وصّی پنجم پیغمبر خدائی تو
خزانه کرم و جود ذوالعطائی تو
بسوی مقصد والای انبیاء، توحید
به ما سوای خداوند رهنمائی تو
تو باقری و شکافنده علوم توئی
کتاب روشن و گویای کبریائی تو
نه شیعه را تو فقط مقتدا و سالاری
به انبیاء سلف نیز مقتدایی تو
صفای زمزم و بیت و صفائی و مروه
حقیقت حجر و کعبه و منائی تو
سلام ختم رسل را شنیدی از جابر
چرا که نور دو چشمان مصطفائی تو
نظیر دو گل گلزار مصطفی حسنین
سرور سینه زهرا و مرتضائی تو
به صولتی چو علی و به عصمتی زهرا
حسین هیبت و در علم مجتبائی تو
به وقت بندگی و موقع دعا چو پدر
اگرچه روح عبودّیت و دعائی تو
سه ساله بودی و همراه سیّدالشهدا
شریک نهضت خونین کربالئی تو
====================
بين نماز ، وقت دعا گريه مي كني
با هر بهانه در همه جا گريه مي كني
در التهاب آهِ خودت آب مي شوي
مي سوزي و بدون صدا گريه مي كني
هر چند زهر قلب تو را پاره پاره كرد
اما به ياد كرب و بلا گريه مي كني
اصلاً خود تو كرب و بلاي مجسّمي
وقتي براي خون خدا گريه مي كني
آب خوش از گلوي تو پايين نمي رود
با ناله هاي وا عطشا گريه مي كني
با ياد روزهاي اسارت چه مي كشي ؟
هر شب بدون چون و چرا گريه مي كني
با ياد زلفِ خوني سرهای ني سوار
هر صبح با نسيم صبا گريه مي كني
هم پاي نيزه ها همه جا گريه كرده اي
هم با تمام مرثيه ها گريه مي كني
ديگر بس است « چشم ترت درد مي كند ! »
از بس كه غرق اشك عزا گريه مي كني
يوسف رحيمي
=============================
هفتم ماه است و باید چشم ها گریه کنند
پا به پای روضه های هل اتی گریه کنند
این قبیله بی نیاز از روضه خوانی منند
که فقط کافی است گویم کربلا گریه کنند
با همین گریه است که یک چند روزی زنده اند
پس چه بهتر اینکه بگذاریم تا گریه کنند
حال که گریه کن مردی ندارد این غریب
لااقل زنها برایش در منا گریه کنند
هر زمانی که میان خانه روضه می گرفت
امرش این بود اهل خانه با صدا گریه کنند
با سکینه می نشیند "شیعتی" سر می دهد
آه جا دارد تمام آب ها گریه کنند
چشم او شام غریبان دیده بین شعله ها
عمه هایش در هجوم اشقیاء گریه کنند
یاد دارد کعب نی هایی که مانع می شدند
چشم های زخم آل مصطفی گریه کنند
در قفای ذوالجناح با عمه آمد قتلگاه
انبیاء را دید با خیر النساء گریه کنند
عمه دردانه اش جان داد تا اهل حرم
یا شوند آزاد از زنجیر یا گریه کنند
یاد موی خاکی همبازی اش تا میکند
دخترانش مو پریشان ای خدا گریه کنند
جواد حیدری
======================================================
سوغات ما از کربلا درد و محن بود
پژمردگيّ لاله هاي در چمن بود
من تشنگي در خيمه را احساس کردم
ياد از دو دست خوني عباس کردم
من کودکي بودم که آهم را شنيدند
ديدم سر جد غريبم را بريدند
من ديده ام در وقت تشييع جنازه
اسبان دشمن را که خورده نعل تازه
من با خبر هستم ز باغي پر شکوفه
خورشيد را بر نيزه ديدم بين کوفه
گر چه که من مسموم از زهر هشامم
من کُشته ي ويرانه اي در شهر شامم
ديدم که پر مي زند همسنگر من
در خاطرم شد زنده ياد مادر من
======================================
مانده داغی عظیم بر جگرت
عکس راسی به نیزه،در نظرت
سر بازار شام و بزم شراب
چه بلاهایی آمده به سرت!؟
هر شب جمعه خون دل خوردی
پای ذکر مصیبت پدرت
پای روضه به جای قطره ی اشک
خون و خونابه ریخت از بصرت
می توان دید عکس زینب را
بین قاب کبود چشم ترت
سوختی سرو باغ فاطمیون
زهر آتش زده به برگ وبرت
گر گرفته فضای حجره ی تان
تحت تاثیر آه شعله ورت
مهر و تسبیح کربلایت را
داده ای ارثیه به گل پسرت
وحید قاسمی
========================================
آسمان اشك غم از ديده ما بيرون كرد
دل ما را ز غم و غصّه لبالب خون كرد
هر دلى رسته ز غم بود، به غم كرد دچار
هر سرى لاف زد از عقل و خرد مجنون كرد
هر كه در دايره عشق و وفا گام نهاد
چرخش از دايره عشق و وفا بيرون كرد
پنچمين حجت حق حضرت باقر كه خدا
بهر او خلقت اين دايره گردون كرد
گشت مسموم جفا از اثر زهر وليد
شيعيان را به جهان غمزده و محزون كرد
چه دهم شرح غمش را كه ندانم به خدا
با دل خسته او زهر هلاهل چون كرد
گويم آن قدر كه تا بر سر زين جاى گرفت
آسمان زين فلك از غم او وارون كرد
قدر اين گوهر يكدانه ندانست فلك
كه غريبانه به زير لحدش مدفون كرد
مى رود اشگ غم از چشم ملايك «خسرو»
شعر جانسوز تو چون چشم ملك جیحون کرد
. (محمّد خسرو نژاد)