سروده ایام فاطمیه

سید حمیدرضا برقعی  ایام فاطمیه وشهادت حضرت زهراسلام الله علیهارادر سروده‌ای با عنوان «کوچه تاریک» را به نظم درآورده است.

 

زیر باران دوشنبه بعد از ظهر

اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان دیدم 

زن همسایه بر زمین افتاد

سیب‌ها روی خاک غلطیدند 

چادرش در میان گرد و غبار

قبلا این صحنه را... نمی‌دانم

در من انگار می‌شود تکرار

            آه سردی کشید، حس کردم

کوچه آتش گرفت از این آه

و سراسیمه گریه در گریه

پسر کوچکش رسید از راه

گفت: آرام باش! چیزی نیست

به گمانم فقط کمی کمرم...

دست من را بگیر، گریه نکن

مرد گریه نمی‌کند پسرم

چادرش را تکاند، با سختی

یا علی گفت و از زمین پا شد

پیش چشمان بی‌تفاوت ما

ناله‌هایش فقط تماشا شد 

صبح فردا به مادرم گفتم 

گوش کن! این صدای روضه‌ی کیست 

طرف کوچه رفتم و دیدم 

در و دیوار خانه‌ای مشکی است 

با خودم فکر می‌کنم حال 

کوچه ما چقدر تاریک است 

گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه

راستی! فاطمیه نزدیک است...

کی دیده سه نامرد به یک زن بزنند

مي روم زينب تو و جان حسين

كربلا و يوم الاحزان حسين

گرچه من در قتلگه آيم ولي

جاي من كن بوسه باران حسين

سروده كمال مومني

***

تجسم مي كنم من كربلا را

سر خونين تو بر نيزه ها را

بميرم آن زماني را كه دشمن

زنند با تازيانه بچه ها را

سروده كمال مومني

***

من و اين روزهاي قدكماني

تو و آن روزهايي را كه داني

اگر از سر كشيدند چادرت را

"فراموشم نكن تا مي تواني"

سروده كمال مومني

************

چو مي اُفتد به چشمم گاهواره

نفس مي گردد از غم پُر شماره

الهي كاش محسن در برم بود

نمي شد قلبم از كين پاره پاره

سروده كمال مومني

***

اينها كه بسوي خانه ام تاخته اند

اينها كه مرا به گريه انداخته اند

با چادر و چوبه هاي بيت الاحزان

از بغض تو مشعل همگي ساخته اند

سروده رضا رسول زاده

***

نگاه سرد مردم بود و آتش

صدا بين صدا گم بود و آتش

بجاي تسليت با دسته ي گل

هجوم قوم هيضم بود و آتش

سروده محسن عرب خالقي

***

گرفتي از مدينه گفتنت را

دريغ از من نمودي ديدنت را

ولي با من بگو ساعت به ساعت

چرا كردي عوض پيراهنت را

سروده محسن عرب خالقي

***

كمي از غسل زير پيرهن ماند

كمي از خون خشك بر بدن ماند

كفن را در بغل بگرفت و بو كرد

همان طفلي كه آخر بي كفن ماند

سروده محسن عرب خالقي

***

من بودم باب هل اتي را بستند

امكان رسيدن به خدا را بستند

اي كاش بميرم كه خجالت زده ام

من بودم و دست مرتضي را بستند

سروده جواد حيدري

***

عمريست رهين منت زهرائيم

مشهور شده به عزت زهرائيم

مُرديم اگر به قبر ما بنويسيد

ماپير غلام حضرت زهرائيم

سروده جواد حيدري

***

ما زنده به لطف و رحمت زهرائيم

مامور براي خدمت زهرائيم

روزي كه تمام خلق حيران هستند

ما منتظر شفاعت زهرائيم

سروده جواد حيدري

*********

غم دوران من گردد يتيمي

كه هم پيمان من گردد يتيمي

من از قد كمانت حتم دارم

بلاي جان من گردد يتيمي

سروده جواد حيدري

***

نمي گويم كه تو نا مهرباني

زبس خون رفته از تو ناتواني

دلم خواهد در آغوشم بگيري

چه سازم كه شكسته استخواني

سروده جواد حيدري

***

مكن مخفي به سينه آه، مادر

مرا كن از غمت آگاه ،مادر

مشو راضي پس از تو زنده باشم

گل خود را ببر همراه ،مادر

سروده جواد حيدري

***

همي گردم به دنبال بهانه

زنم بوسه به جاي تازيانه

چو لبخند از لبانت رفته مادر

صفائي نيست در اين آشيانه

سروده جواد حيدري

***

تو كه ركن تمام كائناتي

چرا با كودكان كم التفاتي

گمانم قبل تو زينب بميرد

شنيده ناله ي عجل وفاتي

سروده جواد حيدري

***

تمناي دل زينب همينه

كه روي زانو مادر بشينه

الهي اين چه درد بي دوائي است

كه دختر روي مادر را نبينه

سروده جواد حيدري

********

اي آن كه شما اهل جفا و شرريد

از مردم بت پرست نامردتريد

در خانه مرا شبيه محسن بكشيد

از خانه علي مرتضي را نبريد

سروده ي جواد حيدري

***

من حاجي كعبه ي امامت هستم

در حج ولا در استقامت هستم

تا اينكه علي را به سلامت ديدم

در اوج شكستگي سلامت هستم

سروده ي جواد حيدري

***

در زير لگد دو چشم من سوي تو بود

گيسوم پريشان تو و موي تو بود

با پهلوي بشكسته تو ديدي حيدر

زهرا همه جا هميشه پهلوي تو بود

سروده ي جواد حيدري

***

اي سينه پصاف و ساده ي من به فدات

اين قامت ايستاده ي من به فدات

تا اينكه بماني و هميشه باشي

يك سوم خانواده ي من به فدات

سروده علي اكبر لطيفيان

***

پروانه ي شمع سحرت مي گردم

اي كعبه خودم دور سرت مي گردم

امروز به جبران نود زخم احد

بنگر كه چگونه سپرت مي گردم

سروده علي اكبر لطيفيان

***

يا فاطمه از اشك ترا مي خواهيم

بيمار تو هستيم و دوا مي خواهيم

هر كس پي حاجتي رود بر در دوست

ما از تو برات كربلا مي خواهيم

سروده ي حبيب الله موحد

***

ديدار بقيع ز آرزويم نرود

من فاطميم ز خلق وخويم نرود

عمريست غلام در گه زهرايم

يا رب مددي كه آبرويم نرود

سروده ي حبيب الله موحد

***

عمريست دلم گشته هلاكت زهرا

دست من و آن دامن پاكت زهرا

بنما كرمي كه بار ديگر اي گل

صورت بنهم به روي خاكت زهرا

سروده ي حبيب الله موحد

***

يا فاطمه از غصه كبابم كردي

چون شمع تو قطره قطره آبم كردي

يك شهر سلام بي جوابم كردند

از چيست تو اين گونه جوابم كردي

سروده ي حبيب الله موحد

***

يا رب به ميان شعله وآتش و دود

بگرفته فلك ز دست من بود و نبود

با ضرب لگد پهلوي يارم بشكست

پوشيده دو ديده از جهان ياس كبود

سروده ي حبيب الله موحد

***

يا رب ز فشار درب بي تاب شدم

ا ز ضربت سيلي عدو خواب شدم

هوش از سر من ربوده درد پهلو

اما ز غريبي علي آب شدم

سروده ي حبيب الله موحد

***

چه حالی داده دل را دست مادر

که می شستی زدنیا دست مادر

از آن سیلی مگر چشمت نمی دید

که می جستی مرا با دست مادر

سروده جواد محمدزمانی

***

تو هم با کوفه هم دستی مدینه

نمک خوردی ولی پستی مدینه

کسی بر بازوی زهرا نمی زد

اگر دستم نمی بستی مدینه

سروده شیخ رضا جعفری

***

یتیمان جز دو چشم تر ندارند

به غیر از خاک غم بر سر ندارند

چو مادر مرده ها باید فغان کرد

که طفلان علی مادر ندارند

سروده جواد حیدری

***

آنان که بر این خانه هجوم آوردند

در خاک نهال کینه را پروردند

در کعبه علی شکسته بتها شان را

اکنون به در خانه تلافی کردند

سروده جواد محمد زمانی

***

خون است که روی خاک خشت افتاده است

داغ است به قلب سر نوشت افتاده است

خیزید وفرشته را به بیرون ببرید

آتش به در باغ بهشت افتاده است

سروده جواد محمد زمانی

***

بر چهره شکوه آسمانی داری

یک پنجره باغ ارغوانی داری

ای رزم تو بین کوچه ودرپس در

بر سینه مدال قهرمانی داری

سروده جواد محمد زمانی

*******

الهي داد از اين دل داد از اين دل

كنار قبر زهرا كرده منزل

بگو زهرا زجا خيزد ببيند

كه ا شك ديده كردخاك او گل

سروده مرحوم حاج احمد آروني(آرام دل)

***

چه فخري خالق از تو بنده كرده

كه خونت دين حق زيبنده كرده

ولي زهرا: محبتهاي زينب

علي را روز و شب شرمنده كرده

سروده مرحوم حاج احمد آروني(آرام دل)

***

چنان داغت دلم غمناك كرده

كه دست من تو را در خاك كرده

بجايت زينب مظلومه تو

غبار غم ز رويم پاك كرده

سروده مرحوم حاج احمد آروني(آرام دل)

***

ز سو زدل كنم گريه برايت

كه ديگر نشنوم زهرا صدايت

در و ديوار خانه با نگاهم

بيادم آورد آ ن ناله هايت

سروده مرحوم حاج احمد آروني(آرام دل)

***

كنار تربتت اندر دل شب

بود نام تو زهرا جاري از لب

به خانه تا روم با ديده تر

كشد ناز مرا مظلومه زينب

سروده مرحوم حاج احمد آروني(آرام دل)

***

اگر محور به هر امكان علي بود

ولي بر فاطمه مهمان علي بود

كنار تربتت مظلومه زهرا

سر شب تا سحر گريان علي بود

سروده مرحوم حاج احمد آروني(آرام دل)

***

چه شبهايي به يادت گريه كردم

زديده دامنم پر لاله كردم

دگر نبود توانم خيزم از جا

نهان تا كه تو هجده ساله كردم

سروده مرحوم حاج احمد آروني(آرام دل)

***

چنان دست علي آتش برافروخت

كه حتي ميخ در در شعله اش سوخت

نداند كس بجز مولي الموالي

چگونه ميخ در آن سينه را دوخت

سروده مرحوم حاج احمد آروني(آرام دل)

***

سوزاند دل فاطمه را آتش كين

بين در و ديوار شده نقش زمين

با پهلوي فاطمه چها كرد لگد

كاندر يم خون از او شده سقط جنين

سروده مرحوم حاج احمد آروني(آرام دل)

***

بر خلق جهان كه گشته معلوم علي

از حق خودت شدي تو محروم علي

بر كنگره ي عرش بجان حسنين

با اشك نوشته است، مظلوم علي

سروده مرحوم حاج احمد آروني(آرام دل)

***

چون مرغ سحر شكسته باشد بالم

يك تن نبود فاطمه پرسد حالم

رفتي تو ولي جان نبي روح علي

بي تو به خدا صفا ندارد عالم

سروده مرحوم حاج احمد آروني(آرام دل)

***

آنان که بر این خانه هجوم آوردند

در خاک نهال کینه را پروردند

در کعبه علی شکسته بتها شان را

اکنون به در خانه تلافی کردند

سروده جواد محمد زمانی

***

خون است که روی خاک خشت افتاده است

داغ است به قلب سر نوشت افتاده است

خیزید وفرشته را به بیرون ببرید

آتش به در باغ بهشت افتاده است

سروده جواد محمد زمانی

***

بر چهره شکوه آسمانی داری

یک پنجره باغ ارغوانی داری

ای رزم تو بین کوچه ودرپس در

بر سینه مدال قهرمانی داری

سروده جواد محمد زمانی

******

کی بود گمان به فتنه دامن بزنند

آتش به سرای حی ذوالمن بزنند

ای اهل مدینه از شما می پرسم

کی دیده سه نامرد به یک زن بزنند

******

نخلی که شکسته ثمرش را نزنید

مرغی که زمین خورد پرش را نزنید

دیدید اگر که دست مردی بسته

دیگر در خانه همسرش را نزنید

*****

از حیدر و کنج خانه حرفی نزنید

با من ز غم زمانه حرفی نزنید

پیش حسنین و زینبین ای مردم

از سیلی و تازیانه حرفی نزنید

******

ای یاس سپید فاطمیه ، زهرا

سردار شهید فاطمیه ، زهرا

ای کاش که در رکاب تو جانبازیم

گردیم شهید فاطمیه ، زهرا

******

نگاه سرد مردم بود و آتش

صدا بین صدا گم بود و آتش

به جای تسلیت با دسته ی گل

هجوم قوم هیزم بود و آتش

***************

من بودم و باب هل اتی را بستند

امکان رسیدن به خدا را بستند

ای کاش بمیرم که خجالت زده ام

من بودم و دست مرتضی را بستند

************************

عمریست رهین منت زهراییم

مشهور شده به عزت زهراییم

مردیم اگر به قبر ما بنویسید

ما پیر غلام حضرت زهراییم

************************

چو می افتد به چشمم گاهواره

نفس می گردد از غم پر شماره

الهی کاش محسن در برم بود

نمی شد قلبم از کین پاره پاره

************************

اینها که به سوی خانه ام تاخته اند

اینها که مرا به گریه انداخته اند

با چادر و چوبه های بیت الاحزان

از بغض تو مشعل همگی ساخته اند

*****

آتش به بيت ام ابيها روا نبود

گيرم كه خانه خانه ي وحي خدا نبود

آتش به بيت ام ابيها روا نبود

آن بانويي كه حرمت قرآني اش سزاست

در كوچه اش تهاجم اعدا سزا نبود

در آستان خانه ي او دود بهر چيست

آل رسول تازه مگر در عزا نبود

احمد مگر سلام به او بارها نداد

زهرا مگر زاهل همين هل اتا نبود

پرداخت شد بهاي رسالت عجب چه زود

پس بيعت ولاي علي بي بها نبود

حالا چه وقت مجلس شوراي رهبر است

حيدر مگر خليفه ي دين خدا نبود

اي قوم اين همه عجله از براي چيست

مولا مگر به غسل رسول خدا نبود

در كار خير اين همه راي خلاف چيست

حالا كه وقت شبهه و چون و چرا نبود

در شهرتان همايش نا مردي از چه روست

بازوي دين سزاي غلاف جفا نبود

نامردي است ضربه به گل بي هوا زدن

آيا هجوم سيلي تان بي هوا نبود؟

حتي صداي سيلي تان تا بقيع رفت

اين كار غير زاده ي قوم دغا نبود

اين ماجرا حماسه ي زهرا شناسي است

كوثر مگر شناسه ي خير النسا نبود

سروده ي محمود ژوليده

اي خدا صبر بده در غم بي مادر ي ام

سخت لبريز شده عاطفه ي دختر ي ام

مادرم كو كه كِشد دست نوازش به سرم

يا مرا هم ببرد يا كند از غم بري ام

خانه داري شده كار من طفل معصوم

نيست اي مادر من تجربه ي مادري ام

زير بار غم سنگين تو من مي ميرم

گر تسلي ندهي يا نكني دلبري ام

فضه فكر من و فكر حسنين است ولي

من غم خانه نشين دارم و از خود بري ام

تربت مخفي تو هست همه دلخوشي ام

همه آرامشم اين است كه من كوثري ام

گل بستر نظرم را به خودش جلب كند

تا زيادم نرود زخم تو اي بستري ام

با نگاه در و ديوار شود پايم سست

پشت در زائر قبر پسر آخري ام

كاشكي رنگ در خانه عوض مي گرديد

من خودم سوخته از اين در خاكستري ام

اي خدا شكر كه بابا و برادر دارم

واي از آن دم كه سر نيزه كند سروري ام

زير خورشيد سرت محمل بي سايه رود

تابشي كن كه نبينند به بي معجري ام

 سروده ي محمود ژوليده

 

به گنج سینه ی من درد بی دوا دادند

به اهل بیت رسول خدا بلا دادند

مدینه مزد رسالت به نقد پردازد

اگر چه اجرت ما را سوا سوا دادند

مرا به کوچه،علی را به خانه بنشانند

به زخم مهلک بازوی من دوا دادند

چو نامه ی فدکم را مطالبه کردم

جواب خواسته ام را چه بی هوا دادند

برای غصب خلافت به نام نصب امام

پس از رسول خدا حکم ناروا دادند

به انحراف کشاندند فکر مردم را

به خویش منصب وعنوان وپیشوا دادند

حکومت نبوی را به سلطنت بردند

خلافت علوی را به انزوا دادند

لباس ظاهر دین را به حق تهی کردند

به رای خویش به اسلام محتوا دادند

حساب دین وسیاست ز هم جدا کردند

چه زشت نسبت مارا به سوا دادند

منافقین چو لوای عدالت افکندند

به ظالمین سقیفه نشین لوا دادند

علی دگر به دعایم الهی آمین گو

به استغاثه ی من حاجتی روا دادند

سروده ی محمود ژولیده

 

تا به کی آقای ما تنهاست یا زهرا مدد

تا به کی آواره در صحراست یا زهرامدد

تا به کی خیمه نشین آستان غیبت است

شیعه را این غصه غم افزاست یا زهرا مدد

ماجرای غیبت از مولای ما آغاز شد

این همان غمهای عاشوراست یا زهرا مدد

قصه ی سرداب هم از بیت الاحزان شد شروع

جای این ویرانه در دلهاست یا زهرا مدد

قصه ی غصب فدک پایان یک سیلی نبود

آری این ارثیه ی طاهاست یا زهرا مدد

دردها تبعیدها زنجیرها آزارها

تا هنوز این ماجرا بر جاست یا زهرا مدد

فاطمی گشتن بنای کربلایی بودن است

چون حسینی بودن از اینجاست یا زهرا مدد

آن مسلمانی که بی مهر تو دارد ادعا

حکم اووالله بی امضاست یا زهرا مدد

آخر ای منصور از منصور امت دست گیر

نام تو انسیه ی حوراست یا زهرا مدد

گر بیاید انتقامت را بگیرد مهدی ات

بر لبش این زمزمه زیباست یا زهرا مدد

 سروده ی محمود ژولیده

 

گيرم كه خانه خانه ي وحي خدا نبود

آتش به بيت ام ابيها روا نبود

آن بانويي كه حرمت قرآني اش سزاست

در كوچه اش تهاجم اعدا سزا نبود

در آستان خانه ي او دود بهر چيست

آل رسول تازه مگر در عزا نبود

احمد مگر سلام به او بارها نداد

زهرا مگر زاهل همين هل اتا نبود

پرداخت شد بهاي رسالت عجب چه زود

پس بيعت ولاي علي بي بها نبود

حالا چه وقت مجلس شوراي رهبر است

حيدر مگر خليفه ي دين خدا نبود

اي قوم اين همه عجله از براي چيست

مولا مگر به غسل رسول خدا نبود

در كار خير اين همه راي خلاف چيست

حالا كه وقت شبهه و چون و چرا نبود

در شهرتان همايش نا مردي از چه روست

بازوي دين سزاي غلاف جفا نبود

نامردي است ضربه به گل بي هوا زدن

آيا هجوم سيلي تان بي هوا نبود؟

حتي صداي سيلي تان تا بقيع رفت

اين كار غير زاده ي قوم دغا نبود

اين ماجرا حماسه ي زهرا شناسي است

كوثر مگر شناسه ي خير النسا نبود

سروده ي محمود ژوليده

 

اولین مظلوم عالم آه را گم کرده است

رهبر راه خدا همراه را گم کرده است

یک توقف پشت در صد بغض مانده در گلو

تا کنار قبر مخفی چاه را گم کرده است

هیچ فانوسی دگر در کوچه ها روشن نبود

نیمه شب خورشید یثرب ماه را گم کرده است

انتهای شب صدای زخمی اش آید بگوش

اختیار از ناله ی شبگاه را گم کرده است

تا اذان صبح از بس ناله زد خوابش گرفت

خواب دید آن شب حسینش راه را گم کرده است

ابرهای بی صدا از دیده اش دریا گرفت

رعد و برق نعره اش ناگاه را گم کرده است

یاد آن روزی که گفتا مجتبی نجوا کنان

گامهای مادرم درگاه را گم کرده است

درد تنهایی خود را با که گوید مرتضی

با که گوید شیعه ای آگاه را گم کرده است

شهر اشباه الرجال اینجاست ای زهرائیان

امت بی درد اردوگاه را گم کرده است

کاش از این بیشتر پنهان نماند منتقم

عصر عاشورائیان خونخواه را گم کرده است

سروده محمود ژولیده

 

بیا بیا که دلم دارد آرزوی تو را

تمام عمر بحق کرده جستوی تورا

اگر به میکده افتادراه من روزی

نمیزنم به لب خویش جز صبوی تورا

خدا نیاورد آن لحظه را که مرگ آید

بدون آنکه ببینم رخ نکوی تورا

گل از لطافت و پاکی اگر چه مشهود است

ندیده در همه ی عمر رنگ و بو ی تورا

جنون گرفته و بالم رها نمی سازد

به حیرتم شدم عاشق ندیده روی تور

به پای محکمه ی حق گناه بی حد است

اگر نداشته باشم دمی وضوی تورا

خوش آن زمان که بیایی به دیدنم آقا

به روی چشم نهم خاک مشکبوی تورا

اگر یقین کنم آقا که جمعه می آیی

رها نمی کنم هرگز دمی صبوی تورا

سرشک تلخ ببارم به یاد بانویی

که بغض بسته ز داغش ره گلوی تورا

 سروده ی حبیب الله موحد

 

به لحظه ای که در آن شعله ها نوا کرده

برای آمدنت مادرت دعا کرده

برای اینکه بگیری تو انتقامش مرا

میان نافله هایش چه ناله ها کرده

اگر که شیعه شدیم اعتقاد مااین است

به یمن توست به ما هم گر اعتنا کرده

تو گفته ای که بود الگوی تو مادر تو

همان که شیر خدا بر وی اقتدا کرده

هزار سال گذشته هنوز عزاداری

تمام عمر تو را غصه اش عزا کرده

شنیده ام که بدست شماست پیرهنش

نگه به پیرهنش بادلت چها کرده

برای زخم کبودش بیار دارویی

همان که بهر ظهورت خدا خدا کرده

سروده ی جواد حیدری

 

ای که فقط مقام تو خیر النسا شده

لعنت برآنکه منکر صدق شما شده

جایی که انبیا همگی سائلند وبس

لعنت برآنکه آمده وبی حیا شد

 تو دختر رسول ترین برگزیده ای

احمد برای توست اگر مصطفی شده

شیعه شدن که روزی هر کس نمی شود

هر کس که شیعه شده ز عطای شما شده

 در سجده ات که تا به سحر طول می کشید

شد عاقبت به خیر هر آنکه دعا شده

بعد از ولایت تو و تصدیق تو دلم

احساس می کنم چقدر با خدا شده

تو مادری نمودی و ما را خریده ای

تو خواستی که خاک من از کر بلا شده

ما را ببخش نوکر خوبی نبوده ایم

گاهی اگر غلام شما بی وفا شده

تکلیف محوریست مرام تو تا ابد

در این مسیر عمر جوانت فدا شده

تکلیف ماست تابه فرج منتظر شدن

این امتحان سخت که تکلیف ما شده

 ما را به سوی مهدی تو می کشد ولی

دوران ما زدوری او پر بلا شده

این نیز از مجاری فیض خود شماست

پایم اگر به مجلس این روضه وا شده

سروده ی جوادحیدری

 

زهرایت ای علی جان جزنیمه جان ندارد

امید زنده ماندن در این جهان ندارد

خواهم که اشک غربت از چهرات بگیرم

شرمنده ام که دیگر دستم توان ندارد

جز فضه کس نداند در پشت در چها شد

من لب نمی گشایم محسن زبان ندارد

هرکس سراغم آمد با او بگو که زهرا

قدرش عیان نگردید قبرش نشان ندارد

حتی یهودیان هم در خانه در امانند

در بین خانه ی خود زهرا امان ندارد

سروده ی حاج حبیب الله موحد

 

زهرای من غمت بخدا می کشد مرا

ظلمی که شد به تو جفا می کشد مرا

رخسار نیلگون شده از سیلی ستم

پنهان نمودنت ز وفا می کشد مرا

دست مرا رضای خدا بسته نازنین

بی یاوری تو به بلا می کشد مرا

پرپر شدی ز ظلم عداوت برابرم

دوری روی تو بخدا می کشد مرا

هنگام غسل تو شب وروزم یکی شده

دیدم به پیکر تو چها می کشد مرا

پشت و پناه من همه دم یاری تو بود

کردی به خصم خویش دعا می کشد مرا

ای مهربان ودلبر محنت کش علی

هجرت بدون چون وچرا می کشد مرا

بسیار طعنه از کس و ناکس شنیده ام

دشمن جداو دوست جدامی کشد مرا

یک سو غم تو دارم و سویی غریبه ام

اما حدیث کرب وبلا می کشد مرا

سروده ی حاج حبیب الله موحد 

 

باغ را آتش کشیدند و گل و گلزار سوخت

یاس در پشت در اما با در و دیوار سوخت

گرچه اتش بر نبی و آل او باشد حرام

سینه ی گل از فشار تیزی مسمار سوخت

شعله ی سرکش چنان در پیچ و تاب افتاده بود

کز تب و تابش دل ایثار هم بسیار سوخت

یک طرف گل بود و غنچه سوی دیگر خشم و کین

گلشن امن الهی در میان نار سوخت

چهره ای را که خدا هم از محبت دوست داشت

شد کبود از ضربت سیلی و آتشبار سوخت

تا که در بر سینه ی انسیه الحورا ننشست

دل شکست از این مصیبت دیده از دیدار سوخت

باغبان در باغ بود اما دو دستش بسته بود

پیش چشمان تر او دلبر و دلدار سوخت

آنکه گلبرگ شقایق بر رخش جا می گذاشت

بهر یاری کردن مولای خود خونبار سوخت

گل کجا و تازیانه، سیلی و ضرب لگد

در میان حسرت غم مادر احرار سوخت

خانه زاد حق تعالی از جفا خانه نشین

قلب عالم از نوای حیدر کرار سوخت

لرزه جسم غنچه ها و شرم روی باغبان

گوئیا عرش و فلک را کینه ی کفار سوخت

یادگاری را که پیغمبر سفارش کرده بود

گاه بازو گشت نیلی و گهی رخسار سوخت

سروده ی حبیب اله موحد

 

عشق حیران زتولای من است

واله و غرق تماشای من است

زینبم دختر غم پرور من

گوش کن از تو تمنای من است

هرچه خواهی تو مرا سیر ببین

کاخرین ساعت دنیای من است

گرچه از ضربت در می میرم

قاتلم غربت مولای من است

پیش چشم حسنم در کوچه

لاله گون بازو و سیمای من است

دخترم نزد تو هستم مهمان

از تو ای ماه تقاضای من است

که پدر را نگذاری تنها

کو امید من و رویای من است

بر حسین و حسنم مادر باش

که حزین سینه ی گلهای من است

خون پیراهن من را زینب

کن نهان از پدرت رای من است

کربلا می روی و می بینی

غرق خون گلشن و گلهای من است

جای من بوسه بزن حنجر او

کو گل بی کس و تنهای من است

سروده ی حبیب اله موحد

 

دگر بیت الحزن شد خانه ی من

فلک بر هم زده کاشانه ی من

الهی ننگرد مردی در عالم

چنین دردی که شد هم خانه ی من

غریبی در وطن آمد سراغم

شده لبریز غم پیمانه ی من

مدینه گریه کن با من در این غم

که گشته آشنا بیگانه ی من

مرا چون شمع سوزان آب کردند

در آتش سوخته پروانه ی من

شکسته پهلوی تنها امیدم

شده غرقه بخون جانانه ی من

ربود از کینه گلچین غنچه ام را

گل نورسته ی دردانه من

از آن روزی که آوایش شنیدم

بود خونین دل دیوانه ی من

شبانه ماه را در خاک کردند

دگر خاموش گشته خانه ی من

خداوندا توئی آگه زحالم

که پرپر شد گل و گلخانه ی من

علی دیگر دل آرامی ندارد

زدستم رفت آن فرزانه ی من

سروده حبیب اله موحد

 

دارد زمان آمدنت دیر می شود

دارد جوان سینه زنت پیر می شود

وقتی به نامه عملم خیره می شوی

اشک از دو دیده ی تو سرازیر می شود

کی این دل رمیده ی من هم زُهیروار

در دام چشم های تو تسخیر می شود؟

این کشتی شکسته ی طوفان معصیت

با ذوق دست توست که تعمیر می شود

حس می کنم که پای دلم لحظه ی گناه

با حلقه های زلف تو درگیر می شود

در قطره های اشک قنوت شب شما

عکس ضریح گمشده تکثیر می شود

تقصیر گریه های غریبانه ی شماست

دنیا غروب جمعه چه دلگیر می شود

سروده وحید قاسمی

 

ای آخرین سلاله زهرا بیا بیا

چشم انتظار روی تو مانده دو چشم ما

در روزگار تلخ و پر از حس بی کسی

بعد از خدا امید دلم هست بر شما

من با خیال آنکه تو از راه می رسی

با تو روانه می شوم ان سوی ناکجا

یک عمر انتظار تو را صبر کرده ام

با سختی و خوشی  تمامی لحظه ها

فصل خزان و سردی غیبت کشنده است

فکری به حال این دل ما کن در این هوا

بی تو نگاه آینه ی دل کدر شده

بهتر همان که خرد شود زیر دست و پا

حالا به فرض اینکه نصیبم نمی شوی

سر می کنم به یاد تو بی چون و بی چرا

سروده ی محمد حسن بیات لو

 

 

رازها داری درون سینه پنهان ای بقیع

نیست چشمی که نباشد بر تو گریان ای بقیع

گر شود روزی سکوت خویشتن را بشکنی

هستی از غم می شود بی تاب و حیران ای بقیع

لاله و یاس و شقایق پرپر از باد خزان

خفته در آغوش تو از باغ جانان ای بقیع

مجتبی دلبند زهرا با دل صد چاک او

گشته از زهر جفا نزد تو مهمان ای بقیع

باقرالعلم النبی و صادق و سجاد را

همچو جان بنموده ای در خویش پنهان ای بقیع

خلق می گویند زهرا خفته در آغوش تو

ریخته بر روی تو اشک فراوان ای بقیع

ای زمین مهمان نوازی کن شکسته پهلویش

پشت درب خانه از بیداد عدوان ای بقیع

بازوی او زخمی و رخساره اش باشد کبود

رحم کن قلب پیمبر را مسوزان ای بقیع

حضرت پیغمبر از نزدیک باشد ناظرت

بیش از این هرگز مکن او را پریشان ای بقیع

روزگاری گنبد و گلدسته هایی داشتی

آب بستند و تو را کردند ویران ای  بقیع

درب های تو برروی زائرانت بسته است

نیست راحت بهر دیدار تو مهمان ای بقیع

کاش می شد مهدی زهرا زغیبت می رسید

تا که می شد جلوه گر آن قبر پنهان ای بقیع

عالم امکان رها می شد زجور ناکسان

خاک کویت می شد از نو چون گلستان ای بقیع

گرچه داری قلبی از آتش فروزانتر ولی

می شود هر قلب سوزان در تو درمان ای بقیع

ای نگین حلقه ی عالم زغربت غم مخور

عاقبت روزی شود رنج تو پایان ای بقیع

سروده حبیب اله موحد

 

شب تاریک کنار تو به سر می آید

نام زهرا به تو بانو چقدر می آید

آبرو یافته هر کس به تو نزدیک شده ست

خار هم پیش شما گل به نظر می آید

ونبوت به دوتا معجزه آوردن نیست

از کنیزان تو هم معجزه بر می آید

به کسی دم نزد اما پدرت می دانست

وحی از گوشه ی چشمان تو در می آید

پای یک  خط تعالیم تو بانو!  ولله

عمر صد مرجع تقلید به سر می آید

مانده ام تو اگر از عرش بیایی پایین

چه بلایی به سر اهل هنر می آید

مانده ام لحظه ی پیچیدن عطر تو به شهر

ملک الموت پی چند نفر می آید؟!

سروده کاظم بهمنی

 

خدایا آن همه تجلیل پس کو

تبسم های میکائیل پس کو

ذوالقربای پیغمبر غریبند

خدایا حرمت فامیل پس کو

امید من به این عجل وفاتی است

رسیده وقتش عزرائیل پس کو

سراپای خلیل آتش گرفته

گلستان تو جبرائیل پس کو

و موسی غرق شد فرعون زنده است

واعجاز خدای نیل پس کو

میان کوچه ها محشر به پا شد

صدای صوراسرافیل پس کو

دریغ از یک سلام خشک و خالی

خدایا آن همه تجلیل پس کو

سروده مهدی پور پاک

 

تا دست را به قبضه ی شمشیر می برم

عالم گواه می شود این را که حیدرم

فرمان حق رسیده علی جان! صبور باش

بانو!نمی شود که از این امر بگذرم

اینها که با طناب به دنبالم آمدند

از یاد برده اند که من مرد خیبرم

امرم به صبر کرده خدا، ورنه هیچکس

قادر نبود تا که بیاید برابرم

دست خدا اگر که به روی دلم نبود

هرگز طناب خیره نمی شد به پیکرم

بانو! بمان  تو را بخدا پشت در نرو

هی آیه آیه زرد نشو فصل کوثرم

اصلا مهم که نیست برایم تمام شهر

دشمن شوند، تا که تویی یار و یاورم

سروده علی اصغر ذاکری

 

خاری به چشمهای من انگار می کشی

وقتی که آه از دل خونبار می کشی

با خرمنی سپید زگیسوی خود مرا

روزی هزار بار تو بر دار می کشی

بر زانوان بی رقمت راه می روی

بر شانه غصه ی بسیار می کشی

انگار سوی چشم تو از بین رفته است

اینگونه هی تو دست به دیوار می کشی

شانه به موی دختر دردانه می زنی

دستی بر ان نگاه گهربار می کشی

جاروی خانه... پخت غذا... روز آخری

داری چقدر از این بدنت کار می کشی

این رو گرفتن تو مرا کشت ... از چه رو

چادر به روی دیده و رخسار می کشی

ازاین نفس نفس زدنت خوب واضح است

دردی که از جراحت مسمار می کشی

ای قبله ی کبود که با هر نگاه خود

طرحی ز آتش در و دیوار می کشی

خود را درست لحظه ی پرواز از قفس

من را شبیه مرغ گرفتار می کشی

خانه خراب گشتم و با رفتنت مرا

داری به زیر این همه آورا می کشی

دیگر به غیر مرگ دعایی نمی کنی

حالا که آه از آن دل خونبار می کشی

سروده هادی ملک پور

 

پوشیده است روت چرا پیش همسرت

شاید کبودتر شده روی منورت

دارم فدای شرم و حیای تو می شوم

دیگر شکسته هیبت مرد تناورت

هی آه می کشی نکند درد می کشی

این دستمال چیست چرا بسته ای سرت

فکر دلم نباش کمی درد و دل بکن

این نیمه ی تو است نشسته برابرت

انگار زخم ها دهن بازکرده اند

چون سرخ تر شدند دو سه جای پیکرت

غمخانه کرده اند پسرهات خانه را

اما نپرس از دل و از حال دخترت

دستان او به دسته ی دستاس کوچک است

رحمی بکن به کوچکی اش جان مادرت

حالا برات هرچه توان مانده جمع کن

یکدفعه پاشو، پر بکش از کنج بسترت

بگذار عطر و بوت بپیچد به خانه مان

نگذار چاه باشد و نجوای حیدرت

سروده علی اصغر ذاکری

 

گیرم که خانه هم نه، فقط آشیانه بود

آتش زدن به آن به کدامین بهانه بود

با زور ریختند گروهی به خانه مان

جایی که رفت و آمد آن محرمانه بود

چشمان میخ در آن دود کور شد

گم کرده راه رو به وجودم روانه بود

بعد از عذاب آتش و دیوار میخ در

وقت قلاف و مرحله ی تازیانه بود

گفتم خدا کند که نبیند چه می کشم

افسوس دید، دخترم آنروز خانه بود

...

زینب ببخش طاقت بازوم کم شده

از دستم این وسیله که افتاد شانه بود

مهر میان مادر و دختر به جای خود

این چند سال رابطه مان عاشقانه بود

امروز هم گذشت ولیکن برای تو

پایان لحظه های خوش کودکانه بود

سروده ی علی اصغر ذاکری

 

من رفتنی هستم دگر یاور نداری

مظلوم! با مظلومه ات کاری نداری

تا رفع زحمت کردنم چیزی نمانده

فردا در این بستر تو بیماری نداری

مثل جنین زانو بغل کردن ندارد

خانه نشین! گیرم طرفداری نداری

با چه دردت را بگو عیبی ندارد

وقتی که غم داری و غمخواری نداری

وقتی که دفنم می کنی آقا بمیرم

تاریک تر از آن شب تاری نداری

مردم اگر از تو سراغم را گرفتند

از قبر من مولا خبرداری نداری

دیگر خداحافظ، حلالم کن علی جان

جان تو جان بچه ها کاری نداری

سروده حامد خاکی

 

دیگر کنار بستر من دیده تر مکن

درد دل غریب مرا بیشتر نکن

وقتی که من به روی تو در باز می کنم

این قدر بر زمین زخجالت نظر مکن

هنگام غسل دادن و دفنم فقط علی

یک تن زدشمنان خودت را خبر مکن

اصلا چرا تو این همه غمگین نشسته ای

زانو بغل مگیر مرا خون جگر مکن

با زینبم وصیت من شد که بعد از این

از کوچه های تنگ مدینه گذر مکن

بانوی خانه ی توام و کار می کنم

پرسش از این خمیدگی و این کمر مکن

در کوچه هم مغیره به تو  خنده می کند

از کوچه ای که می گذرد او گذر مکن

راحت برو به بستر خود خواب ناز کن

شبها کنار بستر من دیده تر مکن

سروده حسن بیات لو

 

وقتی گدای فاطمه بودن برای ماست

وقتی گدای فاطمه بودن برای ماست

احساس میکنیم که دو عالم گدای ماست

با گریه بهر فاطمه آدم عزیز است

این گریه خانه نیست که دولت سرای ماست

اینجا به ما حسین حسین وحی میشود

پیغمبریم و مجلس زهرا حرای ماست

سلمان شدن نتیجه همسایگی اوست

زهرا برای سیر کمال ولای ماست

تنها وسیله ای که نخش هم شفاعت است

چادر نماز مادر ارباب های ماست

باران به خاطر نوه ی فضه میرسد

ما خادمیم و ابر کرم در دعای ماست

فرموده اند داخل آتش نمیشویم

فردا اگر شفاعت زهرا برای ماست

**علی اکبر لطیفیان**

 

چند روزي است سرم روي تنم مي افتد

دست من نيست كه گاهي بدنم مي افتد

گاهي اوقات كه راه نفسم مي گيرد

چند تا لكه روي پيرهنم مي افتد

بايد اين دست مرا خادمه بالا ببرد

من كه بالا ببرم مطمئنم مي افتد

دست من سر زده كافيست تكانش بدهم

مثل يك شاخه كنار بدنم مي افتد

دست من نيست اگر دست به ديوار شدم

من اگر تكيه به زينب بزنم مي افتد

سر اين سفره محال است خجالت نكشم

تا كه چشمم به دو چشم حسنم مي افتد

هر كه امروز ببيند گره مويم را

يا ديروز من و سوختنم مي افتد

روز آخر شده و در دل خود غم دارم

دو پسر دارم و اما كفني كم دارم

 علي اكبر لطيفيان

 

 

چشم خشک از چشم های تر خجالت می کشد

چشمه وقتی خشک شد، دیگر خجالت می کشد

سوختن در شعلۀ دل، کمتر از پرواز نیست

هر که اینجا نیست خاکستر، خجالت می کشد

بستن در بهر شرمنده شدن بی فایده ست

این گدا وقت کرم بهتر خجالت می کشد

لطف این خانه زیاد و خواهش ما نیز کم

دست های سائل از این در خجالت می کشد

طفل بازی گوش را شرمی نباشد از کسی

بیشتر با دیدن مادر خجالت می کشد

تا عروج فاطمه جبریل را هم راه نیست

در مسیر عرش، بال و پر، خجالت می کشد

حتم دارم که قیامت هم از او شرمنده است

با ورود فاطمه، محشرخجالت می کشد

نامۀ اعمال نوکرها بدست فاطمه ست

آنقدر می بخشد و.... نوکر خجالت می کشد

آن چه مادر می کشد، دردش به دختر می رسد

گر بیفتد مادری، دختر خجالت می کشد

دست این از دست آن و...دست آن از دست این...

آه....دارد همسر از همسر خجالت می کشد

هر کجا حرف "در" و "دیوار" و...از این چیزهاست

چشم خشک از چشم های تر

لطیفیان

 

 

رنگِ پاییز به دیوارِ بهاری افتاد

بر درِ خانه ی خورشید شراری افتاد

فاطمه ظرفیت کل ولایت را داشت

وقت افتادن او  ايل و تباري افتاد

آنقدر ضربه ي پا خورد به در تا كه شكست

آنقدر شاخه تكان خورد كه باري افتاد

تکیه بر در زدنش درد سرش شد به خدا

او کنارِ در و در نیز کناری افتاد

بعدِ یک عمر مراعاتِ کنیزانِ حرم

فضه ی خادمه آخر به چه کاری افتاد

خواست تا زود خودش را برساند به علی

سرِ این خواستنِ خود دو سه باری افتاد

ناله ای زد که ستون های حرم لرزیدند

به روی مسجدیان گرد و غباری افتاد

غیرتِ معجرِ او دستِ علی را وا کرد

همه دیدند سقیفه به چه خاری افتاد

وقت برگشت به خانه همه جا خونی بود

چشمِ یاری به قد و قامتِ یاری افتاد

آنقدَر فاطمه از دست علی بوسه گرفت

بعد ازان روز دگر رفت و کناری افتاد

علي اكبر لطيفيان

 

 

برگرد دردهاي دلم را دوا كني

حاجت به حاجت جگرم را روا كني

برگرد تا  كه با همه ي مادري خويش

گندم براي سفره ي ما آسيا كني

با يد تورا  دوباره ببينم .....صدا كنم

بايد مرا دوباره ببيني ......صدا كني

خيلي دلم گرفته سر چاه ميروم

برگرد خانه تا كه مرا رو برا كني

برگرد تا كه طبق روال هميشه ات

قبل از خودت سفارش همسايه را كني

اين بچه ها بدون تو چيزي نمي خورند

برگرد تا دوباره خودت سفره وا كني

از من مراقبند تو ناراحتم مباش

بايد كه افتخار به اين بچه ها كني

من هستم و به نيت نبش مزار تو...

اصلا نياز نيست كمي اعتنا كني

با ذالفقار بر سر خاكت نشسته ام

وقتش شده دوباره برايم دعا كني

توليت حريم بلندت با من است

با  شرط اينكه تو نجفم را بنا كني

 علي اكبر لطيفيان

 

شان تو والاست ، نه والاتر از اين حرفهاست

چشم تو درياست، نه دريا تر از اين حرفهاست

ابتدايت انتها و انتهايت ابتداست

آن سر پيدات ، ناپيداتر از اين حرفهاست

بهر تو انسيه الحورا مثالي بيش نيست

خلقت انساني ات ، حورا تر از اين حرفهاست

جلوه ات را مصطفي و مرتضي ديدند و بس

چشم هاي خلق نابيناتر از اين حرفهاست

با همين سن كمت هم نوح هجده ساله اي

عمر كوتاه تو با معناتر از اين حرفهاست

تو سه شب كه هيچ هر شب شهر را نان ميدهي

سفره ي افطاري ات ، آقا تر ازاين حرفهاست

جايگاه فاطميه در سه شب محدود نيست

ليلة القدر علي يلداتر از اين حرفهاست

سايه ها كوچكتر از آنند تاريكت كنند

فاطمه جان روي تو زهرا تر از اين حرفهاست

................

دست بردار اي حبيبه ، دست بر معجر مبر

ارزش نفرين تو بالاتر از حرفهاست

علي اكبر لطيفيان

 

 

حقا که حقی و به نظرها نیاز نیست

حق را به شاید و به اگرها نیاز نیست

تو کعبه ای ، طواف تو پس گردن من است

پروانه را به گرد حجرها نیاز نیست

بی بال هم اگر بشوم باز می پرم

جبریل را به همت پرها نیاز نیست

حرف و حدیث پشت سرت را محل نده

توحید زاده را به خبرها نیاز نیست

گیرم کسی به یاری ات امروز پا نشد

تا هست فاطمه به دگرها نیاز نیست

من باشم و نباشم، فرقی نمی کند

تا آفتاب هست، قمرها نیاز نیست

یا اینکه من فدای تو یا اینکه هیچکس

وقتی سرم که هست به سرها نیاز نیست

حرف سپر فروختنت را وسط مکش

دستم که هست حرف سپرها نیاز نیست

محسن که جای خود حسنینم فدای تو

وقتی تو بی کسی به پسرها نیاز نیست

طاقت بیار ، دست تو را باز می کنم

گیسو که هست آه جگرها نیاز نیست

دیوار هم برای اذیت شدن بس است

دیگر فشار دادن درها نیاز نیست

علي اكبر لطيفيان

وبلاگ روضه

 

زهرا اگر نبود خدا مظهری نداشت

توحید انعکاس نمایانتری نداشت

جز در مقام عالی زهرا فنا شدن

ملک وجود فلسفه دیگری نداشت

زهار اگر در اول خلقت ظهور داشت

دیگر خدا نیاز به پیغمبری نداشت

فرموده اند در برکات وجود او

زهار اگر نبود علی همسری نداشت

محشر بدون مهریه همسر علی

سوگند می خوریم شفاعتگری نداشت

حتی بهشت با همه نهر های خود

چنگی به دل نمیزد اگر کوثری نداشت

دیروز اگر به فاطمه سیلی نمی زدند

دنیا ادامه داشت دگر محشری نداشت

علی اکبر لطیفیان

 

در می زنند فکر کنم مادرآمده

 از کوچه ها بنفشه ترین مادر آمده

او رفته بود حق خودش را بیاورد

دیگر زمان خونجگری ها سر آمده

وقتی رسید اول مسجد صدا زدند

بیرون روید دختر پیغمبر آمده

سوگند بر بلاغت پیغمبرانه اش

با خطبه هاش از پس آنها بر آمده

سوگند بر دلایل پشت دلایلش

در پیش او مدینه به زانو در آمده

مردم حریف تیغ کلامش نمی شوند

انگار حیدر است که در خیبر آمده

***

وقتی که رفت از قدمش یاس می چکید

یعنی چه دیده است که نیلوفر آمده ؟

گنجینه های عرش الهی برای اوست

هرچند گوشواره اش از جا در آمده

در کنج خانه بستری آماده می کنم

در می زنند فکر کنم مادر آمده

علی اکبر لطیفیان

.............................................................................................

آهسته  می شوید یگانه همسرش را

با آب زمزم آیه های کوثرش را

آهسته میشوید غریب شهر یثرب

پشت وپناه وتکیه گاه و یاورش را

تنها کنار نیمه های پیکر خود

می شوید امشب نیمه های دیگرش را

آهسته می شویدمبادا خون بیاید

آن یادگاریهای دیوار ودرش را

پی می برد آن دستهای مهربانش

بی گوشواره بودن نیلوفرش را

می گوید اما باز مخفی می نماید

 با آستینی بغضهای حنجرش را

در خانه‌ی اوپهلوی زهرا ورم کرد

حق دارد او بالا نمی گیرد سرش را

با گریه های دخترانه زینب آمد

بوسد کبودی های روی مادرش را

برشانه های آفتابی اش گرفته

مهتاب هجده ساله‌ی پیغمبرش را

دور از نگاه آسمانها دفن میکرد

در سرزمینهای سؤالی همسرش را

سروده علی اکبر لطیفیان 

 

 

وقتش شده نگاه به دور و برت کنی

فکری برای این همه خاکسترت کنی

عذر مرا ببخش، دوایی نداشتم

تا مرهم کبودی چشم ترت کنی

امشب خودم برای تو نان می پزم ولی

با شرط اینکه نذر تب پیکرت کنی

مجبور نیستی، که برای دل علی

یک گوشه ای بنشینی و چادر سرت کنی

من قبله و تو در شرف روبه قبله ای

پس واجب است روی به این همسرت کنی

زحمت مکش خودم به حسین آب می دهم

تو بهتر است، فکری برای پرت کنی

ای کاش از بقیه ی پیراهن حسین

معجر ببافی و کفن دخترت کنی

من، زینب، حسن، همه ناراحت توایم

وقتش شده نگاه به دورو برت کنی

سروده علی اکبر لطیفیان

 

 

اي آفتاب روشنم اي همسرم مرو

اينگونه از مقابل چشم ترم مرو

با تو تمام زندگيم بوي سيب داشت

اي ميوه بهشتي پيغمبرم مرو

جان مرا بگير خدا حافظي مكن

از روبروي ديده ي نا با ورم مرو

تا قول ماندن از تو نگيرم نمي روم

اي سايه بلند سرم. از سرم مرو

لطف شب عروسي دختر به مادر است

پس لااقل به خاطر اين دخترم مرو

سروده علي اكبر لطيفيان

 

 

با سينه ي شكسته علي را صدا مكن

اينگونه پيش من كفنت را سوا مكن

هفتاد وپنج روز زمن رو گرفته اي

امروز را بيا و از اين كارها مكن

من روزدم تو خنده به تابوت مي كني!!

اينگونه با دلي شكسته است تا مكن

پيراهن اضافي نداري عوض كني

پس بر لباس خوني خود اعتنا مكن

از اين طرف به آن طرف خانه پيش من

پيراهن حسين مرا جابه جا مكن

من بيشتر به فكر توام درد مي كشي

پس زودتر برو، برو فكر مرا مكن

هر قدر هم كه باز بگويم نرو بمان

بي فايده است پس برو و پا به پا مكن

اصلا بيا بدون خداحافظي برو

حتي براي ماندن من هم دعا كن

علي اكبر لطيفيان

 

 

زهرا ! چه کند می گذرد شستشوی تو

نیمه شب است و تازه رسیدم به موی تو

این گیسوی سپید به سنّت نمی خورد

هجده بهاره ای و سپید است موی تو

در من هزار بار تو تکثیر می شوی

آیینه ام شکسته شدم روبروی تو

ساقی کوثری من اصلا برای توست

اما چگونه اب بریزم به روی تو

گلبرگ های خشک تو را آب می زنم

تا در مدینه پخش شود عطر و بوی تو

ای در تمام مرحله ها پا به پای تو

با خود مرا ببر که شوم کو به کوی تو

 سروده علی اکبر لطیفیان

 

 

زهرا همان کسی است که بیت محقرش

طعنه زده به عرش و تمامی گوهرش

او را خدا برای خودش آفریده است

تا اینکه هر سحر بنشیند برابرش

شرط پیمبری به پسر داشتن که نیست

مردی پیمبر است که زهراست دخترش

مانند احترام خداوند واجب است

حفظ مقام فاطمه حتی به مادرش

یک نیمه اش نبوت و نیمش ولایت است

حالا علی صداش کنم یا پیمبرش

دست توسل همه انبیاء بود

بر رشته های چادری فردای محشرش

ما بچه های فاطمه ممنون فضه ایم

از اینکه وا نشد، پس در پای دخترش

مسمار در اگر چه برایش مزاحم است

اما مجال نیست که بیرون بیاورش

لطیفیان

 

 

وقتی خدا بهشت معطر درست کرد

از برگ گل برای تو پیکر درست کرد

آب و گلت که نور و دو صد شیشه عطر سیب

آخر تورا به شیوه دیگر درست کرد

از تو تمام آمدنی ها شروع شد

یعنی تو را میان آن همه   سر درست کرد

امد تمام هست تو را بی نظیر ساخت

از آِه های ناب تو کوثر درست کرد

با نام تو دریچه ای از آسمکان گشود

بر بالهای مرده من پر درست کرد

اصلاً برای درد کبودی که می کشی

روز ازل دو چشم مرا تر درست کرد

دست کریه یک نفر از عمر بودنت

یک شاخه زخم یک گل پرپر درست کرد

بانو مزار گم شده ات تا دم ظهور

ازمن دلی شبیه کبوتر درست کرد

علیرضا لک

 

بانو شما بهانه خلقت که می شود

بانو شما بهانه خلقت که می شود

آغاز هر چه هسا به آغاز نابتان

بوی بهشت می وزد اطراف خانه ات

از عطر آسمانی سیب گلابتان

آیا نمی شود که نصیب دلم شود

سلمان ترین کرامت یک انتخابتان

یعنی کمی زلطف شما شاملم شود

یعنی بیاید این دل من در حجابتان

هجده بهار ماندی حالا نشسته ایم

زانو بغل گرفته به زخم شتابتان

هرگز تب مزار تو پایین نیامده

تا صبحگاه سرزدن آفتابتان

علیرضا لک

 

مادر!نمی شود که برایم دعا کنی

درد مرا به دست طبیبت دوا کنی

یا اینکه یک سحر به قنوت نماز وتر

یادی از این اسیر قدیم شما کنی

این دستهای خسته و خالی دخیل توست

یعنی نمی شود که به من هم عطا کنی؟

روزی به جای دانه گندم دل مرا

در سنگ آسیای غمت جابجا کنی

عمری اسیر کوچه تنگی شدیم تا

ما را به روی چادر خاکیت جا کنی

 علیر ضا لک

 

ای روشنایی سحر فاطمیه ام

ای روشنایی سحر فاطمیه ام

صاحب عزای خونجگر فاطمیه ام

ایام میروند به امید دیدنت

یك بار رد شو از گذر فاطمیه ام

دست مرا بگیر و به دنبال خود ببر

تا با تو طی شود سفر فاطمیه ام

آقا گناه روزی چشم مرا گرفت

رزقی بده به چشم تر فاطمیه ام

با خود همیشه گفته م آیا نمی شود

دیدار روی تو ثمر فاطمیه ام

وقتی شنیده ام كه میایی به روضه ها

هرشب اسیر و در به در فاطمیه ام

پایان راه سینه زنیها شهادت است

ای كاش گل كند هنر فاطمیه ام

در میزنم كه اذن عیادت دهی به من

با این امید پشت در فاطمیه ام

 

*****************

 

دلم گرفته از این جمعه های تكراری

دلم گرفته از این انتظار اجباری

چه قدر ندبه بخوانم! چرا نمی آیی؟

چه دیده ایی كه از این دل شكسته بیزاری!؟

نیا! به درد خودم گریه می كنم، باشد

شما كه از بدی حال من خبر داری

«صلاح مملكت خویش خسروان دانند»

ازاین به بعد غزل، من ندارم اصراری

نیا! كه وُسع خرید كلافِ نخ هم نیست

شما كه با خبر از نرخ هایِ  بازاری

امان نمی دهدم گریه، درد و دل دارم

به سینه مانده چه ناگفته هایِ  بسیاری

به جان مادرت آقا به كار می آیم

مرا اگر تو در این روضه ها  نگه داری

به درد می خورم آقا، مرا تحمل كن

به جای «شیعه» بخوانم «غلام درباری»

تو شاهدی! جگرم خرجِ روضه هاتان شد

گمان كنم كه به من اندكی بدهكاری

ببخش، حرف زیادی زدم، غلط كردم

شما امامی و من هم غلام، مختاری

مرا فراق و غمت می كشد، تو خواهی دید

كه خورده برگۀ ترحیم من به دیواری

وحیدقاسمی

**********************

هیچ كس نیست كه دستی به دعا بردارد

یا كه باری ز سر شانۀ ما بردارد

هركه زخمی به تن از خیبر و خندق دارد

آمده تا كه از این خانه دوا بردارد

حُرمت خانۀ ما حُرمت بیت‌الله است

فاطمه با پدرش شأن برابر دارد

آنقدر زود درِ خانه پر از آتش شد

كه نشد صاحب این خانه عبا بردارد

پسری شد سپر و مادری از پا افتاد

فضه آمد كه مگر فاطمه را بردارد

سورۀ كوثر حیدر سر راه افتاده

كاش پا از سرِ قرآنِ خدا بردارد

با پرِ زخمیِ خود راهِ سپاهی را بست

كه علی را ببرد خانه و یا ... بردارد

 

حضرت زهرا(سلام علیها)-

 

لاله وار از محنت داغ جگر فهمیدم
تازه در معرکه معنای سپر فهمیدم
خبر سوختن عود تماشایی نیست
قبل از آنی که بیایم دم در فهمیدم
علت خم شدنت کوتهی جارو نیست
تا که یک دست گرفتی به کمر فهمیدم
وقت برداشتن شانه کمی شک کردم
ولی آن لحظه که افتاد دگر فهمیدم...
زحمت اینقدر مکش تا که بگویی چه شده است
از همان «فضه بیا» داغ پسر فهمیدم
با صدایی که در این خانه رسید از کوچه
قبل از آنی که بیایم دم در فهمیدم

حسین رستمی

 *************

وای از این بازی که تو با صبر «حیدر می‌کنی
چشم بر هم می‌نهد، چادر که بر سر می‌کنی
آه ای «اَمّن یُجیبِ» دختران بی پناه
«زینب»ت را پس چرا اینگونه «مضطر» می‌کنی
با توام در! با تو تا دیوارها هم بشنوند
عشقِ «یاسین» است این یاسی که پرپر می‌کنی
قصه‌ی پهلوی تو بغض خدا را هم شکست
اشک او را شبنم آیات کوثر می‌کنی
بازوانی را که این شلاق‌ها بوسیده‌اند
جای لب‌های «محمد»(ص) بود، باور می‌کنی؟
با عبورت آخرین بار است از بوی بهشت
کوچه‌های شهر غمگین را معطر می‌کنی
بی حرم می‌مانی و از حسرت گلدسته‌هات
در مدینه خون به قلب هر کبوتر می‌کنی
نیمه‌شب مثل نسیم از کوچه‌ها رد می‌شوی
شاعران مست را بی‌تابِ مادر می‌کنی
مثل آنروزی که پیشاپیش مردم می‌رسی
با نگاهی این غزل را هم تو محشر می‌کنی
قاسم صرافان

*******************

گویا دعای نیمه شبم بی اثر شده

یعنی که خون پهلوی تو بیشتر شده

دیگر نماز مادر من بی قنوت شد

دیگر شب بلند علی بی سحر شده

از صبح، زخم سینه امانت بریده بود

حالا بلای جان تو درد کمر شده

از زخم های سوخته رنگی که دیده ام

فهمیده ام چه با بدنت پشت در شده

این بار هم که پا شدی از روی بسترت

خوردی زمین و پیرهنت سرخ تر شده

وقت نفس زدن چقدر زجر می کشی

این دنده ی شکسته عجب دردسر شده

حسن لطفی

  

ز بی محلی همسایه های این کوچه

دلم گرفته شبیه هوای این کوچه

حسن بگو پسرم جای امن می بینی؟

کجا پناه بگیرم کجای این کوچه؟

بیا عزیز دلم تا به خانه راهی نیست

خدا کند برسیم انتهای این کوچه

از این مکان و از آن دست می شود فهمید

کبود می شوم از تنگنای این کوچه

رسید ، چشم خودت را ببند دلبندم

که پیر می شوی از ماجرای این کوچه

فباله ی فدکم را بده به من نامرد

نزن ، بترس کمی از خدای این کوچه

خدا کند که علی نشنود چه می گوئی

که آب می شود از ناسزای این کوچه

حسن لطفی

 

 

یه روز و یه روزگاری، مادرم خیلی جوون بود

مایه فخر ملائک ، تو زمین و آسمون بود

آسمونی ها همیشه، مادرو نشون می دادن

که درخشش نمازش، تا شعاع کهکشون بود

نیمه شبها تو نمازش، دستشو بالا می آورد

تک تک همسایه هارو، یاد می کرد و یادشون بود

همه منت گدایی، درخونمونو داشتن

خاطر اونو می خواستن، بسکه خوب و مهربون بود

افتخار مادر ما ،تو بهار زندگانیش

پاکی و صفا به پیش، دشمنان بد زبون بود

تا یه روز یه عده نامرد آتیش و هیزم آوردن

خونشو آتیش کشیدن، تا دیدن تو آشیون بود

یه طرف صدای ناله، یه طرف صدای ضجه

خودمونو تا رسوندیم، مادرم غرقه ی خون بود

با تن مجروح و خونی، خودشو سپر قرار داد

تا که دید امام عصرش، با طناب و ریسمون بود

دشمنا امون ندادن، راهشو یک باره بستن

شلاق مغیره ای وای، سد راه تو اون میون بود

اشکای چشمای بابا، گریه هامو در میاره

آخه چشمای پر آبش ،نشون مظلومی مون بود

گلای باغ نبوت ، با دو چشمای پر از اشک

نگاشون تو این میونه، به نگاه باغبون بود

مومنی

 

كاش ديگه حرف وصيت نزني

نگي از روضه هاي بي كفني

هم مي گي داغ بابا رو مي بينم

مي گي از اون روزاي بي حسني

غصه ي در و ديوار برام كمه!

چرا داري مي گي از بي وطني

داري مي گي كه حسين و مي كشن

نمي مونه به تنش پيروهني

اين چه روزيه كه قلب و مي شكنه

كه مي گي به جام يه بوسه بزني

كوفه و شام بلا بگو كجان

كه من اونجا ندارم هم سخني

واي من به مجلس حراميان

كه باشه ميونشون همچو مني

مادرم تو رو خدا روضه بسه

كه داري قلبم و از جا مي كني

سروده كمال مومني

 

خونمون ابری شده چشماتو واکن دخترم

وقت بی صبری شده منو نیگا کن دخترم

نکنه غمگین باشی وقتی بابات میاد خونه

گره نازک ابروهاتو و اکن دخترم

 وقتی من رفتم بیا بعضی شبا به یاد من

جا نمازو واکن ومنو دعا کن دخترم

براشون دعابکن اگر چه بی خیالتن

باهمه همسایه ها اینجوری تا کن دخترم

تا زمین خوردی پاشو اگر چه خاک آلود باشی

یاعلی بگو وبابا رو صداکن دخترم

اگر احساس خطر کردی برا جون بابات

دلتو بسوزونو آتیش به پا کن دخترم

سروده شیخ رضا جعفری

 

منكه از عشق علي چون شمع شيدا سوختم

صاحب جنت منم، اما در اينجا سوختم

سوختم تا يك سر مويي نسوزد از علي

تا بماند رهبرم من بي مهابا سوختم

بي گنه بودم ولي در آتشم انداختند

محسنم شد كشته، ناليدم كه بابا سوختم

زينبم مي ديد آتش زائر رويم شده

از پريشاني او در بين اعدا سوختم

صورت آتش گرفته تا زسيلي شد كبود

شكر كردم، بهر حفظ جان مولاسوختم

مثل چشم مجتبي مسمار يارب سرخ بود

من نمي گويم چه شد تنهاي تنها سوختم

هركه نان از سفره ي ما برده بود استاده بود

بسكه نامردي بود در اين تماشا سوختم

سوختم تا شعله ي عشقت بماند جاودان

پاي تا سر يا علي با اين تمنا سوختم

(برگرفته از كتاب بهار سوخته جلد2)

 

خونمون ابری شده چشماتو واکن دخترم

وقت بی صبری شده منو نیگا کن دخترم

نکنه غمگین باشی وقتی بابات میاد خونه

گره نازک ابروهاتو و اکن دخترم

وقتی من رفتم بیا بعضی شبا به یاد من

جا نمازو واکن ومنو دعا کن دخترم

براشون دعابکن اگر چه بی خیالتن

باهمه همسایه ها اینجوری تا کن دخترم

تا زمین خوردی پاشو اگر چه خاک آلود باشی

یاعلی بگو وبابا رو صداکن دخترم

اگر احساس خطر کردی برا جون بابات

دلتو بسوزونو آتیش به پا کن دخترم

سروده شیخ رضا جعفری

 

دیدی زده بالای دری پرچم زهرا

بی اذن مشو وارد بزم غم زهرا

ایام، تعلق به گل یاس گرفته

افراشته بنگر همه جا پرچم زهرا

بر سینه ی زخمی و شکسته پی تسکین

جز اشک محبان نبود مرهم زهرا

پیدا نکند لولو و مرجان بهشتی

هرکس نشود غرق مگر در یم زهرا

خواهی عرق شرم نریزی به قیامت

درنوکری اینجا مگذاری کم زهرا

کافی است به سنی و مسیحی چو یهودی

از چادر خاکی بخورد یک دم زهرا

ای رشته ای از چادر بی بی مددی کن

گردیم چو سلمان شما محرم زهرا

بردار زبانم ببرید و بنویسید

تو میثم تماری و من میثم زهرا

 محسن افشار

 

 

حیدر که هست پس تو چرا کار می کنی

جارو مکش که سرفه امانت نمی دهد

نانی بخور، عزیز دلم آب رفته ای

این کاسه های آب، توانت نمی دهد

دنبال رنگ چهره در آیینه ات مباش

آیینه شرم کرده نشانت نمی دهد

تابوت قوس دار و عجیبی که ساختم

شرحی زحجم جسم کمانت نمی دهد

دستاس!دست فاطمه ام پینه بسته است

از خواهش من است تکانت نمی دهد

سروده وحید قاسمی

 

 ندارد ابر، چشمان گهرباری که من دارم

ندارد کوه بر دوش این چنین باری که من دارم

نمانده هیچ ماهی این چنین در هاله ی اندوه

ندارد آسمان اینک شب تاری که من دارم

غم مرگ پدر ، دیدار دشمن غربت مولا

کمی از آن همه اندوه بسیاری که من دارم

بهشت مصطفی بودم ندارم هیچ گل اینک

بدین سان آشیان در سایه ی خاری که من دارم

کنارم آمده قاتل، فزون تر کرده اند و هم

شگفتا وعده مرگ است دیداری که من دارم

مدینه در غروبی تلخ، خورشید که تو داری

کبود ابرهای کینه، رخساری که من دارم

مدینه بعد از این نقش حبیبت بی وفا شد

همه جویند از تو رسم بیزاری که من دارم

ربوده خواب از چشم تمام عافیت جویان

در این شب های غربت ،ناله ی زاری که من دارم

پس از این ای مدینه تا ابد آرام خواهی خفت

به خاموشی گراید چشم بیداری که من دارم

برایت می سرایم نیمه شب اندوه مولا را

تماشایی است شبها اشک سرشاری که من دارم

سروده سید مهدی حسینی

 

لفظ طیار تو معراج برد معنی را

اشک چشمان تو میخانه کند دنیا را

تکیه بر کعبه بزن سر بده آواز ظهور

چون که این کار تو خوشحال کند زهرا را

آن که در قدرت تو رفتن امروز نهاد

داد بر قبضه ی تو آمدن فردا را

کعبه را شوق طواف تو نگهداشته است

ورنه ریگ است و بگردد همه صحرا را

هرکه زنده است به خورشید سلامم ببرد

ما که مردیم و ندیدیم به خود گرما را

ای عطش تشنگی کوزه به دریا برسان

یک نفر یک خبر از ما بدهد دریا را

سروده شیخ رضا جعفری

 

 

 نرو ای همدم تنهایی بابا، مادر

می شود بعد تو بابا تک و تنها، مادر

وای اگر سایه تو از سرما کم بشود

چه مگر بر سر تو رفته در آن کوچه ی شوم

پس از آن حادثه افتاده ای از پا، مادر

آخرین بار که گیسوی مرا شانه زدی

لرزه دست تو لرزانده دلم را مادر

من و بی مادری ، ای وای، برایم زود است

کاش می شد که از اینجا بروم با مادر

سروده سید محمد جواد شرافت

ای روح آفتاب چرا پا نمی شوی

بانوی بو تراب چرا پا نمی شوی

پهلوی منهم از خبر رفتنت شکست

رکنم شده خراب چرا پا نمی شوی

با قطره قطره اشک سلامت نموده ام

زهرا بده جواب چرا پا نمی شوی

خورشید لطمه دیده حیدر بلند شو

بر جمع ما بتاب چرا پا نمی شوی

رفتی و روی صورت خود را کشیده ای

ای مادر حجاب چرا پا نمی شوی

بی تو تمام ثانیه ها دق نموده اند

رفته زمان بر آب چرا پا نمی شوی

روی کبود تو به نگاهم اشاره کرد

مردم از این خطاب چرا نمی شوی

می میرد از تنفس دلگیر کوچه ها

این غنچه های ناب چرا پا نمی شوی

 رحمان نوازنی

 

به دلم افتاده مادر دردتو دوا می گیره

خوب می شی مادر دوباره خونمون صفا می گیره

به دلم افتاده مادر دوری از اجل می گیری

زخم پهلوت می شه درمون باز منو بغل می گیری

باغبون رحمی به ما کن چشماتو دوباره وا کن

جون زینب تو برای خوب شدن فقط دعا کن

به دلم افتاده مادر ای که چشمات مهربونه

خوب می شه دست شکسته می زنی موهامو شونه

به دلم افتاده مادر بابای ما که امیره

از غریبی در میادو ذوالفقار به کف می گیره

به دلم افتاده مادر مثل دوره پیمبر

به زبونا باز می افته اسم باصفای حیدر

بعضی وقتا هم می ترسم سراغ از اجل بگیری

پیش چشمای تر ما تو نفس نفس بمیری

الهی زنده نباشم تا برات ماتم بگیرم

 یا می شد به جای محسن من به پای تو بمیرم

ای عزیز آسمونی تو بمون قد کمونی

بابامون علی جوونه خودتم هنوز جوونی

یه نگاهی به حسن کن مادرا رحمی به من کن

 لااقل برا حسینت ،مهربون فکر کفن کن

به دلم افتاده مادر می رسه جمعه موعود

پسرت مهدی می آد و می شه دشمن تو نابود

او میاد با تیغ حیدر روی لب می گه مکرر

مادرم که بی گناه بود چرا شد زکینه پرپر

سروده جواد حیدری

 

چه سبب گشته خدايا كه چنين

خانه وحي امين مي لرزد

گوئيا از غم فقدان نبي

همه اركان زمين مي لرزد

يا كه آتش بگرفته حرمش

كه چنين محور دين مي لرزد

از فشار لگد و ضربه ي در

قلب زهراي حزين مي لرزد

فاطمه دخت نبي ركن علي

دلش از سقط جنين مي لرزد

حنجر و سينه ناموس خدا

تا صف حشر، يقين مي لرزد

آه از آن صدمه سيلي عدو

پيكر و چشم و جبين مي لرزد

بهر مظلومي زهراي جوان

به خدا عرش برين مي لرزد

آري آرام دل از اين ماتم

بهر اسلام مبين مي لرزد

سروده مرحوم حاج احمد آروني(آرام دل)

 

گواهي اي خدا زهراي خود را

با اشك ديده ام مي شويم امشب

براي آخرين بار اي خدايا

گل خوشبوي خود مي بويم امشب

مصيبت هاي پي در پي الهي

هجوم آورده از هرسويم امشب

هر آنچه ديده ام امشب ززهرا

خدايا با تو من مي گويم امشب

نمودم در ميان خاك تيره

بدست خود نهان بانويم امشب

بياد سينه سوزان زهرا

بريزد ژاله ها بر رويم امشب

زجا خواهم اگر خيزم من زار

بيفتد لرزه بر زانويم امشب

عزاي فاطمه هرجا كه باشد

من اي آرام دل مي پويم امشب

سروده مرحوم حاج احمد آروني(آرام دل)

 

یه روز و یه روزگاری، مادرم خیلی جوون بود

مایه فخر ملائک ، تو زمین و آسمون بود

آسمونی ها همیشه، مادرو نشون می دادن

که درخشش نمازش، تا شعاع کهکشون بود

نیمه شبها تو نمازش، دستشو بالا می آورد

تک تک همسایه هارو، یاد می کرد و یادشون بود

همه منت گدایی، درخونمونو داشتن

خاطر اونو می خواستن، بسکه خوب و مهربون بود

افتخار مادر ما ،تو بهار زندگانیش

پاکی و صفا به پیش، دشمنان بد زبون بود

تا یه روز یه عده نامرد آتیش و هیزم آوردن

خونشو آتیش کشیدن، تا دیدن تو آشیون بود

یه طرف صدای ناله، یه طرف صدای ضجه

خودمونو تا رسوندیم، مادرم غرقه ی خون بود

با تن مجروح و خونی، خودشو سپر قرار داد

تا که دید امام عصرش، با طناب و ریسمون بود

دشمنا امون ندادن، راهشو یک باره بستن

شلاق مغیره ای وای، سد راه تو اون میون بود

اشکای چشمای بابا، گریه هامو در میاره

آخه چشمای پر آبش ،نشون مظلومی مون بود

گلای باغ نبوت ، با دو چشمای پر از اشک

نگاشون تو این میونه، به نگاه باغبون بود

سروده کمال مومنی

 

مادر یه روز مهدی می‌آد، برای یاری

میشه که روز فرجش، مارم بیاری

تکیه می ده به کعبه و ،با صوت اعلا

می گه انابن و حیدرو، انابن و زهرا

غصه نخور مهدی می‌آد، با شور و احساس

منتقمت با اون می‌شه، حضرت عباس

حسینی ها به عشق اون، می آن به یاری

دشمنای علی می شن، همه فراری

آخر یه روز گل می کنه، تو آسمونها

نغمه یا علی و با، ذکر یا زهرا

نشون می ده به شیعه ها، یه قبر خاکی

میگه که قبر مادره، اسوه پاکی

از توی قبر اون دوتا رو، بیرون میآره

توی آتیش هردوشونو، باهم می‌زاره

میگه چرا یه خونه رو شما سوزوندین

حرمت صاحب خونشو ، شما شکوندین

میگه گناه مادرم مگر چه بوده

که مزد یاری علی ، رخ کبوده

خدا می دونه مادرم ،خیلی جوون بود

چرا روزای آخرش، قدش کمون بود

سروده کمال مومنی

زهــــــرا اگــــر نبــود خــــدا مظهــری نداشــت

اگــــر نبــود

زهــــــرا اگــــر نبــود خــــدا مظهــری نداشــت

توحــید انعکــــاس نمایانــتری نداشــت

جــز در مقام عـــالی زهـــــرا فنــا شــدن

مـــلک وجـود فــــلســـفه دیگـــــری نداشت

زهـــــرا اگر در اول خلقــت ظهور داشت

دیگر خـــــدا نیاز به پیغمبری نداشت

فرموده اند در برکات وجود او

زهـــــرا اگر نبود علــــــی همســـــری نداشت

محـــــشر بدون مهـــریه ی همسر عــــــــلی

سوگند می خوریم شفاعتگری نداشت

حتی بهشت با همه نهرهای خود

چنگی به دل نمی زد اگر کوثـــری نداشت

دیروز اگر به فاطـــــمه سیـــــــلی نمی زدند

دنیا ادامه داشت، دگر محشری نداشت

سروده علی اکبر لطیفیان

کعبه از نور جمالت روشن است

ای علی، ای آیت جان، آمدی

آمدی، ای جان جانان، آمدی

ذات حق را جلوه گر چون آفتاب

دل فروز، از مشرق جان آمدی

کعبه از نور جمالت روشن است

کز حریم لطف یزدان آمدی

ای ز تو، آیین احمد در کمال

ای دلیل راه انسان، آمدی

شهر بند عشق را، مفتاح راز

تا گشایی راز قرآن آمدی

خاتم دین خدا را پاسدار

ای به حشمت چون سلیمان آمدی

تا بر افروزی چراغ معرفت

در طریق علم و عرفان آمدی

یار با مظلوم و، با ظالم به جنگ

رحمتِ این، زحمتِ آن، آمدی

برفراز قله آزادگی

عالم آرا، مهر تابان آمدی

دردهای دردمندان را به لطف

ای طبیب جان، به درمان آمدی

تا بسوزی پرده های شرک را

شعله آسا، گرم و سوزان آمدی

ای ولی حق زمین را از فروغ

چون فلک، اختر به دامان آمدی

آسمان احمدی را، همچو مهر

سرکشیده از گریبان آمدی

دست حق، آمد برون از آستین

تا تو، ای بازوی ایمان آمدی

موج خیز مکتب توحید را

همچو مروارید غلطان آمدی

قبله جان محبان خدا

مرحبا، ای شیر یزدان آمدی.

شعر از مشفق کاشانی

نام نیكویش حسن ، خلقش حسن ، خویش حسن

ماه ما در نیمه ماه خدا پیدا شده

بنگرش ماه خدا روشن زماه ما شده
 
گشته در این ماه یك ماه مبارك تابناك
زین سبب ماه مبارك ماه بى همتا شده
 
آفتاب و ماه از نور جمالش مستیز
قامت چرخ از قیام قامت او تا شده ،
 
روح و ریحان محمد سرو بستان على
 زینت آغوش ناز زهره زهرا شده
 
سبط اكبر، سرور جمع جوانان بهشت
از ازل فرمان فرماندارى اش امضا شده
 
خسرو شیرین زبان و شهد لب شكر سخن
نوبر و نوشین روان و نوگل و زیبا شده
 
نام نیكویش حسن ، خلقش حسن ، خویش حسن
حسن سرتاسر، زپا تا سر، ز سر تا پا شده
 
آن چه خوبان جهان دارند از حسن وجمال
جمله در وجه حسن بر وجه احسن جا شده
 
هر كه در حسن حسن حسن خداوندى ندید
روز دید از دیدن دادار نابینا شده

حبیب چایچیان (حسان).


حضرت زهرا(س)-شهادت-زبان حال امیر المومنین(ع)

حضرت زهرا(س)-شهادت-زبان حال امیر المومنین(ع)


رفتی و هست یاد تو در خاطرم هنوز

 مرگ تو دیدم و، نبود باورم هنوز!

با آن که روز و شب ز فراقت گریستم 

 نقش رخت نرفته ز چشم ترم هنوز

زهرای من! که سوخت سراپای تو چو شمع 

 می‏سوزد از فراق تو، پا تا سرم هنوز!

شمعی که در عزای تو افروختم ز آه

 باشد چراغ محفل حزن آورم هنوز

یاد تو بس که مونس جان و دلم بود

 احساس می‏کنم که تویی در برم هنوز!

شب ها که بی تو جانب محراب می‏روم

 گیرد بهانه‏ات، دل غم پرورم هنوز!

ز آن غم، که وقت غسل تو بر جان من نشست

 گل های داغ، سر زند از پیکرم هنوز!

از پهلوی شکستۀ تو، دل شکسته‏ام 

 وز قبر بی‏نشان تو، تنهاترم هنوز! 

بی اختیار، می‏فکند موقع نماز

 سجادۀ نماز تو را، دخترم هنوز!

این شعر جان گداز، (موید) سرود و گفت:

 باشد گواه داغ تو، چشم ترم هنوز

حضرت زهرا(س)-شهادت


اگر چه در دل من غیر جای پای تو نیست

وجود پست مرا لایق ثنای تو نیست

كدام جاده در این دشت، ردپای شماست؟

كدام نقطه‌ی این خاك آشنای تو نیست؟

تو یاس سرخ و سپیدی كه در نگاهِ علی

كسی به حد فداكاری و وفای تو نیست

تو در مقام بهشت پیمبری هیهات!

میان دوزخیان مدینه جای تو نیست

حریم امن الهی‌ست خانه‌ی حیدر

همیشه یار علی! سوختن سزای تو نیست

نفس مجال سخن گفتن از تو می‌گیرد

و تاب گفتن یك آه در صدای تو نیست

شكسته بال و پری!... قصد پر زدن داری!

مگر به غیر اجل مرهمی برای تو نیست

تو نوحه‌خوانِ غزل‌هایِ بی‌سری مادر!

كه فاطمیه كم از داغ كربلای تو نیست

دلم به یاد غمت باز بیت‌ الاحزان است

تو مام اشكی و جز اشك خون‌بهای تو نیست

×

دوباره لرزه بر اندام شهر افتاده 

به شانه‌های زمین طاقت عزای تو نیست



نفرین زهرا(س) بر ستمگران و منافقین! فاطمه علیها السلام به روایت اهل بیت(ع)

عشق یعنی سیلی و ضرب غلاف
عشق یعنی عین یعنی شین و قاف
عشق یعنی سیر از دنیاشدن
عشق یعنی معنی غوغاشدن
عشق یعنی دیدن مردی ز زن
عشق یعنی روح واحد در دو تن
عشق یعنی سرو باغ یاس بین
عشق یعنی چشمه احساس بین
عشق یعنی عاشق گوهرشدن
عشق یعنی پشت در کوثر شدن
عشق یعنی قل هو الله احد
عشق یعنی چیده گشتن با لگد
عشق یعنی بوی یاس و رازقی
عشق یعنی مردن از یک عاشقی
عشق یعنی یک سرود از دشت چشم
عشق یعنی یک سکوت پر ز خشم
عشق یعنی بغض یاس باردار
عشق یعنی گریه کردن زارزار
عشق یعنی زجر نوح و عمر گل
عشق یعنی قره العین الرسل
عشق یعنی خنده با یک کوه غم
عشق یعنی اشک سیلی زد ز غم
عشق یعتی غسل بی بی نیمه شب
عشق یعنی سردی از گرمای تب
عشق یعنی هرچه داری رو کنی
عشق یعنی غنچه ات را بو کنی
عشق یعنی یک دفاع بی ذوالفقار
عشق یعنی یک تبسم زیر نار
عشق یعنی عشق زهرا و علی
عشق یعنی دختر پاک ولی
عشق یعنی ربنا وقت سحر
عشق یعنی خون چکیدن از کمر
عشق یعنی حفظ حرمت با کتک
عشق یعنی زخم جان خورده نمک
عشق یعنی یک شقایق مست باد
عشق یعنی طفل خود برده ز یاد
عشق یعنی شبنم خون روی برگ
عشق یعنی شستن دل با تگرگ
عشق یعنی فا و طا و میم و ه
عشق یعنی سربلند از محکمه
 
 

 قالَتْ فاطمه علیها السلام : وَاللّهِ یَابْنَ الْخَطّابِ لَوْلا إ نّى اءكْرَهُ اءنْ یُصیبَ الْبَلاءُ مَنْ لاذَنْبَ لَهُ، لَعَلِمْتَ اءنّى سَاءُقْسِمُ عَلَى اللّهِ ثُمَّ اءجِدُهُ سَریعَ الاْ جابَةِ.


ترجمه :


حضرت به عمر بن خطّاب فرمود:
سوگند به خداوند، اگر نمى ترسیدم كه عذاب الهى بر بى گناهى ، نازل گردد؛ متوجّه مى شدى كه خدا را قسم مى دادم و نفرین مى كردم .
و مى دیدى چگونه دعایم سریع مستجاب مى گردید



اصول كافى : ج 1، ص 460، بیت الا حزان : ص 104، بحارالا نوار: ج 28، ص 250، ح 30



نفرین حضرت زهرا بر ستمگران و منافقین!


یكى از روشهاى مبارزه با ستمگران در زندگى اولیاء خدا و حتى در فرهنگ قرآن برائت‏جوئى لسانى و لعن و طرد قولى و نفرین، یعنى دعاى بر علیه آنان مى‏باشد.
حضرت زهرا علیهاالسلام به ستمگران و منافقین دوران خود نفرین و لعن مى‏فرستاد.
حضرت زهرا علیهاالسلام در حالى كه خشم مقدس همه و خود او را گرفته بود، به خلیفه مى‏فرمود:
واللَّه لادعون اللَّه علیك، واللَّه لا اكلمك بكلمة ما حییت.(1)
(سوگند به خدا تو را نفرین مى‏كنم، سوگند به خدا تا زنده‏ام كلمه‏اى با تو صحبت نخواهم كرد.) پس از ماجراى زشت تهاجم به خانه امام و جسارتهاى فراوان درون مسجد و غصب فدك و بى‏اثر ماندن شهادت شهود و مباحث استدلالى و تداوم سیاستهاى كودتایى سران سقیفه، حضرت زهرا علیهاالسلام در مبارزه منفى با آنان خطاب به ابابكر فرمود:
والله لا كلمتك ابدا واللَّه لأدعون اللَّه علیك فى كل صلوة. (2)(سوگند به خدا از این پس هرگز با تو سخن نخواهم گفت سوگند به خدا شكایت تو را به خداوند خواهم نمود و در هر نماز تو را نفرین خواهم كرد.)

1ـ نهج‏ الحیاة/ ص 248.
2ـ نهج ‏الحیاة/ محمد دشتى/ ص 248.

بی تو چه کند مولا یا فاطمه الزهرا

اشعاری برای مداحی برای حضرت زهرا (س)

                                    یافاطمه الزهرا                

بی تو چه کند مولا یا فاطمه الزهرا                  افتاده علی از پا, یا فاطمه الزهرا

بعداز تو علی از پای افتاد و زغم خو کرد           با خانه نشینیها , یا فاطمه الزهرا

شبها به مزار تو می گرید ومیسوزد                  چون شمع زسرتا پا, یا فاطمه الزهرا

چون محرم رازی نیست با چاه سخن گوید          تنها علی تنها,یا  فاطمه الزهرا

وقت است که از رحمت دستی زعلی گیری         افتاده زپا مولا,یا فاطمه الزهرا

رفتی وعلی بی تو بیت الحزنی دارد                 پرناله وپرغوغا,یا فاطمه الزهرا

برخاک مزارتو خون ریخت بجای اشک                        ازدیده خون پالا,یا فاطمه الزهرا

دامان علی از اشک پر کوکب واختر شد                        در ان شب محنت زا,یا فاطمه الزهرا

بر خرمن جان اوچون شعله شرر میزد              میریخت چو اب اسما,یا فاطمه الزهرا

در خاک چه سان خفتی کاین خود زمحالات است  در قطره رود دریا, یا فاطمه الزهرا

                        هم وصف تو ناممکن هم قدر تو نامعلوم

                        هم قبر تو ناپیدا, یا  فاطمه الزهرا

                                                                        محمدعلی مجاهدی

                        مرغ پرشکسته

از هجر رویت ای مه من بی قرارم امشب                      بر روی خاک قبرت سرمیگذارم امشب

نخل امید مارا این چرخ واژگون کرد                            شب تاسحر به یادت اختر شمارم امشب

بی روی خوب جانان من زندگی نخواهم                                    رفته زکف توان و صبرو قرارم امشب 

راحت شدی زدنیا ماندم غریب و تنها                            چون مرغ پر شکسته دراین دیارم امشب

هر گه روم به خانه گیرد حسین بهانه                            از ناله های زینب من دل ندارم امشب

بیند چو جای سیلی گشته زکینه نیلی                             دیگر مگو شکسته پهلوی زارم امشب

                                                                                                عماد

                        نوحه شهادت

ای خدا با مرگ زهرا                       شد علی تنهای تنها

میرود سوی پدر باقلب خسته              با رخ نیلی و پهلوی شکسته

ای خدا با مرگ زهرا                       شد علی تنهای تنها

بادو سبط مصطفی اسما چه گوید         با علی از هجرت زهراچه گوید

ای خدا با مرگ زهرا                       شد علی تنهای تنها

فاطمه ان نو گل بستان طاها               شد بهار او خزان ازجور اعدا

ای خدا با مرگ زهرا                       شد علی تنهای تنها

زینب از فقدان مادر بی قراراست         خود یتیم وبر یتیمان غمگسار است

ای خدا با مرگ زهرا                       شد علی تنهای تنها

گه دهد از گریه ارامش حسن را          مینوازد گه زلطف حسین مادری را

                                                                                                                                                                        ای خدا با مرگ زهرا                                         

                        شد علی تنهای تنها                                                                                                                                                                         صاعد

ایام فطمیه بر تمامی شیعیان تسلیت باد

                                                      التماس دعا

لب بسته اي وچشم ترت حرف مي زند

لب بسته اي وچشم ترت حرف مي زند
"در"جاي قلب شعله ورت حرف مي زند

هرچند مدتي ست که درخانه ساکـتي
اماسکوت دور و برت حرف مي زند

حتي نسيم ازلب ديوارهاي شهر
کوچه به کوچه ازسفرت حرف مي زند

هربار حرف کوچه وديوار مي شود
آرام باخودش پسرت حرف مي زند

دستي کشيده اي به سر وروي خانه ات
اي پرشکسته بال و پرت حرف می زند

امروزشهر از خبررفتنت پر است
دارد مدينه پشت سرت حرف مي زند

يک سوره‌ي کوثراست که تعداد نقطه هاش
از طول عمرمختصرت حرف مي زند

دلم شکسته ، دلم را نمی خری آقا!؟

دلم شکسته ، دلم را نمی خری آقا!؟

مرا به صحن بهشتت نمی بری آقا!؟

اگر چه غرق گناهم ولی خبر دارم

تو آبروی کسی را نمی بری آقا

چقدر خوبی و دل رحم و مهربان ، عاشق

و در دقایق عمرم شناوری آقا

همیشه از حرمت بوی مهر می آید

شبیه باغ پر از گل معطری آقا

تمام دفتر شعرم فدای چشمانت

که از تمام غزلهام بهتری آقا

ولی بدون تو این شعر ها چه دلتنگند

بدون نام تو اصلا چه دفتری آقا

در اوج بی کسی ام در خیال من هستی

تویی که یارترین یارو یاوری آقا

ابیاتی دلخراش از برادر عزیز، جناب علی اکبر لطیفیان

 

آه...در میزدند...آه...آه...آه

چهل نفر...میزدند...آه...آه...آه

هرکه را بیشتر آینه داشت

بیشتر میزدند ...آه...آه...آه.

++

این فرشته ست و بالی ندارد

چند روز است حالی ندارد

نه خدا...نه خدا...نه...نه...زود است

فاطمه سن و سالی ندارد

بر گرفته از وبلاگ هیئت  حسن جان

امام هادی(ع)


آن نازنین که وصف جمالش خدا کند

امشب خدا کند که نگاهى به ما کند


آن دلنواز از دل و از جان عزیزتر

باشد که درد جان و دل ما دوا کند


آن بى نیاز از همه غیر خدا خوش است

ما را گره ز کار فرو بسته وا کند


آن محو ذات خالق و بى اعتنا به خلق

شاید بما شکسته دلان اعتنا کند


آن چشمه دعا که دعا مستجاب از اوست

چون مى‏ شود به حالت ما هم دعا کند


پیوند خورده زندگى ما به مهر او

این رشته را کس نتواند جدا کند


عالم به خوان رحمت او میهمان ولى

یک تن نشد که حق نمک را ادا کند


خواهد کند ثناى کسى را اگر کسى

بهتر همین که مدحت ابن الرضا کند


ابن الرضاى دوم و چارم ابوالحسن

که امشب جهان را ز رخش با صفا کند


چارم على ز عترت و نور دل جواد

کو چون جواد لطف نماید عطا کند


گویى على به روى محمد کند نگاه

چون این پسر بروى پدر دیده وا کند


هادى دهم امام که در روزگار خویش

جابر سریر معدلت مرتضى کند


دیدار او کدورت دل را جلا دهد

ایماى او حوائج مردم روا کند


باید رضا خاطر او آورد بدست

خواهد ز خود هر آنکه خدا را رضا کند


آنکو کند فصیح تکلم به هر زبان

کى از جواب راز دل ما ابا کند


کار خدا به امر خدا مى ‏کند بلى

من عاجزم از این که بگویم چها کند


ابن السبیلک چون زابن الرضا سوال

از راز بعثت سه تن از انبیاء کند


گیرد جوان خویش و نشیند ز پا و باز

یحیى ابن اکثم از پى او ادعا کند


او نیز مفتضح ز سوال و جواب خویش

اقرار بر فضیلت آن مقتدا کند


اى هر چه هست عالم و آدم فداى او

در حفظ دین چو هستى خود را فدا کند


در راه سر بلندى قرآن کند درنگ

بر او هر آنقدر متوکل جفا کند


از جور و ظلم دشمن و تبعید و حبس و قتل

راضى بهر چه حکمت حق اقتضا کند


با سعى و صبر خویش بگرد حریم دین

هر جا حصار محکمى از نو بنا کند


نور خدا کجا و بساط شراب آه

خصم سیاه دل ز خدا کى حیا کند


کى آید از ولى خدا خواندن سرود

خواند ولى چنانچه سرورش عزا کند


او مایه‏ ى حیات جهان است واى دریغ

دشمن و را شهید بزهر جفا کند


اى یادگار آل محمد خدا بما

لطفى اگر کند ز طفیل شما کند


صاحبدلى کجاست که چون ابن مهزیار

بر دیده خاک پاى تو را توتیا کند


اى زاده‏ى جواد و بسان پدر جواد

مهرت نشد که قهر به سوى گدا کند


افتاده‏ ام بدام بلا یا ابالحسن

غیر از تو کیست؟ آنکه ز دامم رها کند


دست گدایى من و دامان تو بلى

جز سوى تو گداى تو رو در کجا کند


من بنده ذلیلم و تو خسرو جلیل

چونت ثنا کنم که خدایت ثنا کند


خواهم که بیش مدح تو آرم ولى ز عجز

این طبع نارسا به همین اکتفا کند


باشد که حق بخاطر تو یا ابالحسن

ایمان کاملى به موید عطا کند

رضا مؤید 

خوش آن دل کز ازل دارد ولاى حضرت هادى

خوش آن سر کو بساید رخ به پاى حضرت هادى


دلا گر رستگارى خواهى ازحول صف محشر

نما از حق طلب ظلّ لواى حضرت هادى


بجو از حق ولایش را همى جود و عطایش را

صفاده گنج دل را از صفاى حضرت هادى


ببر نام گرامیش که باشد حل هر مشکل

بکوب از جان در دولتسراى حضرت هادى


به هر دردى دوا نامش که در بازار حق عامش

شفا بخش امم دارالشفاى حضرت هادى


نبى اصل و على اسمى که جان عالمش قربان

که شد ایجاد دو عالم براى حضرت هادى


على بن محمد هادى دین حجت عاشر

که عاجز نطق قاصر در ثناى حضرت هادى


چگونه مدح شاهى را توان گفتن که مداحش

بود همواره در قرآن خداى حضرت هادى


عبادت را بود شرح قبولى دوستى او

قبول افتد اگر باشد رضاى حضرت هادى


بود جشن جنان محض و بغضش آتش نیران

بود غلمان غلام آشناى حضرت هادى

غلامرضا آذر مشهدى      

حضرت زهرا(س)-شهادت

عزیز من چه شده دست بر کمر داری

گذشته نیمه ای از شب هنوز بیداری؟

دوباره پیرهنت پر ز خون شده مادر

برای شستن این جامه درد سر داری

دعا نکن اجلت زودتر از من برسد

فقط بگو چه کنم تا که دست برداری

سه ماه گوشه این خانه بستری هستی

سه ماه می شود اما هنوز بیماری

اگر چه زخم تو را شسته ام ولی انگار

به باغ پیرهنت باز لاله می کاری

به یاد محسن خود باز می روی از حال

زیاد فکر نکن، مادرم نکن زاری

تن تو آب شده بی رمق شده اما

هنوز عین سپاه علی علم داری

همین که قوت قلب پدر شدی کافی ست

نیاز نیست بگیری به دوش خود باری

سه ماه می گذرد از اصابت مسمار

ولی دوباره از این زخم، خون شده جاری


در را که با شتاب لگد وا نمی کنند 
دیوار را که صفحه گلها نمی کنند

گلبرگ یاس را که با آتش نمی کشند
سیلی نصیب صورت حوراء نمی کنند

آتش به درب خانه ی رهبر نمی زنند
توهین به بیت و سرور مولا نمی کنند

با کودکان خانه که مشکل نداشتند
رحمی چرا به گریه ی آنها نمی کنند

مردم به جای بیعت و همیاری امام
غربت نصیب رهبر تنها نمی کنند

در پیش چشم غیرت مردانه ی کسی
حمله به دست و بازوی زنها نمی کنند

زن را به قصد کشت به کوچه نمی زنند
جمعی اگر زدند تماشا نمی کنند

کاری اگر به دست تماشاگران نبود
دیگر گره ز کار عدو وا نمی کنند

حتی اگر سفارش پیغمبری نبود
اینگونه با ولای علی تا نمی کنند

دردا که درد دین به دل اهل خدعه نیست
حیله گران ز توطئه پروا نمی کنند

محمود ژولیده

هر که با زهراست احساس سخاوت می کند
« مور این وادی سلیمان را ضیافت می کند»

دست پخت فاطمه نان است و نانش جذبه است
هر که شد یکبار سائل کم کم عادت می کند

حضرت جبریل یک جلوه است ، ذاتا وحی را....
....فاطمه تا قلب پیغمبر هدایت می کند

فرشیان... نه عرشیان هم رو به او می ایستند
در میان خانه اش وقتی عبادت می کند

مرتضی بر فاطمه یا فاطمه برمرتضی !!!
کیست که بر دیگری دارد امامت می کند؟!

هرچه مولا مدح خود را کرد مدح فاطمه است
آینه از شان همتایش حکایت می کند

روز محشر که بیاید کار دست فاطمه است
مرتضی می ایستد ، زهرا قیامت می کند

***
رشته ای از چادرش هم دست ما باشد بس است
رشته ای از چادرش ؟!....آری... شفاعت می کند

                     علی اکبر لطیفیان


قبر تو مستور ماند

اى حرم خاص خداوندگار
دست خداوند، ترا پرده دار

اُمِّ اَب و، بضعه ى خير الانام
مادر دو رهبر صلح و قيام

خوانده خدا، عصمت كبرى ترا
گفته نبى، اُمِّ ابيها ترا

چيست حيا؟ ريشه ى دامان تو
كيست ادب؟ بنده ى فرمان تو

وقت خوشت، وقت مناجات توست
شاد، پيمبر ز ملاقات توست

كس نبرد راه به سامان تو
جز پدر و همسر و يزدان تو

هم ز پى عرض ادب، گاه گاه
يافته جبريل در آن خانه، راه

مكتب تو، مكتب صدق و صفا
خانه ى تو، گلشن مهر و وفا

نيست عجب گر به چنين مكتبى
تربيت آموخته، چون زينبى

اى پدرت رحمةُ للعالمين
مرحمتى كن به منِ دلْ غمين

منكه ز احسان تو شرمنده ام
دست به دامان تو افكنده ام

قدر تو يا فاطم! نشناختند
بر حرم حرمت تو، تاختند

تا كه صنم جاى صمد نصب شد
حق تو و همسر تو غصب شد

حاصل آن طرح كه بس شوم بود
تو و محسن مظلوم بود قتل

شد سبب قتل تو بى اختلاف
ضرب در و، ضربت سخت غلاف

اى شده محروم ز ارث پدر
عالم و آدم ز غمت خونْ جگر

عصمت يزدانى و، معصومه يى
زوج تو مظلوم و، تو مظلومه يى

داغ غمت بر دل رنجور ماند
قدر تو و قبر تو، مستور ماند

فاطمه! اى آنكه خرد مات توست
چشم (مؤيّد) به كرامات توست

سید رضا مؤید

نشان فاطمه (س)

عاقبت از بند غم شد خسته جان فاطمه

پرگرفت از آشيان مرغ روان فاطمه

گر بسوزد عالمى از اين مصيبت نى عجب

سوخته يكسر زآتش كين آشيان فاطمه

وامصيبت بعد مرگ احمد ختمى مآب

دادن جان بود هردم آرمان فاطمه

آسمان شد نيلگون چون ديد نيلى روى او

خُرد شد از ضربت در استخوان فاطمه

محسن شش ماهه اش در راه داور شد شهيد

ريخت خون در ماتمش از ديدگان فاطمه

نيمه ی شب بهر تدفينش مهيّا شد على

عاقبت شد در دل صحرا مكان فاطمه

منع كرد از ناله طفلان را ولى ناگه ز دل

ناله ها زد همسر والانشان فاطمه

اى فلك ترسم شوى وارون كه افكندى شرر

از غم مرگش به جان كودكان فاطمه

نيست «مردانى» نشان از تربت پاكش ولى

مهدى (عج) يى آيد كند پيدا نشان فاطمه

محمّد على مردانى

عزای یاس کبود
پوشانده است ابر کبودی مدینه را


برلب نمانده شوق سرودی مدینه را



قندیل ماه رنگ پرید ه است تاگرفت

گرد عزای یاس کبودی مدینه را


ای ماه خسته!مرثیه ای سازکرده ای؟

ای ابربغض!عقده گشودی مدینه را؟!


یک عرش ازستاره ببین گریه می کنند

درپردۀ فرازوفرودی مدینه را


زخم شناسنامۀ تاریخ مافدک!

آیینۀ بهار کبودی مدینه را!!


دنیا بدون فاطمه،تاریک،سوت وکور

فرقی نداشت بودو نبودی مدینه را


اندازۀ تمام جهان نور هدیه داد

یک جانماز وعطرسجودی مدینه را


بر گنبد بقیع دلم آشیان گرفت

با قاصدک نوشت درودی مدینه را


این کفتر ضریح درنیم سوخته است

لب تشنۀ دوقطره شهودی مدینه را


آتش گرفت اگر چه دری کرد شعله ور

دست پلید،دست یهودی مدینه را


بایک اشاره صاعقه می ریخت آسمان

تشباد قهر عادوثمودی مدینه را


لب وانکرده غیر دعای قبیله را

نفرین کجا؟ که فاطمه بودی مدینه را


آیینه نیستم که بچینم گل حضور

یک استغاثه،اذن ورودی مدینه را


خاکم به سرکه قافیه اندیش ماند ه ام

خالی است جای سنگ صبوری مدینه را

محمد حسین انصاری نژاد

« تشیع آیینه »

ایام جانسوز فاطمیه و سالروز شهادت مظلومانه حضرت فاطمه زهرا (س)
را تسلیت و تعزیت عرض می نماییم.

 

چنان زنای دل فاطمه (س) فغان برخاست.           که جای جای مدینه به الامان برخاست.
شکست شهپر جبریل از شکستن پهلو            که دود آه ملائک در آسمان برخاست.
چو گشت سینه سپر در مقابل مسمار            پسر به یاری مادر، در آن میان برخاست.
چو دست بسته علی (ع) را ز خانه اش بردند            یگانه همسر او با قد کمان برخاست.
گرفت دامن او را ، رها نکرد ز کف           که تازیانه قنفذ به ترجمان برخاست.
چو گشت فاطمه (س) نقش زمین به یاری او           چهار ساله گلی در بر خزان برخاست.
حدیث کوچه چه گویم که مجتبی (ع) داند          چو خورد فاطمه (س) سیلی، ز جا چه سان برخاست.
قسم به غربت مظلومی علی (ع) ، زهراء (س)           برای حفظ ولایت، به بذل جان برخاست.
خموش شاعر « ژولیده » ، دم مزن دیگر              که ناله از جگر صاحب الزمان (عج) برخاست.

*****

« تشیع آیینه »

نیمه شب تابوت را برداشتند            بار غم بر شانه‌ها بگذاشتند
هفت تن، دنبال یک پیکر، روان                  وز پی‌ آن هفت تن، هفت آسمان
این طرف، خیل رُسُل دنبال او                   آن طرف احمد به استقبال او
ظاهراً تشییع یک پیکر ولی             باطناً تشییع زهرا و علی
امشب ای مَه، مهر ورزو، خوش بتاب          تا ببیند پیش پایش آفتاب
دو عزیز فاطمه همراه‌شان             مشعل سوزان‌شان از آه‌شان
ابرها گریند بر حال علی                 می‌رود در خاک آمال علی
چشم، نور از دست داده، پا، رمق              اشک، بر مهتاب رویش، چون شفق
دل، همه فریاد و لب، خاموش داشت                   مُرده‌ای تابوت، روی دوش داشت
آه، سرد و بغض، پنهان در گلوی                بود با آن عدّه، گرم گفت و گوی
آه آه ای همرهان، آهسته‌تر            می‌برید اسرار را، سر بسته‌تر
این تنِ آزرده باشد جان من             جان فدایش، او شده قربان من
همرهان، این لیله‌ی قدر من است             من هلال از داغ و این بدر من است
اشک من زین گل، شده گلفام‌تر               هستی‌ام را می‌برید، آرام‌تر
وسعت اشکم به چشم ابر نیست              چاره‌ای غیر از نماز صبر نیست
چشم من از چرخ، پُر کوکب‌ترست              بعد از امشب روزم از شب، شب‌ترست
زین گل من باغ رضوان نفحه داشت              مصحف من بود و هجده صفحه داشت
مرهمی خرج دل چاکم کنید             همرهان، همراه او خاکم کنید.

شاعر : علی انسانی

 

آن فرقه ای که تیشه به نخل فدک زدند.                    بر زخم قلب ختم رسولان (ص) نمک زدند.
مهدی (عج) ! بیا ، ز قاتل مادر سؤال کن ؛                   زهرا چه کرده بود ، که او را کتک زدند ؟

 

 الا ای چاه ! یارم را گرفتند       گلم ، عشقم ، بهارم ، را گرفتند
میان کوچه ها با ضرب سیلی       همه دار و ندارم را گرفتند.

قسم به عشق جدایی ز آشنا سخت است

قسم به عشق جدایی ز آشنا سخت است
جدایی از سحر و محفل دعا سخت است
برای دیده شب زنده دار خود گریم
قسم به اشک سحر دوری از بکا سخت است
صفای هر دل عاشق مرو مرو رمضان
دوباره رویت دل های بی صفا سخت است
بیا مرو که شیاطین دوباره می آیند
بدون جلوه تو انس با خدا سخت است
دوباره وقت اذان غفلت عارضم گردد
غم جدایی از ذکر ربنا سخت است
پرستوی دل ما را ز بام خود مپران
که ترک سفره شاهانه بر گدا سخت است
بعید نیست به زودی فرا رسد مرگم
امان که این سفر آخرت دلا سخت است
قیامتی است قیامت که روز وانفساست
اگر نظر ننماید امام رضا سخت است
مرا به ساحل دیدار دلبرم برسان
شکسته کشتی و دریایی از بلا سخت است
بگو به خیمه نشینان جبهه ای شهدا
فدائیان حسین دوری از شما سخت است
هنوز مرغ دل خسته ام مهیا نیست
هنوز پر زدنم سوی کربلا سخت است
خدا کند به دلم مهر نوکری بزنند
خدا کند خودشان سوی دلبرم ببرند
(سیدمحمدمیرهاشمی)

قرار دل ز فراقت دگر قرار ندارم

قرار دل ز فراقت دگر قرار ندارم
به انتظار قسم تاب انتظار ندارم
به احتضار مبدل شد انتظار ظهورت
اجل رسیده دگر تاب احتضار ندارم
ز بس گریستم و دیده ام ندید رخت را
گمان برند گروهی به من که یار ندارم
اگر بهار شود دچار فصل سال برایم
خدا گواست که بی روی تو بهار ندارم
به سلطنت ندهم رتبه ی گدایی خود را
که در زمین و زمان جز تو شهریار ندارم
نه مانده تاب فراق و نه هست طاقت جرم
چگونه صبر کنم دیگر اختیار ندارم
دیار من نبود غیر خاک مقدم یارم
چو دور غیبت یارم بود دیار ندارم
به اشک دیده بیارم مگر به دست دلت را
عزیز دل چه کنم چشم اشکبار ندارم
اگر تو سوزدهی جز به آتشت نگدازم
دگر تو اشک دهی غیر گریه کار ندارم
به دار عشق تو میثم مگر قرار بگیرد
وگرنه تا به بسم جان بود و قرار ندارم


خوش آن صبح وصالی که هجران به سر آید
خوش آن جمعه که بر ما ز مهدی خبر آید
بگویید و بگردید به دریا و به صحرا
کجایی گل زهرا، کجایی گل زهرا
خوش آن لحظة شیرین که روی تو ببینیم
سر راه تو همچون گدایان بنشینیم
ببوسیم رهت را، ببینیم رخت را
کجایی  گل زهرا ، کجایی گل زهرا
خوش آن لحظه که آریم به سوی تو نیازی
همه پشت سر تو بخوانیم نمازی
برد نغمة حمدت به هر آیه دل از ما
کجایی گل زهرا، کجایی گل زهرا
به پای گل نرگس بریزید گل یاس
بخوانید حضورش همه روضة عباس
بگویید بگویید ز بی دستی سقا
کجایی گل زهرا، کجایی گل زهرا
خوش آن لحظة شیرین که در کعبه درآیی
چو پیغمبر اکرم کنار حجر آیی
شود دیدة حجاج همه محو تماشا
کجایی گل زهرا، کجایی گل زهرا
همه منتظر هستیم که آیی به مدینه
کنی یاد، کنی یاد، ز مسمار و ز سینه
ز سوز تو مدینه شود محشر کبری
کجایی گل زهرا، کجایی گل زهرا
خوش آن لحظه که آیی سر قبر پیمبر
سر قبر پیمبر شوی زائر مادر
شود تربت زهرا به دیدار تو پیدا
کجایی گل زهرا، کجایی گل زهرا

من پسر خون خدا مهدی ام

من پسر خون خدا مهدی ام
طالب خون شهدا مهدی ام
مادر من مادر خون خداست
مادر من ائمه را مقتداست
مادر من امّ ابیها بود
مادر من حضرت زهرا بود
مادر من بهشت احمد بود
روح دو پهلوی محمد بود
مادر من سیدة الانبیاست
دائرة المعارف کبریاست
مادر من اسوه صبر و رضاست
آینه پیمبر و مرتضاست
عصمت حق، همسر حبل المتین
امّ نبی، امّ کتاب، امّ دین
مادر من روح نماز شب است
حاصلی از تربیتش زینب است
مادر من حسین می پرورد
دامن پاک او حسن آورد
مادر من دست یدالله بود
دست مگو هستِ یدالله بود
مادر من بود و نبود علی ست
مادر من یاس کبود علی ست
مادر من فدایی حیدر است
شاهد او ناله پشت در است
مادر من کیست امید علی ست
مادر اولین شهید علی ست
مادر من چو مرغ بی بال شد
مثل کتاب وحی، پامال شد
حیف از آن نخل که بی برگ شد
اول زندگی جوانمرگ شد
حیف که ناموس خدا را زدند
مادر مظلومه ما را زدند
حیف از آن سینه که در خون نشست
حیف از آن دست که دشمن شکست

فاطمیه


فاطمیه قصه گوی رنجها است         بهترین تفسیر سوز مرتضی است

فاطمیه جنگ اشعار علی است         شرح حال چشم خونبار علی است

فاطمیه  شعر داغ  لاله   است             قصه  زهرای  هجده ساله است

فاطمیه  آتش  افروز دل است           احتجاجش یک کتاب کامل است

فاطمیه سینه چاک درد ها است         شاهد  نامردی   نامرد   هاست

فاطمیه     مهر زد  تاریخ  را           در دل  آتش  گدازد  میخ   را

فاطمیه سوخت درب خانه ای            شمع  را  کشتند با  پروانه   ای

فاطمیه  سوز دل  را ساز کرد           دفتر داغ  علی  را   باز   کرد

فاطمیه شرح  دیوارودر است             در مقام صبر زینب پرور است

فاطمیه   ناله  زهرا  می زند              داد   مظلومی   مولا   می رند

فاطمیه   آتشی   افرو ختند                خیمه های  کربلا را  سوختند

فاطمیه   فاطمه اعجاز کرد                انقلاب  کربلا  را ساز  کرد

فاطمیه ماه گل افشردن است               فتح باب تازیانه  خوردن است

فاطمیه   قفل غم را  شد کلید              چونکه دارد هم شهیده هم شهید

فاطمیه  صوزتش  نیلی  شود              تا  رفیه  شاهد   سیلی  شود

ادامه نوشته

افسوس هرآنچه برده ام باختني است

  افسوس هرآنچه برده ام باختني است                 برداشتني ها همه بگذاشتني است

             برداشته ام هر آنچه بايد بگذاشت                بگذاشته ام هرآنچه برداشتني است

دانی كه نو بهار جوانی چسان گذشت؟

دانی كه نو بهار جوانی چسان گذشت؟
زود آنچنان گذشت، كه تیر از كمان گذشت
نیمی به راه عشق و جوانی تمام شد
نیم دگر بغفلت و خواب گران شد
صد آفرین به همت مرغی شكسته بال
كز خویشتن شد و، از آشیان گذشت
افسرده‌ای كه تازه گلی را ز دست داد
داند چها به بلبل بی خانمان گذشت
بنگر به شمع عشق، كه در اشك و آه او
پروانه بال و پر زد و، آتش به جان گذشت
بشنو درای قافله سالار زندگی
گوید به خواب بودی واین كاروان گذشت
ظالم اگر به تیغ ستم، خون خلق ریخت
از خون بیگناه، مگر می توان گذشت؟
(مشفق) بهار زندگیت گر صفا نداشت
شكر خدا كه همره باد خزان گذشت

مشفق كاشانی

شاه خراسان.یا ضامن آهو

هر چند حال و روز زمین و زمان بد است

یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است

حتی اگر به آخر خط هم رسیده ای

آنجا برای عشق شروعی مجدد است...

هیج داری خبر از این دل تنگ

کز فراق تو به تنک آمده است؟

غم عشقت که درآن محبوس است

چند روزی است به جنگ آمده است؟

هیچ دانی که چه آرام و لطیف

خنده ات بر لب من قاب شده؟

بس که این ثانیه ها سنگین است

دل زدوری تو بی تاب شده؟

هیچ دانی که چرا وقت غروب

آسمان شعله ی آتش دارد؟

گاه از چهره ی گلگون شده اش

شرم یک عشق نهان میبارد

چونکه او سنگ صبوریست صبور

که ز داغ و غم دل آگاه است

شامگاهان همه را بیدارم

چونکه آیینه ی رویت ماه است."شاعر:زهرا آقایی"

خاک ازحُرمت شش گوشه او حُرمت یافت

پیش ازآنی که عزادار محرم باشی

سعی کن درحرم دوست تو محرم باشی

خاک ازحُرمت شش گوشه او حُرمت یافت

گرشوی خاک رهش قبله عالم باشی

منزلت نیست ترا بی مدد مهرحسین

گرچه موسی شوی و عیسی مریم باشی

گرچه نیکوست به اندوه و غمش ناله زدن

سعی کن زینت این روضه و پرچم باشی

همره زمزم اشکی که ترا بخشیدند

می توان مُحرم بیت لله اعظم باشی

شادی هردوجهانت بخدا تأمین است

گردراین ماه عزا همسفر غم باشی

صاحب بزم حسین است، علی وزهرا

نکند غافل ازاین محفل ماتم باشی

به همان دست وسروسینه مجروح قسم

شرط عشق است براین زخم تومرهم باشی


وقتی برای گریه دلم تنگ می شود

لب با دم حسین هماهنگ میشود

تنها نه دل به یاد تو میسوزد ای حسین

از روضه هایت آب دل سنگ میشود

ای بهترین بهانه برای گریستن

بی تو حنای گریه چه بیرنگ می شود

کافیست لحظه ای دلم از تو جدا شود

دیگر کمیت زندگی ام لنگ میشود

جز در مسیر هیئت تو پا نی نهم

وقتی برای گریه دلم تنگ میشود

طبع مى‏خواهد كه وصف زینب كبرى كند

طبع مى‏خواهد كه وصف زینب كبرى كند

لیك، قطره  كى تواند صحبت از دریا كند؟

 

توسن طبعم در اینجا پاى در گل مانده است

 

مرغ بى ‏پَر چون سفر بر عرصه عُنقا كند؟

 

نطق گویا عاجز است از شرح و ذكر وصف او

 

كى تواند خامه مدح آن ملك ‏سیما كند؟

 

جد پاكش مصطفى، باب كبارش مرتضاست

 

مادرش زهرا كه مدحش ایزد یكتا كند

 

چون حسین و چون حسن دارد برادر، هر یكى

 

ناز بر موسى بن عمران، فخر بر عیسى كند

 

در شهامت ‏بود وارث بر على مرتضى

 

همت والاى او تفسیر «كرمنا» كند

 

دختر زهرا كه در حجب و حیا و عصمتش

 

نقش مادر را به خوبى در جهان ایفا كند

 

در شجاعت چون حسین و در صبورى چون حسن

 

در عبادت پیروى از مادرش زهرا  كند

 

دّر دریاى عفاف و گوهر گنج ‏حیاست

 

عفتش یاد از حیاى مریم عذرا كند

 

گاه  در آغوش گیرد اصغر لب تشنه را

 

تا بخوابد آب را در خواب خود رؤیا كند

 

گاه دلدارى دهد بر مادران سوگوار

 

گاه دلجوئى ز آل و عترت طاها كند

 

گاه آید بر سر نعش برادر از خِیم

 

از ته دل ناله و فریاد و  واویلا  كند

 

گاه هم  گیرد ز دست دختران بى ‏پناه

 

از خیام سوخته رو جانب صحرا كند

 

كیست چون زینب كسى كو در دیار كربلا

 

ناله جانسوز او تاثیر در دلها  كند؟

 

كیست چون زینب كه با یك جلوه از نور رُخش

 

رخنه‏ها در قلب موسى، در دل سینا كند؟

 

كیست چون زینب كه در راه رواج  دین حق

 

مو به مو برنامه دین خدا اجرا  كند؟

 

كیست چون زینب كسى كو در ره دین خدا

 

در جهان دار و ندار خویشتن اهدا كند؟

 

كیست چون زینب كسى كو با اسیرى خودش

 

خون پاك كشتگان كربلا احیا  كند؟

 

كیست چون زینب كه با تدبیر مظلومانه‏اش

 

دشمن پست و زبون را تا ابد رسوا كند؟

 

كیست چون زینب كسى كو در میان دشمنان

 

چون على مرتضى در نطق خود غوغا كند؟

 

كیست چون زینب كه در بزم یزید بى ‏حیا

 

خطبه‏اى ایراد كرده محشرى برپا  كند؟

 

كیست چون زینب كه او با یك كلام آتشین

 

تنگ و تاریك این جهان در دیده اعداء كند؟

 

دختر شیر خدا بود و خودش هم شیر بود

 

كس ندیده شیر را  كز روبهان پروا  كند

 

در جهان املاء دین را كرده انشاء مو به مو

 

كیست چون زینب كه این املاء را انشاء كند؟

 

پیروى باید كند از دخت زهرا و على

 

هر كه مى‏خواهد كه راه دین حق پیدا  كند

 

روز محشر گر به شكوه لب گشاید بى ‏گمان

 

محشرى دیگر به پا در محشر كبرا كند

 

دشمنانش در سقر سوزند در نار غضب

 

دوستانش هم مقر در سایه طوبا  كند

 

اى «رسولى‏» غم مدار از گیر و دار روز حشر

 

دختر زهرا   اگر از راه  لطف ایما  كند

شعر از آقای عباس رسولی

منبع :  سایت تبیان

دلش درياي صدها كهكشان صبر
غمش طوفان صدها آسمان ابر

دو چشم از گريه همچون ابر خسته
ز دست صبر ِزينب، صبر خسته

صدايش رنگ و بويي آشنا داشت
طنين ِموج آيات خدا داشت

زبانش ذوالفقاري صيقلي بود
صدا، آيينه‌ي صوت علي بود

چه گوشي مي‌كند باور شنيدن؟
خروشي اين چنين مردانه از زن

به اين پرسش نخواهد داد پاسخ
مگر انديشه‌ي اهل تناسخ:

حلول روح او، در جسم زينب
علي ديگري با اسم زينب

زني عاشق، زني اينگونه عاشق
زني، پيغمبر ِقرآن ناطق

زني، خون خدايي را پيامبر
زن و پيغمبري؟ الله اكبر!

(مرحوم قيصر امين پور)


امسال هم بدون تو مولا تمام شد

امسال هم بدون تو مولا تمام شد

شادی برای اهل تماشا تمام شد

تنهاکنار سفره تحویل تا به کی؟

صبر و قرار و حوصله ما تمام شد

آهسته در تلاطم دنیا قدم بزن

در انتظار، طاقت دنیا تمام شد

برگرد با طراوت لبخندهای شوق
 
شور و نشاط در همه دلها تمام شد

برگردپا به پای بهار یتیم‌ها

سهم بهار از گل زیبا تمام شد

مجنون به یاد حضرت لیلا نفس کشید

تالحظه‌ای که در دل صحرا تمام شد

هستم به روز وعده خوبان امیدوار

روزی که «کاش» و «شاید» و «اما» تمام شد

سال جدید می‌رسد آقا تو هم بیا

تاگفت‌وگو کنیم: تمنا تمام شد

سال جدید کاش بگوییم با همه

سال ظهور یوسف زهرا شروع شد

جمعه یعنی...

جمعه یعنى یك غزل دلواپسى
جمعه یعنى گریه هاى بى كسى
جمعه یعنى روح سبز انتظار
جمعه یعنى لحظه هاى بى قرار
بى قرار بى قراریهاى آب
جمعه یعنى انتظار آفتاب
جمعه یعنى ندبه اى در هجر دوست
جمعه خود ندبه گر دیدار اوست
جمعه یعنى لاله ها دلخون شوند
از غم او بیدها مجنون شوند
جمعه یعنى یك كویر بى قرار
از عطش سرخ و دلش در انتظار
انتظار قطره اى باران عشق
تا فرو شوید غم هجران عشق
جمعه یعنى بغض بى رنگ غزل
هق هق بارانى چنگ غزل
زخمه اى از جنس غم بر تار دل
تا فرو شوید غم هجران دل
لحظه لحظه بوى ظهور مى آید
عطر ناب گل حضور مى آید
سبز مردى از قبیله عشق
ساده و سبز و صبور مى آید

ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت

شب گر رخ مهتاب نبیند سخت است لب تشنه اگر آب نبیند سخت است

ما نوکر وارباب توئی مهدی جان نوکر رخ ارباب نبیند سخت است
http://mohammad1234.persiangig.com/1_bigharar-070.jpg

ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت

دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت

 مانند مرده ای متحرک شدم بیا

بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت

 می خواستم که وقف تو باشم تمام عمر

دنیا خلاف آنچه که می خواستم گذشت 

دنیا که هیچ,جرعه ی آبی که خورده ام

از راه حلق تشنه ی من مثل سم گذشت

 بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم

از خیر شعر گفتن,حتی قلم گذشت

 تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم

یک گوشه بغض کرده,که این جمعه هم گذشت...

 مولا شمار درد دلم بی نهایت است

تعداد درد من به خدا از رقم گذشت

حالا برای لحظه ای آرام می شوم

ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت