رقـیــه دخـتـــر نــازت مـگـــر نــبـــودم مــن

دلــم بــهـــانـــه روی تــو را گـرفــتـــه بـیــا

بـس اسـت دوریِ مــان ای پــدر بـیــا دیگــر

رقـیــه دخـتـــر نــازت مـگـــر نــبـــودم مــن

دلــم گــرفــت مــرا هـــم بــبـــر بـیــا دیگــر

 

نمـانـــد چهـــره بـرایــم مـگـــر نمی دانـی

کـه دست های بزرگ و زخـیــم یعنـی چــه

مـرا زدنــد چـو آنــان که بی کـس و کـارنــد

مگــر یـتـیــم شـدم مــن یتـیــم یعنـی چــه

 

گـمــان دخـتــرت ایـن بـــود وقــت آمـدنــت

دو دســت حـلقـــه کنــم دور گـردنــت ، اما

تـو آمـدی و گمـانـم شـد حسـرتـی بــر دل

بـخـــواب دلـبــــر زهــرا بـه دامـــنـــم بــابــا

 

بـزن تـو بـوسـه بـه رویــم فـقـط کمـی آرام

چــرا کـه خــون نـشــود آن لبـان خشکیــده

بـرای ایـن کـه دگــر بـوسـه هـم ضــرر دارد

بــرای چــهــره ایـن دخــتـــرت کـه رنجیــده

 

شنید دختر شامی که گوش من پاره ست

به خنده خواست که آتش به جان من بدهد

به دسـت مـوی خـودش را کنــار می زد تـا

دو گــوشــــواره خــــود را نـشــان من بدهد

 

ســر تــو گـشـتــه مـه روشـن خـرابــه مــا

چـــرا بــه روی لبــت جـــای خـیـــزران داری

مـگــر سفــر به کجا رفته ای که خاکستــر

نـشـسـتــه روی محـاصـن و بـوی نـان داری

 شاعر : سید محسن حبیب الله پور

به جاى دسته گل باشد سر بابا در آغوشم


اگر بيمار شد كس گل برايش مى برند و من ...



دوباره از سقيفه دست آن ظالم برون آمد
كه مثل مادرم زهرا ز سيلى پاره شد گوشم


من آن شمعم كه آتش بس كه آبم كرد، خاموشم
همه كردند غير از چند پروانه ، فراموشم

اگر بيمار شد كس گل برايش مى برند و من
به جاى دسته گل باشد سر بابا در آغوشم


پس از قتل تو اى لب تشنه آب آزاد شد بر ما
شرار آتش است اين آب بر كامم ، نمى نوشم


تو را بر بوريا پوشند و جسم من كفن گردد
به جان مادرت هرگز كفن بر تن نمى پوشم


دوباره از سقيفه دست آن ظالم برون آمد
به ضرب تازيانه ، قاتلت مى كرد خاموشم


فراق يار و سنگ اهل شام ، و خنده دشمن
من آخر كودكم ، اين كوه سنگين است بر دوشم


نگاه نافذت با هستى ام امشب كند بازى
گه از تن مى ستاند جان ، گه از سر مى برد هوشم


بود دور از كرامت گر نگيرم دست ((ميثم )) را
غلام خويش را، گر چه گنهكار است ، نفروشم

 

خوش آمدی ای پدر! مرا به همره ببر‏


یار سفر کرده‌ی من از سفر آمده 

خرابه را زینت کنم که پدر آمده ‏

خوش آمدی ای پدر! مرا به همره ببر‏

 

تو کعبه ای و من نماز آورم سوی تو 

با اشک خود شویم غبار از گل روی تو ‏

خوش آمدی ای پدر! مرا به همره ببر‏

 

قدم قدم به زخم دل نمکم می زدند 

پدر پدر می گفتم و کتکم می زدند ‏

خوش آمدی ای پدر! مرا به همره ببر‏

 

جان پدر کبودی صورتم را ببین 

شبیه مادرت  شدم،  قامتم  را ببین‏

خوش آمدی ای پدر! مرا به همره ببر‏

 

نفس درون سینه ام شده تاب و تبم ‏

 

من بوسه گیرم از گلو تو زلعل لبم ‏

خوش آمدی ای پدر! مرا به همره ببر‏

 

چرا عذار لاله گون بَرِ من آورده‌ای 

محاسن غرقه به خون بَر من آورده‌ای ‏

خوش آمَدی ای پدر! مرا به همره ببر‏

 

ای عمه‌ها و خواهران! دست حق یارتان 

رفتم به همراه پدر، حق نگهدارتان‏

خوش آمدی ای پدر! مرا به همره ببر‏

 

اشعار ویژه شهادت باقرالعلوم(ع)


بين نماز ، وقت دعا گريه می كني
با هر بهانه در همه جا گريه می كني

در التهاب آهِ خودت آب می شوی
میسوزی و بدون صدا گريه می كنی

هر چند زهر قلب تو را پاره پاره كرد
اما به ياد كرب و بلا گريه می كنی

اصلاً خود تو كرب و بلای مجسّمی
وقتی برای خون خدا گريه می كنی

آب خوش از گلوی تو پايين نمی رود
با ناله های وا عطشا گريه می كنی

با ياد روزهای اسارت چه می كشی ؟
هر شب بدون چون و چرا گريه می كنی

با ياد زلفِ خونی مردان نی سوار
هر صبح با نسيم صبا گريه می كنی

هم پای نيزه ها همه جا گريه كرده ای
هم با تمام مرثيه ها گريه می كنی

ديگر بس است « چشم ترت درد می كند ! »
از بس كه غرق اشك عزا گريه می كنی

*

ادامه نوشته

نده به کودک خود بعد شیر آب زیاد

 

گرفته اند ز روی تو انشعاب زیاد

که ماه بودن تو داشت بازتاب زیاد

اگر به سن اباالفضل می رسیدی تو

یقین به سینه نمی زد دگر رباب زیاد 

همینکه شیر به او می دهی بس است رباب

نده به کودک خود بعد شیر آب زیاد 

برای خاطر شش ماه بعد سر ظهر

ببر علی خودت را به آفتاب زیاد 

بگیر سخت تر آماده ی نبردش کن

مده علی خودت را به سینه تاب زیاد 

خلاصه اینکه به شش ماه دل بکن از او

خلاصه اینکه نکن روی او حساب زیاد 

شبیه حرف بدی کز دهن در آمده است

دریغ و درد که تیر از کمان در آمده است 

برای اهل حرم حاوی پیام بدی است

که گاهواره ی تو از تکان در آمده است 

یقین به علت زیر گلوی چون ماهت

هزار حرمله هم از گمان در آمده است 

سرت به واسطه تکیه ی سه شعبه تیر

چه سربلند از این امتحان در آمده است 

چنان رها شده که غیر بچه های حرم

صدای همهمه ی دشمنان در آمده است 

سه شعبه چیست سه شعبه سه خنجر تیز است

که زهر خورده سپس از دکان در آمده است 

سه شعبه...آه...نه بذار تا خیال کنم

ز حنجر تو سه تا استخوان در آمده است

مهدی رحیمی

اشعار حضرت علی اصغر علیه السلام

یک تیر سه شعبه آمد و رسوا شد

ذکر لب اهل خیمه واویلا شد
با حسرت و آه زیر لب گفت حسین:
این تیر چگونه در گلویت جا شد؟!

*******

ای تیر، خطا كن! هدفت قلب رباب است

یا حنجره سوختهٔ تشنهٔ‌ آب است؟

كوتاه بیا تیر سه شعبه، كمی آرام

هو هو نكن این شاپرك تب‌زده خواب است

او آب طلب كرده فقط، چیز زیادی است؟

گیرم كه ندادند ولی این چه جواب است؟

رنگش كه پریده، دو لبش مثل دو چوب است

نه، تیر! تو نه، چارهٔ كارش فقط آب است

این طفل گناهی كه نكرده كمی انصاف

این جاست،‌ ببینید كه حالش چه خراب است

این مرثیه را ختم كنید آی جماعت!

یك جرعه نه، یك قطره دهیدش كه ثواب است

سید محمد بابا میری


ادامه نوشته