قصه‌ها پر از سکوتن، پرِ دردن، پرِ رنجن
قصه‌ها می‌گن تو دنیا آدما دنبال گنجن...
قصه دو روی سکه قصه شیشه و سنگه
مایه حیات دنیا یه بهونه واسه جنگه
میون شعله و دوده آدمی که بی‌گناهه
تو خودش داره می‌سوزه طلایی که روسیاهه
تو نگاه تیر و ترکش دلشو گذاشت و خون داد
تا به نامردای عالم معنی مردو نشون داد
رگِ پاره زمینو گره زد با چنگ و دندون
دل به دریا زد و گم شد تو بساط آتیش و خون
حالا خیلی وقته دریا ساکته، امن و امونه
رو لبش خنده موجه دلش اما پر خونه
پا شو از کنار ساحل بسه هرچی گریه کردی
دوباره بیا تو میدون حالا تو مرد نبردی