شعرحضرت عباس(ع)_مصطفی شالباف


قمر آل علی به که چه زیبا شده ایی

از همان اول از عالم تو مجزا شده ایی

از همان کودکی ات وقت زمین خوردن خود

یا پدر گفتی و از روی زمین پا شده ایی

حضرت ام بنین هی بخرد اسپندی

بس که ای ماه علی خوشکل و زیبا شده ایی

کوهی اما تو بگو پیش حسین و حسنت

و به پیش پدر خود تو چطور تا شده ایی؟

شد علی ساقی کوثر ، و تو ساقی حسین

ساقیا ارث پدر بوده که سقا شده ایی

محو اربابی و ذیگر سر و پا نشناسی

غرق او گشته ایی و محرم زهرا شده ایی

با ادب کردن خورشید تو شدی ماه جهان

از درخشندگی او تو هویدا شده ایی

خواهرت را تو شدی واسطه ی عرش و زمین

تو رکاب قدم زینب کبری شده ایی

تو شدی مرجع تقلید همه با ادبان

و تو در کشور دل صاحب فتوا شده ایی

باب حاجاتی و دستم شده پیش تو دراز

همه عالم شده لا جز تو که الا شده ایی

تیر بر مشک زدند و ز جفا خندیدند


تیر بر مشک زدند و ز جفا خندیدند

 یکصدا در همه کرب و بلا خندیدند

تا بسوزند دل فاطمه و ام بنین

 پایکوبان همه با ساز و نوا خندیدند

تا که زیبایی چشم قمر از هم پاشید 

 همره حرمله اولاد زنا خندیدند

سر او خرد شد از ثقل عمود آهن

 تا که دیدند سرش گشته دو تا خندیدند

تا شنیدند حسین "انکسر ظهری" گفت 

به زمین خوردن شاه شهدا خندیدند

ضمن تبریک به هم سوی حرم می رفتند 

قوم محروم ز شرم و ز حیا خندیدند

وقت پاره شدن گوش یتیمان حرم

 نا کسان بی خبر از قهر خدا خندیدند


ای کاشف الکروب عزیزان فاطمه

باید حسین دم بزند از فضائلت

وقتی حسینی است تمام خصائلت

 

تعبیرهای ما همه محدود و نارساست

در شرح بیکرانی اوصاف کاملت

 

بی شک در آن به غیر جمال حسین نیست

آئینه ای اگر بگذاری مقابلت

 

ای کاشف الکروب عزیزان فاطمه

غم می بری ز قلب همه با شمائلت

 

در آستانة تو گدایی بهانه است

دلتنگ دیدن تو شده باز سائلت

 

با زورق شکستة دل سال های سال

پهلو گرفته ایم حوالی ساحلت

 

بی شک خدا سرشته تو را از گل حسین

سقای با فضیلت و دریا دل حسین

 

تو آمدی و روشنی روز و شب شدی

از جنس نور بودی و زهرا نسب شدی

 

در قامتت اگرچه قیامت ظهور داشت

الگوی بندگی و وقار و ادب شدی

 

هم چشمهای روشنت آئینة رجاست

هم صاحب جلال و شکوه و غضب شدی

 

باید که ذوالفقار حمایل کنی فقط

وقتی که تو به شیر خدا منتسب شدی

 

در هیبت و رشادت و جنگاوری و رزم

تو اسوة زهیر و حبیب و وَهب شدی

 

در دست تو تلاطم شمشیر دیدنی ست

فرزند لافتایی و شیر عرب شدی

 

 

فردوس دل همیشه اسیر خیال توست

بی شک تو صبح روشن شبهای تیره ای

خورشیدی و به ظلمت این شام چیره ای

 

تسخیر کرده جذبة چشم تو ماه را

بی‌خود که نیست تو قمر این عشیره ای

 

عصمت دخیل تار عبای تو از ازل

جز بندگی ندیده کسی از تو سیره ای

 

قدر تو را کسی نشناسد در این مقام

وقتی برای امر شفاعت ذخیره ای

 

ما را بس است وقت عبور از پل صراط

از تار و پود بیرق تو دستگیره ای

 

چشم امید عالم و آدم به دست توست

باب الحسین هستی و پرچم به دست توست

 

فردوس دل همیشه اسیر خیال توست

حتی نگاه آینه محو جمال توست

 

تو ساقی کرامت و لطف و اجابتی

این آب نیست زمزمه های زلال توست

 

ایثار و پایمردی و اوج وفا و صبر

تنها بیان مختصری از کمال توست

 

در محضر امام تو تسلیم محضی و

والاترین خصائل تو امتثال توست

 

فردا همه به منزلتت غبطه می خورند

فردا تمام عرش خدا زیر بال توست

 

باب الحوائجی و اجابت به دست تو

تنها بخواه، عالم هستی مجال توست

 

ای آفتاب علقمه: روحی لک الفدا

ای آرزوی فاطمه: روحی لک الفدا

 

ای آفتاب روشن شبهای علقمه

سرو رشید خوش قد و بالای علقمه

 

داده ست مشک تشنة تو آب را بها

ای آبروی آب، مسیحای عقلمه

 

وقتی که چند موج علیل شریعه را

کرده ست خاک پای تو دریای علقمه

 

لب تشنة زیارت لبهات مانده است

آری نگفته ای به تمنای علقمه

 

امروز دستهای تو افتاد روی خاک

تا پا بگیرد از دل صحرای علقمه

 

با وعده های مادرت آسوده خاطریم

چشم امید ماست به فردای علقمه

 

این عطر یاس حضرت زهراست می وزد

از سمت کربلای تو ، سقای علقمه

 

شبهای جمعه نالة محزون مادری

می آید از حوالی دریای علقمه

 

ام البنین و فاطمه با قامتی کمان

اینجا نشسته اند و شده آب روضه خوان

 

فرصت نداد تا که لبی تر کند گلو

دارد به دست، ماه حرم، مشک آرزو

 

می آید از کنار شریعه شهاب وار

بسته ست راه را به حرم لشکر عدو

 

طوفان تیر می وزد از بین نخلها

حالا شنیدنی شده با مشک گفتگو:

 

« بسته ست جان طفل صغیری به جان تو

تو مشک آب نه که تویی جام آبرو

 

ای مشک جان من به فدای سر حسین

اما تو آب را برسان تا خیام او »

 

اما شکست ساغر و ساقی ز دست رفت

جاری ست خون ز بادة چشمش سبو سبو

 

با مشک پاره پاره به سوی حرم نرفت

تا با امام خود نشود باز رو برو

 

تنها پناه اهل حرم بر نگشته است

می بارد از نگاه سکینه : عمو عمو

 

در خیمه اوج بی کسی احساس می شود

خورشید نیزه ها سر عباس می شود