمت همسايه ي ديوار به ديوار دله
يه عهدي با امام رضا داره دل من شب ولادتت
به نيت زيارت حضرت زهرا بره زيارتت
دختر قرآن يا حضرت معصومه
خواهر سلطان يا حضرت معصومه
بانوي ايران يا حضرت معصومه
*****
شبا آسمون قم غرق ستاره هات مي شه
خورشيد از راه که مياد تاج مناره هات مي شه
تو اين حرم يه لحظه هم نفس زدن خيلي مقدسه
عالم گدات به گرد پات وقت کرامت کسي نمي رسه
سوره ي رحمت يا حضرت معصومه
آيه ي عصمت يا حضرت معصومه
شفيع جنت يا حضرت معصومه
*****
يه امام رضايي تو دنيا باشه اونم تويي
حرمت خونه ي قلب منه صاب خونه ام تويي
ايشا ا... با حسينيا با يه دعاي تو و امام رضا
يه کاروان بپا کنيم تا بريم امسال عرفه کربلا
تا که باهاتم يا حضرت معصومه
بعد حياتم يا حضرت معصومه
اهل نجاتم يا حضرت معصومه
*****
سرود 3
بي بي جان (مددي 3) معصومه
*****
باز اين دل اسيرم همش مي گيره بونه
دلم برات تنگ شده خدا ميدونه
بذار بياد زيارت اين عاشق ديوونه
بازم برا کفترات بريزه دونه
هر وقت ميام زيارتت ، دلم صفا مي گيره
کبوتر اسير دل ، پيش تو جا مي گيره
*****
وقتي ميام به صحنت ميگم ز سوز سينه
صفاي قلب خسته ام خدا همينه
محبت تو دلبر برام تموم دينه
پيچيده تو حريمت عطر مدينه
صفاي صحن خوشکلت ، برام تمام عشقه
حال و هواي صحن تو ، بي بي مث دمشقه
*****
رو قلبامون روضه ي مدينه رو نوشته
خدا که با عشقتون ما رو سرشته
تو سينمون نهال حبّ علي رو کاشته
هر کي بشه ديوونه جاش تو بهشته
اين گنبد طلاي تو ، خورشيد مشرقينه
تنها دعام تو حرمت ، زيارت حسينه
سرود 4
شده مات تو همه دنيا گل زهرا
که تو هستي ثاني زهرا گل زهرا
*****
تو عزيز فاطمه اي ، تو پناه ما همه اي
از براي هستي ما ، تو شروع و خاتمه اي
*****
بانوي جود و کرامت ، بارش درياي رحمت
با وجودت گشته اي گل ، هر دو عالم با طراوت
*****
تو عزيز مرتضايي ، نور چشمان رضايي
ايکه بعد از امر داور ، ضامن حکم قضايي
*****
فاطمه ي دوميني ، معني ايمان و ديني
چون بپا گردد قيامت ، تو پناه مؤمنيني
*****
هم ز نسل حيدري تو ، هم شبيه مادري تو
هم کريمه در تمام ، عترت پيغمبري تو
*****
آسمو نها گل براش هديه آوردند
کهکشو نها عطرش و هر جا می بردند
هر ستاره مستِ ديدارِ دوباره اش
هر فرشته دلا رو به اون سپردند
از سماء ندا می ياد مقام اون خيلی رفيعه
من و روزِ محشر و لطفِ تو بانویِ شفيعه
( معصومه جانم يا معصومه جانم ( 3
هر فرشته دلْ گره زده به بالش
چشمِ نجمه به گلستانِ جمالش
نور اين گل که شبيهِ گلِ ياسه
شده موسی مستِ حجبِ بی مثالش
دختری اومده تو عرش و سما که بی قرينه است
به همه مژده بديد ثانی زهرای مدينه است
( معصومه جانم يا معصومه جانم ( 3
همه عالم پيش پاش سر به سجودند
حوريان از قدمش گرمِ سرودند
در حضورِ رخِ دريای کرامت
ديگه زنها مثل يه چشمه و رودند
هر چی از کرامتش دم بزن بازم نگفتم
عمری اين کريمه پشت و پناهمه نيفتم
( معصومه جانم يا معصومه جانم ( 3
يه دلم عاشق و حيرون
يه دلم شيدا و مجنون
به دلم می گم نخور غم
اومده باغ و گلستون
ديدن گل های خنده روی لب چه باصفاست
شب عيدِ خواهرِ اربابمون امام رضاست
( مولاتی يا معصومه  يا معصومه  يا معصومه ( 3
کی می گه که من ندارم
تو فقيری بی قرارم
توی دنيا پادشاهم
تا که اين بی بی رو دارم
چيزی که عيونه آخر ديگه حاشا نداره
نوکر معصومه تو زندگی غوغا نداره
( مولاتی يا معصومه  يا معصومه  يا معصومه ( 3
يه دلم شهر مدينه ست
تو بقيع بی قرينه ست
خنده معجون شده با اشک
شب بانویِ کريمه ست
من که امشب با يه قلبِ بی ريايی اومدم
تو حريمِ اين کريمه به گدايی اومدم
( مولاتی يا معصومه  يا معصومه  يا معصومه( 3
امشب اين قلبِ من شراره داره  معصومه جان
آسمونِ چشام ستاره داره  معصومه جان
هوس ضريحت و نظاره داره  معصومه جان
می گم با نم نم چشام با اين نوای شيدا
کريمه ی آلِ نبی خوش آمدی به دنيا
( سيدتی سيدتی يا معصومه جانم ( 3
هر چی بارون به پيش پات می بارم  معصومه جان
سر رو بر ضريح با صفات می زارم  معصومه جان
قلبِ مجنون برات هديه می آرم  معصومه جان
شکوفه بارونه خدا به سرسرای کاظم
صل علی محمدِ ذکر و نوای کاظم
( سيدتی سيدتی يا معصومه جانم ( 3
شب عيد و دلم بهونه داره  يا فاطمه
نغمه گرم و عاشقونه داره  يا فاطمه
هوای گنبد و آشيونه داره  يا فاطمه
از حرمت تا به بقيع دلم اسيرِ غوغا
فاطمه ی معصومه ای هستی شبيه زهرا
( سيدتی سيدتی يا معصومه جانم ( 3
مرحبا ای مهربان همسرِ موسی
گهری آورده ای در برِ موسی
خانه نورانی شده اهل دل شادند
از وجودِ مقدم دختر موسی
( معصومه جان معصومه جان  يا معصومه ( 4
می رسد از آسمان بانگ و فريادی
کاظم از شوق و شعف می کند شادی
با نگاهی بر گلِ روی آن دختر
کاظم از مادر کند دم به دم يادی
( معصومه جان معصومه جان  يا معصومه ( 4
حضرت موسی الرضا با دلی پر شور
در بغل معصومه را، وصلِ نورٌ النور
زير لب دارد رضا صد دعای خير
از برای خواهرش چشم دشمن کور
( معصومه جان معصومه جان  يا معصومه ( 4
اهلِ قم اهلِ جهان در پناه تو
مرکزِ پرگارِ دين پايگاهِ تو
ای گل موسی تويی چون اميدِ ما
روز محشر عفوِ ما در نگاهِ تو
( معصومه جان معصومه جان  يا معصومه ( 4
جانِ عالم گردِ راهت
حسرت دل يک نگاهت
می برد از عاشقان دل
يک نما از بارگاهت
( يا فاطمه اشفعی لی فی الجنه ( 2
شمس روحم، مهر و ماهم
تکيه گاهم جان پناهم
کن شفاعت روز محشر
بنده ای غرقِ گناهم
( يا فاطمه اشفعی لی فی الجنه ( 2
ای حديثِ سوز و سازم
زندگی را رمز و رازم
پيشِ چشمم چون صراط است
نامِ تو مهرِ جوازم
( يا فاطمه اشفعی لی فی الجنه ( 2
مصطفی محمدزاده
مشهدالرضا

&&&&&&&&&&&&&&

نشسته ام بنویسم حرم، حرم، بانو
چه خوب شد که دوباره کبوترم، بانو
نشسته ام بنویسم مرا به فم ببری
دو هفته ای شده اصلا نمی­پرم، بانو
نشسته ام بنویسم مرا رها نکنی
که بی تو راه به جایی نمی­برم، بانو
مسیح نیز مریض مرا علاج نکرد
ولی به لطف تو امروز بهترم، بانو
امام زاده­ی موسی بن جعفری، خانم
غلام­زاده­ی موسی بن جعفرم، بانو
سلام بانوی خیرات، بانوی برکات
هزار بار بر این خیر مقدمت صلوات
به شرط آنکه فدایت شوند سر دادند
به شرط آنکه برایت شوند، پَر دادند
شفیعه­ی همه، مدیون چادرت هستیم
به لطف توست به ما سایه ای اگر دادند
تمام حاجت خود را نوشتم و بعدا
حساب کردم و دیدم که بیشتر دادند
قدم گذاشتی و یک نفس زدی و سپس
به علم حوزه­ی علمیه ها اثر دادند
چهار امام کمال تو را بیان کردند
چهار امام جلال تو را خبر دادند
چهار امام نوشتند احترام تو را
شکوه نام تو را ،جلوه ی مقام تو را
بلند عرش خدا هم ردیف شانه­ی تو
بهشت باغچه ای در حیاط خانه­ی تو
قدم به سمت مدینه زدم نفهمیدم
چطور شد که رسیدم به آستانه­ی تو
من و تو هر دو به دنبال یک هدف هستیم
تویی روانه­ی مشهد منم روانه­ی تو
حریمت آینه، ایوانت آینه، آری
چقدر آینه در آینه است خانه ی تو
شبیه فاطمه، همسایه آبرویش را
گرفت شب به شب از گریه­ی شبانه­ی تو
بخوان نماز شبت را که استفاده کنیم
و پخش کن رطبت را که استفاده کنیم
کریمه! سفره­ی نان را بدست تو دادند
همیشه روزی مان را بدست تو دادند
چگونه دل نگران قیامتم باشم
دل منِ نگران را بدست تو دادند
کلید قفل حرم را بدست ما دادند
کلید قفل جنان را بدست تو دادند
قلمروی تو خلاصه نمی­شود در قم
همه زمین و زمان را به دست تو دادند
نجات مردم قم دست "میرزای قمی" است
نجات هر دو جهان را بدست تو دادند
نگاه ما همه بر آفتاب محشر توست
دخیل ما همه بر رشته ی معجر توست
نکرده است کسی غیر حق تماشایت
ز بس که خالق تو آفریده بالایت
تو ازدواج نکردی به خاطر اینکه
نبود هیچ کسی هم طراز و همتایت
کنار جلوه­ی تو می­شود خدا را دید
تو کوه طوری و بابای توست موسایت
تمام مردم دنیا به پات می­میرند
فقط همینکه بگوید: فدات بابایت
تویی که این همه باشد عطای امروزت
خودت بگو که چقدر است عطای فردایت
یگانه دختر موسی بگیر دست مرا
شفیع جنت کبری بگیر دست مرا
تو آن همیشه کرم، من همیشه نوکر تو
مرا بزرگ نوشته است ذره پرور تو
کنیز بود اگر مادرت، کنیز تو بود
هزار حضرت مریم کنیز مادر تو
تو آنقدر عظمت داشتی که از مادر
فقط امام رضا می­شود برادر تو
و از میان پسرهای موسی حعفر
فقط امام رضا بود سایه­ی سر تو
.....
خدا کند که نگیرد به چوبِ ناقه سرت
خدا کند که نگیرد به سنگ معجر تو
خدا کند که اینجا پرت به در نخورد
شبیه مادر زینب، سرت به در نخورد
***علی اکبر لطیفیان***

 

اشعار ولادت حضرت معصومه(س)

ذیقعده ماه فیض خداوند اکبر است
میلاد پارة تن موسی ابن جعفر است
میلاد دخت هفت امام بزرگوار
یا لیلة ولادت زهرای دیگر است
از ثامن الحجج بستانید رو نما
کورا نظاره بر گل رخسار خواهر است
آیینة تمام نمای رضاست این
معصومه یا که زینب صدیقه منظر است
آن فاطمه بتول رسول خدا بود
این فاطمه بتول بتول مطهر است
گر بنگرد ذبیح به اوج جلال او
گوید هزار مرتبه این فوق هاجر است
مکتب نرفته عالمة علم اهل بیت
شوهر نکرده بر همة خلق مادر است
برتر ز آفتاب و نکوتر ز قرص ماه
ذیقعده را ز بیت ولایت دو اختر است
آن روز اول مه و این روز یازده
آن خواهر خجسته و اینش برادر است
این است کوثری که قم از فیض اوست پر
آخر مگر نه دختر ساقی کوثر است
این است فاطمه که ثواب زیارتش
در اصل با زیارت زهرا برابر است
یک دختر، این همه عظمت، این همه جلال
الحق که جای گفتن الله اکبر است
بر آن پدر درود که این است دخترش
بر مادری سلام که معصومه پرور است
جز عمه اش که زینب کبراست در جلال
از دختران فاطمه در هر زمان سر است
قم چون مدینه تربت او مسجد الرسول
زهرای آن سلالة زهرای اطهر است
حورا کنیز خادمه اش گرچه انسیه است
غلمان تراب مقدم او گرچه دختر است
فیضش ز شهر قم به زمین و زمان رسد
فیضیه در محیط کمالش شناور است
تنها نه خاکیان به حریمش نهاده رو
یک آسمان ملائکه مسکین این در است
گو پادشاه ملک جهان باش یا گدا
آن را که نیست خاک درش خاک بر سر است
ریزند عرشیان به زمین دسته دسته گل
گلدسته هاش تا که به قم سایه گستر است
نعلین خود چو موسی عمران ز پا در آر
کاینجا مزار دختر موسی ابن جعفر است
وقتی نسیم می کند از شهر قم عبور
از عطر آن روان مسیحا معطر است
چون باب خویش بر همه باب الحوائج است
چون مادرش شفیعة فردای محشر است
بی مهر او که مهر تمامی عترت است
طاعات جن و انس و ملک نخل بی بر است
اقرار می کنم که به پایش نمی رسد
با آنکه سر به سر سخنم عقد گوهر است
ما را به شهر قم چه نیازی است بر بهشت
قم بیت یازده خلف پاک حیدر است
خواهی جلال زائر قم را بیا ببین
در هر قدم هزار بهشت مکرر است
"میثم" خدا کند که شود مدفن تو قم
همسایگی فاطمه از خلد بهتر است

********************

یا رب اين خلد برين يا جنه الماواستى

يا همايون بارگاه بضعه موساستى

اين مهين بانو كه در برج شرافت اخترى است

نسل پاك و زاده انسيه الحوراستى

فاطمه اخت الرضا, سلطان دين, روحى فداه

خاك درگاه تو از عرش علا اعلاستى

ملجا اهل زمان و شافع يوم المعاد

خواهر سلطان دين و ثانى زهراستى

مرقد نورانيش گويا رياض جنت است

تربت پاكش ز مشك و عنبر ساراستى

گو بيايد تا به بيند اين همايون بارگاه

آنكه بر وجود جنت دنياستى

حضرت ناطق بحق صادق چنين فرموده است

درجزاى زائر او جنت الماواستى

اى مهين بانوى كاخ عصمت, اى مايه وجود

اى كه خاك درگهت رشك دم عيساستى

حق ام و اب اگر مانع نبودى گفتمى

هم زخيل خادمانت آدم و حواستى

طالب دنيا به قم چون طير اندر مجلس است

ظالم اندردشت قم چون ملح در درياستى

هر كه از روى خلوص آرد به درگاه تو روى

خوشدل از دنيا وفارغ ازغم عقباستى

عقل در احصاء قدرش قاصر است و پا به گل

گرچه چون لقمان دهر وبوعلى سيناستى

خطه قم شد زيمن مقدمش رشك جنان

در صفا دارالخلودو ازشرف غبراستى

چون بديدى اين بنا را عقل گفتى كاسمان

صورتى در زير دارد آنچه دربالاستى

سيد محمد رضا خادم

*******************

ولاى حضرت معصومه راحت جانست

به چشم مردم آگاه روح ايمانست

كسى به دعوى ايمان خود بود صادق

كه پيرو نبى و تابع امامان است

چو اهل بيت نبى گوهران بى مثلند

بهايشان ز شرف فوق درك انسانست

به هر گلى كه ز باغ رسالت است و على

هر آنكه دل ندهدجوار نزد يزدانست

چه جاى آن كه نباشد محب معصومه

كه او به چرخ ولا اختر درخشانست

به خاك پاى تو اى بنت موسى جعفر

كه توتياى ضيابخش اهل عرفانست

اگر چبيبه حق خوانمت از آن باشد

كه بر مقام تو عارف خداى سبحانست

 

********************

ای کــه از نســــل اهل بـالایی

ای کــه در اوج حجب پیـدایی

زینـــب حــضـرت رضایی تو

هــمـــه افــتــــخـار بــابــایـــی

دخت مـــوسایی و ولی مــریم

چون رقــیه شــبــیه زهـرایـی

باب مشــکل گشــای امروزی

شــافــــع مهــربان فــردایــــی

مثل اجــداد و نـسـلــتان بـانـــو

آبـــــرویـی بــرای دنـــیــایـــی

سرشــکسته به محـضــرت آید

هــرکـــه دارد مـــدال آقــایـــی

بـــی نگـاهـــت نمـی شــوم آدم

بار کــج کــی رسـیده بر جایی

کاسه ام را همــیشــه پـرکردی

قــبــل آنـکـــه کنــم تمـــنایــــی

مــــن بـــدون قـم و خـراسـانت

می رسیـــدم بــه مرز رسوایی

گـــلــه از هـجــر کربــلا دارم

بـا دل مــن تــو راه مــی آیـی؟

محمد حسین رحیمیان

 

 

***********************************

 

اي غبار آستانت، آبروي اهل قم

اي غبار آستانت، آبروي اهل قم

داده زينت خاک زوارت بـه روي اهل قم

وصف تو محفل به محفل، گفتگوي اهل قم

روز و شب چشم عناياتت به سوي اهل قم

آفتاب و ماه، تا در چـرخِ گيتي‌ پرور است

سايه ي‌ گلدسته‌هايت بر سرِ اين‌کشور است

*****

دخت موسايي و صد موسي مقيمِ طور توست

وسعت ملک خــدا، غـرق شعـاع نور توست

عصمت و تقوي و پاکي و شرف، منشور توست

قم اگر گرديده مشهور جهان، مشهور توست

نه فقط «موسي‌بن‌جعفر» را سرورِ سينه‌اي

چـارده معصـوم را سـر تـا قدم آيينه‌ اي

*****

نخل موسـاي ولايت، بـر نـدارد مثل تو

بعـد زينب فاطمـه، کوثـر ندارد مثل تو

هفتمين بحر شرف، گوهر ندارد مثل تو

حجت هشتم، رضا، خواهر ندارد مثل تو

چارده خورشيدِ خورشيد آفرين را کوکبي

بر سـر دست پدر، هم فاطمه، هم زينبي

*****

اي به جان و پيکر پاکت، سلام فاطمه

بضعـه ي پيغمبـر اکـرم، تمــام فاطمه

از دهـانت ريختــه دُرِّ کـلامِ فاطمه

بر تو چون زهرا برازنده است، نامِ فاطمه

گفتگويت ياد از «امّ ابيهـا» مي‌کند

تا رضا روي تو بيند، ياد زهرا مي‌کند

*****

خاک قم بالد که دارد نقشِ جاي پاي تو

وحيِ مُنزَل جوشد از گفتارِ روح افزاي تو

مي‌بـرد دل از امـامـان هُـدا، سيماي تو

تـا صـف محشـر ســلام‌ ا... بـر آباي تو

گـر جهان بـار دگـر «موسي‌ بن‌ جعفر» آورد

مي‌توان چون حضرت معصومه، دختر آورد

*****

روي تو روي بهشت و خوي تو خوي بهشت

ني عجب کز سينه‌ ات بوي پـدر، بوي بهشت

قم شـده بـا مقـدم نـورانيَت، کوي بهشت

محو شد از ذهن اهل قم، هياهوي بهشت

تا به سـوي قم تو را طيّ سفر، آغاز شد

يک در جنّت به خلق، از جانب قم، باز شد

*****

شعلـه ي داغ پـدر بـر سينـه مي‌ زد آذرت

بود از هجر رضا سـوز دل و چشم ترت

حيف در سنّ جوانـي مثل زهرا مادرت

بعد هفده روز پر زد مرغ روح از پيکرت

کس نداند آتش داغت به اهل قم چه کرد

با دل زار رضـا آن حجت هشتم، چه کرد

*****

اهل قم کز مکتبت علم حـديث آموختند

پاي تا سر در عزايت چون شرار افروختند

ديده بر تابوت تو از چار جانب دوختند

روز تشييعت به ياد دفن زهرا سوختند

پيکر پـاک تـو را روز از زميـن برداشتند

جسم زهرا را دل شب در لحد بگذاشتند

*****

تربت پـاک تـو را مـادر زيـارت مي‌ کند

هم رسول ‌ا...، هم حيدر زيـارت مي‌ کند

هم رضا، هم موسي‌ جعفر زيارت مي ‌کند

هر امـام و هـر پيـام‌ آور زيـارت مي ‌کند

بارگاه قدس تو، برتـر ز عرش کبرياست

تا خدا دارد خدايي کعبه ي دل ‌هاي ماست

*****

اي مـزارت کعبـه ي دل، تربتت، بيـت‌ الحرام

تا تو را، يا فاطمه!، در شهـر قم باشد مقام

از خراسان مي‌دهد هر صبح، خورشيدت سلام

گويـي از قبـر رضـا، بـر اهـل قم آيد پيام:

هر که چون «ميثم» به خاک اين حرم صورت نهشت

روز محشـر مي‌شـود واجـب براي او بهشت

*****

سلام خواهر قرآن، سلام دختر دين

سلام مادر عصمت، سلاله ي «ياسين»

سلام دختر«طاها» و نور و طور سلام

سلام اي گهرِ هفت بحـر نور، سلام

تو وارث شرف و احتـرام فـاطمه‌اي

تو دختِ موسيِ کاظم تمام فاطمه‌اي

عجيب نيست که بابا به تو سلام کند

وَ يـا امـام رضـا در بـرت قيـام کند

تو پـاره‌اي ز تـن پاک احمدي، بانو

تـو مــادرِ قــمِ آل محمّـدي، بـانو

حريـم تـو حـرمِ يازده امام هُداست

مزار گمشده ي فاطمه در آن پيداست

تو شو نکـرده بـراي تمام خلق، امي

تو زينبِ دگرِ فاطمه، به شهر قمي

به حُرمت حَرَمت انبيـا قيـام کنند

زيــارتِ حــرمِ يــازده امـام کنند

تـو چـون امـام رضـا دُرّ هفـت دريايي

بـه چشم آل محمــد هميشـه زهــرايي

سزد که اهل سماوات، خاک پات شوند

خوش آمدي به قم اي اهل قم، فدات شوند

خوش آمدي بـه ديار قـم عمـه سادات

قـدم قدم به قدومت ز اهل، قم صلوات

به اين مقام و به اين شوکت و به اين اجلال

سـزد امـام رضــا آيـدت بـه استقبـال

عجـب نبــود اگــر بــود از ره تجليـل

ز مـامِ ناقــه ي تــو روي دوشِ جبـرائيل

عجب نبـود کــه آن روز از فـراز فلک

به خـاک‌بوسي ات آيند، فـوج فـوجِ ملک

عجب نبـود کـه گوينـد اهل قم، يکسر

که گشته حضرت صــدّيقه وارد محشر

عجب نه اهـل قـم ار افتخـار مي‌کردند

به جـاي شـاخه ي گل، سر نثار مي‌کردند

زنان شهـر قـم از هـر طرف، مقـابل تو

ز روي بـام فشاندنـد گـل به محمل تو

ز نـاقـه‌ات همگـي احتـرام مـي‌کردند

نهـاده دست به سينه، سلام مي‌کردند

به احترام تو قم شاخه شاخه گل آورد

جنـايت و ستـم شــام را تـلافي کرد

به محفلِ تو فشاندند اشک، جاي گلاب

زدند ناله که زينب کجا و بـزم شراب؟

به هـر قـدم صلـواتت نثـار مي ‌کردند

تو را به خانه ي «موسي‌ بن‌ خزرج» آوردند

به بند ناقه ي تو، دسته دسته چنگ زدند

ولي به محمل زينب ز بام، سنگ زدند

قسم به عـزّت تو، اي به مقدمِ تو درود

که جاي عمـه ي سـادات در خرابه نبود

به سوي عمه ي تو شاميان چو رو کردند

به جاي گل، سرِ ني، هيجده سر آوردند

به اجر اين‌همه ارضِ ادب، کرامت کن

به روز حشر، تو از اهل قم، شفاعت کن

***********************
آنشب زمين هواي بهشتي دوباره داشت

آغوش آسمان به بغل ماهپاره داشت

چشمان ابر روي زمين را گرفته بود

هر قطره با خودش سبدي پرستاره داشت

دست ملک قصیده ای از نور می نوشت

واژه به واژه حرف غزل استعاره داشت

باز عطر سيب و بوي بهار و شميم ياس

بر بارش دوباره كوثر اشاره داشت

اين بار حق به دامن موسي عطا نمود

آن كوثري كه بال ملك گاهواره داشت

اين سيب سرخ سيب بهشت پيمبر است

اين دختر يگانه موسي بن جعفر است

مثل بهار بود هواي رسيدنت

باران چكيد از رد پاي رسيدنت

در پشت درب خانه تان جمع ميشوند

خيل فرشتگان كه براي رسيدنت_

-آماده اند از طرف ذات كردگار

خود را فدا كنند فداي رسيدنت

خاك بهشت بهر قدمگاه تو كم است

آغوش نجمه بود سراي رسيدنت

قلب برادرت ز تب شوق آب شد

در التهاب ثانيه هاي رسيدنت

در چشم خویش ذوق خدا را نگاه کن

گلخنده امام رضا را نگاه کن

از آن زمان كه خواهر سلطان ما شدي

بانو ، شما مليكة ايران ما شدي

از آسمان وجود تو بر ما نزول كرد

تا كوثر دوباره قرآن ما شدي

منت گذاشت بر سر ما ناز مقدمت

وقتي كه آمدي تو و مهمان ما شدي

با هر قدم به سينه ما جا گرفته اي

يعني تو صاحب دل ما جان ما شدي

باني خير و بركت اين خطه گشته اي

وقتي نسيم سبز بيابان ما شدي

يعني فقط نه جزء محبان حيدريم

«از شيعيان كشور موسي بن جعفريم»

وقتي تويي كه آينه ذات كوثري

زيبد به خادمان حريمت پيمبري

عصمت به پاي عصمت تو سجده مي كند

معصومه اي و عصمت كبراي ديگري

اي زينبي كه عالمه بي معلمي

زين رو كني به شهر خودت علم پروري

ما هرچقدر شعر و غزل نذرتان كنيم

تو بازهم از آنچه كه گفتيم برتري

بي تو كميت محشريان لنگ مي شود

يك وقت اگر كه روي به محشر نياوري

زهرا شدی و شمس فروزان شیعه ای

زهرا شدی و روز قیامت شفیعه ای

خود ظلمتیم ، اگرچه سپیدیم با شما

یأسیم اگر ، سراسر امیدیم با شما

مست اجابتند دعاها کنارتان

ما حاجت نداده ندیدیم با شما

وقتی حدیث ها تو را حرف می زنند

جز وصف فاطمه نشنیدیم با شما

در قاب عکس خالی آن قبر گمشده

تصویری از بهشت کشیدیم با شما

پس آمدیم و زائر آن بی نشان شدیم

یعنی که تا مدینه رسیدیم باشما

امشب كه عشق مي پرد از كنج سينه ام

در محضر تو زائر شهر مدينه ام

محمد بیابانی

****************************

ای پناه اهل محشر عید میلادت مبارک
ای همه روح مطهّر عید میلادت مبارک
ای رخت مرآت مادر عید میلادت مبارک
ای گل باغ پیمبر عید میلادت مبارک
ای قم از خاکت معطّر عید میلادت مبارک
دختر موسی ابن جعفر عید میلادت مبارک

ای سلام چارده معصوم بر جان و تن تو
نام تو معصومه و عصمت گلی از دامن تو
بضعۀ موسایی و قم گشته طور اَیمن تو
پا به چشم قم نهادی قلب قم شد گلشن تو
یافت این خاک از تو زیور عید میلادت مبارک
دختر موسی ابن جعفر عید میلادت مبارک

نور از هر سو به ایوان طلایت سجده آرد
حور بر خاک قدوم زائرت صورت گذارد
جود با کلِّ وجودش هر چه دارد از تو دارد
دانش از گلدسته‌هایت بر سر فیضیّه بارد
علم را صحن تو سنگر عید میلادت مبارک
دختر موسی ابن جعفر عید میلادت مبارک

دخت و اخت و عمۀ‌ سه حجت داور تویی تو
پارۀ تن بر رسول و احمد و حیدر تویی تو
فلک استقلال ملک شیعه را لنگر تویی تو
گر در جنّت ز قم وا می‌شود، آن در تویی تو
بضعۀ یاسین و کوثر عید میلادت مبارک
دختر موسی ابن جعفر عید میلادت مبارک

قبه‌ات را اقتدار قبۀ الخضراست، آری
تربت تو تربت گمگشتۀ زهراست، آری
زائر تو زائر صدیقۀ کبراست، آری
صورتت را صورت انسیۀ الحوراست، آری
نخل «میثم» از تو پر بر عید میلادت مبارک
دختر موسی ابن جعفر عید میلادت مبارک

***********************