تو بینای منی من از تو کورم


تو بینای منی من از تو کورم
تو نزدیک منی من از تو دورم
خطا دیدی عطا کردی هماره
که لطف و رحمتت کرده جسورم
دریغ از نورهای رفته از دست
امان از خانه تاریک گورم
تو گفتی توبه کن می بخشمت من
تو گفتی من  کریمم من غفورم
تمام هست و بودم رحمت توست
چو در بازار حشر افتد عبورم
مبادا جرم های بی شمارم
به سر ریزند همچون مار مورم
تو دستم را بگیر از لطف و رحمت
که سر گردان میان نار ونورم
ببخشی یا نبخشی شرمسارم
بخوانی یا نخوانی در حضورم
تویی دارو تویی درمان دردم
تویی جنت تویی حور و قصورم
گرفتم پای تا سر چشم گرمدم
تو میدانی که بی نور تو کورم
منم میثم که با غم های عالم
تویی شادی تویی وجد وسرورم

حاج غلامرضا سازگار

مناجات با خدا




چرا ز من بریده ای بنده ی پر خطای من؟ 

چرا صدا  نمی زنی خدای من خدای من؟

مگر ز من چه دیده ای مگر بدی کشیده ای؟

چرا صفا نمی کنی به ذکر دلربای من؟

خدای مهربان منم کریم و میزبان منم

عاشق میهمان منم بیا بیا گدای من

اگر چه کرده ای خطا تباه کرده ای عطا

بیا بیا دوباره ای بنده ی بی وفای من

بیا بیا به نیمه شب بزن تو زانوی ادب

بخوان شکسته دل مرا تا بچشی صفای من

به معصیت زدی چو دست، دل حبیب ما شکست

بیا بیا گنه مکن به یاد او برای من

ای تو که شکسته ای مریض و زار و خسته ای

مرا بخوان تو در سحر، سحر بود شفای من

تو شیعه ی علی بُدی، چرا سیه چهره شدی؟

مرو به جای دیگری سرت بنه به پای من

شود دل تو صیقلی فقط به ذکر یا علی

ذکر علی علی بود برای تو دوای من

به عشق مرتضی بگو لعنت حق به خصم او

که شد به کوچه روبرو به مظهر وفای من

دعای توست مستجاب سحر دهم تو را جواب

به عشق روی بوتراب رسد تو را ندای من

بیا بیا تو مرد باش عاشق رنج و درد باش

ز غصه چهره زرد باش تا که شوی فدای من

مناجات با خدا

مناجات با خدا


عبد گناهکار من چرا ز من جدا شدی

بر در غیر رفتی و دور ز آشنا شدی

قرار ما نبود این، مرا رها کنی چنین

دیده ز هم گشا ببین خود به کجا رها شدی

بندۀ بی‌ وفای من عبد گریز پای من

چرا گریختی ز من چه شد که بی‌وفا شدی

هر چه گناه کرده‌ای عفو نمودم از کرم

هر چه صدا زدم تو را باز ز من جدا شدی

حاصل خویش سوختی وصل مرا فروختی

اسیر نفس گشتی و هوایی هوی شد 

من همه هست خویش را بهر تو خلق کرده‌ام

تو همه را ندیدی و غرق یم خطا شدی

خداست یار و یاورت چگونه نیست باورت

دمی به خود بیا ببین که غافل از خدا شدی

رشتۀ وصل ما و تو پاره نمی‌شود بیا

خدای تو منم چرا بندۀ غیر ما شدی؟

مرا بس است آه تو گذشتم از گناه تو

دست بده به دست من از چه گریز پا شدی؟

خداست با تو «میثما» تو نیز باش با خدا

به سوی دوست کن سفر در به درِ کجا شدی؟