حضرت قاسم بن الحسن(ع)

آمدم جان عمو درک منای تو کنم

خویش را لایق دیدار خدای تو کنم

پدرم کرده وصیت که به قربانگاه عشق

جان ناقابل خود را به فدای تو کنم

مادرم کرده به عشق تو کفن پوش مرا

که ز خون سرخ رخ کرببلای تو کنم

من که بهتر نِیَم از اکبر گلگون کفَنت

اذن جنگم بده تا جلب رضای تو کنم

سیزده سال نشستم به اُمیدی که سرم

برسر نیزه علمدار لوای تو کنم

من یتیمم ز محبّت دل قاسم مشکن

چه شود گر که مَن سعی صفای تو کنم

گر تنم زیر سم اسب لگد کوب شود

به از آن است به پا بزم عزای تو کنم

رو سپیدم به بر فاطمه کن جان عمو

تا که در نزد پدر حمد و ثنای تو کنم

حضرت قاسم بن الحسن(ع)

 

چشمی که بسته ای به رخم وا نمی شود

یعنی عمو برای تو بابا نمی شود

ای مهربان خیمه ، حرم را نگاه کن

عمه حریف گریه ی زنها نمی شود

تا جان نداده مادرت از جا بلند شو

زخم جگر به گریه مداوا نمی شود

باید مرا به سمت حرم با خودت بری

من خواستم که پا شوم اما نمی شود

باور نمی کنم چه به روزت رسیده است

اینقدر تکه سنگ که یکجا نمی شود

تقصیر استخوان سر راه مانده است

راه نفس گمان نکنم ، وا نمی شود

این نعل های تازه چه کردند با تنت

عضوی که از تو گمشده پیدا نمی شود

بی تو عمو اسیر تماشا شده ببین

قدت شبیه قامت سقا شده ببین

مثل دلم تمام تنت زیر و رو شده

دشتی از آه شعله زنت زیر و رو شده

پیراهنی که بر بدنت بود کنده اند

پیراهنی که شد کفنت زیر و رو شده

از بس که اسب بر بدنت تاخت با سوار

حتی مسیر آمدنت زیر و رو شده

با من بگو به دست که افتاده کاکلت

این طور موی پر شکنت زیر و رو شده

از بس که سنگ بر سر و پای تو ریخته

از بس که نیزه روی تنت زیر و رو شده

انگار جای فاصله ها پر نمی شود

از بس تمامی بدنت زیر و رو شده

حسن لطفی

یه لب رسیده جانم کجایی ای عمو جان

یه لب رسیده جانم کجایی ای عمو جان

شکسته استخوانم کجایی ای عمو جان

یتیم مجتبایم –به زیر دستو پایم

 

سربسته گویمت من- از کوفیان چه دیدم

به زیر سم مرکب-ببین که قد کشیدم

یتیم مجتبایم –به زیر دستو پایم

--

دنیا نیامده زغمت خونجگر شدم

وصف تورا شنیدم و از خود به در شدم

عمر و جوانی و همه ی زندگیم را

وقف توکردم و به تو وابسته تر شدم

تادل تهی نمو ده ام از هر چه غیر توست

برکسوت غلامی تو مفتخر شدم

قسمت شد آمدم به کنار ضریح تو

پروانه ی تو بودم وپروانه تر شدم

ممنون از اینکه دست مرا هم گرفته ای

مجنون صفت زعشق تو پاتابه سر شدم

بی اعتبار بودم واز لطف مادرت

سنگ تورا به سینه زدم معتبر شدم

تا مادرم به کام من از تربت تو ریخت

دیوانه ی تو بودم و دیوانه تر شدم

--

بوی بهشت می وزد از کربلای تو
ای کشته ای که جان دو عالم فدای تو
برخیز و باز بر سر نی آیه ای بخوان
ای من فدای آن سر از تن جدای تو
اندر منا ذبیح یکی بود و زنده رفت
ای صد ذبیح کشته شد اندر منای تو
رفتی به پاس حرمت کعبه به کربلا
شد کعبه ی حقیقی دل کربلای تو
اجر هزار عمره و حج در طواف توست
ای مروه و صفا به فدای صفای تو
با گفتن رضاً بقضائك به قتلگاه
شد متحد رضای خدا با رضای تو
تو هرچه داشتی به خدا دادی ای حسین
فردا خداست جل جلاله جزای تو
خون خداست خون تو و جز خدای نیست
ای کشته ی خدا به خدا، خونبهای تو
ما را هم ای حسین گدایی حساب کن
آخر کجا رود به جز این در گدای تو