یا رقیه سلام الله علیه ...

گُلِ سر نیست ولی موی سرم هست هنوز

تـن مـن آب شــد امـا اثـرم هـســـت هـنــوز

جای سیلی ز روی گونه من پاک نشد!


رد شلاق بـه روی کمرم هسـت هنـوز

می تـوانـم بــه خــدا بــا تـو بـیـایـم بـابـا

جان زهرا کمی از بال و پرم هست هنوز

گفتم ای دختر شامی برو و طعنه نزن

سایه رحمت بابا به سرم هست هنوز

منکه از حـرمـلـه و زجر نخواهـم ترـسید

دختر فاطمه هستم جگرم هست هنوز

گـفـت کـه می زنـمـت اسـم پـدر را بـبـری

گفتم ای زجر بزن چون سپرم هست هنوز

هـمـه دم نـاز کشـید و بـه دلم تـسـکـیـن داد

جای شکر است که عمه به برم هست هنوز

بـا زمین خوردن من دیده خود می بـنـدد

شرم در چهره ساقی حرم هست هنوز

خاطرت هست که قنداق علی خونی بود؟

همـه خـاطـره هـا در نـظـرم هـسـت هـنوز

غـصـــه مـعـجر مـن را نـخـوری بـابـا جـان

پاره شد معجرم اما به سرم هست هنوز

تا گوشواره را کشید دو چشمم سیاه رفت


تا گوشواره را کشید دو چشمم سیاه رفت

بابا ز دخترت بخدا اشک و آه رفت

یا اسب بود یا یکی از دشمنان تو

از روی پیکرم که زمین خورد راه رفت

راه رفت...راه رفت.. راه رفت


شانه از دست من افتاد و دل زینب سوخت


من ز تب کردن و بیمار شدن خسته شدم

بر سر خادمه سروار  شدن  خسته شدم

باتن خسته و  بیمار  شدن  خسته شدم

من از این دست به دیوار شدن خسته شدم

وای از دل زینب

شانه از دست من افتاد و دل زینب سوخت

چشم من بر حسن افتاد و دل زینب سوخت

وای از دل شاهد کوچه

یا امام حسن 

من و بزن مادرم و رها بکن

من و بزن مادرم و نگاه نکن

من و بزن مادر من نیمه جونه

من بزن بزار کنارم بمونه

وای......

من و بکش غلاف به بازو....

حضرت رقیه



یا رقیه سلام الله علیه ...


گُلِ سر نیست ولی موی سرم هست هنوز

تـن مـن آب شــد امـا اثـرم هـســـت هـنــوز

جای سیلی ز روی گونه من پاک نشد!


رد شلاق بـه روی کمرم هسـت هنـوز

می تـوانـم بــه خــدا بــا تـو بـیـایـم بـابـا

جان زهرا کمی از بال و پرم هست هنوز

گفتم ای دختر شامی برو و طعنه نزن

سایه رحمت بابا به سرم هست هنوز

منکه از حـرمـلـه و زجر نخواهـم ترـسید

دختر فاطمه هستم جگرم هست هنوز

گـفـت کـه می زنـمـت اسـم پـدر را بـبـری

گفتم ای زجر بزن چون سپرم هست هنوز

هـمـه دم نـاز کشـید و بـه دلم تـسـکـیـن داد

جای شکر است که عمه به برم هست هنوز

بـا زمین خوردن من دیده خود می بـنـدد

شرم در چهره ساقی حرم هست هنوز

خاطرت هست که قنداق علی خونی بود؟

همـه خـاطـره هـا در نـظـرم هـسـت هـنوز

غـصـــه مـعـجر مـن را نـخـوری بـابـا جـان

پاره شد معجرم اما به سرم هست هنوز

به كودكى كه چراغ شبش سر پدر است


تقدیم به آستان ملکوتی و منور حضرت رقیه خاتون سلام الله علیها
باشد که خود خانم شفاعت ما را بکند .
انشاله اربعین کربلا صحن اباعبدالله الحسین علیه السلام



بزن مرا كه يتيمم ، بهانه لازم نيست ...

مرا كه دانه اشك است دانه لازم نيست
به ناله انس گرفتم ، ترانه لازم نيست

ز اشك ديده به خاك خرابه بنوشم
به طفل خانه به دوش ، آشيانه لازم نيست

نشان آبله و سنگ و كعب نى كافى است
دگر به لاله رويم نشانه لازم نيست

به سنگ قبر من بى گناه بنويسيد
اسير سلسله را تازيانه لازم نيست

عدو بهانه گرفت و زد و به او گفتم
بزن مرا كه يتيمم ، بهانه لازم نيست

مرا ز ملك جهان گوشه خرابه بس است
به بلبلى كه اسير است لانه لازم نيست

محبتت خجلم كرده ، عمه دست بدار
براى زلف به خون شسته ، شانه لازم نيست

به كودكى كه چراغ شبش سر پدر است
دگر چراغ به بزم شبانه لازم نيست

وجود سوزد از اين شعله تا ابد ((ميثم ))
سرودن غم آن نازدانه لازم نيست

حضرت رقیه(س)  زمزمه-زمینه-واحد-شور


حضرت رقیه(س)

زمزمه-زمینه-واحد-شور

 

این مصحف جان گشته چرا پاره ز کینه

 سوزد ز غم او دل بانوی مدینه

قرآن من است این   مهمان من است این

واویلا واویلا...

در عرش خدا جلوه کند پرتو نورش

ویرانه گرفته شرف از فیض حضورش

جانان من است این    مهمان من است این

واویلا واویلا...

بگرفته ازین غصه شرر بزم خرابه

عطر سر او پر شده در بزم خرابه

ریحان من است این        مهمان من است این

واویلا واویلا...

تابیده به ویران به شب تار ، هلالم

جاری شده اشکش ز تماشای جمالم

ریحان من است این        مهمان من است این

واویلا واویلا...

من معتقدم راه حسین راه خدایی است

هر کس که حسینی است ، مرامش شهدایی است

ریحان من است این        مهمان من است این

واویلا واویلا...

 

دریافت سبک

حضرت رقیه(س)  زمینه


حضرت رقیه(س)

زمینه


خاکِ ، خرابه همیشه خونمه

خوناب ، جای اشک روی گونمه

صورتم سیاه ، زندگیِ من شده بدون تو تباه

(بدون سر پناه)2

چند شبه بابا

دخترت نخوابیده ، آخه خیلی ترسیده

عمه رو کتک زدن ، (چه چیزا که نشنیده) 2

بابا بابا، (من الذی ایتمنی) 3

******
گوشوارمو گوش شامیا دیدم

چیزی ، شبیهت رو نیزه ها دیدم

تو خیالشون ، من یه دختری فقیر و بی کسم بابا

(یتیم کوچه ها) 2

اما من میگم

بابام از همه سره ، نوه ی پیمبره

دوباره بابام برام ، (گوشواره میخره) 2

بابا بابا، (من الذی ایتمنی)3

دریافت سبک

حضرت رقیه (س)  واحد   

حضرت رقیه (س)

واحد

 

تموم آرزوم همینه یک شب      ببینم یه بار دیگه روی بابامو

تاکه مرهم بذاره به روی زخمام      به بابام نشون می دم زخمای پامو

دوس دارم یه بار بشینم     به روی شونه ی بابام

من بااین لکنت زبونم     می خونم بابامو می خوام

مگه گناه من چی بوده      که تن من همش کبوده

تموم دلخوشیم همیشه    بابا بوده

من الذی ایتمنی ابتا یا حسین

******

بیا و برس به دادم تو خرابه         کس و کارم بابای خوبم کجایی

به خودم گفتم منو بغل می گیری     اما دیدم که حالا بی دست و پایی

به خودم گفتم میایی     به تو می گم گله هامو

اما انتظار نداشتم     ببینم اینجور بابامو

دشمن بهم امون نداده    زخم سرت چقدر زیاده

تو رو به من بعد یه مدت   بابا داده

من الذی ایتمنی ابتا یا حسین

******

دخترت بمیره تا این که نبینه           صورت تو بابا غرق خاک وخونه

جون دادم تا که دیدم رو لبای تو      هنوزم ردّ یه چوب خیزرونه

اگه با دستام می گشتم     دنبال لبای پاره

آخه از ضربه ی سیلی          چشم دختر تو تاره

از ضرب دست نمونده رویی     صدانمونده تو گلویی

بس که موی منو کشیدن    نمونده مویی

من الذی ایتمنی ابتا یا حسین

******

یاحسین تو رو به ذکر یا رقیه           امضا کن برات کربلامو امشب

دوس دارم یک شب جمعه پایین پات     بخونیم ماهمگی روضه ی زینب

می دونی عمریه آقا     آرزوم کرببلاته

تموم زندگی من      فدای یه نیم نگانه

بخر آقا این آه وناله       زندگی بی حرم محاله

بده برات کربلامو    جون سه ساله

من الذی ایتمنی ابتا یا حسین

 

حضرت رقیه (س)  زمزمه


حضرت رقیه (س)

زمزمه

(به سبک شهر بی کسی و غربت کوفه)


بابا ، سه سالمه ولی ببین چه پیرم    خیلی وقته از این زمونه سیرم

 امشب می خوام کنار تو بمیرم

دیگه ، تو رو رها نمی کنم بابایی      حتی اگه نداری دست و پایی

بازم تو تو بهترین بابای مایی

مثل لبای خیزرونی ت         دل رقیه خونِ خونه

می خوام که باتو پر بگیرم    دیگه برام نیار بهونه

بابا حسین بابا حسین جان

******

دستام ، می لرزه و چشام تیره وتاره      هوای چشم من ابر بهاره

داره برای تو دائم می باره

ای وای ، ماتم تو دل منو ربوده          تموم پیکرم زخم و کبوده

کسی همدم دخترت نبوده

شامیا قلبمو شکستن       باطعنه و زخم جسارت

کنار گهواره ی اصغر...       گوشواره مو بردن به غارت

بابا حسین بابا حسین جان

******

بابا ، از بی قراری های دختر تو        خیلی شکنجه دیده خواهر تو

امشب رسیده اینجا مادر تو

عمه ، با یه دل شکسته ، حال غمبار        با ناله ها و گریه های بسیار

دیگه دارم می رم ، خدانگهدار

دیگه برای من نمونده      شعله ی آهی که بنالَم

راهی شده مسافر تو       عمه بیا و کن حلالم

بابا حسین بابا حسین جان


دریافت سبک

حضرت رقیه (س)  زمینه


حضرت رقیه (س)

زمینه

(به سبک بازم چشای ما بارونیه)

 

دیگه بسه جدایی از بابام     عمه من دیگه بابامو می خوام

قلب شکسته ام در التهابه

بابا سیلی شده انیس من     از غم می باره چشم خیس من

دنیا بدون تو برام عذابه

بابا حسین ، شکسته شد تمامی وجودم

به زهرا رفته صورت کبودم    اگه نیای از داغ تو می میرم

باباحسین ، بعد تو غرق اشک و سوز و آهم

به یاد روضه های قتلگاهم     دو دستمو به پهلوهام می گیرم

باباحسین من الذی ایتمنی بابایی

******

بابا خوش اومدی به خونه ام     بنگر که ساکن ویرونه ام

دریاب این صورتی که گشته نیلی

بابا اگه داری می ری سفر     جان زهرا بیا منم ببر

مونده روصورتم سرخیّ سیلی

باباحسین ، به من بگو کی سرتو بریده

کی موهای قشنگتو کشیده    چرا شده لب تو ارغوونی

عمه بگو ، چرا بابا جوابمو نمی ده

چرا جواب سلاممو نمی ده    من که ندارم چوب خیزرونی

باباحسین من الذی ایتمنی بابایی

 

دریافت سبک


حضرت رقیه(س)  زمزمه - واحد جفت(سنتی)


حضرت رقیه(س)

زمزمه - واحد جفت(سنتی)

 

آمدی ، خوش آمدی ، ای ماه من به ویرانه

کامل شد امشب جمع شمع و گل و هم پروانه

پدر جانم پدر جانم پدر جانم پدر جانم

******

رأس تو در قتلگاه ، لبِ تشنه بریده شد

کربلا تا شهر شام قامت من خمیده شد

پدر جانم پدر جانم پدر جانم پدر جانم

******

شد یاس  سپید تو در این سفر رنگش نیلی

ناز ما کشیده شد با طعنه و ضرب سیلی

پدر جانم پدر جانم پدر جانم پدر جانم

******

خواهرت در این سفر شد سپر بلای ما

در زیر تازیانه شد به گردون نوای ما

پدر جانم پدر جانم پدر جانم پدر جانم

******

خجل از عمه ام و بر غم تو مبتلایم

پدر جان ، یک کاری کن من امشب با تو بیایم

پدر جانم پدر جانم پدر جانم پدر جانم


دریافت سبک

این شعر به دو سبک اجرا گردیده است

حضرت رقیه(س)

 

اشعار روضه حضرت رقیه(س) - رضا جعفری

 

جهان بدون وجودت خرابۀ عدم است

خرابه با گل رویت وجود دم به دم است

 

به چشم کودک عاقل مرا نگاه مکن

کسی که عشق ندارد به عقل متهم است

 

هزار کعبه نی و دشنه گر قلم گردند

برای گفتن یک ضرب تازیانه کم است

 

میان خندۀ این چشمهای بی پروا

یتیم را به تماشا گذاشتن ستم است

 

بگو برای چه دشنام می دهند مرا؟

رقیه ترجمۀ زخمهای محترم است

 

رضا جعفری

اشعار مصیبت شام - ورود کاروان اهل بیت(ع) به شام

اشعار مصیبت شام - ورود کاروان اهل بیت(ع) به شام - محمد امین سبکبار

 

باید برای مجلسشان سر بیاورند

یا لاله های زخمی پرپر بیاورند

 

تا آتشی به جان کبودم بیفکنند

تا آه از نهاد دلم در بیاورند

 

دور از نگاه خیره شان این ذوات را

آیا نشد که از در دیگر بیاورند؟

 

اصلاً به ما مطاع تصدق نمی رسد

حتی اگر که چادر و معجر بیاورند

 

خشکش زده نگاه تر نازدانه ات

این ضربه ها چه بر دل دختر بیاورند

 

با پای چوب روی لبت راه می روند

شاید که ظرف صبر مرا سر بیاورند

 

قرآن بخوان ز حنجره ی آیه آیه ات

تا بر کتاب دبن تو باور بیاورند

 

محمد امین سبکبار

**

از وبلاگ تیشه های اشک

 

 *********************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – علی زمانیان

 

وای از نگاه بی خرد بی مرام ها

 بر نیزه بود جاذبه انتقام ها

 

بازی کودکانه اطفال گشته بود

 پرتاب سنگ از وسط پشت بام ها

 

آن روز از تمامی دیوار های شهر

 با سنگ میرسید جواب سلام ها

 

در مدخل ورودی آن سرزمین درد

 از بین رفته بود دگر احترام ها

 

وای از محله های یهودی نشین شهر

 وای از صدای هلهله و ازدحام ها

 

یک کاروان به ناقه عریان گذر نمود

آهسته از میان نگاه امام ها

 

بر نیزه های گمشده در لابه لای دود

هجده سر بریده نشسته بدون خوود

 

 

در سرزمین شام خزانِ بهار بود

ازگریه جاده ها همگی شوره زار بود

 

ناموس اهل بیت به صحرای بی کسی

بر ناقه ی بدون عماری سوار بود

 

در بین ناقه های یتیمان هاشمی

هجده عدد ستاره دنباله دار بود

 

آن روز نیزه دار سر حضرت حسین

تنها به فکر جایزه و کسب و کار بود

 

در جمع کاروان کف پاهای دختری

زخمی تکه سنگ وَ یا اینکه خار بود

 

صف های چند بد صفتِ تازیانه دار

دور و بر کجاوه زینب قطار بود

 

گویا که بود لعل لب و مغز استخوان

آماده معانقه با چوب خیزران

 

دروازه پر ز لهو و لعب ساز و هلهله

رقاصه های شهر به دنبال قافله

 

تجار ها برای خرید و فروش سر

بنشسته اند بر سر میز معامله

 

از روی نیزه ها به زمین می خورد مدام

آن سر که با سه شعبه جدا کرد حرمله

 

از بس رقیه دخترمان تازیانه خورد

در استخوان گردنش افتاده فاصله

 

با چادری که پاره و یا تکه تکه بود

در زیر تازیانه اَدا کرد نافله

 

در بین بغض و ناله و فریاد بی کسی

گفتم میان آن ملاء عام با گله

 

**

 

نقل و نبات دور سر اهل کاروان

عید آمده برای تماشاچیانمان

 

یک عده در میان زمین های دور شهر

مشغول جمع آوری چوب خیزران

 

یک عده هم دوباره برای ادای نذر

می آورند مجمر خرما و تکه نان

 

انگار کاسب یکی از کوچه های شهر

طشت طلا فروخته با قیمت گران

 

اکبر مؤذن حرم آل فاطمه

وقت صلات بر سر گلدسته سنان

 

شب ها سه ساله دخترمان گریه می کند

از درد پا و درد سر و درد استخوان

 

با خود همیشه حجمه زنجیر میکشد

شب های سرد پهلوی او تیر میکشد

 

اسم خرابه آمد و روحم شرر گرفت

قلبم گرفته بود کمی بیشتر گرفت

 

در داخل خرابه نه گودال قتلگاه

گنجشک پر شکسته ما بال و پر گرفت

 

وقتی طبق برابر او خورد زمین

لکنت زبان حاد و درد کمر گرفت

 

انگشت های سوخته دختر حسین

خاکستر از محاسن سرخ پدر گرفت

 

رأس بریده با نگه گریه آورش

از ما سراغ مقتعه و زیب و زر گرفت

 

شکر خدا که حضرت شیب الخضیبمان

با پای سر دومرتبه از ما خبر گرفت

 

تا بوسه زد به گونه بابا رقیه مرد

مأمور سر رسید و طبق را گرفت و برد

 

خوابیده بود کودک معصوم بی صدا

دندانه های محکم زنجیر دور پا

 

بعد از زیارت سر ر گردش پدر

افتاد روی خاک و سفر کرد تا خدا

 

گل یک طرف و بلبل آن یک طرف دگر

لب ؛ گونه نقطه های تلاقی جدا جدا

 

دختر درست مثل پدر بی کفن ترین

زیرا که دید واقعه تلخ بوریا

 

یک مشت گوش پاره و روی سیاه و زرد

سوغات ما برای شهیدان کربلا

 

از شعر هم توان بیان را گرفته اند

این واژه های سیلی و زخم و سه نقطه ها

 

من عارفم مجاور نخ های پرچمش

تا هر زمان اجازه دهد می نویسمش

 

علی زمانیان

 

******************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – محسن عرب خالقی

 

عبور قافله را بین شام می بینم

و در حوالی آن ازدحام می بینم

 

مگر چه چیز تماشایی است در اینجا

حضور این همه فرد بنام می بینم

 

کجاست؟شهر یهود است یا دیار کفر؟

به روی نیزه سر یک امام می بینم

 

در این زمین پی یک قطره معرفت بودم

ولی چه سود که قحط مرام می بینم

 

به چشمهای پر از خون مردم شامی

نشان آتش یک انتقام می بینم

 

مگر چه دین جدیدی میان این شهر است؟

که بر یتیم کمک را حرام می بینم

 

خرید سنگ در این شهر سنگ دل غوغاست

و هر که سنگ گرفته به بام می بینم

 

به هر طرف که سر خویش را بچرخانم

غریب تشنه لبی را مدام می بینم

 

محسن عرب خالقی

 

****************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت به شهر شام - علی اکبر لطیفیان

 

مبهوتم از نظاره تشت طلای تو

اینجا چرا کشیده شده ماجرای تو

 

تا این که جای بهتر از اینجا مکان کنی

دامن گرفته اند یتیمان برای تو

 

اندازه ی تقرب این چوب هم نبود ؟

لبهای خشک دخترک با وفای تو

 

تفسیر آیه های نخستین مریمم

از کاف و ها گذشته ، رسیده یه “یای” تو

 

تو سعی میکنی که لبت خوب خوب ادا کند

حق حروف حلقی خود را ، به جای تو ....

 

....من سعی میکنم وسط جمعیت به من

با لهجه ی خودت برسد آیه های تو

 

علی اکبر لطیفیان

 

****************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت به شهر شام - محمد سعید میرزایی

 

هرگز کسی ندیده به عالم، زن این چنین

خون خوردن آنچنان و سخن گفتن این چنین

 

در قصر ظالمان به تظلم که دیده است

شیر آفرین زنی، که کند شیون این چنین

 

هر گونه‌اش پناه یتیمی دگر شده‌ست

آری بُود کرامت آن دامن این چنین

 

زندان به عطر نافه‌ی خود بهشت کرد

زینب چراغ نامه کند روشن این چنین

 

پیش حسین، اشک و به قصر یزید، لعن

با دوست آنچنان و برِ دشمن این چنین

 

در دشت بیند آن تن دور از سر آنچنان

بر نیزه خواند آن سر دور از تن این چنین

 

آه! ای سر حسین! چو سر در پی توام

خورشید من! به شام مرو بی‌من این چنین

 

از خون حجاب صورت خود کرده، یا حسین

جز خواهرت که بوده به عفت زن این چنین

 

محمدسعید میرزائی

 

******************

 

اشعار ورود کاروان به شام - وحید قاسمی

 

 از پشت بام بر سرمان سنگ مي زنند

 بر زخم كهنه ي پرمان سنگ مي زنند

 

 وقت نزولِ سوره ي توحيد بر لبت

 ابليس ها به باورمان سنگ مي زنند

 

 وقتي كه سنگشان به سر ني نمي رسد

 سمت سكينه خواهرمان سنگ مي زنند

 

 ازپاي نيزه فاطمه را دور كن پدر!

 اين كورها به مادرمان سنگ مي زنند

 

 بغض علي بهانه ي خوبي برايشان

 حتي به سوي اصغرمان سنگ مي زنند

 

آن دختري كه با پدرش رفت و دور شد...

در كربلا جهيزيه اش جفت و جور شد

 

 گفتم : كه كاخ مستي تان پايدار نيست

 مردم لباس خاكي ما خنده دار نيست

 

 مردان ما به نيزه و در كوچه هاي شهر

 گرداندن زنان حرم افتخار نيست

 

 اي بزدلان! ز بام به ما سنگ مي زنيد

 در دستهاي بسته ي ما ذوالفقار نيست

 

 در سختي و بلا به خدا تكيه مي كنيم

 سر مي دهيم در ره او، اين شعار نيست

 

 خونش به جوش آمده عباس؛ بس كنيد

 پاي سر بريده كه جاي قمار نيست

 

خون گريه مي كني!؟ به تو حق مي دهم عمو

ديگر وسط  كشيده شده حرف  آبرو

 

كار از تمسخر لب يحيي گذشته است

از خيزران بپرس چه برما گذشته است

 

وحید قاسمی

 

******************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت(ع) به شام – سید حبیب حبیب پور

 

با كوهي از دريغ و ملامت براي شام

زينب رسيده است به دروازه هاي شام

 

اي غرق ماجراي تپش خيز كربلا

بگذار تا بگويمت از ماجراي شام

 

داغي عظيم در دل و قصدي عظيم تر

زينب چنين رسيد به ظلمت سراي شام

 

آنان كه محو زيستني كربلايي اند

عادت نمي كنند به آب و هواي شام

 

در اولين مقابله تشخيص مي دهد

بوي هزار توطئه را در فضاي شام

 

زينب سفير نهضت خونبار كربلا

كوهي است در برابر فرمانرواي شام

 

مي گويد از حقيقت و مي گويد از حسين

وز خائنان كوفه و ظلم و جفاي شام

 

بگذار فاش گويمت آن خطبه بليغ

تكرار كربلاست ولي كربلاي شام

 

روحي چنين عظيم و كلامي چنين بلند

آزاد و پاك مي رهد از تنگناي شام

 

امروز از پس گذر قرن ها هنوز

پيداست نقش واقعه در جاي جاي شام

 

سید حبیب حبیب پور

 

******************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – وحید قاسمی

 

قاری مشهور

 

سوره ي مستور روی نیزه ها می بینمت

آیه ی و الطور روی نیزه ها می بینمت

 

منبر و رَحلت چه شد؟ ای زاده ي ختم رسل

قاری مشهور! روی نیزه ها می بینمت

 

چشم کورشام را مبهوت نورت کرده ای

نور رب الـنور روی نیزه ها می بینمت

 

نیزه ازخون گلویت جرعه ای زد، مست شد

خوشه يِ انگور روی نیزه ها می بینمت

 

زینـبم ،مـوسیِ شـبگرد بـیابـان غمت

شمس کوه طور روی نیزه ها می بینمت

 

وحید قاسمی

 

******************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – محسن کاویانی

 

وقتی برای عشق انگشتر نمانده

يعنی كه عباس و علی اكبر نمانده

 

حالا تويی بانو نبردت فرق دارد

اين بيشه‌ی خونين كه بی حيدر نمانده

 

با خطبه‌ات از جا بكن اين قلعه را تا

قوم يهودی حس كند خيبر نمانده

 

طوفان شد و پيچيد بانگت بين مردم

آيا كسی با آل پيغمبر نمانده؟

 

جاي تعجب نيست بعد از خطبه‌هايت

دندان برای صورت يك سر نمانده

 

یک سر که روی آبشار گیسوانش

جز لخته های خون وخاکستر نمانده

 

امّا تو دريا باش دردشتی کویری

جز تو برای دين دگر ياور نمانده

 

حتّی اگر در ذهنتان هر روز و هر شب

جز خاطرات آن گل پرپر نمانده

 

هر شب شما در خواب هم ميبينی انگار

 چيزی به وصل حنجر و خنجر نمانده

 

حالا تویی بانو نبردت فرق دارد

حالا که عباس وعلی اکبرنمانده...

 

محسن کاویانی

******************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – وحید قاسمی

 

در واژه های شعر تو دیدم وقار را

 حُجب و حیایِ فاطمی این تبار را

 

با تیغ خطبه فاتح صفین كوفه ای

مولا سپرده دست شما ذوالفقار را

 

در اوج بیكران خودت مست می كِشی

 هفتاد و دو ستاره دنباله دار را

 

 درس حجاب می دهد این آستین شرم

معنا كنید روسری وصله دار را

 

با واژه های «هیزم» و «مسمار» و «شعله ها»

 آتش زنید مستمع بی قرار را

 

خانم اگر اشاره به طشت طلا كنید

 خون گریه می كنیم خزان تا بهار را

 

چشمت به غیر چشم حسینت ندیده است

 دیدی كنار طشت، بساط  قمار را

 

زینب كجا و مجلس نامحرمان كجا

 از دست داده ام به خدا اختیار را

 

این بوی سیب چیست؟ دوباره گرفته ای

بر روی دست پیرهن شهریار را

 

اكسیر اشك روضه تان مس طلا كند

وقتش رسیده است بسنجی عیار را

 

وحید قاسمی

 

******************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – وحید قاسمی

 

خانه بدوش عشقمُ سربار زینبم

دربه در مجالس سالار زینبم

 

از زخمهای گوشه ابروی من نپرس

مجروح داغ دلبرُ بیمار زینبم

 

این نعره ها و عربده ها بی دلیل نیست

یک گوشه از شلوغی بازار زینبم

 

بزم شرابُ کوچه ی شوم یهودیان

از لطف گریه محرم اسرار زینبم

 

آتش بزن به دار بکش جا نمی زنم

جانم فداش ، میثم تمار زینبم

 

هرکس به بیرقُ علمش چپ نگاه کرد

باخشم من طرف شده مختار زینبم

 

ازمدح غیرآل علی عاجزم ،نخواه

من ازالست شاعردربار زینبم

 

وحید قاسمی

 

******************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – یوسف رحیمی

 

ذکر مصيبت مي‌کند: الشام الشام

تا ياد غربت مي‌کند: الشام الشام

 

منزل به منزل درد و داغ و بي کسي را

يک جا روايت مي‌کند: الشام الشام

 

موي سپيد و چهره اي در هم شکسته

از چه حکايت مي‌کند: الشام الشام

 

هر روز با اندوه و آه و بي شکيبي

ياد اسارت مي‌کند: الشام الشام

 

در اين ديار پُر بلا هر کس به نوعي

عرض ارادت مي‌کند: الشام الشام

 

يک شهر چشم خيره وقت هر عبوري

ابراز غيرت مي‌کند: الشام الشام

 

هر سنگ با پيشاني مجروح خورشيد

تجديد بيعت مي‌کند: الشام الشام

 

قرآن پرپر روي نيزه غربتت را

هر دم تلاوت مي‌کند: الشام الشام

 

قلب تو را يک مرد رومي با نگاهش

بي صبر و طاقت مي‌کند: الشام الشام

 

هر جا که دارد خوف از جان تو، عمه

خود را فدايت مي‌کند: الشام الشام

 

جان مي دهي وقتي به لبهايي مقدس

چوبي جسارت مي‌کند: الشام الشام

 

کنج تنوري حنجري آتش گرفته

ذکر مصيبت مي‌کند: الشام الشام

 

یوسف رحیمی

 

******************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت (ع) به شام – شفق مشهدی

 

الا که مقدم تو مژده ی سعادت داشت

به خاکبوسی راهت فرشته عادت داشت

 

سلام بر تو که ماه جمادی الاول

ز جلوه ی تو به رخ هاله ی مسرّت داشت

 

سلام بر تو که امّ المصائبت خوانند

چرا که غم ز ازل در دلت اقامت داشت

 

سلام بر تو و بر هر زنی که از آغاز

به پاس پیروی ات از حجاب زینت داشت

 

تو از همان شجر پاک عصمت آمده ای

که ریشه در دل قرآن و جان عترت داشت

 

تو دست پرور آن مادر گرانقدری

که قلب پاک پیمبر به او ارادت داشت

 

تو سر بر آینه ی سینه ای گذاشته ای

که بوسه گاه نبی بود و عطر جنت داشت

 

تو زیر سایه ی آن گلبنی بزرگ شدی

که هر چه داشت شکوفایی از نبوت داشت

 

ندیده دیده ی تاریخ چون تو بانویی

که حق به گردن آزادی و عدالت داشت

 

چه بانویی که پس از دختر رسول ا...

به هر زنی که تصور کنی شرافت داشت

 

چه بانویی که ز فیض هدایت معصوم

مقام و منزلتی همتراز عصمت داشت

 

چه بانویی که صبوری نمود چون زهرا

چه بانویی که به قدر علی شهامت داشت

 

چه بانویی که به حد کمال در همه حال

اراده داشت وفا داشت عزم و همت داشت

 

چه بانویی که به هنگامه ی اسارت هم

وقار داشت حیا داشت شرم و عفت داشت

 

چه بانویی که همه عمر در نیایش شب

هزار بار ز خود تا خدای هجرت داشت

 

چه بانویی که به همراه یک مدینه صفا

گلاب گریه و یک کربلا مصیبت داشت

 

چه بانویی که به خورشید خون گرفته ی عشق

به قدر وسعت هفت آسمان محبت داشت

 

دل تو بود پر از التهاب شوق حسین

که لحظه لحظه ی عمرت از این حکایت داشت

 

حسین نیز به شایستگی نثار تو کرد

هر آنچه عاطفه و التفات و رأفت داشت

 

نبود حاجت بوسیدن گلوی حسین

حسین با تو هزاران هزار حجت داشت

 

حسین از تو جدایی نداشت در هر حال

مگر بخاطر انسی که با شهادت داشت

 

چراغ آخرتش باد شاعری که سرود

سه بیت ناب که دنیایی از طراوت داشت

 

«نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت

نه سید الشهدا بر جدال طاقت داشت

 

هوا ز جور مخالف چو نیلگون گردید

عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید

 

بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد

اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

 

ستاره ی سحر تو که روی خاک افتاد

هزار و نهصد و پنجاه و یک جراحت داشت

 

من و مکارم اخلاق زینبی هیهات

کجا برابر خورشید ذره جرأت داشت

 

تو آن یگانه اسیری که در چهل منزل

بدوش خسته ی خود کوهی از رسالت داشت

 

تو خطبه خواندی و بر هم زدی اساس ستم

ستمگر از سخنت جا به خاک ذلت داشت

 

تو خطبه خواندی و در چهره ات تجسم یافت

علی که در سخنش آیت فصاحت داشت

 

پیام خون و شرف را به شام و کوفه رساند

صدای روح نوازت که رنگ محنت داشت

 

به هر بهانه به تفسیر انقلاب نشست

کلام روح فزایت که رنج غربت داشت

 

هلال یک شبه ات جلوه کرد از سر نی

که با تو سوخته دل اشتیاق صحبت داشت

 

پس از زیارت خون سر تو از محمل

شفق طلوع نمی کرد اگر مروت داشت

 

شفق مشهدی

 

********************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت به شهر شام - علی اکبر لطیفیان

 

باورت می شد ببینی خواهرت را یک زمان

دست بسته، مو پریشان، مو کنان، مویه کنان

 

باورت می شد ببینی دختر خورشید را

کوچه کوچه در کنار سایه ی نامحرمان

 

نه لبی مانده برای تو نه جای سالمی

من که گفتم این همه بالای نی قرآن نخوان

 

چه عجب ! طشتی برای این سرت آورده اند

ای سر منزل به منزل ای سر یحیی نشان

 

تا همین که چشم تو افتاده بر چشمان ما

چشم ما افتاده بر لبهای زیر خیزران

 

ای تمامی غرور من فدای غیرتت

لطف کن این مرد شامی را از این مجلس بران

 

این قدر قرآن مخوان این چوب ها نامحرمند

شب بیا ویرانه هرچه خواستی قرآن بخوان

 

علی اکبر لطیفیان

 

*******************

 

اشعار شام -  حضرت رقیه(س) - علی اکبر لطیفیان

 

پایش ز دست آبله آزار می کشد

از احتیاط دست به دیوار می کشد

 

درگوشه ی خرابه کنار فرشته ها

"با ناخنی شکسته ز پا خار می کشد"

 

دارد به یاد مجلس نامحرمان صبح

بر روی خاک عکس علمدار می کشد

 

او هرچه میکشد به خدای یتیم ها

از چشم های مردم بازار می کشد

 

گیرم برای خانه تان هم کنیز شد

آیا ز پرشکسته کسی کار می کشد؟

 

چشمش مگر خدای نکرده چه دیده است؟

نقشی که میکشد همه را تار می کشد

 

لب های بی تحرک او با چه زحمتی

خود را به سمت کنج لب یار می کشد

 

علی اکبر لطیفیان

 

*******************

 

اشعار مدح حضرت زینب(س) - قیصر امین پور

 

دلش دریای صدها کهکشان صبر

غمش طوفان صدها آسمان ابر

 

دو چشم از گریه هم‌چون ابر خسته

ز دست صبر زینب، صبر خسته

 

صدایش رنگ و بویی آشنا داشت

طنین موج آیات خدا داشت

 

زبانش ذوالفقاری صیقلی بود

صدا، آیینه‌ی صوت علی بود

 

چه گوشی می‌کند باور شنیدن؟

خروشی این چنین مردانه از زن

 

به این پرسش نخواهد داد پاسخ

مگر اندیشه‌ی اهل تناسخ

 

حلول روح او، درجسم زینب

علی دیگری با اسم زینب

 

زنی عاشق، زنی این‌گونه عاشق

زنی، پیغمبر قرآن ناطق

 

زنی، خون خدایی را پیمبر

زن و پیغمبری؟ الله اکبر

 

قیصر امین پور

 

*********************

 

اشعار ورود کاروان اهل بیت به شهر شام - مجید تال

 

با دست بسته هست ولی دست بسته نیست

گر چه سرش شکسته ولی سرشکسته نیست

 

هرچند سربه زیر... ولی سرفراز بود

زینب قیام کرده چون از پا نشسته نیست

 

رنج سفر ،خطر، غم بازار،چشم شوم

داغ سه ساله دیده ولی باز خسته نیست

 

حتی اگر به صورت او سنگ می خورد

هیهات بند معجرش از هم گسسته نیست

 

چشم او در اثر حادثه کم سو شده است

کمرش خم شده و دست به زانو شده است

 

بیت بیت دل او از هم پاشیده شده

صورتش در اثر لطمه خراشیده شده

 

گفت برخیز که من زینب مجروح توام

چند روزیست که محو لب مجروح توام

 

این چهل روز به من مثل چهل سال گذشت

پیر شد زینب تو تا که ز گودال گذشت

 

این رباب است که این گونه دلش ویران است

در پی قبر علی اصغر خود حیران است

 

گر چه من در اثر حادثه کم می بینم

ولی انگار دراین دشت علم می بینم

 

دارد انگار علمدار تو برمی گردد

مشک بر دوش ببین یار تو برمی گردد

 

خوب می شد اگر او چند قدم می آمد

خوب می شد اگر او تا به حرم می آمد

 

تا علی اصغر تو تشنه نمی مرد حسین

تا رقیه کمی افسوس نمی خورد حسین

 

راستی دختر تو...دختر تو...شرمنده

زجر...سیلی...رخ نیلی...سرتو شرمنده

 

وای از دختر و از یوسف بازار شدن

وای از مردم نا اهل و خریدار شدن

 

سنگ هایی که پریده است به سوی سر تو

چه بلایی که نیاورده سر خواهر تو

 

سرخی چشم خبر می دهد از دل خونی

وای از آن لحظه که شد چوبه ی محمل خونی


ولادت حضرت رقیه ع


ای ز سر تا پا همه زهرا صفاتبادبانی تو به کشتی نجاتتار تار گیسویت حبل المتینمی بری دل از امیرالمومنینشعر من را بحر و مضمون داده ایعاشقی را یاد مجنون داده ایگرد نعلینت دوای درد هادستهای کوچکت مشکل گشاای تو از زینب حیا آموختهچشم محتاجان به دستت دوختهاز حسن درس کَرَم آموختیصفره داری و نِعَم آموختیبسکه شاه دین به زهرا عشق داشتآرزوی دختری همچون تو داشتآنقدر حق عاشق باب تو بودآرزویش را برآورده نمودماه رویت را خدا تا آفریدنقش تو هم شکل زهرا آفریدموقع خلق چنین رخسار ماهحق به خود می گفت با اندوه و آهدختری دادم دوباره شاه رابار دیگر آفریدم ماه راشد جمال فاطمی آئینه اشنیمی از قلب علی در سینه اشدر وجودش می دمم احساس رانیمی از زیبایی عباس راآسمان عشق را کوکب شدهاو مدال سینه ی زینب شدهتا پدر آغوش خود را باز کردعشق خود نسبت به او ابراز کردجست و خیزی روی دست شاه کردتا که رویش را به سوی ماه کرداشک شوق از دیدگان خویش سفترو به سوی خواهرش بنمود و گفتدخترم زیبا تر از لیلی شدهاز همین حالا ابالفضلی شدههر که رویش را تماشا می کندیادی از رخسار زهرا می کندروزی او غصه و رنج و غم استمثل مادر حیف عمر او کم استحیف این مه رنگ نیلی می خوردحیف از این صورت که سیلی می خوردای سراپا عصمت و حجب و حیاجان زینب حاجتم را کن رواای همه عالم به گیسویت اسیرامشب از جود و کرم دستم بگیر - با فقیران زمین باز خدا راه آمد مژده ای آمده که سوگلی شاه آمد آمد از راه شب ذره نوازی حسین (ع) نمک سفره شاهانه این ماه آمد به دل سرد زمین باز امیدی داند یاس خوش عطر و گلاب حرم الله آمد همه ناخواسته گشتند نمک گیر حسین پیش از خواهش ما عیدی دلخواه آمد نیست در هیچ کجایی خبر از تنهایی قبله بی کسی هر دل آگاه آمد کوری چشم بخیل همه عایشه ها (...) همه جا پر شده که فاطمه(س) از راه آمد حضرت زهره زهرای حرم آمده است زینت شانه سقای حرم آمده است رفت خورشید ز رو وقت درخشیدن تو ماه بیچاره شد از موقع تابیدن تو کاشف الکرب حسین(ع) بعد عموجان هستی می رود غم ز دلش در عوض دیدن تو چه قدر در دل دریای عمو جاداری نشود خسته ابالفضل(ع) ز بوسیدن تو خنده بر صورت زهرایی تو می آید عمه ات هست فقط عاشق خندیدن تو علی ِ اکبر و عباس و حسین و زینب آب گردد دلشان موقع رنجیدن تو مهریان دختر ارباب گدایی به خدا دست خالی نرود موقع بخشیدن تو کودک و این همه اوصاف و جلال و جبروت به خدا نیست غلط معجزه نامیدن تو محشری ، معجزه ای ، بی بدلی غوغایی دختری نیست به اندازه تو بابایی تو طبیبی و به هر درد دوایی داری مرتضی زاده ای و دست شفایی داری به خداوند قسم فاطمه در فاطمه ای چه وقاری چه جلالی چه حیایی داری هر کسی هست کسی بندگی ات را کرده هرکجا ملک خدا هست گدایی داری نام تو معجزه حضرت عیسی دارد مثل بابا دم انگشت نمایی داری چشم ها خیره شد از گریه طوفانی تو مثل زینب دل از ترس رهایی داری آن قدر ناله زدی تا پدر آمد با سر همه دیدند به ویرانه خدایی داری طعنه زد چشم پر از آب تو بر آب فرات پدر از گریه تو گشت قتیل العبرات حضرت فاطمه دوم این ایل و تبار مانده ام من تو کجا چادر پر گرد و غبار ! عاشقی را تو فقط یاد به مجنون دادی یک شبه پیر شدی پای غم دوری یار وای من پیر ترین کودک تاریخ تویی بر یتیمی نشده هیچ کس این قدر دچار دم افطار به یاد شکم خالی تو می شود هر رمضان چشم همه ابر بهار دست سنگین همه شهر به جانت افتاد تا که آب آور لبهای تو شد نیزه سوار دلم از بی کسیت آب شده ای بانو دردل بر و بیابان به تو دادند مزار هر کجا حرف تو شد سوخت تمام جگرم اسوه کودک بحرین فدای تو سرم - داشت آن روز زمین قصه ای از سرمی خواندقصه ی دیگری از یاس معطر می خواندرخ مولود چنان با رخ مادر می خواندکه پدر زیر لبی سوره ی کوثر می خواندخانه غوغا شده ،انگار زمان برگشتهنکند حضرت زهرا(س) به جهان برگشتهنه فقط دور و بر خانه ی او همهمه استعرض تبریک به ارباب برای همه است زینب(س) آیینه به کف بر لبش این زمزمه استبه خدا خون علی(ع) در رگ این فاطمه(س)استدختری که نفسش جلوه ی زهرا(س) داردپدرش بوسه به دستش بزند جا داردفاطمه(س) پر زده اما برکاتش باقی استراه باز است ببینید صراطش باقی است هم خدا هست هم این قوم حیاتش باقی استحال اگر نیست پیمبر(ص) صلواتش باقی است کار خورشید به ناخواه درخشندگی استکار هر لحظه ی این طایفه بخشندگی استتو که بالای سرت نور امامت داری جزء این طایفه ای دست کرامت داری محشری گشته به پا باز قیامت داریچون که بر دوش ابالفضل(ع) اقامت داریوقت پرواز تو افلاک به هم می ریزدتا می آیی به زمین خاک به هم می ریزدآمدی نازترین یاس معطر باشیدر دل خسته ی ما عاطفه پرور باشی آمدی چند بهاری گل اکبر باشینفسی هم شده همبازی اصغر باشیباز لبخند بزن عشق خریدار تو استکاشف الکرب اباالفضل شدن کار تو استتو که در دلبری ازما مثَل باباییاسم بابا که می آری غزل بابایی چشم بد دور چه شیرین بغل باباییساده،شیرین و صمیمی عسل بابایی***دم به دم می وزد از هر نفست بوی بهشتدختر حضرت اربابی و بانوی بهشت***...عاشقم عاشق عشقی که تو در آن باشیعشق من شهر دمشقی که تو در آن باشیزائری آمده در قلب تو جا می خواهدصحن زیبای تورا دیده، صفا می خواهد یک نفر آمده و اذن دعا می خواهداو مسیحی است ولی از تو شفا می خواهدباز باشوق یکی چادر کوچک آورددختری نذر نگاه تو عروسک آوردیاد آن روز می افتم که اسیرت کردنداول کودک ات بود که پیرت کردند... -- سلام ما به حضور مطهّرت خاتون درود ، دختر ارباب عشق و زیبائی سلام روشنی چشمهای ثارالله درود آبی بی انتهای دریائی ** خوش آمدی و قدم رنجه کردی ای خاتون و غصّه را ز دل نا امید ما بردی تو آمدی و شب سوّمم مجزّا شد مرا به مُحرِمی خانه ی خدا بردی ** به روی دست تمامی خانه می چرخی تمام خانه پر از شور و غرق احساس است به روی دست علی اکبری و می خندی چه قدر خنده ی تو دلنشین عبّاس است ** منم که تاج گدائی تو به سر دارم توئی که دست ترحّم براین سرم داری منم که خسته ام و بال من شکسته شده توئی که پیش خودت مرهم پرم داری ** شبیه فاطمه ای و همیشه اهل کرم یتیم و سائل و در بند هم گدای شما حساب دفتر لطفت ، پر از کرامت هاست و باید از تو بخواهم برات کرببلا ** به طبع خسته ی من خرده ای نگیر ای نور که بال پر زدنم زخمیِ ِ غروب شماست هنوز هم که هنوز است چشم خونباری مقیم بارش باران عصر عاشوراست . . . -- امشب نسیم عشق درعالم وزیده است شهدجنون به کام دل ماچکیده است مستی خودش شده است خراب شراب ما عقل ازسرتمامی مستان پریده است امشب فرشته از سربازار آسمان صدهدیه بهر دیدن دلبرخریده است حال وهوای عرش خدا داده برزمین گویاکه شاهکار دگرآفریده است تاکوچه های شهرمدینه به شوق وشور مامور وحی دلشده باسر دودیده است گویادوباره سوره کوثرشده نزول گویادوباره حضرت زهرا رسیده است خورشید عشق بر رخ مهتاب خنده زد امشب رقیه آمده ارباب خنده زد ***************** به به چه جشن وشور وسروری بپاشده شهرمدینه نه همه جاکربلاشده امشب حسین مادرخود رادوباره دید به به  به اوچه گنج عظیمی عطاشده عباس داشت آرزوی روی فاطمه شکرخدا که حاجت اوهم روا شده آیابراستی بود این نور- فاطمه؟ یاروح اوبه جسم دگرجابجا شده این دختراست یاکه بودحوری بهشت حوریه هم به حسن رخش مبتلا شده این گل بود زباغ گلستان عاطفه تنها برای دامن زینب سوا شده خورشیدعشق بررخ مهتاب خنده زد امشب رقیه آمده ارباب خنده زد ***** این یاس نوشکفته نگاهش بهاری است بهرحسین آخرچشم انتظاری است مثل تمام پاک نهادان اهل بیت او از نژاد ونسل شه ذوالفقاری است گویاستاره آمده بر پشت بام ماه وقتی به روی دوش عمو درسواری است یک هدیه:سینه ریز و دوتاگوشوار ناب اکبرخرید وگفت که این یادگاری است هرقدرناز اوبکشد بازهم کم است بهرحسین دخترک ته تغاری است عباس وقاسم وعلی اکبر وحسین دور وبرش عجب صف عشق وحصاری است اوظاهرش سه ساله ولی پیرمعرفت وقتش بیاید اوصنم جان نثاری است خورشید عشق بررخ مهتاب خنده زد امشب رقیه آمده ارباب خنده زد ** ازعطرسیب غرق ونگاهش پرازاثر دارد نمک به چهره و کامش پرازشکر پابرزمین اگربزند میشودطلا رخ گربسوی شب بکشدمیشودسحر مریم کنیزملتمس خانواده اش موسی خمیده دربراو گشته تاکمر بااین همه مقام کسی یاری اش نکرد درشهرشام وکوفه که اوبودخونجگر درد دل شکسته خود رابریده جان یکشب برای راس پدرگفت مختصر ازبس دویده ام وسط کوچه های شهر ناخن زپای زخمی من کنده شد پدر خورشید عشق بررخ مهتاب خنده زد امشب رقیه آمده ارباب خنده زد -- سلام ما به حضور مطهّرت خاتون درود ، دختر ارباب عشق و زیبائی سلام روشنی چشمهای ثارالله درود آبی بی انتهای دریائی خوش آمدی و قدم رنجه کردی ای خاتون و غصّه را ز دل نا امید ما بردی تو آمدی و شب سوّمم مجزّا شد مرا به مُحرِمی خانه ی خدا بردی به روی دست تمامی خانه می چرخی تمام خانه پر از شور و غرق احساس است به روی دست علی اکبری و می خندی چه قدر خنده ی تو دلنشین عبّاس است منم که تاج گدائی تو به سر دارم توئی که دست ترحّم براین سرم داری منم که خسته ام و بال من شکسته شده توئی که پیش خودت مرهم پرم داری شبیه فاطمه ای و همیشه اهل کرم یتیم و سائل و در بند هم گدای شما حساب دفتر لطفت ، پر از کرامت هاست و باید از تو بخواهم برات کرببلا به طبع خسته ی من خرده ای نگیر ای نور که بال پر زدنم زخمیِ ِ غروب شماست هنوز هم که هنوز است چشم خونباری مقیم بارش باران عصر عاشوراست -- ی سبب نیست شب جمعه شب رحمت شد مادری گفت "حسین جان" همه را بخشیدی * به بهانه گریه بر اباعبدالله علیه السلام *** غوطه ور در گناه و عصيانم تو ولي كشتي نجات هستي گرچه من تلخ و شورم اما تو عسلي، شاخه ي نبات هستي *** رفته قنداقه ات به عرش امشب فطرس از مقدمت شده خوشحال نخ قنداقه ات شفاي ملك تو كجا و كجا تهِ گودال؟ *** من براي تولدت ارباب دوست دارم كه پيرهن بخرم تو هنوزم بي كفن هستي بايد امروز يك كفن بخرم *** گرچه ميلاد توست اما هست در دلم حرفهاي خواهر تو لحظه اي كه رسيد در گودال پيكر انداخت روي پيكر تو *** گفت من بميرم اي مظلوم چه كسي منع ِ چاره ات كرده؟ بي كفن يوسفم در اين صحرا چه كسي پاره پاره ات كرده؟ *** پيكرت زير نيزه در گودال مورد حمله و تهاجم شد در هياهوي دست و پا زدنت ناگهان دست و پاي من گم شد *** قتلگاهت برو بيايي شد تا يكي رفت ديگري آمد عاقبت ماند پيكري عريان قاتلي رفت خواهري آمد *** يك نفر پنجه بين گيسويت يك نفر ميكشيد عبايت را ديدم از دردِ خنجري كهنه ميكشيدي به خاك پايت را *** نَه زره ،نه عبا ، نه عمامه نه لباس و نه پيرهن داري چقدر نيزه رفته در تن تو رَختِ نيزه مگر به تن داري؟ *** يا اخا، يا غريب، يا مظلوم چه كسي نيزه در گلويت كرد؟ از عقب ميكشيد مويت را بي حيايي كه پشت و رويت كرد *** به من از زير نيزه در گودال خاطرم هست دست تكان دادي چه خداحافظي ِتلخي بود چه غريبانه تشنه جان دادي *** از ترك هاي اين لبت پيداست چند روزي بدون آب هستي سايبان هميشه بر سر من تو چرا زير آفتاب هستي؟ *** نيزه ها را هرآنچه ميگويم از تنت دست بر نميدارند چكمه ها در درون گودال از دهنت دست بر نميدارند *** راه و رسم برادري اين بود؟ خواهرت را ز خود جدا كردي بين ِاين چشم هاي هرزه چطور دلت آمد مرا رها كردي - اين جلوه ها كه سقف سحر را شكسته اند وقت نزول ، كوه و كمر را شكسته اند اين نورها كه ميدَمَد از خانه ي حسين تا روز حشر نرخ قمر را شكسته اند با اين همه فرشته اگر كه پري شكست چيزي عجيب نيست كه سر را شكسته اند از شوق انبيا همه از جانب بهشت آن گونه آمدند كه در را شكسته اند وقتي كه پا ز دامن زينب زمين گذاشت ذرات خاك، قيمت زر را شكسته اند از بس شده اسير ِ تماشاي مادرش يك پلك هم نميزند از روي دخترش با اين هجوم، وقتِ تماشا نميشود گيرم كه هست، قسمت ماها نميشود عرش و بهشت گِرد سرش چرخ ميزنند با اين حساب نوبت دنيا نميشود جبريل در تمامي عمرش نديده بود در ازدحام اين همه دل جا نميشود با اكبر و سكينه و سجاد و اين بهار باباتر از حسين كه پيدا نميشود پيداست از نگاه حسين و صداي او زيباتر از شنيدن بابا نميشود شكر خدا كه حضرت ارباب بعد از اين دلتنگ روي حضرت زهرا نميشود عباس هم ز ديدن او دل نميكَنَد از گفتن عزيز عمو دل نميكَنَد -- امشب نسیم عشق درعالم وزیده است شهدجنون به کام دل ماچکیده است مستی خودش شده است خراب شراب ما عقل ازسرتمامی مستان پریده است امشب فرشته از سربازار آسمان صدهدیه بهر دیدن دلبرخریده است حال وهوای عرش خدا داده برزمین گویاکه شاهکار دگرآفریده است تاکوچه های شهرمدینه به شوق وشور مامور وحی دلشده باسر دودیده است گویادوباره سوره کوثرشده نزول گویادوباره حضرت زهرا رسیده است خورشید عشق بر رخ مهتاب خنده زد امشب رقیه آمده ارباب خنده زد به به چه جشن وشور وسروری بپاشده شهرمدینه نه همه جاکربلاشده امشب حسین مادرخود رادوباره دید به به به اوچه گنج عظیمی عطاشده عباس داشت آرزوی روی فاطمه شکرخدا که حاجت اوهم روا شده آیابراستی بود این نور- فاطمه؟ یاروح اوبه جسم دگرجابجا شده این دختراست یاکه بودحوری بهشت حوریه هم به حسن رخش مبتلا شده این گل بود زباغ گلستان عاطفه تنها برای دامن زینب سوا شده خورشیدعشق بررخ مهتاب خنده زد امشب رقیه آمده ارباب خنده زد این یاس نوشکفته نگاهش بهاری است بهرحسین آخرچشم انتظاری است مثل تمام پاک نهادان اهل بیت او از نژاد ونسل شه ذوالفقاری است گویاستاره آمده بر پشت بام ماه وقتی به روی دوش عمو درسواری است یک هدیه:سینه ریز و دوتاگوشوار ناب اکبرخرید وگفت که این یادگاری است هرقدرناز اوبکشد بازهم کم است بهرحسین دخترک ته تغاری است عباس وقاسم وعلی اکبر وحسین دور وبرش عجب صف عشق وحصاری است اوظاهرش سه ساله ولی پیرمعرفت وقتش بیاید اوصنم جان نثاری است خورشید عشق بررخ مهتاب خنده زد امشب رقیه آمده ارباب خنده زد ازعطرسیب غرق ونگاهش پرازاثر دارد نمک به چهره و کامش پرازشکر پابرزمین اگربزند میشود طلا رخ گر بسوی شب بکشد میشود سحر مریم کنیزملتمس خانواده اش موسی خمیده دربراو گشته تاکمر بااین همه مقام کسی یاری اش نکرد درشهرشام وکوفه که اوبودخونجگر درد دل شکسته خود رابریده جان یکشب برای راس پدرگفت مختصر ازبس دویده ام وسط کوچه های شهر ناخن زپای زخمی من کنده شد پدر خورشید عشق بررخ مهتاب خنده زد امشب رقیه آمده ارباب خنده زد -- دوره ي غربت دلم سر شد آسمان و زمين منور شد حال و روز خراب ديروزم با کرامات عشق بهتر شد دام و دانه نشان من دادند خود به خود اين دلم کبوتر شد مثل يک آسمان باراني چشمم از شوق مقدمي تر شد بار ديگر حسين بابا شد و عروس مدينه مادر شد دختري را که عمه بوسيده روي دست حسين خوابيده آمده دختري که باباييست خنده هاي پدر تماشاييست چقدر کودکانه تا دم صبح عمه گرم نواي لالاييست بين گهواره ي دو دست عمو چه پري قشنگ زيباييست بي جهت دل نبرده از بابا چقدر خنده هاش روياييست حضرت فاطمه دوباره رسيد قد و بالاي او چه زهراييست بايد اين ناز را عمو بخرد دخترک آمده که دل ببرد ماه شبهاي خانه رويش بود عطر ياسي ميان مويش بود گل سر داشت از ستاره ي شب عالمي مست هاي و هويش بود هر زماني که ميل بازي داشت جاي او شانه ي عمويش بود علي اکبر شبانه مي آمد پيش خواهر و قصه گويش بود چادرش چه ناز سر مي کرد بوسه هاي پدر به رويش بود رشته ي جان عمه گيسويش هديه هاي عمو النگويش دختري که نگار بابا بود در نگاهش هزار دريا بود صورتش را نسيم مي بوسيد صورتي را که مثل زهرا بود گيسوانش به دست شانه ي عشق هر زماني که پيش بابا بود ساعتي که با عمويش بود چقدر لحظه هاش زيبا بود کس نديدست که زمين بخورد جايگاهش هميشه بالا بود غصه با بي کسي تباني کرد آرزوهاش را خزاني کرد -- عجب شبي ست كه يك ماه منظر آوردند براي هاشميان باز مادر آوردند زبس حسين دلش تنگ روي مادر بود شبيه مادرش اينبار دختر آوردند مثال عمه خود كافتخار حيدر بود به دختران جهان دختري سرآوردند درست مثل زمان تولد زهرا سه آيه اي به بلنداي كوثرآوردند براي اينكه بگيرند گاهوارش را هزار مريمُ آسيه از در آوردند عجيب نيست كه عباس ماه هديه كند شبي كه حضرت زهراي ديگر آوردند براي اينكه غزلهاي حق شود كامل سه بيت از صدُ چارده غزل درآوردند اگرچه حضرت زهرا زنسل احمد بود رقيه را ولي از نسل حيدر آوردند ازاين به بعدصفادر قبيله رايج شد رقيه آمدُ باب همه حوائج شد رسيد تاكه شفاعت كند جزامارا رسيد تاببرد تاكوير دريارا نشست در بغل عمه زينبش گويا: خديجه دربغلش داشت باز زهرا را به يوسفي كه ته چاه بود وحي رسيد بگير دامن شيرين زبان آقارا زبس كه آينه فاطمه ست اين دختر رسيدبانفسش جان دهد مسيحارا به خنده هاي قشنگش كه باغ رضوان است ربوده است دل عمه هاوبابا را به پاي دل برو پشت در امام حسين كه بشنوي همه دم نغمه هاي لالارا براي اينكه به افلاك هم سري بزند مكان بازي خود كرده دوش سقارا نگاه كن به خودت كشته مرده اش هستي ؟ شب ولادت بي بي ست زين جهت مستي ستاره چون گل سر بود روي گيسويش حسين فاطمه را مست گرده از بويش ملائكه همه خيل سپاه او هستند فرشته ها همه هستند خادم كويش اگركه عشق علي جاري است در رگهاش نشان قدرت مولاست روي بازويش زبان اوست كه دارد نشان تيغ علي جمال حضرت زهرا نشسته بر رويش رقيه بود كه نامش يزيد را لرزاند هلال ماه محرم هلال ابرويش دوگوشواره او هديه علي اكبر وهديه هاي عمو بود هر النگويش بدور ماه رخش جبرئيل مي گرديد وهركه خورد به چشمش خليل مي گرديد ميان چشم ترش كوهي از حيا دارد رقيه است جلالي به ناكجا دارد اگر كه جمله سربند اوست يازهرا براي اينكه لبش عطر مرتضي دارد زروز اول ميلاد او مشخص بود شبيه عمه خود ميل كربلا دارد به خاطر گل روي حسين فاطمه است نگاه مرحمتي هم اگر به مادارد گدايي در اوپادشاهي دلهاست گدائيش قد باغ جنان بهادارد شبي كه برسرسجاده مي نشيند او زخاك تادل افلاك رد پادارد اگر كه خادم اويي بناز برنفست چراكه باغ جنان است قمري قفست سرحسين سر ني گرفت جانش را گرفت ضربه سيلي همه توانش را كبوترانه رسيدُاسير بابا شد فراق روي پدر سوخت آشيانش را چه شد كه از سرمركب بروي خاك افتاد گمان كنم كه پليدي بريد امانش را زضرب سيلي دشمن كبود شد اما شكست كعب ني آنروز استخوانش را همان كه بين طبق ديد رأس بابا را وهديه كرد به سر،‌قامت كمانش را چه شد كه آن زن غساله در شب دفنش نشُست آن بدن مثل ارغوانش را چه شد كه سهم نگاهش صد آسمان غم شد سه سال داشت ولي سرو قامتش خم شد -- دختری آمد از قبیله ی نور نذر راهش سبد سبد احساس صورتش مثل قاب نرگس بود سیرتش روح صد گلستان یاس * هر فرشته که می رسید از راه یا اگر جبرئیل می آمد به پر روسری گلدارش تا ببندد دخیل می آمد * هر سحر بوسه می گرفتند از مقدمش کاروانی از خورشید یاسها چلچراغ ایوانش با همان بالهای سبز و سپید * تا که لب را به خنده وا می کرد دل هر ماهپاره را می برد هر دلی را به لطف لبخندش به خدا تا خود خدا می برد * ساره ، آسیه ، هاجر و مریم زائر هر شب نگاه او و شکوه تمام این دنیا گرد و خاک غبار راه او * به صفات حمیده اش سوگند آینه دار حُسن زهرا بود خاک راهش شفای هر دردی او مسیحا تر از مسیحا بود * در میان قبیلهِ ی خورشید در دل هر ستاره جایی داشت و روی موج آبی دلها مثل مهتاب رد پایی داشت * آسمان است و گوشواره ی او خوشه های طلایی پروین مستجاب الدعاست این بانو عطر سبز قنوت او آمین * عطر باغ بهشت دارد او ؟ که شبیه نسیم می آید یا به روی قنوت پرواز بال هر یاکریم می آید * خاک بوسش فرشته ، تا می شد او برای نماز آماده بال پرواز ربنایش بود عطر سیب و ضریح سجاده * آسمان مدینه ی دل را مهر و ماه و ستاره ، کوکب بود بین این خانواده این دختر همه ی عشق عمه زینب بود * نه فقط عشق حضرت زینب آرزو و امید عباس است زینت آسمان آبی شانه های رشید عباس است * جلوه دارد میان چشمانش همه ی مهربانی ارباب گل بریزید آمده از راه دختر آسمانی ارباب * آسمانها ستاره می ریزد جبرئیل از جنان به پای او دسته گل می فرستد از جنت فاطمه مادرش برای او * مریم است این و یا خود زهراست که حریمش پر از کرامات است تا قیام قیامت این بانو افتخار تمام سادات است * از ضریح بهشتی اش هر دم عطر جانبخش لاله می آید تا همیشه صدای جانسوز گریه ی یک سه ساله می آید * اعتکاف بنفشه و لاله روی لبهای او چه دیدن داشت و حدیث دل شکسته ی او از زبانش بسی شنیدن داشت * کربلا بود و نیزه و شمشیر کربلا بود و خنجر و دشنه کربلا بود و هرم آن صحرا کربلا بود و کودکی تشنه * کربلا بود و ناله ی طفلی که چه غمگین به گوش می آمد کودکی که ز هوش می رفت و به چه سختی به هوش می آمد * کربلا بود و مشک خالی و دست از تن جدای سرداری ماند روی زمین نمناکی بیرق خاکی علمداری * کربلا بود و بین آن گودال آیه های شکسته ی یاسین جامه ی پاره پاره ی یوسف بدن غرق خون بنیامین * اسبی از سمت سرخی گودال خسته و بی سوار می آمد و دلم با حقیقت تلخی داشت کم کم کنار می آمد * پیش چشمان خون گرفته مان از حرم عطر سیب را بردند به روی نیزه ها سر هفتاد سینه سرخ غریب را بردند * دستهای کبود و خسته مان بین زنجیر ها که بسته شدند بعد با نعل تازه ی مرکب سینه ی لاله ها شکسته شدند -- داشت آن روز زمین قصه ای از سر میخواند قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند رخ مولود چنان با رخ مادر میخواند که پدر زیر لبی سوره ی کوثر میخواند خانه غوغا شده ،انگار زمان برگشته نکند حضرت زهرا(س) به جهان برگشته نه فقط دور و بر خانه ی او همهمه است عرض تبریک به ارباب برای همه است زینب(س) آیینه به کف بر لبش این زمزمه است به خدا خون علی(ع) در رگ این فاطمه(س)است دختری که نفسش جلوه ی زهرا(س) دارد پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد فاطمه(س) پر زده اما برکاتش باقی است راه باز است ببینید صراطش باقی است هم خدا هست هم این قوم حیاتش باقی است حال اگر نیست پیمبر(ص) صلواتش باقی است کار خورشید به ناخواه درخشندگی است کار هر لحظه ی این طایفه بخشندگی است تو که بالای سرت نور امامت داری جزء این طایفه ای دست کرامت داری محشری گشته به پا باز قیامت داری چون که بر دوش ابالفضل(ع) اقامت داری وقت پرواز تو افلاک به هم می ریزد تا می آیی به زمین خاک به هم می ریزد آمدی نازترین یاس معطر باشی در دل خسته ی ما عاطفه پرور باشی آمدی چند بهاری گل اکبر باشی نفسی هم شده همبازی اصغر باشی باز لبخند بزن عشق خریدار تو است کاشف الکرب اباالفضل شدن کار تو است تو که در دلبری ازما مثَل بابایی اسم بابا که می آری غزل بابایی چشم بد دور چه شیرین بغل بابایی ساده،شیرین و صمیمی عسل بابایی دم به دم می وزد از هر نفست بوی بهشت دختر حضرت اربابی و بانوی بهشت یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباست پس از این فاصله تا شام پریدن زیباست پابرهنه شدن و جامه دریدن زیباست بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست عاشقم عاشق عشقی که تو در آن باشی عشق من شهر دمشقی که تو در آن باشی زائری آمده در قلب تو جا می خواهد صحن زیبای تورا دیده، صفا می خواهد یک نفر آمده و اذن دعا می خواهد او مسیحی است ولی از تو شفا می خواهد باز باشوق یکی چادر کوچک آورد دختری نذر نگاه تو عروسک آورد *** یاد آن روز می افتم که اسیرت کردند اول کودکی ات بود که پیرت کردند... -- زمین دوباره پر از آیه های کوثر بود تمام شهر پُر از بوی عود و عنبر بود به ناز مقدم یاسی به عطر دل کش سیب تمام پهنه ی ارض و سما معطر بود به گرد ماه وجودش ستاره می گردید مهی که یک سر و گردن ز ماه هم سر بود برای آن که قدم روی خاک نگذارد فرشته ریخته بود و زمین پُر از پَر بود عجیب نیست که این قدر شاه بوسیدش به جان فاطمه خیلی شبیه مادر بود سروده شد غزل عاشقانه ی ارباب رسید باب حوائج به خانه ی ارباب دوباره فاطمه ای پای در رکاب زده کرشمه کرده طعنه به ماهتاب زده برای آن که مبادا نظر کنند او را حسین فاطمه بر چهره اش نقاب زده مسیر آمدنش را زد عمه جان جارو به اشک شوق عمو، خاک کوچه آب زده بگو به ماه فلک دیده ی حسودت کور که بوسه بر روی این ماه آفتاب زده سه سال آمد و پر زد از آن زمان تا حال فلک به خاطر رؤیاش سر به خواب زده سروده شد غزل عاشقانه ی ارباب رسید باب حوائج به خانه ی ارباب کلید کار گشائی است بین دستانش شمیم یاس گرفته تمام دامانش فدای آن حرم کوچک و تماشائیش که جبرئیل نشسته است روی ایوانش از این طرف به هیاهوی شام و از آن سو به سمت عرش خدا می رود خیابانش سه ساله است ولی می شود زیارت کرد به جای فاطمه و آن مزار پنهانش به دست خالی و آه دل و به رشته ی عشق دخیل بسته دلم بر ضریح چشمانش سروده شد غزل عاشقانه ی ارباب رسید باب حوائج به خانه ی ارباب دلم به پیش حضور تو اعتکافی شد که عشق های دگر پیش من خرافی شد سه صفحه خورد ورق از کتاب تو اما نشان فاطمه بر جلد آن صحافی شد سه ساله بودی و یاد آور غم زهرا وَ لحظه لحظه ی آن روضه مو شکافی شد تمام کینه ی حیدر به روی بابایت وَ بغض فاطمه روی سرت تلافی شد غلاف و سلسله و تازیانه بود اما سنان و کعب نی و خار هم اضافی شد طواف حاجیه خانوم سیدالشهدا به دور کعبه ی سر بود عجب طوافی شد سروده شد غزل عاشقانه ی ارباب رسید باب حوائج به خانه ی ارباب -- ین کیست که بهشت شده رو نمای او قصری هزار آینه شد سرسرای او آمیخته به عصمت و توحید و معرفت زرّینه خشت محکم اول بنای او بانوی ماهتاب دمیده است تا فقط هنگام خواب قصه بگوید برای او سمت نگاه مشرقی اش صبح دائم است خورشید سالهاست نشسته به پای او عطر هزار باغچه گل در ترنّمش شهر بهار ساکن سبز هوای او آئینه تداعی لبخند فاطمه است انگار روبرو شده با خنده های او وقتیکه از سپر مدینه طلوع کرد خورشید زندگانی خود را شروع کرد از شاخه طلایی طوبی که چیده شد در ساق عرش عطر رهایی وزیده شد در صُلب سیب مهر تبلور نمود و بعد در پوشش طهارت محض آفریده شد شیوا ترین سلام سپیده به آفتاب در لحظه تلألوء سبزش شنیده شد تلفیقی از هدایت و نور است این شهاب خطی که روی صفحه ظلمت کشیده شد قبل از شروع خلقت عالم کمال یافت آنروز متصّف به صفات حمیده شد اشراق مهر سجده به خاک زمین اوست تکوین عشق ، معجزه کمترین اوست صبح ولادتش همه جا عطر سیب داشت گل بانویی که ایل و تباری نجیب داشت نیلوفر عفاف به قنداقه اش دخیل گلبوسه نسیم زعطرش نصیب داشت می آمد از طراوت گلخانه خدا بیخود نبود رایحه ای دلفریب داشت شیرین زبان قافله نازدانه ها تن پوشی از حریر پر عندلیب داشت از وقت آفرینش نور مطهرش با نام پاک فاطمه اُنسی عجیب داشت تنها سه ماه آخر عمر سه ساله اش اندازه سه قرن فراز و نشیب داشت -- دامن شب ستاره باران استجلوه‌ای از خدا نمایان استکودکی آمده که گیسویششرح والیل و قدر قرآن استلیلی ایل سبز حورشید استآیه‌های قدش فراوان استهرکسی دل نداده بر دستشروز محشر بدان پشیمان استبرتر از فهم و درک انسان‌هاستخادم خادمش سلیمان استخشت اول به نام او نشودخانه از پایبست ویران استآمد آیینه‌ی جمال و جلالدستگیر ای محول‌الاحوال*** محمّد بختیاری *** -- مین دوباره پر از آیه های کوثر بودتمام شهر پُر از بوی عود و عنبر بودبه ناز مقدم یاسی به عطر دلکش سیبتمام پهنه ی ارض و سما معطر بودبه گرد ماه وجودش ستاره می گردیدمهی که یک سر و گردن ز ماه هم سر بودبرای آنکه قدم روی خاک نگذاردفرشته ریخته بود و زمین پُر از پَر بودعجیب نیست که این قدر شاه بوسیدشبه جان فاطمه خیلی شبیه مادر بودسروده شد غزل عاشقانه ی اربابرسید باب حوائج به خانه ی ارباب*****دوباره فاطمه ای پای در رکاب زدهکرشمه کرده طعنه به ماهتاب زدهبرای آنکه مبادا نظر کنند او راحسین فاطمه بر چهره اش نقاب زدهمسیر آمدنش را زد عمه جان جاروبه اشک شوق عمو خاک کوچه آب زدهبگو به ماه فلک دیده ی حسودت کورکه بوسه بر روی این ماه آفتاب زدهسه سال آمد و پر زد از آن زمان تا حالفلک به خاطر رؤیاش سر به خواب زدهسروده شد غزل عاشقانه ی اربابرسید باب حوائج به خانه ی ارباب*****کلید کار گشائی است بین دستانششمیم یاس گرفته تمام دامانشفدای آن حرم کوچک و تماشائیشکه جبرئیل نشسته است روی ایوانشاز این طرف به هیاهوی شام و از آن سوبه سمت عرش خدا می رود خیابانشسه ساله است ولی می شود زیارت کردبه جای فاطمه و آن مزار پنهانشبه دست خالی و آه دل و به رشته ی عشقدخیل بسته دلم بر ضریح چشمانشسروده شد غزل عاشقانه ی اربابرسید باب حوائج به خانه ی ارباب*****دلم به پیش حضور تو اعتکافی شدکه عشق های دگر پیش من خرافی شدسه صفحه خورد ورق از کتاب تو امانشان فاطمه بر جلد آن صحافی شدسه ساله بودی و یاد آور غم زهراوَ لحظه لحظه ی آن روضه موشکافی شدتمام کینه ی حیدر به روی بابایتوَ بغض فاطمه روی سرت تلافی شدغلاف و سلسله و تازیانه بود اماسنان و کعب نی و خار هم اضافی شدطواف حاجیه خانوم سید الشهدابه دور کعبه ی سر بود عجب طوافی شدسروده شد غزل عاشقانه ی اربابرسید باب حوائج به خانه ی ارباب ***** دختری آمد از قبیله ی نورنذر راهش سبد سبد احساسصورتش مثل قاب نرگس بودسیرتش روح صد گلستان یاس*****هر فرشته که می رسید از راهیا اگر جبرئیل می آمدبه پر روسری گلدارشتا ببندد دخیل می آمد*****تا که لب را به خنده وا می کرددل هر ماه پاره را می بردهر دلی را به لطف لبخندشبه خدا تا خود خدا می برد*****ساره آسیّه هاجر و مریمزائر هر شب نگاه اووَ شکوه تمام این دنیاگرد و خاک غبار راه او*****به صفات حمیده اش سوگندآینه دار حُسن زهرا بودخاک راهش شفای هر دردیاو مسیحاتر از مسیحا بود*****در میان قبیله ی خورشیددر دل هر ستاره جایی داشتوَ روی موج آبی دلهامثل مهتاب ردّ پایی داشت*****آسمان است و گوشواره ی اوخوشه های طلایی پروینمستجاب الدعاست این بانوعطر سبز قنوت او آمین*****عطر باغ بهشت دارد اوکه شبیه نسیم می آیدیا به روی قنوت پروازشبال هر یا کریم می آید*****هر سحر بوسه می گرفتند ازمقدمش کاروانی از خورشیدیاس ها چلچراغ ایوانشبا همان بالهای سبز و سپید*****خاک بوسش فرشته، تا می شداو برای نماز آمادهبال پرواز ربنایش بودعطر سیب و ضریح سجاده*****آسمان مدینه ی دل رامهر و ماه و ستاره، کوکب بودبین این خانواده این بانوهمه ی عشق عمه زینب بود*****آسمانها ستاره می ریزدجبرئیل از جنان به پای اودسته گل می فرستد از جنتمادرش فاطمه برای او*****نه فقط عشق حضرت اربابآرزو و امید عباس استزینت آسمان آبیِّشانه های رشید عباس است*****جلوه دارد میان چشمانشهمه ی مهربانی اربابگل بریزید آمده از راهدختر آسمانی ارباب*****مریم است این وَ یا خود زهراستکه حریمش پُر از کرامات استتا قیام قیامت این بانو افتخار تمام سادات است -- توحسین را نورعینی   ، بیت ولارا توزیب وزینی نورامید به عالمینی     تونورچشمان زینبی توفروغ نورخدائی  ،  شمع جمع اهل ولائی معنی عشقی وصفائی ، مهرروزومه شبی(2) گل سرخ محمدی    یا رقیه خوش آمدی(2) آمدی ای هستی بابا ،  شبیه زهرا امّ ابیها نور چشم اهل تولا ، مدینه را داده ای صفا ماه رویت شده نمایان ، ازجمالت جهان فروزان مدینه گشت ستاره باران ،  شد منوربیت ولا (2) گل سرخ محمدی    یا رقیه خوش آمدی(2) توفروزانتری زخورشید، تونورعشقی ونورامید نورحق ازرخت درخشید، تورا خدا داده برحسین توگل یاسی ازجنانی  ، نازنینی توخوش زبانی با صفا وتومهربانی ،  شوردلهای زینبین(2) گل سرخ محمدی    یا رقیه خوش آمدی(2) دخترارباب مائی ،  توتوان وتاب مائی مهری ومهتاب مائی  ، مبرتومارا زخاطرت شب میلادت رسیده  ، گل زبستانها دمیده ای نکوفرای حمیده ،  مبرتومارا زخاطرت(2) گل سرخ محمدی    یا رقیه خوش آمدی(2) گل بستان رسولی، میوۀ باغ بتولی مِهرِتومُهرِ قبولی، رقیه جانم فدای تو ای فروغ بی نهایت، هدیه آوردم برایت یا رقیه کن عنایت، رقیه جانم فدای تو گل سرخ محمدی    یا رقیه خوش آمدی(2) هر که از عشق رنگ و بو داردهر چه هم باشد آبرو داردگر چه از عشق بارها گفتندباز هم جای گفتگو داردبردن نام عشق جایز نیستجز بر آنکه لبش وضو داردکیست این خانم سه ساله ی عشقکه پدر هم هوای او داردهر چه کردم مرا دمشق نبرددل من نیز آرزو داردنه مگر می شود بغل نشودنه مگر می شود عمو دارد*****بال جبریل با پرش خوب استآسمان با کبوترش خوب استعاشقان مثل ابر باراننداز همه چشمها ترش خوب استبه گرفتاریم نگاه مکنجاده ی عشق آخرش خوب استگر چه طفل پسر نمک داردولی این بار دخترش خوب استاز همه دختران هر آنکس کهرفته باشد به مادرش خوب استبهر بالا نشینی خانمشانه های برادرش خوب است*****ای مسیحای آشنای حسینخنده هایت گره گشای حسینای که وقت نزول آیه ی عشقچادرت می شود حرای حسینمن چکیده شدم به پای شماتو چکیده شدی برای حسینآفریده شدم برای شماآفریده شدی برای حسینعاقبت می شوم فدای شماعاقبت می شوی فدای حسینمن خمیده شدم برای شماتو خمیده شدی برای حسینمن تکیده شدم برای شماتو تکیده شدی برای حسینهر چه باشد تو عمه ی ماییزینب دوم سرای حسین*****یاد تو یاد مادر آوردهکیست اشک تو را در آوردهاین همه پیش عمه گریه نکنحاجتت می شود بر آوردهای فرشته بلند شو از خوابیک نفر آمده سر آوردهشوق وصل یتیم گونه ی توستکه طبق را جلوتر آوردهپدرت آمده چه آمدنیبه گمانم که معجر آوردهآنکه برده است گوشواره ی توداد عباس را در آوردهدخترم ای فرشته ام چه کسی گوشوار تو را در آورده ****************************** سرود۲ دسته گلارو بیارید    گل بریزید گل بپاشید رقیه خاتون آومده    عاشقا آروم نباشید بیت الولایه رو ببین  امشب ستاره بارونه تو نور نیرینی   رقیه رقیه      تو شمس مشرقینی    رقیه رقیه فروغ عالمینی     رقیه رقیه       دسته گل حسینی    رقیه رقیه خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی رقیه خدا یه دختری رو که خیلی شبیه فاطمه است کرده عطا به آقامون که نور چشم همه است هرکی اونو بغل کنه داره به لب زمزمه ای میگه رقیه جون چقدر تو شبیه فاطمه ای تو نور نیرینی     رقیه رقیه      تو شمس مشرقینی    رقیه رقیه فروغ عالمینی     رقیه رقیه       دسته گل حسینی      رقیه رقیه خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی رقیه ارباب ما به دخترش علاقه ای زیاد داره برای چشم روشنی اش هرکی یه چیزی بیاره من جونمو آورده ام هدیه کنم به فاطمه به فاطمۀ کوچکی   که امید یه عالمه تو نور نیرینی   رقیه رقیه      تو شمس مشرقینی    رقیه رقیه فروغ عالمینی    رقیه رقیه       دسته گل حسینی     رقیه رقیه خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی رقیه رقیه خیلی بابائی است بابا اونو دوّسش داره کناره باباش می خوابه سر روی بازوش می ذاره باباش اونو ناز می کنه گلبوسه می گیره اَزِش قصیدۀ کربلا وشام و می گه درِ گوشش تو نور نیرینی     رقیه رقیه      تو شمس مشرقینی   رقیه رقیه فروغ عالمینی     رقیه رقیه       دسته گل حسینی     رقیه رقیه خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی رقیه هر کسی هر کاری داره        بیاد رقیه اومده هر کی گرفتاری داره          بیاد رقیه اومده دختر کوچیکه ولی           گره گشای عالمه از کرمش هر چی بگم    هر چی بگن بازم کمه تو نور نیرینی    رقیه رقیه      تو شمس مشرقینی    رقیه رقیه فروغ عالمینی     رقیه رقیه       دسته گل حسینی     رقیه رقیه خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی رقیه نوکرا امشب همه تون  نور امیدی بگیرین جواز نو کریتونو     از ارباب عیدی بگیرین ارباب مهربون ما     هیچ کی رو رد نمی کنه محض دل رقیه اش   هیچ خوب وبد نمی کنه تو نور نیرینی     رقیه رقیه      تو شمس مشرقینی     رقیه رقیه فروغ عالمینی      رقیه رقیه       دسته گل حسینی      رقیه رقیه خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی رقیه   سرود۳ ویرانگر کاخ بنی ُامّیه آمد چشم تو روشن حسین رقیه آمد حق تورا داده دختردیگر نورچشمان انوردیگر شد عیان روی ماه منیرش آن که مهر ومه گشته حقیرش ابیعبدالله چشم توروشن خونه ات گردیده مثل گلشن گل رخسارش را بوسه دادی نام اورا فاطمه نهادی چشم تو روشن حسین رقیه آمد ویرانگر کاخ بنی ُامّیه آمد دخترت سلطان شهر عشقه این سفیرت در شهر دمشقه آبروی اهلبیت طاهاست پیش چشمانت امِّ ابیهاست چشم تو روشن حسین رقیه آمد ویرانگر کاخ بنی ُامّیه آمد نوۀ زهرا شبیه زهراست مثل خورشید وماه دل آراست بپذیر از ما تحنیت امشب کآمده نور دوچشم زینب چشم تو روشن حسین رقیه آمد ویرانگر کاخ بنی ُامّیه آمد ================ دوره ی غربت دلم سر شد آسمان و زمین منور شد حال و روز خراب دیروزم با کرامات عشق بهتر شد دام و دانه نشان من دادند خود به خود این دلم کبوتر شد مثل یک آسمان بارانی چشمم از شوق مقدمی تر شد بار دیگر حسین بابا شد و عروس مدینه مادر شد دختری را که عمه بوسیده روی دست حسین خوابیده آمده دختری که باباییست خنده های پدر تماشاییست چقدر کودکانه تا دم صبح عمه گرم نوای لالاییست بین گهواره ی دو دست عمو چه پری قشنگ زیباییست بی جهت دل نبرده از بابا چقدر خنده هاش رویاییست حضرت فاطمه دوباره رسید قد و بالای او چه زهراییست باید این ناز را عمو بخرد دخترک آمده که دل ببرد ماه شبهای خانه رویش بود عطر یاسی میان مویش بود گل سر داشت از ستاره ی شب عالمی مست های و هویش بود هر زمانی که میل بازی داشت جای او شانه ی عمویش بود علی اکبر شبانه می آمد پیش خواهر و قصه گویش بود چادرش چه ناز سر می کرد بوسه های پدر به رویش بود رشته ی جان عمه گیسویش هدیه های عمو النگویش دختری که نگار بابا بود در نگاهش هزار دریا بود صورتش را نسیم می بوسید صورتی را که مثل زهرا بود گیسوانش به دست شانه ی عشق هر زمانی که پیش بابا بود ساعتی که با عمویش بود چقدر لحظه هاش زیبا بود کس ندیدست که زمین بخورد جایگاهش همیشه بالا بود غصه با بی کسی تبانی کرد آرزوهاش را خزانی کرد =========== داشت آن روز زمین قصه ای از سر میخواند قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند رخ مولود چنان با رخ مادر میخواند که پدر زیر لبی سوره ی کوثر میخواند خانه غوغا شده ،انگار زمان برگشته نکند حضرت زهرا(س) به جهان برگشته نه فقط دور و بر خانه ی او همهمه است عرض تبریک به ارباب برای همه است زینب(س) آیینه به کف بر لبش این زمزمه است به خدا خون علی(ع) در رگ این فاطمه(س)است دختری که نفسش جلوه ی زهرا(س) دارد پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد فاطمه(س) پر زده اما برکاتش باقی است راه باز است ببینید صراطش باقی است هم خدا هست هم این قوم حیاتش باقی است حال اگر نیست پیمبر(ص) صلواتش باقی است کار خورشید به ناخواه درخشندگی است کار هر لحظه ی این طایفه بخشندگی است تو که بالای سرت نور امامت داری جزء این طایفه ای دست کرامت داری محشری گشته به پا باز قیامت داری چون که بر دوش ابالفضل(ع) اقامت داری وقت پرواز تو افلاک به هم می ریزد تا می آیی به زمین خاک به هم می ریزد آمدی نازترین یاس معطر باشی در دل خسته ی ما عاطفه پرور باشی آمدی چند بهاری گل اکبر باشی نفسی هم شده همبازی اصغر باشی باز لبخند بزن عشق خریدار تو است کاشف الکرب اباالفضل شدن کار تو است تو که در دلبری ازما مثَل بابایی اسم بابا که می آری غزل بابایی چشم بد دور چه شیرین بغل بابایی ساده،شیرین و صمیمی عسل بابایی دم به دم می وزد از هر نفست بوی بهشت دختر حضرت اربابی و بانوی بهشت یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباست پس از این فاصله تا شام پریدن زیباست پابرهنه شدن و جامه دریدن زیباست بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست عاشقم عاشق عشقی که تو در آن باشی عشق من شهر دمشقی که تو در آن باشی زائری آمده در قلب تو جا می خواهد صحن زیبای تورا دیده، صفا می خواهد یک نفر آمده و اذن دعا می خواهد او مسیحی است ولی از تو شفا می خواهد باز باشوق یکی چادر کوچک آورد دختری نذر نگاه تو عروسک آورد یاد آن روز می افتم که اسیرت کردند اول کودک ات بود که پیرت کردند --   سلام ما به حضور مطهّرت خاتون درود ، دختر ارباب عشق و زیبائی سلام روشنی چشمهای ثارالله درود آبی بی انتهای دریائی ** خوش آمدی و قدم رنجه کردی ای خاتون و غصّه را ز دل نا امید ما بردی تو آمدی و شب سوّمم مجزّا شد مرا به مُحرِمی خانه ی خدا بردی ** به روی دست تمامی خانه می چرخی تمام خانه پر از شور و غرق احساس است به روی دست علی اکبری و می خندی چه قدر خنده ی تو دلنشین عبّاس است ** منم که تاج گدائی تو به سر دارم توئی که دست ترحّم براین سرم داری منم که خسته ام و بال من شکسته شده توئی که پیش خودت مرهم پرم داری ** شبیه فاطمه ای و همیشه اهل کرم یتیم و سائل و در بند هم گدای شما حساب دفتر لطفت ، پر از کرامت هاست و باید از تو بخواهم برات کرببلا ** به طبع خسته ی من خرده ای نگیر ای نور که بال پر زدنم زخمیِ ِ غروب شماست هنوز هم که هنوز است چشم خونباری مقیم بارش باران عصر عاشوراست . . . -- هر که از عشق رنگ و بو دارد هر چه هم باشد آبرو دارد   گر چه از عشق بارها گفتند باز هم جای گفتگو دارد   بردن نام عشق جایز نیست جز بر آنکه لبش وضو دارد   کیست این خانم سه ساله ی عشق که پدر هم هوای او دارد   هر چه کردم مرا دمشق نبرد دل من نیز آرزو دارد   نه مگر می شود بغل نشود نه مگر می شود عمو دارد ** بال جبریل با پرش خوب است آسمان با کبوترش خوب است   عاشقان مثل ابر بارانند از همه چشمها ترش خوب است   به گرفتاریم نگاه مکن جاده ی عشق آخرش خوب است   گر چه طفل پسر نمک دارد ولی این بار دخترش خوب است   از همه دختران هر آنکس که رفته باشد به مادرش خوب است   بهر بالا نشینی خانم شانه های برادرش خوب است ** ای مسیحای آشنای حسین خنده هایت گره گشای حسین   ای که وقت نزول آیه ی عشق چادرت می شود حرای حسین   من چکیده شدم به پای شما تو چکیده شدی برای حسین   آفریده شدم برای شما آفریده شدی برای حسین   عاقبت می شوم فدای شما عاقبت می شوی فدای حسین   من خمیده شدم برای شما تو خمیده شدی برای حسین   من تکیده شدم برای شما تو تکیده شدی برای حسین   هر چه باشد تو عمه ی مایی زینب دوم سرای حسین ** یاد تو یاد مادر آورده کیست اشک تو را در آورده   این همه پیش عمه گریه نکن حاجتت می شود بر آورده   ای فرشته بلند شو از خواب یک نفر آمده سر آورده   شوق وصل یتیم گونه ی توست که طبق را جلوتر آورده   آنکه برده است گوشواره ی تو داد عباس را در آورده   دخترم ای فرشته ام چه کسی گوشوار تو را در آورده

بگو شبیه كه هستم پدر، اگر گفتی؟

تمام درد دلت را كه از سفر گفتی
 گمان كنم كه دلت سوخت مختصر گفتی
 من از جسارت آن دست بی حیا گفتم
تو از مشقت گودال و قطع سر گفتی
همان كه آتشمان زد و خیمه را سوزاند
صدا زدم كه الهی به پای مرگ افتی
چنان به روی سرم داد زد پس از سیلی
 نگفته ام كه نگو باز هم پدر گفتی
 به روی نیلی و موی سفید دقت كن
بگو شبیه كه هستم پدر، اگر گفتی؟
فقط بگو كه چه شد ظالمانه چوبت زد
شما به غیر كلام خدا مگر گفتی
دلم برای غریبی عمه می سوزد
مگو زدرد سفر از چه مختصر گفتی
[ ] [ ] [ هیئت شیفتگان حضرت رقیه(س) گرگان ] [ 1 نظر ]