گيرم كه خانه خانه ي وحي خدا نبود
آتش به بيت ام ابيها روا نبود
آن بانويي كه حرمت قرآني اش سزاست
در كوچه اش تهاجم اعدا سزا نبود
در آستان خانه ي او دود بهر چيست
آل رسول تازه مگر در عزا نبود
احمد مگر سلام به او بارها نداد
زهرا مگر زاهل همين هل اتا نبود
پرداخت شد بهاي رسالت عجب چه زود
پس بيعت ولاي علي بي بها نبود
حالا چه وقت مجلس شوراي رهبر است
حيدر مگر خليفه ي دين خدا نبود
اي قوم اين همه عجله از براي چيست
مولا مگر به غسل رسول خدا نبود
در كار خير اين همه راي خلاف چيست
حالا كه وقت شبهه و چون و چرا نبود
در شهرتان همايش نا مردي از چه روست
بازوي دين سزاي غلاف جفا نبود
نامردي است ضربه به گل بي هوا زدن
آيا هجوم سيلي تان بي هوا نبود؟
حتي صداي سيلي تان تا بقيع رفت
اين كار غير زاده ي قوم دغا نبود
اين ماجرا حماسه ي زهرا شناسي است
كوثر مگر شناسه ي خير النسا نبود
سروده ي محمود ژوليده
اي خدا صبر بده در غم بي مادر ي ام
سخت لبريز شده عاطفه ي دختر ي ام
مادرم كو كه كِشد دست نوازش به سرم
يا مرا هم ببرد يا كند از غم بري ام
خانه داري شده كار من طفل معصوم
نيست اي مادر من تجربه ي مادري ام
زير بار غم سنگين تو من مي ميرم
گر تسلي ندهي يا نكني دلبري ام
فضه فكر من و فكر حسنين است ولي
من غم خانه نشين دارم و از خود بري ام
تربت مخفي تو هست همه دلخوشي ام
همه آرامشم اين است كه من كوثري ام
گل بستر نظرم را به خودش جلب كند
تا زيادم نرود زخم تو اي بستري ام
با نگاه در و ديوار شود پايم سست
پشت در زائر قبر پسر آخري ام
كاشكي رنگ در خانه عوض مي گرديد
من خودم سوخته از اين در خاكستري ام
اي خدا شكر كه بابا و برادر دارم
واي از آن دم كه سر نيزه كند سروري ام
زير خورشيد سرت محمل بي سايه رود
تابشي كن كه نبينند به بي معجري ام
سروده ي محمود ژوليده
به گنج سینه ی من درد بی دوا دادند
به اهل بیت رسول خدا بلا دادند
مدینه مزد رسالت به نقد پردازد
اگر چه اجرت ما را سوا سوا دادند
مرا به کوچه،علی را به خانه بنشانند
به زخم مهلک بازوی من دوا دادند
چو نامه ی فدکم را مطالبه کردم
جواب خواسته ام را چه بی هوا دادند
برای غصب خلافت به نام نصب امام
پس از رسول خدا حکم ناروا دادند
به انحراف کشاندند فکر مردم را
به خویش منصب وعنوان وپیشوا دادند
حکومت نبوی را به سلطنت بردند
خلافت علوی را به انزوا دادند
لباس ظاهر دین را به حق تهی کردند
به رای خویش به اسلام محتوا دادند
حساب دین وسیاست ز هم جدا کردند
چه زشت نسبت مارا به سوا دادند
منافقین چو لوای عدالت افکندند
به ظالمین سقیفه نشین لوا دادند
علی دگر به دعایم الهی آمین گو
به استغاثه ی من حاجتی روا دادند
سروده ی محمود ژولیده
تا به کی آقای ما تنهاست یا زهرا مدد
تا به کی آواره در صحراست یا زهرامدد
تا به کی خیمه نشین آستان غیبت است
شیعه را این غصه غم افزاست یا زهرا مدد
ماجرای غیبت از مولای ما آغاز شد
این همان غمهای عاشوراست یا زهرا مدد
قصه ی سرداب هم از بیت الاحزان شد شروع
جای این ویرانه در دلهاست یا زهرا مدد
قصه ی غصب فدک پایان یک سیلی نبود
آری این ارثیه ی طاهاست یا زهرا مدد
دردها تبعیدها زنجیرها آزارها
تا هنوز این ماجرا بر جاست یا زهرا مدد
فاطمی گشتن بنای کربلایی بودن است
چون حسینی بودن از اینجاست یا زهرا مدد
آن مسلمانی که بی مهر تو دارد ادعا
حکم اووالله بی امضاست یا زهرا مدد
آخر ای منصور از منصور امت دست گیر
نام تو انسیه ی حوراست یا زهرا مدد
گر بیاید انتقامت را بگیرد مهدی ات
بر لبش این زمزمه زیباست یا زهرا مدد
سروده ی محمود ژولیده
گيرم كه خانه خانه ي وحي خدا نبود
آتش به بيت ام ابيها روا نبود
آن بانويي كه حرمت قرآني اش سزاست
در كوچه اش تهاجم اعدا سزا نبود
در آستان خانه ي او دود بهر چيست
آل رسول تازه مگر در عزا نبود
احمد مگر سلام به او بارها نداد
زهرا مگر زاهل همين هل اتا نبود
پرداخت شد بهاي رسالت عجب چه زود
پس بيعت ولاي علي بي بها نبود
حالا چه وقت مجلس شوراي رهبر است
حيدر مگر خليفه ي دين خدا نبود
اي قوم اين همه عجله از براي چيست
مولا مگر به غسل رسول خدا نبود
در كار خير اين همه راي خلاف چيست
حالا كه وقت شبهه و چون و چرا نبود
در شهرتان همايش نا مردي از چه روست
بازوي دين سزاي غلاف جفا نبود
نامردي است ضربه به گل بي هوا زدن
آيا هجوم سيلي تان بي هوا نبود؟
حتي صداي سيلي تان تا بقيع رفت
اين كار غير زاده ي قوم دغا نبود
اين ماجرا حماسه ي زهرا شناسي است
كوثر مگر شناسه ي خير النسا نبود
سروده ي محمود ژوليده
اولین مظلوم عالم آه را گم کرده است
رهبر راه خدا همراه را گم کرده است
یک توقف پشت در صد بغض مانده در گلو
تا کنار قبر مخفی چاه را گم کرده است
هیچ فانوسی دگر در کوچه ها روشن نبود
نیمه شب خورشید یثرب ماه را گم کرده است
انتهای شب صدای زخمی اش آید بگوش
اختیار از ناله ی شبگاه را گم کرده است
تا اذان صبح از بس ناله زد خوابش گرفت
خواب دید آن شب حسینش راه را گم کرده است
ابرهای بی صدا از دیده اش دریا گرفت
رعد و برق نعره اش ناگاه را گم کرده است
یاد آن روزی که گفتا مجتبی نجوا کنان
گامهای مادرم درگاه را گم کرده است
درد تنهایی خود را با که گوید مرتضی
با که گوید شیعه ای آگاه را گم کرده است
شهر اشباه الرجال اینجاست ای زهرائیان
امت بی درد اردوگاه را گم کرده است
کاش از این بیشتر پنهان نماند منتقم
عصر عاشورائیان خونخواه را گم کرده است
سروده محمود ژولیده
بیا بیا که دلم دارد آرزوی تو را
تمام عمر بحق کرده جستوی تورا
اگر به میکده افتادراه من روزی
نمیزنم به لب خویش جز صبوی تورا
خدا نیاورد آن لحظه را که مرگ آید
بدون آنکه ببینم رخ نکوی تورا
گل از لطافت و پاکی اگر چه مشهود است
ندیده در همه ی عمر رنگ و بو ی تورا
جنون گرفته و بالم رها نمی سازد
به حیرتم شدم عاشق ندیده روی تور
به پای محکمه ی حق گناه بی حد است
اگر نداشته باشم دمی وضوی تورا
خوش آن زمان که بیایی به دیدنم آقا
به روی چشم نهم خاک مشکبوی تورا
اگر یقین کنم آقا که جمعه می آیی
رها نمی کنم هرگز دمی صبوی تورا
سرشک تلخ ببارم به یاد بانویی
که بغض بسته ز داغش ره گلوی تورا
سروده ی حبیب الله موحد
به لحظه ای که در آن شعله ها نوا کرده
برای آمدنت مادرت دعا کرده
برای اینکه بگیری تو انتقامش مرا
میان نافله هایش چه ناله ها کرده
اگر که شیعه شدیم اعتقاد مااین است
به یمن توست به ما هم گر اعتنا کرده
تو گفته ای که بود الگوی تو مادر تو
همان که شیر خدا بر وی اقتدا کرده
هزار سال گذشته هنوز عزاداری
تمام عمر تو را غصه اش عزا کرده
شنیده ام که بدست شماست پیرهنش
نگه به پیرهنش بادلت چها کرده
برای زخم کبودش بیار دارویی
همان که بهر ظهورت خدا خدا کرده
سروده ی جواد حیدری
ای که فقط مقام تو خیر النسا شده
لعنت برآنکه منکر صدق شما شده
جایی که انبیا همگی سائلند وبس
لعنت برآنکه آمده وبی حیا شد
تو دختر رسول ترین برگزیده ای
احمد برای توست اگر مصطفی شده
شیعه شدن که روزی هر کس نمی شود
هر کس که شیعه شده ز عطای شما شده
در سجده ات که تا به سحر طول می کشید
شد عاقبت به خیر هر آنکه دعا شده
بعد از ولایت تو و تصدیق تو دلم
احساس می کنم چقدر با خدا شده
تو مادری نمودی و ما را خریده ای
تو خواستی که خاک من از کر بلا شده
ما را ببخش نوکر خوبی نبوده ایم
گاهی اگر غلام شما بی وفا شده
تکلیف محوریست مرام تو تا ابد
در این مسیر عمر جوانت فدا شده
تکلیف ماست تابه فرج منتظر شدن
این امتحان سخت که تکلیف ما شده
ما را به سوی مهدی تو می کشد ولی
دوران ما زدوری او پر بلا شده
این نیز از مجاری فیض خود شماست
پایم اگر به مجلس این روضه وا شده
سروده ی جوادحیدری
زهرایت ای علی جان جزنیمه جان ندارد
امید زنده ماندن در این جهان ندارد
خواهم که اشک غربت از چهرات بگیرم
شرمنده ام که دیگر دستم توان ندارد
جز فضه کس نداند در پشت در چها شد
من لب نمی گشایم محسن زبان ندارد
هرکس سراغم آمد با او بگو که زهرا
قدرش عیان نگردید قبرش نشان ندارد
حتی یهودیان هم در خانه در امانند
در بین خانه ی خود زهرا امان ندارد
سروده ی حاج حبیب الله موحد
زهرای من غمت بخدا می کشد مرا
ظلمی که شد به تو جفا می کشد مرا
رخسار نیلگون شده از سیلی ستم
پنهان نمودنت ز وفا می کشد مرا
دست مرا رضای خدا بسته نازنین
بی یاوری تو به بلا می کشد مرا
پرپر شدی ز ظلم عداوت برابرم
دوری روی تو بخدا می کشد مرا
هنگام غسل تو شب وروزم یکی شده
دیدم به پیکر تو چها می کشد مرا
پشت و پناه من همه دم یاری تو بود
کردی به خصم خویش دعا می کشد مرا
ای مهربان ودلبر محنت کش علی
هجرت بدون چون وچرا می کشد مرا
بسیار طعنه از کس و ناکس شنیده ام
دشمن جداو دوست جدامی کشد مرا
یک سو غم تو دارم و سویی غریبه ام
اما حدیث کرب وبلا می کشد مرا
سروده ی حاج حبیب الله موحد
باغ را آتش کشیدند و گل و گلزار سوخت
یاس در پشت در اما با در و دیوار سوخت
گرچه اتش بر نبی و آل او باشد حرام
سینه ی گل از فشار تیزی مسمار سوخت
شعله ی سرکش چنان در پیچ و تاب افتاده بود
کز تب و تابش دل ایثار هم بسیار سوخت
یک طرف گل بود و غنچه سوی دیگر خشم و کین
گلشن امن الهی در میان نار سوخت
چهره ای را که خدا هم از محبت دوست داشت
شد کبود از ضربت سیلی و آتشبار سوخت
تا که در بر سینه ی انسیه الحورا ننشست
دل شکست از این مصیبت دیده از دیدار سوخت
باغبان در باغ بود اما دو دستش بسته بود
پیش چشمان تر او دلبر و دلدار سوخت
آنکه گلبرگ شقایق بر رخش جا می گذاشت
بهر یاری کردن مولای خود خونبار سوخت
گل کجا و تازیانه، سیلی و ضرب لگد
در میان حسرت غم مادر احرار سوخت
خانه زاد حق تعالی از جفا خانه نشین
قلب عالم از نوای حیدر کرار سوخت
لرزه جسم غنچه ها و شرم روی باغبان
گوئیا عرش و فلک را کینه ی کفار سوخت
یادگاری را که پیغمبر سفارش کرده بود
گاه بازو گشت نیلی و گهی رخسار سوخت
سروده ی حبیب اله موحد
عشق حیران زتولای من است
واله و غرق تماشای من است
زینبم دختر غم پرور من
گوش کن از تو تمنای من است
هرچه خواهی تو مرا سیر ببین
کاخرین ساعت دنیای من است
گرچه از ضربت در می میرم
قاتلم غربت مولای من است
پیش چشم حسنم در کوچه
لاله گون بازو و سیمای من است
دخترم نزد تو هستم مهمان
از تو ای ماه تقاضای من است
که پدر را نگذاری تنها
کو امید من و رویای من است
بر حسین و حسنم مادر باش
که حزین سینه ی گلهای من است
خون پیراهن من را زینب
کن نهان از پدرت رای من است
کربلا می روی و می بینی
غرق خون گلشن و گلهای من است
جای من بوسه بزن حنجر او
کو گل بی کس و تنهای من است
سروده ی حبیب اله موحد
دگر بیت الحزن شد خانه ی من
فلک بر هم زده کاشانه ی من
الهی ننگرد مردی در عالم
چنین دردی که شد هم خانه ی من
غریبی در وطن آمد سراغم
شده لبریز غم پیمانه ی من
مدینه گریه کن با من در این غم
که گشته آشنا بیگانه ی من
مرا چون شمع سوزان آب کردند
در آتش سوخته پروانه ی من
شکسته پهلوی تنها امیدم
شده غرقه بخون جانانه ی من
ربود از کینه گلچین غنچه ام را
گل نورسته ی دردانه من
از آن روزی که آوایش شنیدم
بود خونین دل دیوانه ی من
شبانه ماه را در خاک کردند
دگر خاموش گشته خانه ی من
خداوندا توئی آگه زحالم
که پرپر شد گل و گلخانه ی من
علی دیگر دل آرامی ندارد
زدستم رفت آن فرزانه ی من
سروده حبیب اله موحد
دارد زمان آمدنت دیر می شود
دارد جوان سینه زنت پیر می شود
وقتی به نامه عملم خیره می شوی
اشک از دو دیده ی تو سرازیر می شود
کی این دل رمیده ی من هم زُهیروار
در دام چشم های تو تسخیر می شود؟
این کشتی شکسته ی طوفان معصیت
با ذوق دست توست که تعمیر می شود
حس می کنم که پای دلم لحظه ی گناه
با حلقه های زلف تو درگیر می شود
در قطره های اشک قنوت شب شما
عکس ضریح گمشده تکثیر می شود
تقصیر گریه های غریبانه ی شماست
دنیا غروب جمعه چه دلگیر می شود
سروده وحید قاسمی
ای آخرین سلاله زهرا بیا بیا
چشم انتظار روی تو مانده دو چشم ما
در روزگار تلخ و پر از حس بی کسی
بعد از خدا امید دلم هست بر شما
من با خیال آنکه تو از راه می رسی
با تو روانه می شوم ان سوی ناکجا
یک عمر انتظار تو را صبر کرده ام
با سختی و خوشی تمامی لحظه ها
فصل خزان و سردی غیبت کشنده است
فکری به حال این دل ما کن در این هوا
بی تو نگاه آینه ی دل کدر شده
بهتر همان که خرد شود زیر دست و پا
حالا به فرض اینکه نصیبم نمی شوی
سر می کنم به یاد تو بی چون و بی چرا
سروده ی محمد حسن بیات لو
رازها داری درون سینه پنهان ای بقیع
نیست چشمی که نباشد بر تو گریان ای بقیع
گر شود روزی سکوت خویشتن را بشکنی
هستی از غم می شود بی تاب و حیران ای بقیع
لاله و یاس و شقایق پرپر از باد خزان
خفته در آغوش تو از باغ جانان ای بقیع
مجتبی دلبند زهرا با دل صد چاک او
گشته از زهر جفا نزد تو مهمان ای بقیع
باقرالعلم النبی و صادق و سجاد را
همچو جان بنموده ای در خویش پنهان ای بقیع
خلق می گویند زهرا خفته در آغوش تو
ریخته بر روی تو اشک فراوان ای بقیع
ای زمین مهمان نوازی کن شکسته پهلویش
پشت درب خانه از بیداد عدوان ای بقیع
بازوی او زخمی و رخساره اش باشد کبود
رحم کن قلب پیمبر را مسوزان ای بقیع
حضرت پیغمبر از نزدیک باشد ناظرت
بیش از این هرگز مکن او را پریشان ای بقیع
روزگاری گنبد و گلدسته هایی داشتی
آب بستند و تو را کردند ویران ای بقیع
درب های تو برروی زائرانت بسته است
نیست راحت بهر دیدار تو مهمان ای بقیع
کاش می شد مهدی زهرا زغیبت می رسید
تا که می شد جلوه گر آن قبر پنهان ای بقیع
عالم امکان رها می شد زجور ناکسان
خاک کویت می شد از نو چون گلستان ای بقیع
گرچه داری قلبی از آتش فروزانتر ولی
می شود هر قلب سوزان در تو درمان ای بقیع
ای نگین حلقه ی عالم زغربت غم مخور
عاقبت روزی شود رنج تو پایان ای بقیع
سروده حبیب اله موحد
شب تاریک کنار تو به سر می آید
نام زهرا به تو بانو چقدر می آید
آبرو یافته هر کس به تو نزدیک شده ست
خار هم پیش شما گل به نظر می آید
ونبوت به دوتا معجزه آوردن نیست
از کنیزان تو هم معجزه بر می آید
به کسی دم نزد اما پدرت می دانست
وحی از گوشه ی چشمان تو در می آید
پای یک خط تعالیم تو بانو! ولله
عمر صد مرجع تقلید به سر می آید
مانده ام تو اگر از عرش بیایی پایین
چه بلایی به سر اهل هنر می آید
مانده ام لحظه ی پیچیدن عطر تو به شهر
ملک الموت پی چند نفر می آید؟!
سروده کاظم بهمنی
خدایا آن همه تجلیل پس کو
تبسم های میکائیل پس کو
ذوالقربای پیغمبر غریبند
خدایا حرمت فامیل پس کو
امید من به این عجل وفاتی است
رسیده وقتش عزرائیل پس کو
سراپای خلیل آتش گرفته
گلستان تو جبرائیل پس کو
و موسی غرق شد فرعون زنده است
واعجاز خدای نیل پس کو
میان کوچه ها محشر به پا شد
صدای صوراسرافیل پس کو
دریغ از یک سلام خشک و خالی
خدایا آن همه تجلیل پس کو
سروده مهدی پور پاک
تا دست را به قبضه ی شمشیر می برم
عالم گواه می شود این را که حیدرم
فرمان حق رسیده علی جان! صبور باش
بانو!نمی شود که از این امر بگذرم
اینها که با طناب به دنبالم آمدند
از یاد برده اند که من مرد خیبرم
امرم به صبر کرده خدا، ورنه هیچکس
قادر نبود تا که بیاید برابرم
دست خدا اگر که به روی دلم نبود
هرگز طناب خیره نمی شد به پیکرم
بانو! بمان تو را بخدا پشت در نرو
هی آیه آیه زرد نشو فصل کوثرم
اصلا مهم که نیست برایم تمام شهر
دشمن شوند، تا که تویی یار و یاورم
سروده علی اصغر ذاکری
خاری به چشمهای من انگار می کشی
وقتی که آه از دل خونبار می کشی
با خرمنی سپید زگیسوی خود مرا
روزی هزار بار تو بر دار می کشی
بر زانوان بی رقمت راه می روی
بر شانه غصه ی بسیار می کشی
انگار سوی چشم تو از بین رفته است
اینگونه هی تو دست به دیوار می کشی
شانه به موی دختر دردانه می زنی
دستی بر ان نگاه گهربار می کشی
جاروی خانه... پخت غذا... روز آخری
داری چقدر از این بدنت کار می کشی
این رو گرفتن تو مرا کشت ... از چه رو
چادر به روی دیده و رخسار می کشی
ازاین نفس نفس زدنت خوب واضح است
دردی که از جراحت مسمار می کشی
ای قبله ی کبود که با هر نگاه خود
طرحی ز آتش در و دیوار می کشی
خود را درست لحظه ی پرواز از قفس
من را شبیه مرغ گرفتار می کشی
خانه خراب گشتم و با رفتنت مرا
داری به زیر این همه آورا می کشی
دیگر به غیر مرگ دعایی نمی کنی
حالا که آه از آن دل خونبار می کشی
سروده هادی ملک پور
پوشیده است روت چرا پیش همسرت
شاید کبودتر شده روی منورت
دارم فدای شرم و حیای تو می شوم
دیگر شکسته هیبت مرد تناورت
هی آه می کشی نکند درد می کشی
این دستمال چیست چرا بسته ای سرت
فکر دلم نباش کمی درد و دل بکن
این نیمه ی تو است نشسته برابرت
انگار زخم ها دهن بازکرده اند
چون سرخ تر شدند دو سه جای پیکرت
غمخانه کرده اند پسرهات خانه را
اما نپرس از دل و از حال دخترت
دستان او به دسته ی دستاس کوچک است
رحمی بکن به کوچکی اش جان مادرت
حالا برات هرچه توان مانده جمع کن
یکدفعه پاشو، پر بکش از کنج بسترت
بگذار عطر و بوت بپیچد به خانه مان
نگذار چاه باشد و نجوای حیدرت
سروده علی اصغر ذاکری
گیرم که خانه هم نه، فقط آشیانه بود
آتش زدن به آن به کدامین بهانه بود
با زور ریختند گروهی به خانه مان
جایی که رفت و آمد آن محرمانه بود
چشمان میخ در آن دود کور شد
گم کرده راه رو به وجودم روانه بود
بعد از عذاب آتش و دیوار میخ در
وقت قلاف و مرحله ی تازیانه بود
گفتم خدا کند که نبیند چه می کشم
افسوس دید، دخترم آنروز خانه بود
...
زینب ببخش طاقت بازوم کم شده
از دستم این وسیله که افتاد شانه بود
مهر میان مادر و دختر به جای خود
این چند سال رابطه مان عاشقانه بود
امروز هم گذشت ولیکن برای تو
پایان لحظه های خوش کودکانه بود
سروده ی علی اصغر ذاکری
من رفتنی هستم دگر یاور نداری
مظلوم! با مظلومه ات کاری نداری
تا رفع زحمت کردنم چیزی نمانده
فردا در این بستر تو بیماری نداری
مثل جنین زانو بغل کردن ندارد
خانه نشین! گیرم طرفداری نداری
با چه دردت را بگو عیبی ندارد
وقتی که غم داری و غمخواری نداری
وقتی که دفنم می کنی آقا بمیرم
تاریک تر از آن شب تاری نداری
مردم اگر از تو سراغم را گرفتند
از قبر من مولا خبرداری نداری
دیگر خداحافظ، حلالم کن علی جان
جان تو جان بچه ها کاری نداری
سروده حامد خاکی
دیگر کنار بستر من دیده تر مکن
درد دل غریب مرا بیشتر نکن
وقتی که من به روی تو در باز می کنم
این قدر بر زمین زخجالت نظر مکن
هنگام غسل دادن و دفنم فقط علی
یک تن زدشمنان خودت را خبر مکن
اصلا چرا تو این همه غمگین نشسته ای
زانو بغل مگیر مرا خون جگر مکن
با زینبم وصیت من شد که بعد از این
از کوچه های تنگ مدینه گذر مکن
بانوی خانه ی توام و کار می کنم
پرسش از این خمیدگی و این کمر مکن
در کوچه هم مغیره به تو خنده می کند
از کوچه ای که می گذرد او گذر مکن
راحت برو به بستر خود خواب ناز کن
شبها کنار بستر من دیده تر مکن
سروده حسن بیات لو