در سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) دو قطعه غزل و یک ترکیب‌بند زهرایی(س) از علیرضا قزوه، شاعر متعهد و آیینی انقلاب با یکدیگر زمزمه می‌کنیم:
 

تا که نامت بر زبان آمد،زبان آتش گرفت
سوختم، چندان که مغز استخوان آتش گرفت
 
حیدر آمد، خاک همچون باد، گرم گریه شد
خواست تا غُسلت دهد، آب روان آتش گرفت
 
هان! چه می‌پرسی چه پیش آمد، زمین را آب بُرد
بادبان کشتی پیغمبران آتش گرفت
 
یک طرف ماه مرا ابر سیاه فتنه کُشت
یک طرف از درد غربت، کهکشان آتش گرفت
 
رفت سمت آسمان، روحت، زمین از شرم سوخت
در زمین، جسم تو گُم شد، آسمان آتش گرفت
 
..:...:..
 
نه مثل ساره ای و مریم ! نه مثل آسیه و حوّا
فقط شبیه خودت هستی ! فقط شبیه خودت زهرا!
 
اگر شبیه کسی باشی ، شبیه نیمه شب قدری
شبیه آیه تطهیری! شبیه سوره « اعطینا»!
 
شناسنامه تو صبح است ، پدر تبسّم و مادر نور
سلام ما به تو ای باران ، سلام ما به تو ای دریا!
 
کبود شعله ور آبی! سپیده طلعت مهتابی!
به خون نشستن تو امروز، به گل نشستن تو فردا!...
 
بگیر آب و وضویی کن ، ز چشمه سار فدک امشب
نماز عشق بخوان فردا ، به سمت قبله عاشورا
 
..:...:..
 
شوق عراق و شور حجاز است در دلم‌
جامه دران و سوز و گداز است در دلم
 
پل می زنم به خویش مگو از کدام راه
راهی که رو به آینه باز است در دلم
 
قد قامت الصلاه من از جای دیگر است
قد قامت کدام نماز است در دلم
 
شب را چراغ گم شدن روز کرده ام
ذکرت چراغ راز و نیاز است در دلم
 
تشبیه نارساست ، حقیقت کلام توست
ابهام و استعاره ، مجاز است در دلم
 
مجموعه ی نیاز تویی ای نماز ناب
دیگر چه حاجتی به نیاز است در دلم
 
یاس کبود پیش تو خار است فاطمه (س)
نامت گل همیشه بهار است فاطمه( س)
 
شب را خدا ز شرم نگاه تو آفرید
خورشید را ز شعله ی آه تو آفرید
 
شمسی تر از نگاه تو منظومه ای نبود
صد کهکشان ز ابر نگاه تو آفرید
 
آه ای شهیده ای که شهادت سپاه توست
جان را خدا شهید سپاه تو آفرید
 
هر جا که نور بود به گرد تو چرخ زد
ما را چو گرد بر سر راه تو آفرید
 
ای پشتوانه ی دو جهان ، عشق را خدا
 
با جلوه وجلالت و جاه تو آفرید
 
تقوای محض ، عصمت خالص ، گل خدا!
آخر چگونه شعر کنم قصه ی تو را؟
 
تو آمدی و زن به جمال خدا رسید
انسان دردمند به درک دعا رسید
 
تو آمدی و مهر و وفا آفریده شد
تو آمدی و نوبت عشق و حیا رسید
 
هاجر هر آن چه هروله کرد از پی تو کرد
آخر به حاجت تو به سعی صفا رسید
 
احمد (ص)اگر به عرش فرا رفت با تو رفت
مولا اگر رسید به حق با شما رسید
 
داغ پدر ،سکوت علی (ع)، غربت حسن (ع)
شعری شد و به حنجره ی کربلا رسید
 
در تل زینبیه غروبت طلوع کرد
با داغ تو قیامت زینب (س) فرا رسید
 
با محتشم به ساحل عمان رسید اشک
داغ تو بود بار امانت به ما رسید
 
تسبیح توست رشته ی تعقیب واجبات
قد قامت الصلاتی و حی علی الصلات
 
بی فاطمه (س) قیامت انسان نبود نیز
عهد الست و معنی پیمان نبود نیز
 
چونان تو زن ندید جهان تا که بود و هست
چونان تو مرد در همه دوران نبود نیز
 
مولا اگر نبود جهان جلوه ای نداشت
"راز رشید" سوره ی قرآن نبود نیز
 
گر زنده بود بعد تو پیغمبر خدا
قبر تو مثل مهر تو پنهان نبود نیز
 
زهرا (س) اگر نبود ، زمین بی بهار بود
در آسمان شکوفه ی باران نبود نیز
 
ای برق ذوالفقار علی (ع) – هیچ خطبه ای
مانند خطبه های تو بران نبود نیز
 
حیدر اگر نبود ومحمد (ص) اگر نبود
وجد و وجود و جوشش وجدان نبود نیز
 
ایمان نبود و عشق نبود و شرف نبود
خورشید سر بریده ی صحرای طف نبود
 
نام تو با علی (ع) و محمد (ص) قرینه است
هر جا که عطر نام تو باشد مدینه است
 
دستاس کیست چرخ جهان ؟ این غریب کیست
این دست های کیست که لبریز پینه است؟
 
آیینه ای که عطر بهشت مدینه بود
نامش هنوز شعله ی سینای سینه است
 
ای وسعت بهشت ، جهان بی تو دوزخ است
دنیا چقدر مزرعه ی کفر و کینه است
 
این گونه گنج در صدف هر خزانه نیست
گنجی ست در خزانه اگر این خزینه است
 
دریا علی (ع) ست گوهر یکدانه اش تویی
در موج حادثات - حسینت سفینه است
 
با هر حماسه داغ پدر را سرشته ای
هجده کتاب درد علی (ع) را نوشته ای
 
زیبایی مدینه به غیر از بتول نیست
بی مهر او نماز دو عالم قبول نیست
 
می پرسم از شما که رسولان غیرتید
زهرا (س) مگر خلاصه ی جان رسول نیست ؟
 
گیرم ولایت علی (ع) از یاد برده اید
آیا غدیر و دست محمد (ص) قبول نیست ؟
 
آخر اصول عشق مگر چیست جز ولا ؟
آیا مگر حدیث ولا از اصول نیست ؟
 
مهر علی (ع) ست روزی هر روز مهر و ماه
وقتی چراغ ، فاطمه (س) باشد ، افول نیست
 
جبریل را به مرقد مولای عاشقان
بی رخصتش هر آینه ، اذن دخول نیست
 
الله اکبر از تو که الله اکبری
ای مادرپدر که پدر را تومادری
 
زهراترین شکوفه ی گلخانه ی رسول
با نام تو مدینه مدینه ست یا بتول
 
ای مردمی که زایر راز مدینه اید
آه ای مجاوران حرم حج تان قبول
 
اینجا کنار حجره ی پیغمبر خدا
آیینه خانه ای ست پر از تابش اصول
 
آیینه ای که ماه در آن می کشد نفس
آیینه ای که مهر در آن می کند حلول
 
دربین ماه های خدا چون تو ماه نیست
ای بین فصل های خدا بهترین فصول
 
اینجا نماز خانه ی مولا و فاطمه (س) ست
اینجاست خانه ی علی (ع) و خانه ی رسول
 
زهرا شدی که نام علی (ع) را علم کنی
پنهان شدی که هر دو جهان را حرم کنی
 
یک عمر بود با غم و غربت قرین علی (ع)
آن قصه ی حسین و حسن بود و این علی (ع)
 
وقتی ابوتراب شدی خاک پاک شد
تا زد به خاک بندگی او جبین علی (ع)
 
درخانقاه نوری و در کعبه چلچراغ
بر خاتم رسول رسولان نگین علی (ع)
 
آیینه ای برابر انسان و کائنات
آیین عشق و آینه ی راستین علی (ع)
 
شمشیر حق که چرخ زنان است و خطبه خوان
دست خداست بر شده از آستین علی (ع)
 
زهرا(س) نداشت بعد پدر جز علی (ع) کسی
احمد(ص) نداشت جز تو کسی همنشین ، علی(ع) !
 
اندوه بی شمار مرا دیده ای ، بیا
انسان روزگار مرا هم ببین ، علی (ع)!
 
دنیا چقدر تشنه ی نام زلال توست
هر ماه ماه آینه هر سال سال توست
 
شب گریه های غربت مادر تمام شد
زینب (س) به گریه گفت که دیگر تمام شد
 
امشب اذان گریه بگوید بگو، بلال
سلمان به آه گفت ابوذر تمام شد
 
طفلان تشنه هروله در اشک می کنند
ایام تشنه کامی مادر تمام شد
 
آن شب حسن (ع) شکست که آرام تر ! حسین (ع)
چشم حسین (ع) گفت : برادر! تمام شد
 
تا صبح با تو استن حنانه ضجه زد
محراب خون گریست که منبر تمام شد
 
زاینده است چشمه ی زهرایی رسول
باور مکن که سوره ی کوثرتمام شد
 
باور مکن که فاطمه (س) از دست رفته است
باور مکن حماسه ی حیدر تمام شد؟
 
زهرا (س) اگرنبود حدیث کسا نبود
زینب (س) نبود و واقعه ی کربلا نبود
 
شب آمده ست گریه کنان بر مزار تو
دریا شکست موج زنان در کنارتو
 
بعد از تو چله چله علی (ع) خطبه خواند و سوخت
چرخید ذوالفقار علی (ع) در مدارتو
 
زینب (س) کجاست ؟ همسفر خطبه های خون
دنیا چه کرد بعد تو با یادگار تو
 
باران نیزه ، نعش غریبانه ی حسن (ع)
آن روزگار زینب (س) و این روزگار تو
 
گل داد روی نیزه ، سرتشنه ی حسین (ع)
تا شام و کوفه رفت دل داغدار تو
 
تو سوگوار زینب (س) و زینب (س)غریب شام
تو سوگوار زینب (س) و او سوگوار تو
 
بعد از تو سهم آینه درد و دریغ شد
دست نوازشی که کشیدند تیغ شد
 
ای ناخدای کشتی درد - ای خدای درد
تنها تویی که آمده ای پا به پای درد
 
زین پیش درد و داغی اگر بود با تو بود
درد آشنای داغی و داغ آشنای درد
 
زان شب که غرق خطبه ی چشم تو شد علی (ع)
مانند رعد می شکند با صدای درد
 
شعر تو را چگونه بخوانم که نشکنم؟
آخر بگو که قصه کنم از کجای درد ؟
 
ای قطعه ی بهشت ، غزلگریه ی زمین
با چشم خود سرود تو را های های درد
 
مگذار مردگان شب عافیت شویم
ما را ببر به آینه ی کربلای درد
 
تو آبروی داغی و تو آبروی اشک
تو ابتدای دردی و تو انتهای درد
 
یوسف اگر برای پدر درد آفرید
زهرا (س) شکست و درد پدر را به جان خرید
 
ای سرپناه عارف و عامی نگاه تو
آتش گرفت خیمه ی گردون ز آه تو
 
آیا چه بود قسمت تو غیر درد و درد
آیا چه بود غیر محبت گناه تو
 
ساقی علی (ع) ست - کوثر جوشان حق تویی
ما تشنه ایم تشنه ی لطف نگاه تو
 
در چشم من تمام زمین سنگ قبر توست
گردون کجا و مرقد بی بارگاه تو
 
در کربلای چند شهید غمت شدیم
سربندهای فاطمه(س) بود و سپاه تو
 
از خانه ی تو می گذرد راه مستقیم
را هی نمانده است به حق - غیر راه تو
 
دنیا اگرغدیر تو را خم نکرده است
روح مدینه رد تو را گم نکرده است

من پسر خون خدا مهدیم

مرا امام انس و جان گفته اند

 

 

مرا امام انس و جان گفته اند

مهدی صاحب الزّمان گفته اند

من پسر خون خدا مهدیم

وارث خون شهدا مهدیم

خون خدا جدّ نکوی من است

حضرت عبّاس عموی من است

عموی من کرامت دائم است

عموی من ماه بنی هاشم است

عموی من باب مراد همه است

عموی من عزیز دو فاطمه است

عموی من حسین را یار بود

حامی و سقّا و علمدار بود

عموی من امید اهلبیت است

عموی من شهید اهلبیت است

عموی من قبلۀ اهل ولاست

دیده فرات است و دلش کربلاست

عموی من تشنه ز دریا گذشت

تشنۀ دریا نه ز دنیا گذشت

عموی من به بحر بی تاب شد

آب هم از خجالتش آب شد

عموی من باغ گل علقمه است

عموی من سادات بنی فاطمه است

عموی من تا ببدن داشت دست

چشم زیاری برادر نبست

عموی من نام خوشش دلگشاست

عموی من همیشه مشکل گشاست

عموی من که بوده قلبش کباب

عکس سکینه دیده در موج آب

عموی من با همه آقائیش

همیشه بالیده به سقّائیش

عموی من کیست در اهلبیت

ساقی بیدست و سر اهلبیت

عموی من بر شهدا ماه بود

باب حوائج الی الله بود

عموی منکه پا به هستش زده

دست خدا بوسه به دستش زده

عموی من پروازش تا خداست

سفینة النّجات را ناخداست

عموی من سلام بر صبر او

که آب گشته زائر قبر او

عموی من دیده به قلب کباب

صورت شش ماهه در امواج آب

عموی من به آب هم ناز کرد

با جگر سوخته پرواز کرد

عموی من صورت نورانیش

شسته شده ز خون پیشانیش

دو چشم او دو چشمۀ اشک بود

تمام هستیش همان مشک بود

حیف که بند دلش از هم گسیخت

تمام آرزویش بر خاک ریخت

حیف که چشمش هدف تیر شد

دو دست او جدا ز شمشیر شد

حیف که شد قیام آن خسته دل

به سجدۀ آخر او متّصل

حیف که وقت سجده آن نازنین

دست نبودش که نهد بر زمین

ای بتو تکمیل تمام ادب

پیمبر عشق و امام ادب

ای که غم از شرح غمت سوخته

آب شده آتش افروخته

بهر تو ای دار و ندار حسین

جنّ و ملک ریخت سرشگ از دو عین

صفحه و انگشت و قلم گریه کرد

نیزه و شمشیر و علم گریه کرد

داغ تو ای ساقی بی چشم و دست

پشت حسین ابن علی را شکست

اشک بده تا که بگریم چو شمع

بهر تو در خلوت و در بین جمع

«میثمم» از بار گنه خسته ام

هر چه که هستم به تو دل بسته ام

ای به عطایت نگه عالمین

اکشف یا کاشف کرب الحسین

اي تير، خطا كن! هدفت قلب رباب است

اي تير، خطا كن! هدفت قلب رباب است

يا حنجرة سوختة تشنة‌ آب است؟

كوتاه بيا تير سه شعبه، كمي آرام

هوهو نكن اين شاپرك تب‌زده خواب است

او آب طلب كرده فقط، چيز زيادي است؟

گيرم كه ندادند ولي اين چه جواب است؟

رنگش كه پريده، دو لبش مثل دو چوب است

نه، تير! تونه، چارة كارش فقط آب است

اين طفل گناهي كه نكرده كمي انصاف

اينجاست،‌ ببينيد كه حالش چه خراب است

اين مرثيه را ختم كنيد آي جماعت!

يك جرعه نه، يك قطره دهيدش كه ثواب است

شاعر سیدمحمد بابامیری

پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات

رقـیــه دخـتـــر نــازت مـگـــر نــبـــودم مــن

دلــم بــهـــانـــه روی تــو را گـرفــتـــه بـیــا

بـس اسـت دوریِ مــان ای پــدر بـیــا دیگــر

رقـیــه دخـتـــر نــازت مـگـــر نــبـــودم مــن

دلــم گــرفــت مــرا هـــم بــبـــر بـیــا دیگــر

 

نمـانـــد چهـــره بـرایــم مـگـــر نمی دانـی

کـه دست های بزرگ و زخـیــم یعنـی چــه

مـرا زدنــد چـو آنــان که بی کـس و کـارنــد

مگــر یـتـیــم شـدم مــن یتـیــم یعنـی چــه

 

گـمــان دخـتــرت ایـن بـــود وقــت آمـدنــت

دو دســت حـلقـــه کنــم دور گـردنــت ، اما

تـو آمـدی و گمـانـم شـد حسـرتـی بــر دل

بـخـــواب دلـبــــر زهــرا بـه دامـــنـــم بــابــا

 

بـزن تـو بـوسـه بـه رویــم فـقـط کمـی آرام

چــرا کـه خــون نـشــود آن لبـان خشکیــده

بـرای ایـن کـه دگــر بـوسـه هـم ضــرر دارد

بــرای چــهــره ایـن دخــتـــرت کـه رنجیــده

 

شنید دختر شامی که گوش من پاره ست

به خنده خواست که آتش به جان من بدهد

به دسـت مـوی خـودش را کنــار می زد تـا

دو گــوشــــواره خــــود را نـشــان من بدهد

 

ســر تــو گـشـتــه مـه روشـن خـرابــه مــا

چـــرا بــه روی لبــت جـــای خـیـــزران داری

مـگــر سفــر به کجا رفته ای که خاکستــر

نـشـسـتــه روی محـاصـن و بـوی نـان داری

 شاعر : سید محسن حبیب الله پور

به جاى دسته گل باشد سر بابا در آغوشم


اگر بيمار شد كس گل برايش مى برند و من ...



دوباره از سقيفه دست آن ظالم برون آمد
كه مثل مادرم زهرا ز سيلى پاره شد گوشم


من آن شمعم كه آتش بس كه آبم كرد، خاموشم
همه كردند غير از چند پروانه ، فراموشم

اگر بيمار شد كس گل برايش مى برند و من
به جاى دسته گل باشد سر بابا در آغوشم


پس از قتل تو اى لب تشنه آب آزاد شد بر ما
شرار آتش است اين آب بر كامم ، نمى نوشم


تو را بر بوريا پوشند و جسم من كفن گردد
به جان مادرت هرگز كفن بر تن نمى پوشم


دوباره از سقيفه دست آن ظالم برون آمد
به ضرب تازيانه ، قاتلت مى كرد خاموشم


فراق يار و سنگ اهل شام ، و خنده دشمن
من آخر كودكم ، اين كوه سنگين است بر دوشم


نگاه نافذت با هستى ام امشب كند بازى
گه از تن مى ستاند جان ، گه از سر مى برد هوشم


بود دور از كرامت گر نگيرم دست ((ميثم )) را
غلام خويش را، گر چه گنهكار است ، نفروشم

 

خوش آمدی ای پدر! مرا به همره ببر‏


یار سفر کرده‌ی من از سفر آمده 

خرابه را زینت کنم که پدر آمده ‏

خوش آمدی ای پدر! مرا به همره ببر‏

 

تو کعبه ای و من نماز آورم سوی تو 

با اشک خود شویم غبار از گل روی تو ‏

خوش آمدی ای پدر! مرا به همره ببر‏

 

قدم قدم به زخم دل نمکم می زدند 

پدر پدر می گفتم و کتکم می زدند ‏

خوش آمدی ای پدر! مرا به همره ببر‏

 

جان پدر کبودی صورتم را ببین 

شبیه مادرت  شدم،  قامتم  را ببین‏

خوش آمدی ای پدر! مرا به همره ببر‏

 

نفس درون سینه ام شده تاب و تبم ‏

 

من بوسه گیرم از گلو تو زلعل لبم ‏

خوش آمدی ای پدر! مرا به همره ببر‏

 

چرا عذار لاله گون بَرِ من آورده‌ای 

محاسن غرقه به خون بَر من آورده‌ای ‏

خوش آمَدی ای پدر! مرا به همره ببر‏

 

ای عمه‌ها و خواهران! دست حق یارتان 

رفتم به همراه پدر، حق نگهدارتان‏

خوش آمدی ای پدر! مرا به همره ببر‏

 

شعر حضرت مسلم محرم 92

باور نمیکردم گذرها را ببندند

من را که میبینند درها را ببندند

خورشید بودم زیر نور ماه رفتم

جان خودت تا صبح خیلی راه رفتم

در شهر کوفه کوچه گردی کم نکردم

این چند شب یک خواب راحت هم نکردم

من شیر بودم کوفه در زنجیرم انداخت

این کوچه های تنگ آخر گیرم انداخت

امروز جان دادم اگر جانت سلامت

دندان من افتاد دندانت سلامت

حالا که می ایی کفن بردار حتما

ای یوسف من پیرهن بردار حتما  

حالا که می آیی ستاره کم بیاور

بادخترانت گوشواره کم بیاور

حیرانم اما هیچکس حیران من نیست

باور کن اینجایی که دیدم جای زن نیست

اینجا برای خیزران لب را نیاری

آقا خدا ناکرده زییینب را نیاری

اصلا ببین گلها توان خار دارند

پرده نشینان طاقت بازار دارند

من راضی  ام انگشتر من را بگیرند

وقت کنیزی دختر من را بگیرند

اینجا برای نعل پا دارند آنقدر

کنج تنور خانه جا دارند آنقدر

مهر وو وفا که نه جفا دارنداما 

اینجا کفن نه بوریا دارند اما

باید مسیر تو چرا اینجا بیفتد

حیف از سرتو نیست زیر پا بیفتد


      علی اکبر لطیفیان

سر زانو



علی اکبر لطیفیان

دل ز قرص قمر خویش کشیدن سخت است
نازها از پسر خویش کشیدن سخت است

سر زانو کمکم کرد که پیدات کنم
ورنه کار از کمر خویش کشیدن سخت است

مشکل این است بغل کردن تو مشکل شد
تکه ها را به بر خویش کشیدن سخت است

خواستی این پدر پیر خضابی بکند
خون دل را به سر خویش کشیدن سخت است

نیزه بیرون بکشم از بدنت می میرم
خار را از جگر خویش کشیدن سخت است

گر چه چشمم به لب تست ولی لخته ی خون
از دهان پسر خویش کشیدن سخت است

تکه های جگرم هر طرفی ریخته است
همه را دور و بر خویش کشیدن سخت است

به – که از گردن من دفن تو برداشته شد
دست از بال و پر خویش کشیدن سخت است

مرثيه حضرت علي اكبر (ع)

       يا حضرت علي اكبر (ع)

دويده ام ز حرم تا که زنده ات نگرم

مبند ديده کمي دست و پا بزن پسرم


ز مصحف تنت اين آيه هاي ريخته را

چگونه جمع کنم سوي خيمه ها ببرم

 

به فصل کودکي و در سنين پيري خود

دو بار داغ پيمبر نشست بر جگرم

 

ميان دشمن از آن گريه مي کنم که مگر

به کام خشک تو آبي رسد ز چشم ترم

 

من آن شکسته درختم که با هزار تبر

جدا ز شاخه شد افتاد بر زمين ثمرم

 

اگر چه خود ز عطش پاي تا سرم ميسوخت

زبان خشک تو زد بيشتر به دل شررم

 

مگر نه آب بُوَد مهر مادرم زهرا

روا نبود تو لب تشنه جان دهي به برم

 

جوان ز دل نرود گر چه از نظر برود

تو نِي برون ز دلم ميروي نه از نظرم

 

به پيش ديده ي من پاره پاره ات کردند

دلي به رحم نيامد نگفت من پدرم

 

مصيبتي که به من مي رسد محبت اوست

هزارها چو تو تقديم حيّ دادگرم

 

به روز حشر نگريد دو ديده اش "ميثم"

کسي که گريه کند بر ستاره ي سحرم

(غلامرضا سازگار"ميثم")

مرثيه حضرت علي اكبر عليه السلام


            قتل الله قوماً قتلوك

چگونه روضه نخواند دلي كه تنها شد

چگونه راه رود آنكه قامتش تا شد


عصاي دست مني روي خاك افتادي

ز جاي خيز كه پير از غم تو بابا شد


چقدر پاي تو اي سَرو، خونِ دل خوردم

كه تا بزرگ‌ شدي قامت تو رعنا شد


به خيمه روضه ی غم ميكند به پا زينب

كه داغ اول اين دشت سهم ليلا شد


بلند تا به كنار تو يا علي گفتم

به نام فاطمه درخيمه‌ها چه غوغا شد


براي بوسه ي روي تو غبطه ها خوردم

عجب كه فرصت آن اينچنين مهيا شد


نگاه من به لب توست تا سخن گويي

ولي به جاي لبت زخم صورتت واشد


كنار پهلوي از نيزه‌ها شكسته ی تو

دوباره تازه در اين دشت داغ زهرا شد


دلم تنوره ی داغ است با لب خشكت

بريز آب بر اين آتشي كه برپا شد


ز تشنگي به حرم بسكه آب گفتي آه

ز شرم آه توخون ديده‌هاي سقا شد

(رضا حمامی آرانی"صفیر")

این جماعت همه از اسم علی بیزارند!


محسن کاویانی

کوفیان منتظر و در صدد آزارند
نکند داغ تو را روی دلم بگذارند

پسرم خیمه همین جاست مرا گم نکنی
پسرم دور نشو سنگ دلان بسیارند

پسرم دست خودت نیست اگر تنهایی
این جماعت همه از اسم علی بیزارند!

این جماعت همه امروز فقط آمده اند
داغ هفتاد و دو تا گل به دلم بگذارند

سنگ ها... هلهله ها... پیکر تو... یک لشگر...
وای این قوم چرا این همه خنجر دارند؟

آه، پرپر مزن آن قدر دلم می گیرد
عاشقان بر درت از اشک چو باران کارند

عصر امروز جوانان حرم جسمت را...
باید از هر طرف دشت بلا بر دارند

دیدی آخر تو به معراج رسیدی پسرم
باید این بار تو را پیش خودم بسپارند

کـــدام جــمـعـه‌ مـــوعـــود می‌زنـی لـبـخـنـد

در اضطراب چه شب‌ها که صبح شان گم شد
چـه روزهـا کــــه گـرفـتـــــار روز هـفــــتـم شد

چه قدر هفته پر از شنبه شد، به جمعه رسید
و جـمـعــــه روز تـفــــرّج بـــــرای مـــــردم شـد! 

چه قــدر شنبـه و یـک شنبـه و دوشنـبه رسید
ولی همـیشه و هـر هـفـتـه جـمـعـه ‌هـا گم شد 

چه هفته‌ها که رسید و چه هفته‌ها که گذشت
شمـارشی کــه خلاصـه بـه چـنـد و چـنـدم شد 

و هـفـتـه‌ای که فـقـط ریـشه در گذشتن داشت
بـرای شعـله کـشیـدن بـه خـویـش هـیـزم شد

نـه شنـبـه و نـه بـه جـمـعـه، نـه هیـچ روز دگر
در انتــظار تـو قـلـبـی پـــر از تـلاطـــــم شد !؟ 

کـــدام جــمـعـه‌ مـــوعـــود می‌زنـی لـبـخـنـد
بـه این جـهـان کـه پـر از قـحطی تبسم شد؟

بــرای آمــدنـت جـــمــعــه‌ای مـعـــیــن کـــن
کـه هـفتـه‌ها همـه‌شـان خـالی از تـرنـم شد

 

دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت

ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت

دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت

 مانند مرده ای متحرک شدم بیا

بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت

 می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر

دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت 

دنیا که هیچ,جرعه ی آبی که خورده ام

از راه حلق تشنه ی من مثل سم گذشت

 بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم

از خیر شعر گفتن,حتی قلم گذشت

 تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم

یک گوشه بغض کرده,که این جمعه هم گذشت...

 مولا شمار درد دلم بی نهایت است

تعداد درد من به خدا از رقم گذشت

 ***

حالا برای لحظه ای آرام می شوم

ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت