رباعیات  امام زمان

در شهر تورا دیدم و نشناختمت

در ذهن همه تو را چه بد ساختمت

با صد گنه بزرگ و کوچک هر روز

آقای عزیز...گریه انداختمت

مهردادقصري فر

****************************

من قدر تو را نه که نمی دانم ، نه

نه فکر کنی ندبه نمی خوانم ، نه

تا آخر راه با تو هستم ، اما

تا پای وسط آمدن جانم ، نه

شاعر؟

****************************

هم مثل پدر دل توآزرده ترین

هم مانده سلام و سخن ات روی زمین

این رسم زمانه است باید اینجا

یا خانه نشین باشی و یا خیمه نشین

مهدی فرجی

********************************

ما خنجری از رو به خیانت بستیم

با خوب و بد زمانه چون همدستیم

پایش برسد مطمئنم آقا جان

از مردم کوفه بی وفاتر هستیم

هدیه ارجمند

*************************

ما لشگري از سلاح روسي داريم

در دوز و کلک رتبه نویسي داريم

هر جمعه که شد بياکه ما منتظريم

اين جمعه فقط نيا عروسي داريم

جليل صفربيگي

***************************

شرمنده كه در خانه ما حالي نيست

از تو ته فنجان كسي فالي نيست

احياناً اگر آمدي و برگشتي

از قبل بدان، جاي شما خالي نيست

شاعر؟

************************

 

عاشق شدن اينجا خود هم آغوشي ست

باهوشي مان نتیجه ی مدهوشي ست

حق داري اگر جواب ما را ندهي

وقتي كه جواب ابلهان خاموشي ست

شاعر؟

****************************

عمریست که از حضور او جا ماندیم

در غربت سرد خویش تنها ماندیم

او منتظر است تا که ما برگردیم

ماییم که در غیبت کبری ماندیم

شاعر؟

************************

هم وعده سر قرار داديم آقا

هم نامه كه بي شمار داديم آقا

گفتيم بيا و خودمان در رفتيم

يك عمر فقط شعار داديم آقا

سجاد حقیقت شناس

***********************

 

يکبار نشد تورا صدايي بکنيم

تعجيل بخواهيم ودعايي بکينم

هرجا که به نفع بود با صوت بلند؛

گفتيم «بيا» تا که ريايي بکنيم

محمد بختیاری

************************

يك سال نيامدي و لبخند زدم

خود را به نبودن تو پيوند زدم

بي عاري و بي خيالي و... مي دانم

يك سال گذشت و من فقط گند زدم

محمد بختیاری

************************

در حال نماز بی وضوییم آقا

با شک ظهور،روبه روییم آقا

گفتیم بیا و در به رویت بستیم

ما اکثرمان دروغگوییم آقا

سجاد حقیقت شناس

**************************

غائب شده، منكر حضورت هستيم

دلباختگان كر و كورت هستيم

ما ملت 72 ميليون نفري

يك يك همه مانع ظهورت هستيم

میلاد یعقوبی

**************************

ایمان به خدا کم است کم...برگردید

جانها به لب آمد از ستم...برگردید

تا جمعه ی وصلتان هزاران دفعه

میمیرم و زنده میشوم...برگردید

عارفه دهقانی

**************************

هم با سخن و اشاره گفتيم دروغ

هم با کمي استعاره گفتيم دروغ

تا آمدنت لحظه شماري داريم

شرمنده اگر دوباره گفتيم دروغ

شجاع

****************************

بر ياري ما سوا دلش خوش باشد

يا بر من و بر شما دلش خوش باشد

نه کوشش و نه دعا و نه تقوايي

آخر به چه چيز ما دلش خوش باشد

شجاع

**************************

خواهي که لبم پر آه باشد باشد

چشمم به در و به راه باشد باشد

خواهي اگر اي عزيز زهرا اين دل

در حسرت يک نگاه باشد باشد

شجاع

**************************

گر سبز شوي بهار را دريابي

شيريني انتظار را دريابي

تعجيل فرج بخواه با هر صلوات

تا دولت وصل يار را دريابي

شفق

***********************

شهر آينه دار مي شود با يک گل

پروانه ی تبار مي شود با يک گل

گفتند نمي شود ولي مي گوييم

يک روز بهار مي شود با يک گل

هادي فردوسي

*************************

شوق تو به باغ جان خواهد داد

عطرتو به گل ها هيجان خواهد داد

فردا که در آفاق بپيچد نورت

تکبير توکعبه را تکان خواهد داد

شفق

**************************

لطف و کرمي، دوباره ، بيشتر آقا

حاجات دلم را بده زودتر آقا

غصه نخور وشبيه ما راحت باش

اين جمعه نشد جمعه ديگر آقا

شجاع

*****************************

هر چند که خسته ايم از اين حال نيا!

شرمنده! اگر ندارد اشکال نيا!

ما خط تمام نامه هامان کوفي است

آقاي گلم زبان من لال نيا!

جليل صفربيگي

****************************

از مزرعه هاي کوچک بعضي ها

برچيده شود مترسک بعضي ها

آقا خودمانيم چه کيفي دارد

وقتي بزني به برجک بعضي ها

جليل صفربيگي

*************************

هر چند که بيمار تو هستيم همه

در حسرت ديدار تو هستيم همه

بين خودمان بماند آقا عمري است

انگار طلب کار تو هستيم همه

جليل صفربيگي

***************************

هر روز به ما اگر که سر هم بزني

بر ريشه ي خواب ما تبر هم بزني

آقا تو که خوب مي شناسي ما را

زنگ در خانه را اگر هم بزني...

جليل صفربيگي

**************************

صد موعظه کن ولي ز تسليم نگو

از خمس و زکات و ضرب و تقسيم نگو

آقا تو بيا ولي فقط با يک شرط...

از آنچه که ما دوست نداريم نگو

جليل صفربيگي

**************************

با يار من و تو را سرو ياري نيست

اين است که ناله،ناله ی کاري نيست

اين ديده ی نا پاک و دل هر جايي

شايسته ی بزم مهمانداري نيست

شفق

******************************

مردم همه دینشان به باد است این جا

دكان فروش دین زیاد است این جا

شرمنده كه كمتر از شما می گوییم

بازار شما كمی كساد است این جا

شجاع

******************************

در هر غم و غصه ای ز جان یادم رفت

از لطف خداوندجهان یادم رفت

پیش همه رفتم و زدم رو اما

از مهدی صاحب الزمان یادم رفت

شجاع

************************

من بی خبر و تو با خبر از حالم

از تیر گنه شكسته باشد  بالم

یك لحظه نمی بری مرا از خاطر

با آن كه دلت خون شده از اعمالم

شجاع

*************************

بر آمدنت جهان تفأل زده است

خورشید دوباره بر زمین پل زده است

برخیز و بیا که در قدومت، حتّی

پاییز به گیسوی خودش گل زده است

زهرا محدّثی خراسانی

************************

تاریخ به حول محورت می گردد

پرواز به دنبال پرت می گردد

خورشیدی و آسمان به تو محتاج است

هر روز زمین دور سرت می گردد

حسنا محمد زاده

***********************

ما مدعیان انتظاریم، زیاد

با آمدنت کار نداریم زیاد

هر روز بیا ولی به غیر از جمعه

چون جمعه امام جمعه داریم زیاد!

عباس صادقی

**************************

مابین خودی ٬غیر خودی٬ جنگ شده

انگار که قلب آدم از سنگ شده

خیلی دلمان گرفته از دوریِ تان

آقا! دلمان برایتان تنگ شده!

پروانه بهزادی

*****************************

موعود خدا مرد خطر می خواهد

آري سفر عشق، جگر می خواهد

ای جمعیت میلیونی عصر ظهور

او سیصد و سیزده نفر می خواهد

محمد حسین ملکیان

******************************

ما مسأله¬‌های اجتهادی داریم

در بحث و جدل كمی زیادی داریم

با این كه تو قطب عالم امكانی

ما چشم به قطب اقتصادی داریم

عباس صادقی

***************************

با چون و چرا چون و چرا می‌ كشنت

مانند تمام اولیا می‌ كشنت

ما از سر تفریح دعا می خوانیم

اینجا خبری نیست نیا می كشنت

عباس صادقی

********************************

امروز نشد! به فكر فردا باشیم

در فكر همان روز مبادا باشیم

هر هفته همیشه جمعه ها تعطیلیم

یكشنبه دوشنبه‌ ای بیا تا باشیم

عباس صادقی

*****************************

هفتاد و دو تا حساب جاری داریم

دفترچه وام یادگاری داریم

ما كارگران، منتظر ماشینیم

این جمعه كمی اضافه كاری داریم

عباس صادقی

***************************

هرچندكه عاشقانتان محدودند

ازصبح درانتظاروصلت بودند

شرمنده ولي حقيقتا بعضي ها

ازاينكه شما نيامدي خشنودند

شجاع

***********************

دلداده وغمخوار نداری ورنه

سرباز فداكارنداري ورنه

مانندعلي  مرتضايي اما

توسيصدو،نه، يار نداري ورنه

شجاع

***************************

شدبسته درهردوجهان ازبس که

خشکيدزمين وآسمان ازبس که

بد نيست اگر کمي خجالت بکشيم

خون شددل صاحب الزمان ازبس که

جليل صفربيگي

****************************

تکيه به وفاي ما نکن آقا جان

گريه تو  براي ما نکن آقا جان

بهر فرجت خودت بيا کاري کن

دل خوش به دعاي ما نکن آقا جان

شجاع

***************************

ماحق توراادانكرديم هنوز

جان درره تو فدانكرديم هنوز

شرمنده كه آخردعامي فهميم

بهرفرجت دعانكرديم هنوز

شجاع

*************************

در محفل  اشقيا نمي آيد او؟

هرجاكه شود ريا نمي آيد او؟

آيا شده ازخودت بپرسي يكبار

در خانه ي ما چرا نمي آيداو؟

شجاع

*************************

ياران فداکار به ظاهر داري

گريه کن حرفه اي وماهرداري

دلخوش نشو با دعاي عهداين قوم

تو قصه ی کوفه را به خاطر داري!؟

عباس صادقي

******************************

دل را به تویادگاردادن خوب است

دردست تواختیاردادن خوب است

ما منتظریم وعاشق ودلدارت

آقاچقدرشعاردادن خوب است

شجاع

************************

من عاشق ومامور به صبرم،یا،نه؟

درفکر شب اول قبرم ،یا، نه؟

چندیست که ازخودم سوالی دارم

من منتظر امام عصرم، یا،نه؟

شجاع

**********************

عمریست به افکارخودم شک دارم

عمریست به رفتارخودم شک دارم

عمریست که عاشقت شدم آقاجان

عمریست به گفتارخودم شک دارم

شجاع

************************

اين مرد که در ره است بايد او را...

مي ترسم اگر سر زده آيد او را...

از هر که سراغ او گرفتم ديدم

در شهر کسي نمي شناسد او را

جليل صفربيگي

*************************

بنویس كه هرچه نامه دادم نرسید

بنویس كه یك نفر به دادم نرسید

بنویس قرار من و او هفته بعد

این جمعه كه هرچه ایستادم نرسید

رستمی

***********************

ازپشت نقابمان عيان كن مارا

آينه ی عبرت جهان كن مارا

اينجاهمه ادعاي ياري داريم

يك جمعه بياوامتحان كن مارا

    

              كاظم بهمني

**************************

دوبیتی

 

تو که درد آشنای اهل دردی

تو که دست کسی را رد نکردی

بگو حالا که دلهامان شکسته ست     

            دلت می آید آیا بر نگردی؟  

   سیدحبیب نظاری

***********************

بیا با هم خدامان را بخوانیم

به حق مادرت زهرا بخوانیم

کنار علقمه این جمعه مولا

به جای ندبه عاشورا بخوانیم

محمد بختیاری

*******************

تمام عمر بي لبخند سخت است

به لبخند خودت سوگند سخت است

براي ديدنت تا جمعه بعد

تحمل مي کنم هر چند سخت است

سیدحبیب نظاری

**************************

دوباره یک کسی مثل همیشه

غمی دارد بسی مثل همیشه

ومیگوید به زیرلب که آقا

به دادم می رسی مثل همیشه

شجاع

***************************

غروم را به غیرت می فروشم

وجودم رابه همت می فروشم

به بازاری که مهدی می خرد دل

دلم را زیرقیمت می فروشم

؟

* یا حسن ابن علی ادرکنی *

محتاج سفره ات همه حتی کریم ها

خوردند دانه از کرمت یا کریم ها


هر صبح عطر کوی شما می وزد به ما

مستانه می وزد به دل ما نسیم ها


مست است دل ز عهد الست و بربکم

ما سینه میزنیم در غم تو از قدیم ها


از قبر بی ضریح تو خورشید می دمد

ای جان فدای غربت کویت کلیم ها


بر خاک قبر تو همه تعظیم می کنند

بنگر دمی به قامت قامت دو نیم ها


با صادق است و باقر و سجاد هم جوار

یا مجتبی بقیع تو باشد حریم ها


ضامن آهو



سلام اى ضامن آهو رضا
سلام اى مظهر ياهو رضا
سلام اى کريم عترت رضا
بانى سفره محبت رضا
سلام اى نور ولايت رضا
غربت پر شور ولايت رضا
سلام اى روح عبادت رضا
ياسمن سرخ شهادت رضا
سلام اى جلوه قرآن رضا
عابر کوچه ‏هاى ايمان رضا
سلام اى تجلى هو رضا
سلام اى دلبر مه‏ رو رضا
سلام اى صفاى هستى رضا
ساقى ميخانه هستى رضا
سلام اى توسل حق رضا
صوت خوش تکلم حق رضا
سلام اى امام عاشق رضا
دسته گل آل محمد رضا
سلام اى نسيم رحمت رضا
شکوفه ناز شقايق رضا
سلام اى شمس حقيقت رضا
سبزترين نور امامت رضا
سلام اى ماه مدينه رضا
کليم سيناى طريقت رضا
سلام اى وارث مادر رضا
حديث زخمهاى سينه رضا
سلام اى ليله بدرم رضا
شب تولد تو قدرم رضا
منم منم عاشق بى‏قرارت
چهارده سلام من نثارت



سلام من
شب است و فيض حضور است در کنار امام
به آسمان همه نور است از امام اَنام
سلام من به حريمى که جبرئيل امين
ز پرده ‏دارى آن يابد اعتبار و مقام
سلام من به حريمى که ذات اقدس حق
دهد به زائر آن خانه اجر و فيض مدام
سلام من به حريمى که در طوافش هست
براى خيل ملايک صفا و سعى تمام
سلام من به حريمى که جنّ و انس و ملک
دهند صاحب آنرا ز روى صدق سلام
سلام من به امامى که عالم و آدم
به حرمت قدمش از ادب کنند قيام
سلام من به امامى که هست شمس شموس
گرفته مهر و مه از نور روى پاکش وام
سلام من به امامى که خوان نعمت او
بود شمول طفيلش همه خواص و عوام
سلام من به امامى که شد ولى خدا
سپرده در کف او ربّ ذوالکرام، زمام
سلام من به امامى که با عدالت خود
رضاى حق طلبد در طريقت اسلام
سلام من به امامى که از کرامت او
بود پناه غريبان و مردم ناکام
سلام من به امامى که ضامن آهوست
گرفته قلب رئوفش ز ذات حق الهام
سلام من به شه طوس امام مظلومان
که شد شهادتش او را به عمر حسن ختام
سلام من به رضا، ثامن الحجج از دل
که يافت عالم هستى از او دوام و قوام
به آنکه عالم آل محمّدى باشد
بگو دو صد صلوات و دو صد درود و سلام
سزد که بشنوم از مقتداى خود سخنى
که واجب آمده در شرع دين جواب سلام
بسى خجسته بود آن زمان که غرق شعف
ز آب کوثر عشقش دهد مرا يک جام
سعادت دو جهان شد برات تربت او
به خاکبوس درش  « مصلح»  است کم ز غلام


دست گره ‏گشا


من کيستم گداى تو يا ثامن ‏الحجج


شرمنده عطاى تو يا ثامن الحجج


باللَّه نمى‏روم بر بيگانگان به عجز


تا هستم آشناى تو يا ثامن‏ الحجج


از کار ما گره نگشايد کسى مگر


دست گره گشاى تو يا ثامن الحجج


تا آخرين نفس نکشم دست التجا


از دامن ولاى تو يا ثامن الحجج


خواهم ز بخت همت و از حق سعادتى


تا سر نهم به پاى تو يا ثامن الحجج


باشد صفاى صبح نيشابور يادگار


ز انفاس جان فزاى تو يا ثامن‏ الحجج


دارلشفاست کوى تو و خود تويى طبيب


درد من و دواى تو يا ثامن ‏الحجج


هستى چو پاره تن پيغمبر خدا


جان جهان فداى تو يا ثامن‏ الحجج


بنما عنايتى به مؤيد که نسپرد


راهى به جز رضاى تو يا ثامن ‏الحجج

اول فرج تو  از خدا خواسته اند

گلها همه با اذن تو برخواسته اند

 از بهر ظهور تو خود آراسته اند

مردم همه در لحظه تحویل ، بی شک

 اول فرج تو  از خدا خواسته اند

-------------------

خودت گفتی وعده در بهار است

        بهار آمد دلم در انتظار است

بهار هر کسی عید است و نوروز

 بهار عاشقان دیدار یار است

مدینه حسینت کجا می‌رود؟

مدینه حسینت کجا می‌رود؟
اگر می‌رود شب چرا می‌رود؟
غریب وطن نیمه‌شب از وطن
غریبانه پیش خدا می‌رود
دلِ شب خدا را صدا می‌زند
چرا ساکت و بی‌صدا می‌رود؟
اجل پیش رو، مادرش فاطمه
به دنبال او از قفا می‌رود
به تعجیل رو در کجا می‌برد؟
مگـر سـر بـرای خدا می‌برد؟
صدای جرس آه جان بر لب است
جگرسوز چون ناله زینب است
«طرماح» یک لحظه محمل مران!
خدا را که وقت نماز شب است
نفس‌ها همه نال? یا حسین
دعاها همه سوز و تاب و تب است
به هر منزلی مرگ چشم انتظار
به هر محملی نغم? «یارب» است
شما هم چو مرغ شب ای ناقه‌ها
بنـالیـد بـا زینـب ای ناقـه‌ها
شب است و بیابان پر از ولوله
مدینه دعا کن به این قافله
همانا به شوق وصال خدا
گرفتند از دیگران فاصله
خدا رحم آرد به حال رباب
که بر کف گرفته کمان حرمله
پدر را ببرّند لب تشنه سر
پسر را ببندند در سلسله
شرار جگر شمع محمل شده
نـوای جـرس آتش دل شده
مدینه دعا کن برای حسین
که خالی بوَد در تو جای حسین
مدینه مدینه دگر نشنوی
دل شب صدای دعای حسین
مدینه به اهل مدینه بگو
که فرداست روز عزای حسین
خدایت دهد صبر ام‌البنین
که عباس گردد فدای حسین
دلش یاد رخسار پیغمبر است
نگاهش به روی علی‌اکبر است
مدینه دعا کن که این انجمن
بیایند بار دگر در وطن
از آن بیم دارم که دخت علی
ز شش یوسف آرد یکی پیرهن
از آن بیم دارم که رأس حسین
لب تشنه گردد جدا از بدن
از آن بیم دارم که پرپر شود
چو گل پیکر قاسم‌بن‌حسن
الهــی بــه دنبــال ایــن کاروان
بوَد روز و شب اشک «میثم» روان

لالا

لالا برای آنکه خواب ندارد چه فایده

ماندن برای آنکه تاب ندارد چه فایده

گیرم تو را حسین(ع) بگیرد بغل کند

وقتی دو قطره آب ندارد چه فایده

احساس مادری به همین شیر دادن است

آری ولی رباب ندارد چه فایده

انداختن هرز اگر چه به گردنت

تا صورتت نقاب ندارد چه فایده

پرسش نکن سه شعبه برایم بزرگ بود

وقتی کسی جواب ندارد چه فایده

با چه سر تو را به نی بند میکنند

زلفی که پیچ و تاب ندارد چه فایده

برای برزخ ومحشر چه کرده ایم بگو

پند

به هوش باش که امروز روز تِذکار است

به نفع خویش بگیرد هر آنکه هُشیار است

چنین مجالسی ای دوست جای بیداری است

خوش آنکه جالس این مجلس است وبیدار است

کنار گوش من وتو نواخت زنگ خطر

کسی که قابض جانها به امردادار است

ندیده ایم مگررفتن عزیزان را

خدا گواست تغافل بسی زیانبار است

برای هیچ کسی فرصتی  معیّن نیست

همین دمی که در آنیم فرصت کار است

سند نداده ، نگفتند طول عمر تورا

برای ما همه این مرگ وموت اخطار است

خیال کن که چنین مجلسی برای تو هست

براین قضیّه مگر جای شکّ و انکار است

هزار پیر که فرتوت گشته مرگ می طلبد

ولی جوانِ هم آغوش مرگ  بسیار است

بزرگ وکوچک ما آگهیم ومیدانیم

همین حضور نشانی زعلم واقرار است

چه می شود که علیرغم علم ودانستن

خیال مردن ورفتن هماره، فرّار است

برای برزخ ومحشر چه کرده ایم بگو

مبادآنکه بگوئیم وقت بسیار است

که ناگهان اجل آید رۀ فراری نیست

دو روز بیش وکمش اهل تو عزادار است

توئی وعالم برزخ ، توئی ، تو، با عملت

که هر چه کار نکو کرده ای تو را یار است

بیا کنار بنه حرص وحُبّ دنیارا

اگر دلت پی جنات و باغ وانهار است

دراین دوروزۀ دنیا که فرصتی است تورا

به فکر روز پسین باش، کار ها زار است

بگیر دامن مولای هر دوعالم را

که پیروان علی را خدا نگهدار است

ولایت علی وحبّ  چهارده معصوم

نصیب هرکه شود باالیقین سبکبار است

خصوص هرکه برای حسین گریه کند

بر او حرام به فردا شرارۀ نار است

تو محسنی به حسین آگهانه اشک ببار

بباراشک که این اشک علم الاسرار است

 

گر کند یوسف زهرا نظری نوروز است

روزها نو نشده کهنه تر از دیروز است
گر کند یوسف زهرا نظری نوروز است
لحظه ها در تپش تاب و تب آمدنش
آسمان چشم به راه قدمش هر روز است
ای خدا کاش شود سال نوام عید فرج
که نگاهم نگران منتظر آن روز است

عید نوروز در شعر شاعران پارسی گو (2)  


آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد
مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد...

رونق باغ می‌رسد چشم و چراغ می‌رسد
غم به کناره می‌رود مه به کنار می‌رسد...

باغ سلام می‌کند سرو قیام می‌کند
سبزه پیاده می‌رود غنچه سوار می‌رسد....

چون برسی به کوی ما خامشی است خوی ما
زان که ز گفت و گوی ما گرد و غبار می‌رسد
(مولانا)

خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
(فریدون مشیری)

طوفان گل و جوش بهار است ببینید
اکنون که جهان برسرکار است ببینید

این آینه هایی که نظر خیره نمایند
در دست کدام آینه دار است ببینید
(صائب تبریزی)

بهار آمد و شمشاد ها جوان شده اند
پرنده های مهاجر ترانه خوان شده اند

دوباره پنجره ها بال عشق وا کردن
دوباره آینه ها با تو مهربان شده اند

شکوفه های معطر دوباره میخندند
بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد

نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد
صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمد

خرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمد
صفا آمد، صفا آمد که سنگ و ریگ روشن شد

شفا آمد شفا آمد شفای هر نزار آمد
حبیب آمد حبیب آمد به دلداری مشتاقان

طبیب آمد طبیب آمد طبیب هوشیار آمد
سماع آمد سماع آمد سماع بی صداع آمد

وصال آمد وصال آمد وصال پایدار آمد
ربیع آمد ربیع آمد ربیع بس بدیع آمد
(مولانا)

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی

در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی

نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصه مشکل باشی

گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی

حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی
(حافظ)

نو بهار آمد و گل سرزده، چون عارض یار
ای گل تازه، مبارک به تو این تازه بهار

با نگاری چو گل تازه، روان شو به چمن
که چمن شد ز گل تازه، چو رخسار نگار

لاله وش باده به گلزار بزن با دلبر
کز گل و لاله بود چون رخ دلبر گلزار

زلف سنبل، شده از باد بهاری درهم
چشم نرگس، شده از خواب زمستان بیدار
( رهی معیری)

خــــوان ای بلــبل خوش خوان که باز از نو بهار آمد
نسیـــــم رفته زین گلشــــــن به رخش گــــل سوار آمد

گذشت آن حسرت پائــــــــــیز ، بهار آمد فرحت انگیز
زغـــــــم شد ساغــــــرم لبریز، بهار خـــوشگوار آمد

بخــــــوان مرغ هـــــزارآوا ، کنون آهنـــــگ دلشادی
که رنگین شد چمن از گل ، درخــت اکنون به بار آمد

بهر سو جلوهً رنگ است ، سرور عشق و آهنگ است
طبیــــــعت مست اورنگ است ، بهاران هم خمار آمد

بهاران جلوه ها دارد ، مگر سیر و صـــــــــــفا دارد؟
چه رازی در قـــــــفا دارد ، که باز از نو چو پار آمد

زدشـــــت و دامـــــن صحرا ، زشــــــور و نالهً دری
به گــــــوش آید همـــــین آوا ، بهـــــــار آمد بهار آمد

عید آمد و عید آمد وان بخت سعید آمد
برگیر و دهل می‌زن کان ماه پدید آمد

عید آمد ای مجنون غلغل شنو از گردون
کان معتمد سدره از عرش مجید آمد

عید آمد ره جویان رقصان و غزل گویان
کان قیصر مه رویان زان قصر مشید آمد

صد معدن دانایی مجنون شد و سودایی
کان خوبی و زیبایی بی‌مثل و ندید آمد

زان قدرت پیوستش داوود نبی مستش
تا موم کند دستش گر سنگ و حدید آمد

عید آمد و ما بی‌او عیدیم بیا تا ما
بر عید زنیم این دم کان خوان و ثرید آمد

زو زهر شکر گردد زو ابر قمر گردد
زو تازه و تر گردد هر جا که قدید آمد

برخیز به میدان رو در حلقه رندان رو
رو جانب مهمان رو کز راه بعید آمد
(مولانا)

بر چهره ی گل نسیم نوروز خوش است
بر طرف چمن روی دل افروز خوش است

از دی که گذشت هر چه بگویی خوش نیست
خوش باش ومگو ز دی که امروزخوش است
(خیام)

این بوی بهاراست که از صحن چمن خاست
یا نکهت مشک است کز آهوی ختن خاست

انفاس بهشت است که آید به مشامم
یا بوی اویس است که از سوی قرن خاست

این سرو کدام است که در باغ روان شد
وین مرغ چه نام است که از طرف چمن خاست

بشنو سخنی راست که امروز در آفاق
هر فتنه که هست از قد آن سیم بدن خاست

سودای دل سوخته لاله سیراب
در فصل بهار از دم مشکین سمن خاست

تا چین سر زلف بتان شد وطن دل
عزم سفرش از گذر حب وطن خاست

آن فتنه که چون آهوی وحشی رمد از من
گویی ز پی صید دل خسته من خاست

هر چند که در شهر دل تنگ فراخ است
دل تنگی ام از دوری آن تنگ دهن خاست

عهدی است که آشفتگی خاطر خواجو
از زلف سراسیمه آن عهدشکن خاست
(خواجوی کرمانی)

بهار آمد و شمشادها جوان شده اند
پرندگان مهاجر ترانه خوان شده اند

دوباره پنجره ها بال عشق وا کردند
دوباره آینه ها با تو مهربان شده اند

شکوفه های جوان روی شاخه های کهن
دوباره چتر گشودند و سایه بان شده اند

بهار آمد و آلاله های روشن دشت
چراغ خلوت شب های عاشقان شده اند

شکوفه های غزلخوان دوباره می خندند
که میزبان قدم های ارغوان شده اند

*****

بامدادن که تفاوت نکند لیل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار

صوفی ، از صومعه گو خیمه بزن بر گلزار
که نه وقت است که در خانه بخُفتی بیکار

بلبلان، وقت گل آمد که بنالند از شوق
نه کم از بلبل مستی تو ، بنال ای هشیار

آفرینش همه تنبیه خداوند دل است
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار

کوه و دریا و درختان همه در تسبیح اند
نه همه مستمعی فهم کنند این اسرار
سعدی شیرازی

*****

عالم شکرستان شد ...
تاباد چنین بادا...

شب رفت صبوح آمد...
غم رفت فتوح آمد...

خورشید درخشان شد...
تاباد چنین بادا..

عید آمد وعید آمد...
یاری که رمید آمد...

عیدانه فراوان شد...
تا باد چنین بادا...
مولانا

*****

هنگام فرودین که رساند ز ما درود؟
بر مرغزار دیلم و طرف سپیدرود

کز سبزه و بنفشه و گلهای رنگ رنگ
گویی بهشت آمده از آسمان فرود

دریا بنفش و مرز بنفش و هوا بنفش
جنگل کبود و کوه کبود و افق کبود

جای دگر بنفشه یکی دسته بدروند
وین جایگه بنفشه به خرمن توان درود
ملک الشعرایی بهار

******

بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد
خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد

ز سوسن بشنو ای ریحان که سوسن صد زبان دارد
به دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد

گل از نسرین همی‌پرسد که چون بودی در این غربت
همی‌گوید خوشم زیرا خوشی‌ها زان دیار آمد

سمن با سرو می‌گوید که مستانه همی‌رقصی
به گوشش سرو می‌گوید که یار بردبار آمد

بنفشه پیش نیلوفر درآمد که مبارک باد
که زردی رفت و خشکی رفت و عمر پایدار آمد

همی‌زد چشمک آن نرگس به سوی گل که خندانی
بدو گفتا که خندانم که یار اندر کنار آمد

صنوبر گفت راه سخت آسان شد به فضل حق
که هر برگی به ره بری چو تیغ آبدار آمد

******

باد نوروزی همی در بوستان بتگر شود
تا زصنعش هر درختی لعبتی دیگر شود

باغ همچون كلبه بزاز پردیبا شود
راغ همچون طبله عطار پرعنبر شود

روی بند هر زمینی حله چینی شود
گوشوار هر درختی رشته گوهر شود

چون حجابی لعبتان خورشید را بینی به ناز
گه برون آید زمیغ و گه به میغ اندر شود

افسر سیمین فرو گیرد زسر كوه بلند
بازمینا چشم و زیبا روی و مشكین سر شود
عنصری

******

علم دولت نوروز به صحرا برخاست
زحمت لشکر سرما ز سر ما برخاست

بر عروسان چمن بست صبا هر گهری
که به غواصی ابر از دل دریا برخاست

تا رباید کله قاقم برف از سر کوه
یزک تابش خورشید به یغما برخاست

طبق باغ پر از نقل و ریاحین کردند
شکرآن را که زمین از تب سرما برخاست

این چه بوییست که از ساحت خلخ بدمید؟
وین چه بادیست که از جانب یغما برخاست؟

چه هواییست که خلدش به تحسر بنشست؟
چه زمینیست که چرخش به تولا برخاست

طارم اخضر از عکس چمن حمرا گشت
بس که از طرف چمن لل لا لا برخاست

موسم نغمه‌ی چنگست که در بزم صبوح
بلبلان را ز چمن ناله و غوغا برخاست
سعدی شیرازی

*****

نوروز درآمد ای منوچهری
با لالهء لعل و با گل خمری

مرغان زبان گرفته را یکسر
بگشاده زبان رومی و عبری

یک مرغ سرود پارسی گوید
یک مرغ سرود ماورالنهری

در زمجره شد چو مطربان، بلبل
در زمزمه شد چو موبدان، قمری

ماند ورشان به مقری کوفی
ماند ورشان به مقری بصری

در دامن کوه، کبک شبگیران
در رفت به هم به رقص با کدری

بر پر الفی کشید و نتوانست
خمیده کشید الف ز بی‌صبری

بر پربکشید هفت الف یا نه
از بی‌قلمی و یا ز بی‌حبری

طوطی به حدیث و قصه اندر شد
منوچهری

******

عید آمد و خوش آمد دلدار دلکش آمد
هر مرده‌ای ز گوری برجست و پیشش آمد

دل را زبان بباید تا جان به چنگش آرد
جان پاکشان بیاید کان یار سرکش آمد

جان غرق شهد و شکر از منبع نباتش
مه در میان خرمن زان ترک مه وش آمد

خاک از فروغ نفخش قبله فرشته آمد
کب از جوار آتش همطبع آتش آمد

جان و دل فرشته جفت هوای حق شد
گردون فرشتگان را زان روی مفرش آمد
دیوان شمس مولانا

******

هر باغبان که گل به سوی برزن آورد
شیراز را دوباره به یاد من آورد

آن‌جا که گر به شاخ گلی آرزوت هست
گل‌چین به پیشگاه تو یک خرمن آورد

نازم هوای فارس که از اعتدال آن
با دام‌بن شکوفه مه بهمن آورد

نوروز‌ماه، فاخته و عندلیب را
در بوستان، نواگر و بربط‌زن آورد

ابر هزارپاره بگیرد ستیغ کوه
چون لشکری که رو به سوی دشمن آورد

من در کنار باغ کنم ساعتی درنگ
تا دل‌نواز من خبر از گلشن آورد

آید دوان دوان و نهد برکنار من
آن نرگس و بنفشه که در دامن آورد
دکتر لطفعلی صورتگر

منبع : سایت تبیان

برای مشاهده اشعار سعدی کلیک کنید

برای مشاهده اشعار مولانا کلیک کنید

برای مشاهده اشعار ملک الشعرای بهار کلیک کنید

برای مشاهده اشعار منوچهری کلیک کنید

برای مشاهده اشعار مولانا کلیک کنید

برای مشاهده اشعار صائب تبریزی کلیک کنید

برای مشاهده اشعار حافظ کلیک کنید

برای مشاهده اشعار رهی معیری کلیک کنید

برای مشاهده اشعار خیام کلیک کنید

به مناسبت پایان سال

امسال هم بدون تو مولا تمام شد                        شادی برای اهل تماشا تمام شد

 تنهاکنار سفره تحویل تا به کی؟                         صبر و قرار و حوصله ما تمام شد

 آهسته در تلاطم دنیا قدم بزن                          در انتظار، طاقت دنیا تمام شد

      برگرد با طراوت لبخندهای شوق                         شور و نشاط در همه دلها تمام شد

      برگردپا به پای بهار یتیم‌ها                           سهم بهار از گل زیبا تمام شد

مجنون به یاد حضرت لیلا نفس کشید                       تالحظه‌ای که در دل صحرا تمام شد

               هستم به روز وعده خوبان امیدوار                       روزی که «کاش» و «شاید» و «اما» تمام شد

سال جدید می‌رسد آقا تو هم بیا                         تاگفت‌وگو کنیم: تمنا تمام شد

        سال جدید کاش بگوییم با همه                          سال ظهور یوسف زهرا شروع شد

دلم گرفته دوباره برایتان آقا

دلم گرفته دوباره برایتان آقا

دوباره آمده بر در گدایتان آقا

میان زندگی عالمی تو تنهایی

و خالی است غریبانه جایتان آقا

پر است گوش من از حرفهای این دنیا

و کر شده است برای صدایتان آقا

بیا و سوخته بال مرا شفایی ده

توان بده بپرم در هوایتان آقا

 به غیر شعر ندارم بضاعتی دیگر

تمام قافیه هایم فدایتان آقا

وقتی گدای فاطمه بودن برای ماست احساس میکنیم که دو عالم گدای ماست


 

وقتی گدای فاطمه بودن برای ماست

احساس میکنیم که دو عالم گدای ماست

با گریه بهر فاطمه آدم عزیز است

این گریه خانه نیست که دولت سرای ماست

اینجا به ما حسین حسین وحی میشود

پیغمبریم و مجلس زهرا حرای ماست

سلمان شدن نتیجه همسایگی اوست

زهرا برای سیر کمال ولای ماست

تنها وسیله ای که نخش هم شفاعت است

چادر نماز مادر ارباب های ماست

باران به خاطر نوه ی فضه میرسد

ما خادمیم و ابر کرم در دعای ماست

فرموده اند داخل آتش نمیشویم

فردا اگر شفاعت زهرا برای ماست

 

 

شاعر:علی اکبر لطیفیان


ادامه نوشته

حضرت زهرا(ع)1


نگاه سرد مردم بود و آتش صدا بین صدا گم بود و آتش بجای تسلیت با دسته ی گل هجوم قوم هیزم بود و آتش گرفتی از مدینه گفتنت را دریغ از من نمودی دیدنت را ولی با من بگو ساعت به ساعت چرا کردی عوض پیراهنت را کمی از غسل زیر پیرهن ماند کمی از خون خشک بر بدن ماند کفن را در بغل بگرفت و بو کرد همان طفلی که آخر بی کفن ماند محسن عرب خالقی  ****************   گفتم: پاکی، گفت که : تنها زهرا گفتم مادر، گفت که: زهرا زهرا لا حول و لا قوّتَ الا باالعشق لا عشقَ و لا عصمتَ الا زهرا در، در، در، در، شروع تلخی‌ها در دردا دردا چه کرد با زهرا در در سرخ شد از شرم، عقب آمد و سوخت از درد مگر چه گفت مادر، با در ؟ دیوانه‌ی عطر یاس خوشبوی توام در حاشیه مدینه آهوی توام من کشتی توفان زده‌ای سرگردان پهلو زده در خلیج پهلوی توام آیینه‌ی حیرت کواکب شده‌ای بر صبر هزار ماه غالب شده‌ای دامان تنزل الملائک بودی آیات تنزل المصائب شده‌ای دیگر خبر از صدای دستاسی نیست در باغچه‌ی حیاط ما یاسی نیست سیلی، ... آنهم به روی زهرای حسین افسوس که در مدینه عباسی نیست شیون می‌کرد آسمان از بس ما ... حتی بابا نداشت طاقت، پس ما ... بگذار کمی بیشتر اینجا باشد آهسته بریز آب روان را اَسماء حس کرد حسن کنار آن بستر مُرد انگار حسین از غم مادر مرد زینب به دو چشم بسته‌ات زل زده بود صد بار کنار پیکرت حیدر مرد بی آبی آرام تو دریا چه کنم؟ با اشک یتیمان تو زهرا چه کنم؟ یا ایتها النفسِ علی، بی تو بگو یا راضیهً مرضیهً، تنها چه کنم؟ قاسم صرافان  ************ دستی به پهلو دارد و دستی به دیوار داده ست تکیه مادر هستی به دیوار هر لحظه دردی تازه داغی تازه دارد در چشم خود غم های بی اندازه دارد مثل شبی تیره ست دنیای مقابل تنها هلالی مانده از آن ماه کامل گاهی که بر دیوار و در دارد نگاهی آهی به لب می آورد از درد آهی لبریز از دردست اما غرق احساس دستی به پهلو دارد و دستی به دستاس آه این نسیم با محبت، مادرانه دستی کشیده بر سر و بر روی خانه شرمنده احساس او شد خانه داری با هر نفس آه از در و دیوار جاری شب، نیمه شب خسته شکسته، مات، مبهوت دستی به سر می گیرد و دستی به تابوت از خانه بیرون می رود ناباورانه جان خودش را می برد بر روی شانه خورده گره با گرد غربت سرنوشتش در خاک پنهان می شود پنهان بهشتش نفسی علی ... آه از دل پر درد او آه یا لیتها... آه از دل پر درد او آه سید محمد جواد شرافت  ********************* آتش بلند گشته و در، گر گرفته بود قلبت غمی ورای تصور گرفته بود در دیده ها نشانه ای از درد تو نبود چشم مدینه رنگ تکاثر گرفته بود نفرین نکرده ای تو...و گر نه خدای تو جان های پست را به تلنگر گرفته بود ای کاش روی پهلوی تو قطع می شد این باران تازیانه که شرشر گرفته بود ... دیدم که جبرئیل ز دستان پاک تو یک رشته عشق از نخ چادر گرفته بود مهرداد قصری فر *****************  ای مه و مهر فدایت مادر عشق دربان سرایت مادر کوثر رحمتی و در قرآن کرده تمجید خدایت مادر تو به حدی به پدر نزدیکی به تو می گفت: فدایت مادر مثل خورشیدی و هی می بارد نور حق از سر و پایت مادر هر کسی خواست به جایی برسد چشم دارد به دعایت مادر برسد بر همه ی عالمیان رزق و روزی ز عطایت مادر چادر خاکی تو خیمه ی عشق ما غلامان سرایت مادر آرزوی همه ی ما این است که بمیریم برایت مادر بعد ده قرن هنوز از کوچه می رسد سوز صدایت مادر کاش وقتی که زمین می خوردی عرش می ریخت به پایت مادر تو سرآغاز شهادت بودی کوچه شد کرببلایت مادر کاشکی یک نفر از سینه زنان پشت در بود به جایت مادر کاشکی صورت ما نیلی بود... ما بمیریم برایت مادر درد پهلوی تو ما را کشته... سینه زن هات فدایت مادر مهدی صفی یاری ************ صبح شد یک طرف سرم افتاد یک طرف نیز پیکرم افتاد از روی پشت بام افتادم با علیک السلام افتادم بدن من شکست خوشحالم سر راهت نشست خوشحالم بی سبب نیست این که خوشحالم زن و بچه نبود دنبالم آی مردم سپاه بی نفرم صبح خالی نبود دور و برم حرفی از زخم با پرم مزنید این همه سنگ بر سرم مزنید آی مردم گناه من عشق است بهترین اشتباه من عشق است آی مردم کمی حیا بد نیست بی وفاها کمی وفا بد نیست سنگ خوردم شکست گونه ی من غصه خوردم شکست روزه ی من نفسم را اسیر کردم و بعد وسط کوچه گیر کردم و بعد ... کوچه هایی که تنگ و باریکند روز هم چون شبند تاریکند بدی کوچه های تنگ این است می شود هر طرف رهت را بست مثلا کوچه ای که زهرا رفت از تنش تازیانه بالا رفت مثل این مردمی که بی عارند مثل این ها مدینه بسیارند مثل این ها مدینه هم بودند دور بیت الحزینه هم بودند تو نبودی مدینه را گفتی؟ قصه ی داغ سینه را گفتی؟ تو نگفتی خوشیم مادر بود  مادرم دختر پیمبر بود؟ تو نگفتی صداش می لرزید پدرم تا که کوچه را می دید؟ تو نگفتی هنوز غمگینی فکر پرتاب دست سنگینی؟ تو نگفتی نگات پژمرده مادرت بارها زمین خورده؟ من که کوچه نشین شدم مردم یا که نقش زمین شدم مردم کوچه بود و زمان چیدن بود به خداوند فاطمه زن بود جان به راه حسین می بازم تا کند مادر حسن نازم علی اکبر لطیفیان ********************بر گشا مُهر خاموشى از زبانت اى بقیع!  جاى زهرا را بگو با زائرانت اى بقیع!  دیده گریان ما را بنگر و با ما بگو   در كجا خوابیده آن آرام جانت اى بقیع!  لطف كن، گم كردهٔ ما را نشانِ ما بده  بشكن این مُهر خموشى از زبانت اى بقیع!  گر دهى بر من نشان از قبر زهرا، تا ابد   بر ندارم سر ز خاك آستانت اى بقیع!  گفت مولا رازِ این مطلب مگو با هیچ كس   خوب بیرون آمدى از امتحانت اى بقیع!  گر ندارى اذن از مولا كه سازى بر ملا   لااقل با ما بگو از داستانت اى بقیع!  فاطمه با پهلوى بشكسته شد مهمان تو   دِه خبر ما را ز حال میهمانت اى بقیع!  آرزو دارد به دل خسرو كه تا صاحب زمان   بر ملا سازد مگر راز نهانت اى بقیع! محمّد خسرو نژاد دلم امشب به مجلس روضه خسته و بی قرار می آید یك كبوتر شده و از سمتِ حرمی پر غبار می آید *   گرد غربت نشسته بر روی پر و بال كبوترانهٔ دل می چكد لاله لاله اشكِ درد امشب از خلوت شبانهٔ دل * با من ای دل بگو كجا رفتی كه پر از ماتم و شراره شدی تو چه دیدی در آن دیار غریب كه شكستی و پاره پاره شدی * گفت رفتم به سرزمینی كه عطر اندوه و بغض و ماتم داشت خاك آنجا همیشه دلگیر و آسمانش همیشه شبنم داشت * به خدا رنگ خاك می گیرد پر و بال كبوتران بقیع روز ها هم همیشه در آن جا آفتاب است سایه بان بقیع * نه حرم، نه رواق، نه گنبد نه ضریح و نه صحن و گلدسته هست آنجا مزار خاكیّ چار مرد غریب و دل خسته * در نواحی نوحه و ناله شعلهٔ بی كرانه ای دارد نه فقط قبر چار مرد غریب بانوی بی نشانه ای دارد * این زمین دل شكسته از آهِ غربت و ناله های مادر بود هم دم اشك های مادرمان یك بغل لاله های پرپر بود * و در این باغ آتش سرخی در دل سبز یاسمن گل كرد شعلهٔ زهرِ كینه ها بین جگر پارهٔ حسن گل كرد * چند روزی گذشت و خاك بقیع عطر غم ناك اشك و ناله گرفت و به دست همان كمان داران بدن یاس رنگ لاله گرفت * این زمین یك زمین ساده كه نیست این زمین خاك غربت آباد است این زمین دلشكسته داغِ گریه های  امام سجاد است * این زمین از تبار اشك و آه به خدا هر سپیده زائر داشت آسمانی پر از ستاره از روضه های امام باقر داشت * خاك های غریب این صحرا روزگاری تب شقایق داشت تا سحر در كبود چشمانش اشك سرخ امام صادق داشت * این زمین یك زمین ساده كه نیست باغی از داغ لاله و یاس است در تبِ ناله های محزونِ مادر بی قرار عباس است * در حوالی این دیار غریب از غم یار آشنا می خواند در مدینه كنار خاكِ بقیع روضهٔ سرخ كربلا می خواند یوسف رحیمی ***********************  مــــرغ دل یــــك بـــام دارد دو هـــوا  گــه مــدیــنـه مـی رود گــه نــیـنــوا  می پــرد گــاهی بــه گــلزار بــقــیـع  مـی نـشیند پـــشـت دیـــوار بـقـیــع  مــی گــذارد ســر بـر ســردار دیــن  اشــك ریــزان در غــم بــانـوی دیــن  عـرضـه میدارد كـه ای شهر رســول  در كــجــا مــخـفی بــود قـبـر بـتــول  از تــمــام نــخـل هــا پــرســیــده ام  آری امــا پـــاسـخـی نـــشـنـیـده ام  یـا امـیرالـمـومـنین(ع) روحی فـداك  آسـمـان را دفـــن كــردی زیـر خــاك مرحوم آغاسی ****************************من که مظلوم ترین رهبر دنیا هستم بعد سی سال پی دیدن زهرا هستم من که مشهور به فتاحی خیبر هستم من که در ارض و سما شهره به حیدر هستم هرچه دیدم در و دیوار، به یادش بودم چشمم افتاد به مسمار، به یادش بودم من که سی سال ز هجران رخش خون خوردم تازیانه به کف هر که، که دیدم مُردم شعله می دیدم و با خاطره ی گیسویش ناله کردم که چرا سوخت ز کینه رویش من همانم که کشیدند مرا در کوچه حرمتم را بدریدند خدا! در کوچه من همانم که خجالت زده از زهرایم او زمین خورد و نشد من به کنارش آیم نرود از نظرم  ناله ی یا فضه ی او دگر از غنچه ی نشکفته ی شش ماهه نگو نرود از نظرم پشت سرم می آمد تا در آن معرکه باشد سپرم می آمد من چه گویم که چه ها بر سر او آوردند دست او را ز من غم زده کوته کردند حق بود شاهد من قلب حزینم چه کشید سوی زهرای جوانم ببرم موی سفید جواد حیدری ******************* دنیا اگر تمام شود پر ز فاطمه یک تن به مثل دخت پیمبر نمی‌شود گل‌های عالم ارکه شوندی نثار روى یک گل به عطر همسر حیدر نمی‌شود محبوبه خدا نه به جز همسر علی است این فخر بهر دختر دیگر نمی‌شود نور دو چشم احمد و هم کفو شیر حق تفکیک او از این دو میسر نمی‌شود یک موی فاطمه به شرف با هزار حور در نزد کردگار برابر نمی‌شود تشبیه او به حور بهشتی است اشتباه هر سنگ معدنی دُر و گوهر نمی‌شود مام شبیر و شبّر و کلثوم و زینب اوست دیگر زنی چو فاطمه مادر نمی‌شود خلق بهشت و حوری کوثر طفیلیش جز او زنی حقیقت کوثر نمی‌شود بانوی دیگری به علّو مقام وى پیدا به زیر گنبد اخضر نمی‌شود شمشاد قامتش به خداوند لایزال خم جز برای خالق اکبر نمی‌شود گاه شفاعت ار کندی خشم روز حشر یک تن رها ز شعله آذر نمی‌شود روز طلوع او که جمادی دوم است در نمره کس ز بیست فراتر نمی‌شود بالد زمین مکه به خود از قدوم وى فخرش همین بس است مکرر نمی‌شود شد از خدیجه نور خداوندی آشکار کز صد هزار مریم و هاجر نمی‌شود اما هزار حیف که جز او زنی به دهر گریان ز تازیانه پی در نمی‌شود از ضربت دری که به پهلوی او زدند هر دیده کور باد اگر تر نمی‌شود و ز محسنش که سقط شد از من دگر مپرس شرحش برای بنده میسر نمی‌شود پس بهتر آنکه مطلب خود مختصر کنم زهرا ز اختصار مکدّر نمی‌شود فروغ الزمان ضرغامى ************************ دست خدا در خلقت زهرا چه ها کرد سر تا به پا اعجاز را بر او عطا کرد تا اینکه گنج مخفی اش پنهان نماند طرح جدیدی از خداوندی به پا کرد نوری سرشت و مدتی بعد از سرشتن او را به نام حضرت زهرا صدا کرد وقتی برای بار اول، فاطمه گفت آنجا حساب "فاطمیون" را جدا کرد او جای خود دارد کنیز خانه ی او با یک نگاهی خاک را مثل طلا کرد حوریه بود و دستهایش پینه می بست از بس که در این خانه گندم آسیا کرد نان شبش در دست مسکین مدینه... ... می رفت یعنی روزه را با آب وا کرد امشب دخیل چادری پر وصله هستم آن چادری که بی خدا را با خدا کرد . . . این هم یکی از معجزات درب خانه است در سینه چندین استخوان را جابه جا کرد علی اکبر لطیفیان ***************************** خوابش نبرده است که لالایی تو نیست آغوش مادرانه ی رویایی تو نیست حس میکنم که در جگر دخترانه اش جایی برای ماتم دریایی تو نیست گفتم که مادرت همه جا هست باز گفت اینکه نشان قبر معمایی تو نیست می آید این قنوت به چادر نماز تو جز او کسی که زینب زهرایی تو نیست با اینکه خوب شانه به مویش زدم ولی دستی شبیه دست مسیحایی تو نیست زینب به غیر غصه که چیزی نمی خورد حالا که سفره های پذیرایی تو نیست من جای تیغ، دست به دستاس می برم این پیر مرد، حیدر مولایی تو نیست محمد امین سبکبار تیشه های اشک *************************** مادر! نمی شود که برایم دعا کنی درد مرا به دست طبیبت دوا کنی یا اینکه یک سحر به قنوت نماز وتر یادی از این اسیر قدیم شما کنی این دست های خسته و خالی دخیل توست یعنی نمی شود که به من هم عطا کنی؟ روزی به جای دانه گندم دل مرا در سنگ آسیای غمت جابجا کنی عمری اسیر کوچه تنگی شدیم تا ما را به روی چادر خاکیت جا کنی   علیرضا لک ********************************مادر که عزم رفتن از این خانه دارد آرام آرام ای خدا جان می سپارد هر شب کنار بستر او یک فرشته می آید و زخم تنش را می شمارد آلاله می ریزد به روی شانه هایم بر سینه اش وقتی سرم را می فشارد پهلو به پهلو می شود وقتی به بستر امکان ندارد لاله سرخی نکارد دیشب که گشتم پیکرش را خوب دیدم یک عضو بی آسیب در پیکر ندارد از روی دلسوزی برای گیسوانم خم می شود تا شانه را بالا بیارد پرواز مجروح صدایش بی سبب نیست یک فاصله در استخوان سینه دارد می گیرد از دستم لباس زخمی اش را پیراهنی کهنه به جایش می گذارد خاکستر پروانه ها بر دامن او شام غریبان را برایم می نگارد چشمان بابایم پر از ابر بهاری است اما خجالت می کشد اینجا ببارد علی اکبر لطیفیان ******************* لاله وار از محنت داغ جگر فهمیدم تازه در معرکه معنای سپر فهمیدم خبر سوختن عود تماشایی نیست قبل از آنی که بیایم دم در فهمیدم علت خم شدنت کوتهی جارو نیست تا که یک دست گرفتی به کمر فهمیدم وقت برداشتن شانه کمی شک کردم ولی آن لحظه که افتاد دگر فهمیدم... زحمت اینقدر مکش تا که بگویی چه شده است از همان «فضه بیا» داغ پسر فهمیدم با صدایی که در این خانه رسید از کوچه قبل از آنی که بیایم دم در فهمیدم حسین رستمی ********************** گویا دعای نیمه شبم بی اثر شده یعنی که خون پهلوی تو بیشتر شده دیگر نماز مادر من بی قنوت شد دیگر شب بلند علی بی سحر شده از صبح، زخم سینه امانت بریده بود حالا بلای جان تو درد کمر شده از زخم های سوخته رنگی که دیده ام فهمیده ام چه با بدنت پشت در شده این بار هم که پا شدی از روی بسترت خوردی زمین و پیرهنت سرخ تر شده وقت نفس زدن چقدر زجر می کشی این دنده ی شکسته عجب دردسر شده حسن لطفی ******************* گفت: در می زنند مهمان است گفت: آیا صدای سلمان است؟ این صدا، نه صدای طوفان است  مزن این خانهء مسلمان است مادرم رفت پشت در، اما   گفت:آرام ما خدا داریم ما کجا کار با شما داریم  و اگر روضه ای به پا داریم پدرم رفته ما عزاداریم پشت در سوخت بال و پر، اما   آسمان را به ریسمان بردند آسمان را کشان کشان بردند پیش چشمان دیگران بردند مادرم داد زد بمان! بردند بازوی مادرم سپر،اما   بین آن کوچه چند بار افتاد اشک از چشم روزگار افتاد پدرم در دلش شرار افتاد تا نگاهش به ذوالفقار افتاد- گفت: یک روز یک نفر اما... سید حمید رضا برقعی ************************** گذشته نیمه اى از شب، دریغا رسیده جانِ شب بر لب، دریغا چراغ خانه مولاست، خاموش که شمع انجمن آراست خاموش فغان تا عالم لاهوت مى رفت به روى شانه ها، تابوت مى رفت على زین غم چنان مات ست و مبهوت که دستش را گرفته دست تابوت! شگفتا! از على، با آن دلیرى کند تابوت زهرا، دستگیرى! به مژگان ترش یاقوت مى سُفت سرشک از دیده مى بارید و مى گفت که: اى گل نیستى تا بوت بویم مگر بوى تو از تابوت بویم جدا از تو دل، آرامى ندارد على بى تو دلارامى ندارد چنان در ماتمش از خویش مى رفت که خون از چشم غیر و خویش مى رفت که دیده در دل شب، بلبلى را که زیرِ گل نهان سازد گلى را ز بیتابى، گریبان چاک مى کرد جهانى را به زیر خاک مى کرد على با دست خود، خشت لحد چید بساط ماتم خود تا ابد چید دل خود را به غم دمساز مى کرد کفن از روى زهرا باز مى کرد تو گویى ز آن رخ گردیده نیلى به رخسار على مى خورد سیلى! از آن دامان خود پر لاله مى کرد که چون نى، بندبندش ناله مى کرد على، در خاک زهرا را نهان کرد نهان در قطره، بحر بى کران کرد گُل خود را به زیر گِل نهان دید بهار زندگانى را، خزان دید شد از سوز درون، شمع مزارش على با آب و آتش بود کارش! چنان از سوز دل، بیتاب مى شد که شمع هستىِ او، آب مى شد غم پروانه اش، بیتاب مى کرد على را قطره قطره آب مى کرد چو بر خاک مزارش دیده مى دوخت سراپا در میان شعله مى سوخت مگر او گیرد از دست خدا، دست که دشمن بعد او، دست على بست محمد علی مجاهدی (پروانه) **************************** كس ندارد خبر از راز نهان من و تو آنچه بگذشت در این بین میان من و تو " آن زمانیكه زمان یاد ندارد چه زمان " آن زمانیكه فقط بود زمان من و تو  نه زمین بود نه خورشید نه آدم نه حوا آسمان بود و خدا بود و نشان من و تو  تا خدا درصدد ساختن آدم گشت خلقتش را نفسی داد ز جان من و تو همه ی عالم و آدم همه از روز ازل می نشستند سر سفره ی نان من و تو بانی خلقتشانیم و همین آدم ها چند روزیست بریدند امان من و تو یاد داری كه در این شهر در این خانه ی عشق شادی هر دو جهان بود ازآن من و تو؟ سرخی چشم غروب است كه خون می بارد آسمان نیز شده دل نگران من و تو گوشه ی خانه مزار من افسرده شده دست تقدیر شده فاتحه خوان من و تو دست تقدیر نگو ، پنجه ی یك گرگ صفت كه چنین فاصله انداخت میان من و تو امیر حسین الفت ************************** کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در سینه آیینه را می‌شد سپر، دیوار و در زخم بود و شعله‌ای، بال هما آتش گرفت ز آشیان سوخته دارد خبر دیوار و در گردبادی بود و توفان، قاف را در برگرفت ریخت از سیمرغ خونین بال، پر دیوار و در دختر پیغمبر و تدفین پنهانی به شب! وای بر امت، کند لب وا اگر دیوار و در حیرتی دارم من از صبری که بر حیدر گذشت ذوالفقار آرام بود و شعله‌ور، دیوار و در استخوانی در گلو، خاری به چشم، آتش به جان ناله‌ها در چاه گاهی، گاه، بر دیوار و در از فدک تا کربلا یک خط طغیان بیش نیست سوخت آن‌جا خیمه، این‌جا از شرر، دیوار و در حسین اسرافیلی  روی سیلی خورده زهرا(س) شهادت می دهد             از علی(ع) مظلوم تر مردی در این دنیا نبود   مصطفی از تو مودّت خواست تو سیلی زدی             بی حیا سیلی زدن اجر ذوی القربی نبود  منم که عصمت اله و به ساق عرش  زیورم حبیبه خدا منم حباب نور داورم رضای من رضای او  ولای من ولای او که من ولیه اله و ز هر بدی مطهرم   علی(ع) است نفس احمد و حقیقت محمدی منم که بضعه النبی(ص) و با علی(ع) برابرم به تخت اقتدارشان نشسته ام کنارشان به تاج افتخارشان یگانه است گوهرم بجز محمد(ص) و علی(ع)  که نور ما بود یکی ز انبیاء و اولیا  خدا نموده برترم نبی(ص) چو گفت بر ملا  اگر نبود مرتضی(ع) ز اولین و آخرین کسی نبود همسرم   علی(ع) شهاب ثاقب و منم فروغ زهروی به اوج عصمت و حیا به هر زمان منورم نهال عشق ایزدی  بهار حُسن سرمدی شکوفه محمدی (ص) عطای رب و کوثرم حسین(ع) و با حسن(ع) مرا دو گوشوارزینتند علی(ع) است طوق گردنم محمد(ص) است افسرم محمد(ص) و علی(ع) و من چو اصل وام خلقتیم منم که باب خویش را در این مقام مادرم   فدک چه جلوه ای کند به پیشگاه دولتم که مالکیت جنان به کف  بود چو حیدرم علیه غاصب فدک از آن قیام کرده ام که راه پر جهاد حق نشان دهم به دخترم حسان بود مودت رسول وآل مصطفی امید برزخ من و پناه روز محشرم شعر از حسان نسل آینده پیامم با شماست این سخن فرموده پیغمبر است                                     منکر آن هر که باشد کافر است گفت زهرا خلق من خوی من است                                روح مابین دو پهلوی من است مکتب من زنده از این دختر است                                       نسل من پاینده از این دختر است جاودان ماند از او آثار من                                     بلکه آزارش بود آزار من ضبط کن ای چرخ فریاد مرا                                     بشنوید آیندگان داد مرا ناسپاسان،دخت احمد را زدند                                     فاش می گویم محمد را زدند آنچه بیداد خزان با یاس کرد                                  درد آنرا باغبان احساس کرد در پی حفظ حریم خویشتن                                  مرد باید پشت در آید نه زن هیچ دانی دختر خیرالبشر                                از چه جای حیدر آمد پشت در دید مولایش علی تنها شده                                خانه اش محصور دشمن ها شده بر دفاع شوهرش فردی ندید                                بین آننا مردها مردی ندید گفت باید پیش امواج خطر                                یار بهر یار خود گردد سپر من که تنها دختر پیغمبرم                               پشت این در پیش مرگ حیدرم فاطمه تنها طرفدار علیست                               در هجوم دشمنان یار علیست آن که باشد مرد این سنگر منم                                اولین قربانی حیدر منم چشم پوشیدم ز جان خویشتن                                ای مغیره هرچه میخواهی بزن (دستت بشکنه به حق ابالفضل)این در کاشانه این پهلوی من                                این غلاف تیغ این بازوی من من به جان زخم علی را می خرم                               گو چهل نا مرد ریزد بر سرم گر برآید شعله از کاشانه ام                                یا که گردد قتلگاهم خانه ام گر شود پرپر زجور قاتلم                                غنچه نشکفته در باغ دلم گر رود از ضرب سیلی هوش من                                گوشواره بشکند بر گوش من گر شوم با کوه آتش روبرو                                یا رود مسمار در قلبم فرو گر رسد در پشت در جان بر لبم                                افتم از پا پیش چشم زینبم گر شوم در لحظه سقط جنین                                از جفای دشمنان نقش زمین باز می گویم به آوای جلی                                یا علی و یا علی و یا علی چرا به خانه وحي هجوم بردند؟ شيطان به بيت وحي تعالي چه مي کند؟ آتش به گرد جنت اعلا چه مي کند؟ از باغ خلد دُود چرا مي شود بلند بر روي حُور سيلي اعدا چه مي کند؟ رويش سياه گردد و دستش شکسته باد  قُنفذ کنار خانه مولا چه مي کند؟ دارالزياره نبي وآستان وحي اي واي من مغيره در آنجا چه مي کند؟ بايد زتازيانه بپرسم که در بهشت  آثار خون به قامت طوبي چه مي کند؟ گيرم رواست سوختن خانه، ميخ در  بر سينه شکسته زهرا چه مي کند؟محمد فردوسی حضرت زهرا(س)-مدح و شهادت   بانی خلقت عالم زهرا ناجی حضرت آدم زهرا الگوی عصمت مریم زهرا باعث بهجت خاتم زهرا بَضعۀ پاک نبی اللّهی حافظ جان ولی اللّهی نفس گرم مسیحا داری ید بیضایی موسی داری لقب اّم ابیها داری به خدا در دل ما جا داری مادری و همه فرزند توایم به خداوند که پابند توایم هل اتی می چکد از دستانت بشر و جن و ملک حیرانت جان ناقابل ما قربانت نه تو... بلکه نظر سلمانت... ...نار را جنّت الاعلی بکند کار صد حضرت عیسی بکند ما همه قطره تو دریا هستی همه جا محور و مبنا هستی تو علمدار تولّا هستی یک تنه حامی مولا هستی بی زره آمدی و تنهایی گر چه خانوم ولی آقایی خیبری باز مهیّا کردی "یا علی" گفتی و غوغا کردی دشمنان را همه رسوا کردی بند از دست علی وا کردی غیرت حیدری ات را عشق است هیبت محشری ات را عشق است چه به روز سر تو آوردند؟! از چه رو خون به دل تو کردند؟! پهلویت را پس در آزردند غنچۀ یاس تو را پژمردند ... فاطمه نقش زمین شد ای وای مرتضی خانه نشین شد ای وای

حضرت زهرا(ع)رباعیات2


رباعیات فاطمی    عمریست كه ما مراممان حیدری است لبریز از آن پیاله ی كوثری است با عشق حسین محب زهرا گشتیم از بس كه حسین ابن علی مادری است ** دریاست نبی و گوهرش فاطمه است یکتاست علی و همسرش فاطمه است با آن که پناه همه خلقست حسین او هم به پناه مادرش فاطمه است ** فاطمه نامی كه با آن عشق می بازد خدا فاطمه نوری كز آن بر خلق می نازد خدا ما نه یاران دگر نه انبیا گویند كاش در جزا ما را ز چشم او نیاندازد خدا   سید رضا مؤید   گر فتنه و غم فکر شکستم باشد  دائم پی نابودی هستم باشد  سوگند به تو اهل نجاتم زهرا  تا ریشه ی چادر تو دستم باشد **  اولاد علی گوهرشان فاطمه است  در غصه و غم یاورشان فاطمه است  گویند که با تاب و تعب می آیند  هر جا سخن از مادرشان فاطمه است *** تا مهر تو را به سینه دارم زهرا  در موج بلا سفینه دارم زهرا  هر کس به دل خود آرزویی دارد  من آرزوی مدینه دارم زهرا ***   بی اذن تو هرگز عددی صد نشود  بر هر که نظر کنی دگر بد نشود  زهرا تو دعا کن که بیاید مهدی  زیرا تواگر دعا کنی رد نشود *** فردای قیامت که گرفتاری تو  بی یاور و بی مونس و بی یاری تو  آن قدر طرفدار تو باشد زهرا  انگار نه انگار گنه کاری تو *** وقتی که لبت را به دعا باز کنی  یا فاطمه با لطف خود اعجاز کنی  فردا همگی کمیتشان می لنگد  در وقت شفاعت تو اگر ناز کنی *** ای نام علی ذکر لبت یا زهرا  ای لیلۀ قدر هر شبت یا زهرا  از بهر شفاعتت دل ما کافیست  یک گوشه ی چشم زینبت یا زهرا *** افتاده راه عشق را یاری کن  در فتنه روزگار دین داری کن  چشمت که به ذریۀ زهرا افتاد  ذکر صلوات بر لبت جاری کن *** جبریل امین اگر مقامی دارد  در دفتر عشق اگر که نامی دارد  از دولت پا بوسی زهرا باشد  در پیش خدا گر احترامی دارد سید مجتبی شجاع   یا فاطمه از اشک ترا می خواهیم بیمار تو هستیم و دوا می خواهیم هر کس پی حاجتی رود بر در دوست ما از تو برات کربلا می خواهیم حبیب الله موحد دیدار بقیع ز آرزویم نرود من فاطمیم ز خلق وخویم نرود عمریست غلام در گه زهرایم  یا رب مددی که آبرویم نرود حبیب الله موحد عمریست دلم گشته هلاکت زهرا دست من و آن دامن پاکت زهرا بنما کرمی که بار دیگر ای گل صورت بنهم به روی خاکت زهرا  حبیب الله موحد بر مقدم دختر پیمبر صلوات بر چشمه ی پاك حوض كوثر صلوات بر محضر حضرت محمد تبریك بر مادر شیعیان حیدر صلوات مهدی پناهی عمریست رهین منت زهرائیم مشهور شده به عزت زهرائیم مُردیم اگر به قبر ما بنویسید ماپیر غلام حضرت زهرائیم *** ما زنده به لطف و رحمت زهرائیم مامور برای خدمت زهرائیم روزی كه تمام خلق حیران هستند ما منتظر شفاعت زهرائیم *** شان است و نشانه است بانوی كرم الحق كه یگانه است بانوی كرم گویند شفاعتش به هركس برسد دنبال بهانه است بانوی كرم ***  محشر دم از اعتبار او خواهد زد او دست به کار جستجو خواهد زد در کار شفاعت از غلامان حسین زهرا به خدا ی کعبه رو خواهد زد *** غم دوران من گردد یتیمی که هم پیمان من گردد یتیمی من از قد کمانت حتم دارم بلای جان من گردد یتیمی جواد حیدری نمی گویم که تو نا مهربانی زبس خون رفته از تو ناتوانی دلم خواهد در آغوشم بگیری چه سازم که شکسته استخوانی جواد حیدری تو که رکن تمام کائناتی چرا با کودکان کم التفاتی گمانم قبل تو زینب بمیرد شنیده ناله ی عجل وفاتی جواد حیدری غم طفلی فراموشم نرفته که بارغصه از دوشن نرفته گذشته سالها از کوچه اما صدای سیلی از گوشم نرفته جواد حیدری از هر طرفی که رهسپر می گشتم پیش ضربات او سپر می گشتم همراهم اگر نبود در کوچه حسن تا خانة خود چگونه بر می گشتم جواد حیدریروی سیلی خورده زهرا(س) شهادت می دهد             از علی(ع) مظلوم تر مردی در این دنیا نبود   مصطفی از تو مودّت خواست تو سیلی زدی             بی حیا سیلی زدن اجر ذوی القربی نبودهر چه گفتند و شنیدم نمی از دریاستما چه گوییم ز مدح تو که مداح خداستقرنها می گذرد از شب دفن تو ولی شیعه می سوزد از این درد که قبر تو کجاست ***با سرشک دیده وبا ناله پیوسته اشبا تن تبدار وبا جسم به غایت خسته اشروز تنهایی که او بودوکسی یارش نشدکرده یاری ید اله با ید بشکسته اش مجيد رجبي ***يا رب به ميان شعله وآتش و دود بگرفته فلك ز دست من بود و نبود با ضرب لگد پهلوي يارم بشكست پوشيده دو ديده از جهان ياس كبود حبيب الله موحد  ***حق ذی القربی ادا شد بعدتو یا مصطفی ص کوثر قرآن فدا شد بعد تو یا مصطفی ص تازیانه خوردن وناله کشیدن از جگر قسمت آل عبا شد بعد تو یا مصطفی ص مجيد رجبي ***آمد او از کوچه اما از علی رو می گرفت زیر چادر دستهایش را به پهلو می گرفتبازویش حتی توان شانه کردن هم نداشتتا که زینب را برای شانه گیسو می گرفت سید محمدتقی ساداتیه***لااقل با من بگواز حالت ای نیکوسرشت ای نگاهت بهرحیدر برتراز باغ وبهشت رنگ رخسارت خبرمی دهد ازسرضمیر چه کسی روی کتاب عمرتوپایان نوشت ***خوشی ز عمر ندیده خدا نگهدارتصنوبری که خمیده خدا نگهدارتقرار بعدی ما کربلا زمان غروب کنار راس بریده خدا نگهدارت***که تازیانه زده بوسه گاه طاها را شکسته پهلوی آنکیه گاه مولا راپناه برد ز نامحرمان به پشت درکه با لگد بشکسته پناه زهرا را سیدمحمدتقی ساداتیه***کسی که بود پس از مصطفی پناه علی انیس ومونس و غمخوارو تکیه گاه علیتمام غربت هستی بر او هجوم آوردنگاه فاطمه افتاد بر نگاه علی سید محمدتقی ساداتیه    رباعیات و دوبیت های فاطمیه موضوع: فاطمیه دوشنبه بیست و هشتم فروردین 1391 11:26   در گلبن وحی رکن دین افتاده یا شهپر جبریل امین افتاده ای خاتم انبیا به فریاد برس قرآن علی روی زمین افتاده حاج غلامرضا سازگار **** زهرا همه جا یاور و غمخوار علی است با پهلوی بشکسته طرفدار علی است هر دست که حامی ولایت نشود دستی که نبی بوسه زند یار علی است حاج غلامرضا سازگار ***** گلخانة وحی طعمة آذر شد گل رفت ز دست و غنچه اش پرپر شد شد حرمت صدیقة کبری پامال یک آیه جدا ز سورة کوثر شد حاج غلامرضا سازگار   **** از شعلة نار گل به احمد دادند بر بانوی وحی تحفه بی حد دادند ضرب لگد و غلاف تیغ و سیلی اجریست که بر آل محمد دادند حاج غلامرضا سازگار ****   از هر طرفی که رهسپر می گشتم پیش ضربات او سپر می گشتم همراهم اگر نبود در کوچه حسن تا خانة خود چگونه بر می گشتم حاج غلامرضا سازگار **** کی بود گمان به فتنه دامن بزنند آتش به سرای حی ذوالمن بزنند ای اهل مدینه از شما می پرسم کی دیده سه نامرد به یک زن بزنند حاج غلامرضا سازگار **** نخلی که شکسته ثمرش را نزنید مرغی که زمین خورد پرش را نزنید دیدید  اگر که دست مردی بسته دیگر در خانه همسرش را نزنید حاج غلامرضا سازگار *** هر چه گفتند و شنیدم نمی از دریاست ما چه گوییم ز مدح تو که مداح خداست قرنها می گذرد  از  شب  دفن  تو   ولی شیعه می سوزد از این درد که قبر تو کجاست ؟ *** دوبیتی ها مجید رجبی با سرشک دیده وبا ناله پیوسته اش با تن تبدار وبا جسم به غایت خسته اش روز تنهایی که او بودوکسی یارش نشد کرده یاری ید اله با ید بشکسته اش   مجيد رجبي **** من با که گویم این که بهارم خزان شده ماهم به خاک تیره غربت نهان شده بانوی بی نشان که به هرسو نشان زاوست رفت از برم به قامت همچون کمان شده   مجيد رجبي **** حق ذی القربی ادا شد بعدتو یا مصطفی ص کوثر قرآن فدا شد بعد تو یا مصطفی ص تازیانه خوردن وناله کشیدن از جگر قسمت آل عبا شد بعد تو یا مصطفی ص   مجيد رجبي *** لااقل با من بگواز حالت ای نیکوسرشت ای نگاهت بهرحیدر برتراز باغ وبهشت رنگ رخسارت خبرمی دهد ازسرضمیر چه کسی روی کتاب عمرتوپایان نوشت مجيد رجبي *** الا ای چاه یارم را گرفتند گلم عشقم بهارم را گرفتند میان کوچه ها با ضرب سیلی همه دار وندارم را گرفتند ؟ *** خوشی ز عمر ندیده خدا نگهدارت صنوبری که خمیده خدا نگهدارت قرار بعدی ما کربلا زمان غروب کنار راس بریده خدا نگهدارت ؟ **** که تازیانه زده بوسه گاه طاها را شکسته پهلوی آنکیه گاه مولا را پناه برد ز  نامحرمان به پشت در که با لگد بشکسته پناه زهرا را سیدمحمدتقی ساداتیه **** آمد او از کوچه اما از علی رو می گرفت زیر چادر دستهایش را به پهلو می گرفت بازویش حتی توان شانه کردن هم نداشت تا که زینب را برای شانه گیسو می گرفت سید محمدتقی ساداتیه **** تمام غربت کسی که بود پس از مصطفی پناه علی انیس ومونس و غمخوارو تکیه گاه علی تمام غربت هستی  بر  او  هجوم  آورد نگاه  فاطمه   افتاد    بر    نگاه     علی سید محمدتقی ساداتیه **** مگر ز اهل مدینه چه دیدی ای مادر که دل ز زندگی خود بریدی ای مادر چرا نماز شبت را نشسته میخوانی چرا به فصل جوانی خمیدی ای مادر ؟ *** میان  خانه  در آن شب   ولی خدا بداد  غسل و کفن کرد  قامت زهرا به گریه گفت ای جان من به قربانت شوم  فدای تو  و  ناله ی  یتیمانت ؟ **** عالم صدف است و فاطمه گوهر او گیتی عرض است و این گهر جوهر او در قدر و شرافتش همین بس که ز خلق احمد پدر است و مرتضی شوهر او فوآد کرمانی *** نخلی که شکسته ثمرش را نزنید مرغی که زمین خورد پرش را نزنید دیدید  اگر که دست مردی بسته دیگر در خانه همسرش را نزنید حاج غلامرضا سازگار *** از بارقه ی عشق چنان سوخته ام کز سوختنم عاشقی آموخته ام نامردم اگر منت مردم  بکشم من دیده به زهرا وعلی دوخته ام ؟ **** در کوچه عدو آمد و راهم بگرفت ابر سیهی هاله ی ماهم بگرفت بادست به دنبال حسن می گشتم سیلی عدو برق نگاهم بگرفت ؟ **** الهی ای فلک دیگر نگردی اگر دور سر حیدر نگردی الهی ای نفس بی حب زهرا (س) اگر رفتی به سینه برنگردی ؟ **** زهرا که عنایتش به دنیا برسد باشد که به فریاد دل ما برسد یارب سببی ساز که در روز جزا پرونده ی مابه دست زهرا برسد ؟ **** كجا خاكش كنم امشب خدايا چگونه من بشويم جسم زهرا رمق ديگر ندارم تا گذارم به روي دوش خود تابوت او را سروده كمال مومني ***  تو را در نيمه شب در خاك كردم زداغت سينه ام را چاك كردم براي اينكه طفلانت نميرند همه آثار خونت پاك كردم سروده كمال مومني *** نمي شد باورم زهرا نباشد به خانه نغمه ي امّا نباشد خدايا دخترم مي گِريد اينكه نماز مادرش برپا نباشد سروده كمال مومني ***  ما مفتخريم كه شيعه ي زهرائيم دلداده ي آن مادر بي همتائيم افسوس كه او را به جواني كشتند دل سوخته ي ناله ي وا اُمّائيم سروده كمال مومني ***  بخواب ايجا كه از سيلي خبر نيست نشاني از عدوي پر شرر نيست سلامم را به بابا گر رساندي بگو ياري براي من دگر نيست سروده كمال مومني  *** نشستم دل شكسته در كنارش در آوردم به زاري گوشوارش الهي من بميرم زين مصيبت كه ديدم رنگ نيلي در عذارش  سروده كمال مومني **** اي آن كه شما اهل جفا و شرريد از مردم بت پرست نامردتريد در خانه مرا شبيه محسن بكشيد از خانه علي مرتضي را نبريد  سروده ي جواد حيدري **** من حاجي كعبه ي امامت هستم در حج ولا در استقامت هستم تا اينكه علي را به سلامت ديدم در اوج شكستگي سلامت هستم سروده ي جواد حيدري **** در زير لگد دو چشم من سوي تو بود گيسوم پريشان تو و موي تو بود با پهلوي بشكسته تو ديدي حيدر زهرا همه جا هميشه پهلوي تو بود سروده ي جواد حيدري **** اي سينه پصاف و ساده ي من به فدات اين قامت ايستاده ي من به فدات تا اينكه بماني و هميشه باشي يك سوم خانواده ي من به فدات سروده علي اكبر لطيفيان **** پروانه ي شمع سحرت مي گردم اي كعبه خودم دور سرت مي گردم امروز به جبران نود زخم احد بنگر كه چگونه سپرت مي گردم سروده علي اكبر لطيفيان **** يا فاطمه از اشك ترا مي خواهيم بيمار تو هستيم و دوا مي خواهيم هر كس پي حاجتي رود بر در دوست ما از تو برات كربلا مي خواهيم سروده ي حبيب الله موحد **** ديدار بقيع ز آرزويم نرود من فاطميم ز خلق وخويم نرود عمريست غلام در گه زهرايم  يا رب مددي كه آبرويم نرود سروده ي حبيب الله موحد **** عمريست دلم گشته هلاكت زهرا دست من و آن دامن پاكت زهرا بنما كرمي كه بار ديگر اي گل صورت بنهم به روي خاكت زهرا سروده ي حبيب الله موحد **** يا فاطمه از غصه كبابم كردي چون شمع تو قطره قطره آبم كردي يك شهر سلام بي جوابم كردند از چيست تو اين گونه جوابم كردي سروده ي حبيب الله موحد **** يا رب به ميان شعله وآتش و دود بگرفته فلك ز دست من بود و نبود با ضرب لگد پهلوي يارم بشكست پوشيده دو ديده از جهان ياس كبود سروده ي حبيب الله موحد **** يا رب ز فشار درب بي تاب شدم ا ز ضربت سيلي عدو خواب شدم هوش از سر من ربوده درد پهلو اما ز غريبي علي آب شدم سروده ي حبيب الله موحد ***** برخيز كه وقت كارزار است علي آنجا كه عدو دست بكار است علي شمشير بكش فقط براي يك بار تا درك كنند كه داغدار است علي سروده كمال مومني *** نِشستَم دل شكسته در كنارش درآوردم به زاري گوشوارش الهي من بميرم زين مصيبت كه ديدم رنگ نيلي در عُذارش سروده كمال مومني *** تو را در نيمه شب در خاك كردم گريبانم زداغت چاك كردم براي اينكه طفلانت نميرَند همه آثار خونت پاك كردم سروده كمال مومني *** مي سوخت به كنج بستر و تب مي كرد بيدار مرا زخواب هرشب مي كرد يكبار نشد به من بگويد دردش او درد دل خويش به زينب مي كرد سروده رضا رسول زاده *** كشي از سينه آهي گاهگاهي روي در خانه راهي، گاهگاهي مپوشان رخ زروي محرم خود به سويم كن نگاهي، گاهگاهي سروده محسن عرب خالقي *** گرفتي لطف حيدر گفتنت را دريغ از من نمودي ديدنت را ولي با من بگو ساعت به ساعت چرا كردي عوض پيراهنت را سروده محسن عرب خالقي   *** مي روم زينب تو و جان حسين كربلا و يوم الاحزان حسين گرچه من در قتلگه آيم ولي جاي من كن بوسه باران حسين سروده كمال مومني *** تجسم مي كنم من كربلا را سر خونين تو بر نيزه ها را بميرم آن زماني را كه دشمن زنند با تازيانه بچه ها را سروده كمال مومني   *** من و اين روزهاي قدكماني تو و آن روزهايي را كه داني اگر از سر كشيدند چادرت را "فراموشم نكن تا مي تواني" سروده كمال مومني ********** برخيز كه وقت كارزار است علي آنجا كه عدو دست بكار است علي شمشير بكش فقط براي يك بار تا درك كنند كه داغدار است علي سروده كمال مومني *** نِشستَم دل شكسته در كنارش درآوردم به زاري گوشوارش الهي من بميرم زين مصيبت كه ديدم رنگ نيلي در عُذارش سروده كمال مومني *** تو را در نيمه شب در خاك كردم گريبانم زداغت چاك كردم براي اينكه طفلانت نميرَند همه آثار خونت پاك كردم سروده كمال مومني *** مي سوخت به كنج بستر و تب مي كرد بيدار مرا زخواب هرشب مي كرد يكبار نشد به من بگويد دردش او درد دل خويش به زينب مي كرد سروده رضا رسول زاده *** كشي از سينه آهي گاهگاهي روي در خانه راهي، گاهگاهي مپوشان رخ زروي محرم خود به سويم كن نگاهي، گاهگاهي سروده محسن عرب خالقي *** گرفتي لطف حيدر گفتنت را دريغ از من نمودي ديدنت را ولي با من بگو ساعت به ساعت چرا كردي عوض پيراهنت را سروده محسن عرب خالقي  حضرت زهرا(س)-شهادت رباعی و دوبیتی های فاطمیه    و روزی نوبت باغ فدک بود... به روی زخم ها دیدم نمک بود تمام باغ را تقسیم کردند ولی سهمیه ی زهرا کتک بود ××× غم های حنینی اش مرا آتش زد چشمان حسینی اش مرا آتش زد آن لحظه که بین در و دیوار شکست یا فضه خُذینی اش مرا آتش زد ×××  آن خط که خدا نوشت را سوزانید زیبایی سرنوشت را سوزانید شیطان به تقاص رانده گشتن از عرش امروز در بهشت را سوزانید ×××  در غربت کوچه نعره ی مست مزن سیلی به ستاره ی من ای پست مزن برگرد به خانه، نا مسلمان! برگرد! قرآن خداست، بی وضو دست مزن ×××  دوزخ نفسی بر تنتان خواهد زد زقّوم به مِن مِن مِن تان خواهد زد هر چند مرا غلاف شمشیر زدید شمشیر علی گردنتان خواهد زد ×××  آتش - نفسی، دمی زبانه زد و رفت چرخید، مرا به تازیانه زد و رفت شیطان چموش را نبستید به بند آمد لگدی به درب خانه زد و رفت ******یا فاطمه! در سوگ تو، صبرم کم شد   از داغ جگر سوز تو، پشتم خم شد  ز آن روز که تازیانه‏ات زد قنفذ  تاریک به پیش نظرم، عالم شد  حسین یاری (یاری)  ×××  روزی که به باغ سنبل افتاد آتش  در خرمن صبر بلبل، افتاد آتش  یا رب! چه به روز باغبان می‏آمد  وقتی که به دامان گل افتاد آتش؟!  محمد علی مجاهدی (پروانه)  ×××  رفتی تو، و زینبت ز غم می‏سوزد  آتش ز نوایش به دلم افروزد  این خانه، عزا خانه شود بار دگر  هر گاه نگاه خود به در می‏دوزد!   حسین یاری (یاری)  ×××  تو مظهر ذات لا یزالی، زهرا!  مجموعۀ اوصاف کمالی، زهرا!  با این همه اعتبار، ای طایر قدس  پر سوخته و شکسته بالی زهرا!  جواد محدثی  ×××  همراه هلال، ماه و اختر هم سوخت  تنها نه صدف سوخت، که گوهر هم سوخت  در خانۀ وحی، ز آتش افروزی کفر  فرزند، شهید گشت و مادر هم، سوخت!  سید تقی قریشی (فراز)  ×××  می‏رفت علی و، می‏کشید از دل آه  وز همسر خویش بر نمی‏داشت نگاه  دیدند که با خویش، علی می‏گوید:  لا حول و لا قوه الا باللَّه  محمد علی مجاهدی (پروانه)  ×××  گویند که: چون خصم بر او، راه گرفت  بر فاطمه راه، خصم گمراه گرفت  برخاست خروش از همه عالم که: بلال!  برخیز و برو اذان بگو، ماه گرفت!  محمدعلی مجاهدی (پروانه)  ×××  خون ریخت ز سینه‏اش ز مسمار بپرس  بازوش کبود شد، ز اغیار بپرس  دو شاهد صادق ار ز من می‏طلبی  برخیز و برو از در و دیوار بپرس!  محمدعلی مجاهدی (پروانه)  ×××  قنفذ، پی دلداری او آمده بود!  مسمار، به غمخواری او آمده بود!  چون دید کسی بر سر بالینش نیست  آتش به پرستاری او آمده بود!  محمد علی مجاهدی (پروانه)  ×××  می‏زد به رخم ولی، ولی را می کشت  آن مظهر ذات ازلی را، می‏کشت می‏دید که جان او به جانم بسته ست  با کشتن من خصم، علی را می‏کشت! محمد علی مجاهدی (پروانه)  

حضرت زهرا(ع)3

حرفي نداشت چشم ترم جز رثاي تو

جاريست بين هر غزلم رد پاي تو

هر سال فاطميه دلم شور مي زند

در کوچه هاي غربت و اشک و عزاي تو

بگذار ما به جای تو خون گريه مي کنيم

ديگر توان گريه نمانده براي تو

ديدم چقدر قلب تو بی صبر می شود

با شکوه های بی کسی مرتضای تو:

اينقدر رو گرفتنت از من براي چيست

حالا دگر غريبه شده آشناي تو

از گرية شبانه و نجواي كودكان

بايد به گوش من برسد ماجراي تو

بانو كمي به حال حسينت نظاره كن

حرفي بزن كه دق نكند مجتباي تو

حالا ببين که روضه گرفتند كودكان

در پشت درب خانه براي شفاي تو

برخيز و با نگاه ترت يا علی بگو

جان می دهد به قلب شکسته صدای تو

ديدم تو را که آرزوي مرگ مي کني

بانو بس است!  کشته علي را دعاي تو

همناله با وصيت تو ضجّه می زنم

با روضه های بی کفن کربلای تو

 

**************************

اين روزها مسير حياتش عوض شده

شهر مدينه اي که صراطش عوض شده

از ياد رفت «آل محمد» به راحتي

بعد از پيامبر، صلواتش عوض شده

هيزم کنار خانه‌ی زهرا براي چيست؟

ترحيم مصطفاست، بساطش عوض شده

بر آستانه‌ی در «جنت» دخيل بست !

حتي مرام شعله‌ی آتش عوض شده

باران تازيانه و گلبرگ هاي ياس؟

اين شهر، بارش حسناتش عوض شده

اما چرا نشسته به پهلوي فاطمه

انگار ميخ در ثمراتش عوض شده

اين فاطمه ‌ست که ز علي رو گرفته است؟

يا آفتاب خانه صفاتش عوض شده

عطري کبود مي وزد از سمت معجرش

در بين کوچه ها نفحاتش عوض شده

او رفتني است، اين در و ديوار شاهدند

اين روزها اگر حرکاتش عوض شده

نه سنگ قبر و گنبد و گلدسته و ضريح

حتي شمايل عتباتش عوض شده

**************************

حقا که حقی و به نظرها نیاز نیست

حق را به شاید و به اگرها نیاز نیست

تو کعبه ای ، طواف تو پس گردن من است

پروانه را به گرد حجرها نیاز نیست

بی بال هم اگر بشوم باز می پرم

جبریل را به همت پرها نیاز نیست

حرف و حدیث پشت سرت را محل نده

توحید زاده را به خبرها نیاز نیست

گیرم کسی به یاری ات امروز پا نشد

تا هست فاطمه به دگرها نیاز نیست

من باشم و نباشم، فرقی نمی کند

تا آفتاب هست، قمرها نیاز نیست

یا اینکه من فدای تو یا اینکه هیچکس

وقتی سرم که هست به سرها نیاز نیست

حرف سپر فروختنت را وسط مکش

دستم که هست حرف سپرها نیاز نیست

محسن که جای خود حسنینم فدای تو

وقتی تو بی کسی به پسرها نیاز نیست

طاقت بیار ، دست تو را باز می کنم

گیسو که هست آه جگرها نیاز نیست

دیوار هم برای اذیت شدن بس است

دیگر فشار دادن درها نیاز نیست

لطیفیان


 

عشق يعنـــــــي فاطمه ام ابي

عشق يعني همدمي بهر ولي

عشق يعني نور چشمان نبي

عشق يعنـي مادري بهر وصي

عشق يعني فاطمه يعني علي

عشق يعنـــــــي پابه پاي اولي

عشق يعـــني مدينه غرق درد

عشق يعني روزگاري سرد سرد

عشق يعني ناله ها دربطن شب

عشق يعني سوختن از درد و تب

عشق يعني روي تابيدن از علي

صورت نيـــــــــلي گرفتن از علي

عشق يعنــــــي تا ابد ديوانگي

در طواف فاطــــــــــمه پروانگي

عشق يعني چادر خاكي به سر

عشق يعني خانه اما در سفر

عشق يعني غرق در راز و نياز

عشق يعني بي نهايت در نماز

 

راز خدایی


الا که راز خدایی، خدا کند که بیایی                      تو نور غیب نمایی، خدا کند که بیایی

شب فراق تو جانا خدا کند به سرآید                       سرآید و تو برآیی، خدا کند که بیایی

دمی که بی تو سر آید خدا کند که نیاید                   الا که هستی مایی، خدا کند که بیایی

فسرده غنچه گلها فتاده عقده به دلها                     تو دست عقده گشایی، خدا کند که بیایی

ز چهره پرده بر افکن به ظلم شعله در افکن                تو دست عدل خدایی، خدا کند که بیایی

نظام هر دو جهانی امام عصر و زمانی                       یگانه راهنمایی، خدا کند که بیایی

تو مشعری عرفاتی، تو زمزمی تو فراتی                     تو رمز آب بقایی، خدا کند که بیایی

دل مدینه شکسته حرم به راه نشسته                      تو مروه ای تو صفایی، خدا کند که بیایی

به سینه ها تو سروری به دیده ها همه نوری              به دردها تو دوایی، خدا کند که بیایی

ترا به حضرت زهرا، بیا ز غیبت کبری                          دگر بس است جدایی، خدا کند که بیایی

فاطمه معصومه


هر فاطمه ای که هست سهمش آه است
با ناله و اشک و بی کسی همراه است
يک سرّ غريبانه کوثر اين است:
که عمر گل محمدی کوتاه است
يوسف رحيمی
تو کيستی سلاله ی زهرای اطهری
معصومه ای، کريمه ی آل پيمبری
ممدوحه ی ائمه و محبوبه ی خدا
احمد خصايل استی و صدّيقه منظری
باب الکرم سلاله ی باب الحوائجی
ام العفاف دختر موسی بن جعفری
امروز قبله ی دل خوبان روزگار
فردا همان شفيعه ی فردای محشری
تو سومين مليکه ی اسلام فاطمه
آيينه دار زينب و زهرای اطهری
يک مام تو خديجه دگر مام، فاطمه
پاکيزه تر ز مريم و حوّا و هاجری
مريم پی زيارتت آيد اگر به قم
اقرار می کنی که همانا تو برتری
بر نُه سپهر عصمت وتقوی ستاره ای
در هفت بحر نور، فروزنده گوهری
هم چار نجل پاک رضا را تو گوهری
هم هشتمين ولی خدا را تو خواهری
مصباح علم و دانش و توحيد و معرفت
مصداق هل اتی، ثمر نور کوثری
عمر کم تو خاطره ی عمر فاطمه است
ياد آور مقاومت و صبر مادری
گويند باز می شود از قم در بهشت
تو خود بهشت قرب خداوند اکبری
مادر نگشته، بانوی خلق دو عالمی
شوهر نکرده، مادر آغاز و آخری
بانو ولی چه بانويی، بانوی نُه سپهر
دختر ولی چه دختری،اسلام پروری
برهشت آفتاب ولايت ستاره ای
در نُه سپهر نور، مه نور گستری
پيراهن تو عصمت و تقوی ست چادرت
زهد مجسمی و عفاف مصوّری
در بحر بی کرانه ی ايمان و در کمال
در آسمان زهد فروزنده اختری
باب المراد دختر باب الحوائجی
اخت الوقار دخت بتول مطهّری
زهرا بهشت و روح تو لطف محمد است
اولاد او همه شجر نور و تو بری
گويند سايه ی حرمت بر سر قم است
قم را نه، بلکه ملک جهان را تو محوری
زانو زنند خيل فقيهان به محضرت
آری تو شهر فقه و احاديث را دری
روزی اگر به خطبه گشايی زبان خويش
باور کنند خلق، که در نطق حيدری
اسلام را به منطق گرمت مروّجی
توحيد را به نيروی علمت بيانگری
عطر تو بر مشام محمد اگر رسد
با خنده بوسدت که بهشت مکرری
از نخل های سبز فدک می رسد ندا
اين باغ از آن توست که زهرای ديگری
اگر ثنای تو گويد محال نيست « ميثم »
زيرا تو در قصيده سراييش رهبری
استاد حاج غلامرضا سازگار
ای کوثرِ کوثر رسول لله
زهرای مکررِ رسول لله
هم سوره نور موسی جعفر
هم پاره پيکر رسول لله
معصومه خانواده عصمت
صديقه ديگر رسول لله
جايی که تو در حضور بابايی
زهراست به محضر رسول لله
سرچشمه گرفته روح پاک تو
از روح مطهر رسو للله
تو بعد ائمه يک امام استی
شايسته اين چنين مقام استی
ای روح و روان عترت و قرآن
در جسم تو جان عترت و قرآن
چون آينه پيش ديده ات پيدا
اسرار نهان عترت و قرآن
از يمن تو ای کريمه عترت
قم گشته جهان عترت و قرآن
روی تو چراغ مکتب عصمت
نطق تو زبان عترت و قرآن
برخيز و بخوان خطابه چون مادر
ای روح بيان عترت و قرآن
قرآن به جلالت تو می نازد
عترت به اصالت تو می نازد
تو وارث معجز امامانی
تو دختر عترتی و قرآنی
تو شوی نکرده مادرِ هستی
تو در تن خود روان ايمانی
محبوبه چارده ولی لله
معصومه به کنيه و به عنوانی
تو فاطمه ای و فاطمی عصمت
تو عالمه علوم ماکانی
تو حجب و حيا و زهد و عصمت را
در مکتب اهل بيت، ميزانی
زهد و شرف ائمه را داری
ظرفيت صبر عمه را داری
ای سوره نور موسی جعفر
ممدوحه هل اتی پس از مادر
مهر تو مدال سينه مريم
کوی تو بهشت ساره و هاجر
قم از قدمت مدينةالزهرا
قبر تو مزار دخت پيغمبر
معصومه ای و به چارده معصوم
همه عمه و خواهری و هم دختر
هم می بالد جواد از اين عمه
هم می نازد رضا به اين خواهر
بر جان تو دختر کلام لله
از زينب و فاطمه سلا ملله
تو حق حيات بر امم داری
يک فردی و يک جهان کرم داری
شد گرچه به قم نزول اجلالت
در چشم جهانيان قدم داری
هم در عربی کريمه عترت
هم سايه به کشور عجم داری
هم در حرم ائمه مدفونی
هم دردل اهل قم حرم داری
ما ذره و تو هزارها خورشيد
ما قطره و تو هزار يم داری
در شهر ائمه تا درخشيدی
قم را شرف مدينه بخشيدی
ممدوحه ذات کبريايی تو
معصومه و عصمت خدايی تو
الحق که ميان آن همه خواهر
آيينه حضرت رضايی تو
با آنکه به شهر قم مکان داری
در ملک وجود، رهنمايی تو
مانند دوازده امام ما
از کار همه گره گشايی تو
ہ ہل قسم ای کريمه عترت ﻠﻠ
برتر ز ثنا و مدح مايی تو
به ثنات اگر گهر بارد « ميثم »
دريای کرامت تو را دارد
حاج غلامرضا سازگار
اى دختر و خواهر ولايت
آيينه ی مادر ولايت
بر ارض و سما مليکه در قم
آرام دل امام هفتم
معصومه به کُنيه و به عصمت
افتاده به خاک پايت عفت
در کوى تو زنده ، جان مرده
بر خاک تو عرش سجده برده
در قصر تو جبرئيل حاجب
زُوّار تو را بهشت واجب
گفتند و شنيده اند ز آغاز
کز قم به جنان درى شود باز
حاجت نبُوَد مرا برآن در
قم باشدم از بهشت بهتر
قم قبله ی خازن بهشت است
اين جا سخن از بهشت ، زشت است
قم شهر مقدس قيام است
قم خانه يازده امام است
قم تربت پاک پيکر توست
اينجا حرم مُطهَّر توست
گر فاطمه(س) دفن شد شبانه
نَبوَد ز حريم او نشانه
کى گفته نهان زماست آن قبر
من يافته ام کجاست آن قبر
آن قبر که در مدينه شد گم
پيدا شده در مدينه ی قم ...
مريم به بَرَت اگر نشيند
اين منظره را ، مسيح بيند
سازد به سلام سَرو قد خم
اول به تو ، بعد از آن به مريم ...
روزى که به قم قدم نهادى
قم را شَرَفِ مدينه دادى
آن روز قرار از مَلک رفت
ذکر صلوات بر فلک رفت
تابيد چو موکبت ز صحرا
شهر از تو شنيد بوى زهرا(س)
درخاک رهت ز عجز و ناله
مى ريخت سرشک ، همچو لاله
با گريه ی شوق و شاخه ی گل
بُردند به ناقه ات توسل
دل بود که بود ، محفل تو
غم گشت به دور محمل تو
آن پير که سيد زمان بود
رويش همه را چراغ جان بود
گرديد به گردِ کاروانت
شد پاى برهنه ساربانت
بردند تُرا به گريه هودَج
تا خانه موسى اِبن خِزرَج
ازشوق تو اى بتول دوم
قم داد ندا به مردم قم
کاى مردم قم به پاى خيزيد
از هر در و بام گل بريزيد
آذين به بهشت قم ببنديد
ناموس خدا مرا پسنديد
قم شام نبود تا که در آن
دشنام دهد کسى به مهمان
قم شام نبود ، تا که از سنگ
گردد رخ ميهمان ز خون رنگ
قم کوفه نبود تا که خواهر
بيند سر نى ، سر برادر ...
حاشا که قم اين جفا پذيرد
مهمان به خرابه جاى گيرد ...
بستند به گرد ميهمان صف
قم با صلوات و - شام با کف ...
قم مهمان را عزيز خوانند
کى دخت و را کنيز خوانند؟ ...
همه عمر آن چه را گفت « ميثم »
در مدح و مصيبت شما گفت
استاد حاج غلامرضا سازگار
تا ابد باغچه ی عطر بهار است اينجا
دست گلهاست که بر دامن يار است اينجا
هر طرف رايحه باغ تجلی دارد
به گمانم سحر آينه زار است اينجا
بالهايی که ملائک به طواف آوردند
وقف برداشتن گرد و غبار است اينجا
هر طرف آهوی دلهاست به دام افتاده
نکند منطقه ی باز شکار است اينجا
بس که روشن شده از گنبد تو صبح حرم
نور خورشيد کم از شمع مزار است اينجا
تحفه هايی که زمينی است کجا لايق اوست
صلوات است که شايان نثار است اينجا
اين سخن بر غزل پيش ضميمه بادا
هرچه داريم نثار تو کريمه بادا
در تماشای جلال تو ادب بايد داشت
ناله ای بدرقه راه طلب بايد داشت
در خور منزلت و شأن تو ذيقعده نيست
جشن ميلاد تو در ماه رجب بايد داشت
کوثر اسم تو شيرينی ايمان دارد
وقت نامت به دهان طعم رطب بايد داشت
عاقل از درک حظور تو به عجز افتاده
به تمنای تو ديوانه لقب بايد داشت
همچو پروانه اگر سوخت پر ما سهل است
سخت عمری که پی شمع تو تب بايد داشت
آفرين بر تو که سر بودی و مکتوم شدی
خواهر و دختر و هم عمه معصوم شدی
لايق صحبت صبح تو به جز شبنم نيست
جز ستاره شب احساس تو را محرم نيست
در کوير آمدی از زمزمه گل روياندی
يعنی احساس زلال تو کم از شبنم نيست
آنکه ايوان نجف گفته صفايی دارد
داند ايوان تو از مرقد مولا کم نيست
پای شيطان به شکوه حرمت باز نشد
آنکه بيرون ز بهشت تو رود آدم نيست
عشق بی حد تو را کافری اش می خوانند
کفر هم باشد اگر آخر اين عالم نيست
آسمان می چکد از خواهش عرفانی ما
حالت دَرهم ما مستحق دِرهم نيست
از نسيم سحر آرامگهت پرسيدم
که لبش جز به تب بوسه بر آن پرچم نيست
حرمت جلوه توحيد دمادم دارد
قبله گاه است ولی مسجد اعظم دارد
ینامز دمحم داوج
در قم که آمدم دل سنگم جلا گرفت
مثل کبوتری به حريم تو جا گرفت
گرد و غبار دور و بر صحن اين حرم
گرد و غباری از دل آيينه ها گرفت
باران،قنوت،اشک،کبوتر،کنار تو
در اين ميانه نور تو دست مرا گرفت
وقتی نگاه من به تو افتاد اين دلم
حال و هوای باب جوادِ، رضا ع گرفت
جسمم کنار خواهر و قلبم صحن رضاست
اشکم تمام فاصله ها را فرا گرفت
اين خادمان کوی تو گفتند ميشود
از دست مهربان شما "کربلا" گرفت
يحيی نژادسلامتی
نه جسارت نمی کنم اما، گاه من را خطاب کن بانو
چيزی از ديگران نمی خواهم، تو مرا انتخاب کن بانو
در کنار تو قطره ام اما، تو مرا رهسپار دريا کن
در کنار تو ذره ام اما، تو مرا آفتاب کن بانو
دل به هر سو که می رود بسته است، ديگر از دست خويش هم خسته است
دارد اين گونه می رود از دست، آه قدری شتاب کن بانو
به گمانم که خسته ای از من، خسته ای دل شکسته ای از من
وای اگر که تو را می آزارد، خب دلم را جواب کن بانو
مانده ام بين رفتن و ماندن، رفتن و مبتلای غير شدن
ماندن و عاقبت به خير شدن، تو خودت انتخاب کن بانو
منم و اشک و خواهشی ديگر، روز سخت شفاعت و محشر
تو گنه کار اگر کم آوردی، روی من هم حساب کن بانو
سيد محمد رضا شرافت
بين کوير خشک آراميده دريا
دريايی از عشق و وفا و نور زهرا
دريايی از مهر رضا و عشق حيدر
آيد صدا از موج آن: ادَرِک برادر
مرآت نور مادر مظلومه گشته
از سوی موسی نام او معصومه گشته
معصومه يعنی عشق، يعنی استقامت
معصومه يعنی خواهر و دخت امامت
معصومه يعنی نور يعنی دل ربايی
معصومه يعنی فانی عشق خدايی
معصومه يعنی مغفرت يعنی عطوفت
معصومه يعنی لطف و احسان بی نهايت
معصومه يعنی دختر خير البريه
معصومه يعنی ياسی از نسل فريده
معصومه يعنی عمه ی جود وکرامت
معصومه يعنی آسمانی از شهامت
معصومه يعنی شير زن در بيشه ی عشق
نخل بلندی از بن و از ريشه ی عشق
معصومه يعنی ياس باغ آل عصمت
معصومه يعنی کعبه ی آمال عصمت
معصومه يعنی با برادر تا شهادت
معصومه يعنی جان سپردن بين غربت
معصومه يعنی زينب ثانی زهرا
معصومه يعنی قلب طوفانی زهرا
زينب نشان بود و ولی سيلی نديده
هرگز کسی رخسار او نيلی نديده
زينب نشان بود و ولی دستش رسن نيست
هم چون اسيران در ميان انجمن نيست
زينب نشان بود و ولی با اشک و گريه
قلبش نديده داغ عباس و رقيه
زينب نشان بود و ولی او بی مدد نيست
در قسمت او ضرب جان کاه لگد نيست
امشب به می رخساره ی خود را بشستم
خورده گره بر آن ضريح پاک دستم
امشب که او دردم دوا بنموده شادم
آری رسيده زينب ثانی به دادم
من دعبلم ديوانه ی اخت الرضايم
با دست بی بی مُهر شد کرب و بلايم
مجيد خضرايی
ما را برای گدايش شدن آفريده اند
غُمری آب و هوايش شدن آفريده اند
او را برای طواف و برای عروج
مارا برایِ برايش شدن آفريده اند
اين خانوم با کرم، محترم را برای
وقف امام رضايش شدن آفريده اند
اصلا تمامی ايران زمين را برای
ملک خصوصی پايش شدن آفريده اند
هرچند نانی نداريم، گندم که داريم
گيرم مدينه نرفتيم ما قم که داريم
×××
زهرا حضورش نيازی به مردم ندارد
اصلا ظهورش مدينه يا قم ندارد
بالی که اين آسمان را ندارد، چه دارد؟
آن کس که اين آستان را ندارد چه دارد؟
عصمت تباری که همسايه اش را نديده
همسايه اش نيز هم سايه اش را نديده
بانوی والا مقامی که مافوق نور است
خورشيد هفت آسمانی که مافوق نور است
پروازها با قنوتش به بالا رسيدند
اعجازها با نگاهش به عيسی رسيدند
غير از خدايا خدايا صدايی ندارد
روی زمين غير محراب جايی ندارد
سجاده اش با مناجات کردن گره خورد
هر صبح با نور خيرات کردن گره خورد
امروز بارانی ترين عنايت به دستش
فردا فراوان ترينِ شفاعت به دستش
از يک طرف دخترِ مردِ مشکل گشاهاست
از يک طرف خواهرِ آبروی گداهاست
او حلقهء اتصال رضا با جواد است
باب الحوائج ترينی که بابِ مراد است
وقتی که می خواست از خانه اش در بيايد
يعنی به سمتِ حريم پيمبر بيايد
دور و برش از برادر برادر قرُق بود
راه از پسر های موسی ابن جعفر قرُق بود
دست پسرهای موسی ابن جعفر نقابش
پای پسرهای موسی ابن جعفر رکابش
تا چادرش خاکی از رد پايی نگيرد
تا معجر با حجابش به جايی نگيرد
او آمد و ماي ٴ ه افتخار همه شد
دسته گل مريمی بهار همه شد
گيرم نبوديم اما سلامش که کرديم
گيرم نديديم، ما احترامش که کرديم
ما سر بلنديم از اين که گلابش نکرديم
با ازدحام سر کوچه آبش کرديم
او آمد و طرز خواهر شدن را نوشت و
قربانِ قبل از برادر شدن را نوشت و
چه خوب شد که مسيرش به مقتل نيوفتاد
چه خوب تر که بارها از روی تل نيوفتاد
گودالی از کشمکش های لشکر نديد و
بالای سر نيزه ها سر نديد و....
علی اكبر لطيفيان
روی قبرم بنويسيد که خواهر بودم
سال ها منتظر روی برادر بودم
روی قبرم بنويسيد جدايی سخت است
اين همه راه بيايم، تو نيايی سخت است
يوسفم رفته و از آمدنش بی خبرم
سال ها ميشود و از پيرهنش بی خبرم
روی قبرم بنويسيد نديده رفتم
با تن خسته و با قد خميده رفتم
بنويسيد همه دور و برم ريخته اند
چقدر دسته ی گل روی سرم ريخته اند
چقدر مردم اين شهر ولايی خوبند
که سرم را نشکستند خدايی خوبند
بنويسيد در اين شهر سرم سنگ نخورد
به خداوند قسم بال و پرم سنگ نخورد
چادرم دور وبرم بود و به پايی نگرفت
معجرم روی سرم بود وبه جايی نگرفت
...من کجا شام کجا زينب بی يار کجا؟
من کجا بام کجا کوچه و بازار کجا؟
بنويسيد که عشّاق همه مال هم اند
هر کجا نيز که باشند به دنبال هم اند
گر زمانی به سوی شاه خراسان رفتيد
من نبودم به سوی مرقد جانان رفتيد...
روی قبرش بنويسيد برادر بوده
سال ها منتظر ديدن خواهر بوده
روی قبرش بنويسيد که عطشان نشده
بدنش پيش نگاه همه عريان نشده
بنويسيد کفن بود، خدايا شکرت
هر چه هم بود بدن بود خدايا شکرت
يار هم آن قدری داشت که غارت نشود
در کنارش پسری داشت که غارت نشود
او کجا نيزه کجا گودی گودال کجا؟
او کجا نعل کجا پيکر پامال کجا؟
...
بنويسيد سری بر سر نی جا می کرد
خواهری از جلوی خيمه تماشا می کرد
علی اکبر لطيفيان
ای دلم بی قرار در حرمت
کن نگاهی به سائل کرمت
ذره ای بودم و ز لطف شما
زير بالم شده تمام سما
طفل خُردی به پای مکتب تو
بوده ام من دخيل هر شب تو
سر نهاندند پيش پای شما
بهجت و فاضل و مطهر ها
عمه و بنت و خواهر معصوم
بر تو باشد سلام هر معصوم
ای ضريحت بود مطاف ملک
رفته گلدسته ات فراز فلک
چشم من ابری است و بارانی
از تب عشق خود تو می دانی
لحظه هايم اسير دل تنگی
می زنم زلف يار را چنگی
افتخارم بود گدايی تو
مرغ دل را کنم هوايی تو
می کنی تو غروب آدينه
دل من را چو صحن آيينه
با نگاهی دلم هوايی کن
قلب من را تو کربلايی کن
***
ميثم رحمانی
لبخند بر لبان زمين آشکار شد
امسال در عزای تو فصل بهار شد
خجلت زده درخت به کنجی نشسته است
که با گل و شکوفه چرا هم قطار شد؟
مهتاب شمع سوخته در پيش گنبدت
خورشيد هم ستاره ی دنباله دار شد
هر کفتری که صبح به دور شما نگشت
آن روز را به شب نرسانده شکار شد
پروان هی عبور به غير از حرم نداشت
پروانه ای که ظهر به گنبد دچار شد
غير از حريم تو سر هر شاخه ای نشست
حق با پرنده بود ولی سنگسار شد
بی بی کريمه است و برای گناهکار
درهای صحن آينه راه فرار شد
زيباست سويت آمده اين رود غم ولی
هرجا که قلب رود شکست آبشار شد
اينجا نه! روبروی ضريحت مرا بخر
وقتی که خوب گون هی من آبدار شد
اشک تو می چکيد به خاک و می آمدی
ساوه به قم تمام درخت انار شد
گرديده ام به دور حرم هفت مرتبه
اما چرا طواف شما هشت بار شد؟
غير از سلام حامل "آه" ست هر کسی
از قم به سمت طوس سوار قطار شد
از جنس سنگ نيست از اشک ملايک ست
آن سنگ که برای تو سنگ مزار شد
در زير پای اين همه زائر به لطف تو
موری به زنده بودنش اميدوار شد
مهدی رحيمی
اى ازليت به تربت تو مخمّر
وى ابديّت به طلعت تو مقرّر
آيت رحمت زجلوه تو هويدا
رايت قدرت درآستين تو مضمر
جودت هم بسترا،به فيض مقدس
لطفت هم بالشا،به صدرمصدّر
پرده کشد گر که عصمت توبه اجسام
عالم اجسام گردد،عالم ديگر
جلوه تو ايزدى رامجلى
عصمت توسر مختفى را مظهر
گويم واجب ترا،نه آنت رتبت
خوانم ممکن ترا،ممکن برتر
ممکن اندر لباس واجب پيدا
واجبى اندر رداى امکان مظهر
ممکن امّاچه ممکن ،علتّ امکان
واجب،امّاشعاع خالق اکبر
ممکن امّايگانه واسطه فيض
فيض به مهتررسدوزآن پس کهتر
ممکن امّانمودهستى ازوى
ممکن امّازممکنات فزون تر
وين نه عجب زآنکه نوراوست ززهرا
نوروى ازحيدراست واوزپيمبر
نورخدادرسول اکرم پيدا
کردتجلىّ زوى به حيدرصفدر
وز وى تابان شده به حضرت زهرا
اينک ظاهرز دخت موسى جعفر
اين است آن نورکزمشيّت کن ،کرد
عالم،آن کاودرعالم است منّور
اين است آن نورکزتجلىّ قدرت
دادبه دوشيزگان هستى زيور
شيطان عالم شدى اگرکه بدين نور
ناگفتى،آدم زخاک هست ومن آذر
آبروى ممکنات جمله ازاين نور
گرنبدى ،باطل آمدندسراسر
جلوه اين خودعرض نمودعرض را
ظلّش بخشود،جوهرّيت جوهر
عيسى مريم به پيشگاهش دربان
موسى عمران به باگاهش چاکر
اين يک چون ديده بان فراشده بردار
وين يک چون قاپقان معطّى بردر
ياکه دوطفلنددرحريم جلالش
ازپى تکميل نفس آمده مضطر
اين يک انجيل رانمايدازحفظ
وآن يک تورات رابخواندازبر
گرکه نگفتى امام هستم برخلق
موسى جعفر،ولىّ حضرت داور
فاش بگفتم که اين رسول خداى است
معجزه اش مى بودهمانادختر
دخترجزفاطمه نيابداين سان
صلب پدرراوهم مشيمه مادر
دخترچون اين دوازمشيمه قدرت
نامدونايددگرهماره مقدّر
آن يک امواج علم راشده مبدا
وين يک افواج حلم راشده مصدر
اين يک ازخطابش مجلى
وين يک معدوم ازعقابش مستر
اين يک برفرق انبياشده تارک
وين يک اندرسراوليارامغفر
اين يک درعالم جلالت کعبه
وين يک درملک کبريائى مشعر
لم يلدبسته لب وگرنه بگفتم
دخت خداينداين دونورمطهّر
اين يک کون ومکانش بسنه به مقنع
وين يک ملک جهانش بسته به معجر
چادرآن يک حجاب عصمت ايزد
معجراين يک نقاب عفّت داور
آن يک برملک لايزالى تارک
اين يک برعرش کبريائى افسر
تابشى ازلطف آن بهشت مخلدّ
سايه اى ازقهر اين جحيم مقعّر
قطره اى ازجودآن بحارسماوى
رشحه اى ازفيض اين ذخايراغبر
آن يک خاک مدينه کرده مزيّن
صفحه قم رانموده اين يک انور
خاک قم اين کرده ازشرافت جنّت
آب مدينه نموده آن يک کوثر
عرصه قم غيرت بهشت برين است
بلکه بهشتش يساولى است برابر
زيبداگرخاک قم به عرش کندفخر
شايدگرلوح رابيايدهمسر
خاکى عجب خاک ،آبروى خلايق
ملجأبرمسلم وپناه به کافر
« هندى » گرکه شنيدندى اين قصيده
شاعرشيراز و آن اديب سخنور
آن يک طوطى صفت همى نسرودى
اى به جلالت زآفرينش برتر
وين يک قمرى نمط هماره نگفتى
اى که جهان ازرخ توگشته منوّر
امام خمينی (ره)
غمی ميان دل خسته ام شرر دارد
دل شکسته ام اينگونه همسفر دارد
کبوتری که نشسته به روی ايوانم
دوباره آمده و از رضا خبر دارد
خيال غربت او می کشد مرا ، اما
دلم زغصه زينب غمی دگر دارد:
ز کاروان اسيران وخواهری تنها
که حلقه ای زيتيمان در به در دارد
ز مادری که سپر شد کبود شد خم شد
ز مادری که ز غم دست بر کمر دارد
ز مادری که کنار سر دو طفلانش
ز کوچه های يهودی نشين گذر دارد
ز دختری که يتيم است و در تمامی راه
به سمت نيزه بابا فقط نظر دارد
ز دختری که به لکنت به عمه اش ميگفت
بگو به دختر شامی که اين ، پدر دارد
ز صوت ضربه سنگين سنگها فهميد
لبان خشک پدر زخم های تر دارد
سر پدر به زمين خورد و بين آن مردم
کسی نبود که سر را زخاک بردارد
حسن لطفی
خاتون شهر آينه هايی بزرگوار
زهرای شهر يثرب مايی بزرگوار
چشم مَلک نديده دمی سايه ی تو را
ناموس بارگاه خدايی بزرگوار
اين قوم را به راه حقيقت کشانده ای
موسای بی عباو عصايی بزرگوار
بر شانه های باد، جحاز تو حمل شد
فرمانروای مُلک صبايی بزرگوار
گم کرده ايم کعبه ی حاجات و آمديم
نزد شما که قبله نمايی بزرگوار
من گريه می کنم که نگاهی کنی مرا
آری هميشه عقده گشايی بزرگوار
باران رحمت ازلی سهم مان شده
بی شک دليل فيض، شمايی بزرگوار
بانوی مهربان کدامين قبيله ای؟
امشب بگو که اهل کجايی بزرگوار
خُلقت شبيه پير کريم عشيره است
الحق ز نسل شير خدايی بزرگوار
فهميدم از شلوغی صحن و سرايتان
هر لحظه مأمن فقرايی بزرگوار
فرقی نمی کند چقدر نذر می کنند!؟
باب المراد شاه و گدايی بزرگوار
اينجا مريض ها همگی خضر می شوند
سر چشمه ی حيات و بقايی بزرگوار
از لحن گريه کردن زوّار واضح است
در قم، بقيع اهل بکايی بزرگوار
يادت نمی رود چه قراری گذاشتيم؟
محشر دم بهشت بيايی بزرگوار
***وحيد قاسمی***
مرغ دلم راهی قم می شود
در حرم امن تو گم می شود
عمه سادات سلام عليک
روح عبادات سلام عليک
كوثر نوری به كوير قمی
آب حيات دل اين مردمی
عمه سادات بگو كيستی؟
فاطمه يا زينب ثانيستی؟
از سفر كرب و بلا آمدی؟
يا كه به دنبال رضا آمدی؟
من چه كنم شعله داغ تو را
درد و غم شاهچراغ تو را
کاش شبی مست حضورم كنی
با خبر از وقت ظهورم كنی
زنده ياد آقاسی
دوباره آمده ام تا به من بها بدهی
مرامريض کنی و مرا شفا بدهی
گره به کار من افتاده ای کليد بهشت
خدا کند که به من فرصت دعا بدهی
من از زيارت قبلی خراب تر شده ام
خدا کند به من بی پناه جا بدهی
من از زبان رضا با تو درد دل دارم
بدهی « اشفعی لنا » مگر که پاسخ اين
تو آمدی و مقام رضا مشخص شد
تو خواستی که کليدی به دست ما بدهی
دلم برای محرم چه زود تنگ شده
مگر که باز تو امضای کربلا بدهی
هزار عيد فدای دو روز ماتم تو
اگر اشاره کنی، رخصت عزا بدهی...
تمام سال برای تو روضه می گيريم
هزار مرتبه هم در عزات می ميريم
مجيد تال
آيتى از خداست معصومه
لطف بىانتهاست معصومه
جلوهاى از جمال قرآن را
چهرهاى حق نماست معصومه
عطر باغ محمدى دارد
زاده مصطفى است معصومه
پرتوى از تلألوء زهرا
گوهرى پربهاست معصومه
ماه عفت نقاب آل كسا
دختر مرتضى است معصومه
اخترى در مدار شمس شموس
يعنى اخت الرضاست معصومه
زائران! يك در بهشت اينجاست
تربتش باصفا است معصومه
در توسل به عترت و قرآن
باب حاجات ماست معصومه
از مدينه به قصد خطه طوس
رهروى خسته پاست معصومه
تا زيارت كند برادر خود
فكر و ذكرش دعاست معصومه
روز و شب عاشق بيابان گرد
خواهرى باوفاست معصومه
يا مگر اوست زينب دگرى
كز برادر جدا است معصومه
تا بدانى كه نيمه ره جان داد
بنگر اكنون كجاست معصومه
از وطن دور و از برادر دور
حسرتش غم فزاست معصومه
گر چه نشكسته سينه و پهلويش
در دلش داغهاست معصومه
داغ زهرا و داغ اجدادش
وارث كربلاست معصومه
هر حسينيه بيت اوست حسان
چون كه صاحب عزاست معصومه
حسان
ابری شده است حال و هوای نگاهتان
بغض غروب می چكد از هر پگاهتان
دلتنگیِ غمی چقدر موج می زند
در اشكهای نيمه شبِ گاه گاهتان
چشمان صحن آينه هم تار می شود
با غربتی كه می چكد از اشك و آهتان
همراه گريه های تو از دست می رويم
پائين پای روضة شال سياهتان
عطر مزار مادر سادات می رسد
از ياسهای هر سحر بارگاهتان
فردا چه خاكهای ندامت به سر كند »
« امروز هر دلی كه نشد خاك راهتان
اينقدر كه پر از تب اندوه و ناله ای
شايد دلت گرفته به ياد سه ساله ای
می گفت چشمهای ترش درد می كند
قدش خميده و كمرش درد می كند
از بسكه سوخت دامن معصوم خيمه ها
حتی نگاه شعله ورش درد می كند
طوفان تازيانه و باران سنگها!
بيخود كه نيست بال و پرش درد می كند
می سوخت غرقِ حسرت خورشيد نيزه ها
خُب پس بگو چرا جگرش درد می كند
از لطف دستهای نوازشگری كه بود
ديگر تمام موی سرش درد می كند
آرام قلب خسته اش از دست رفته بود
چشم به خون نشسته اش از دست رفته بود
يوسف رحيمی

حضرت عبدالعظیم(ع)

تا خطهّ ی ری بوی تو آمد به مشامش
سر زد به سما بوی خدا از در و بامش
هرکس که سلامی دهد از دور به قبرت
آرند ملايک همگان عرض سلامش
در قدر وشرف بنده همانند تو بايد
تا مذهب خود عرضه کند نزد امامش
با طاعت کونين اگر بنده در آيد
بی مهر شما بوی بهشت است حرامش
گر بر سر ری خون حسين ابن علی ريخت
زين فاجعه بودی به حسين ننگ مدامش
تا پيکر پاک تو نهان گشت به خاکش
بردند زمين ها همه حسرت به مقامش
ايران ز تجلّای تو شد کعبه ی اجلال
ری گشت سپهر و تو شدی ماه تمامش
من رشگ به آن تشنه برم ای يم توحيد
کز کوثر عرفان تو شيرين شده کامش
(ميثم)نه ثناخوان شما بودهاز آغاز
لطفی که شماريد در اين کوی غلامش
گر قبر حسن جدّ تو دور از نظر ماست
ری يثرب و قبر تو بقيع دگر ماست
غلامرضا سازگار(ميثم)
ای جود و کرم قطره ای از بحر عطايت
ای دست کريمان همه بالا به دعايت
درويش صفت خيل کريمانهمه آرند
کشکول گدائی به سر کوی گدايت
ری کرب وبلای فقرا و تو حسينش
ايران چو يکی حلقه،نگين صحن وسرايت
گرديده دعای همه مقرون به اجابت
در حائر پاک حرم روح فزايت
صد بار بشويم دهن از چشمه ی زمزم
يک بار مگر لب بگشايم به ثنايت
ای نجل نبی ای پسر يوسف زهرا
ای صورت خوبان همه خاک کف پايت
پامال کند سلطنت هر دو جهان را
هرکس که زند دست به دامان ولايت
لبريز بود جام دل ما ز فرغت
پرواز کند جان زتن ما به هوايت
از خاک حريم تو دمد فيض مسيحا
يا معجزه ی موسی آيد ز عصايت
زوّار حسين است به لطف و کرم تو
هرکس که نهد چهره به خاک حرم تو
غلامرضا سازگار(ميثم)
ای اهل نظر کعبه ی اهل نظر اينجاست
زيرا حرم زاده ی خيرالبشر اينجاست
خورشيد ولايت گهر بحر هدايت
طوبای بهشت علوی را ثمر اينجاست
آييد به شهر ری و خوانيد خدا را
زيرا که به حاجات همه خلق در اينجاست
اينجا حرم عبد عظيم است عظيم است
بحر عظمت را به حقيقت گهر اينجاست
اين تربت فرزند کريم دو جهان است
ارباب کرم را به سر خاک سر اينجاست
با چشم دل خويش در اين بقعه ببينيد
کافواج ملک تا به فلک جلوه گر اينجاست
ازری همه بر ديده ی دل نور بگيريد
زيرا که سپهر نبوی را قمر اينجاست
آيد به مشام همه بوی حسن از خاک
هان پا به ادب نه که حسن را پسر اينجاست
زوّار حريمش همه زوّار حسينند
بر اهل ولا کرب و بلای دگر اينجاست
اينجا حرم عبدعظيم است عظيم است
اين قبر کريم ابن کريم ابن کريم است
غلامرضا سازگار(ميثم)
مصطفي محمدزاده
التماس دعا

ما اهل بیت را داریم دیگر غمی نداریم

ما اهل بیت را داریم دیگر غمی نداریم
این بهترین ز دنیاست چیز کمی نداریم
در این زمان آخر با فرقه های دیگر
بی عترت پیامبر ما خاتمی نداریم
بعد از خدا محمد باشد عزیز و سرمد
چون نور پاک احمد ما اکرمی نداریم
همچون علی والا نیست در تمام دنیا
چون آب روی زهرا ما زمزمی نداریم
هست فاطمه زهرا صدّیق و پاک و کبرا
همچون علی اعلا ما اعلمی نداریم
عشق حسین و یاران پر کرده هم دل وجان
چون شور کربلامان در عالمی نداریم
وقتی شود محرم گردد زمانه غم
چون خیمه محرم ما پرچمی نداریم
همچون امام معصوم پاکی نگشته معلوم
چون بر حسین مظلوم اشک و نَمی نداریم
مهدی پاک زهرا باشد درون دلها
چون انتظار مولا خوشتر دمی نداریم
در این کویر احسان در این جهان بی جان
جز ذکری از امامان ما همدمی نداریم
هست بهترین حالات واصل شدن به سادات
چون لحظه مناجات ما محرمی نداریم
در این زمان شدت از بهر حفظ وحدت
جز داروی ولایت ما مرهمی نداریم
در قحط حق پرستی دوران نفس و پستی
چون شیعیان به هستی هیچ آدمی نداریم
ما پیروان عترت با فضل و با کرامت
هم صاف و با صداقت زیر و بمی نداریم

مشاعره ای جالب

 

حافظ
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را


صائب تبریزی

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد
 
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
 
به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
هر آنکس که چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
 
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و پا را به خاک گور می بخشند
 
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
 
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
 
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلأ که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟


 

کامران سعادتمند

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
 

نه او را دست و پا بخشم نه شهری چون بخارا را
 

همان دل بردنش کافی، که من را بیدلم کرده

نمیخواهم چوطوطی من، بگویم آن غزلها را
 

غزل از حافظ و صائب و یا دریایی بی ذوق

و یا آن شهریار ترک که بخشد روح اجزا را

میان دلبر و دلدار نباشد حرفِ بخشیدن

اگر دلداده میباشید مگویید این سخنها را