بی تو غروب جمعه چه دلگیر می شود

سیلاب غم ز کوه سرازیر می شود

ماه فلک ستاره فشاند ز چشم خویش

خورشید پشت کوه زمینگیر می شود

دل مرده گشته مدعی معجز مسیح

روباه در نبودن تو شیر می شود

بس پیر در فراق تو مُرد و بس جوان

در انتظار آمدنت پیر می شود

تا ما نمرده ایم تو پا در رکاب کن

تعجیل کن عزیز دلم دیر می شود

بی تو تسلی دل ما ای عزیز جان

فریاد و اشک و سینه و زنجیر می شود

تنها به خواب روی تو دیدم سیِّدی

این خواب کی به وصل تو تعبیر می شود

باز آ که با تو ناله ی تنهایی علی

از چاه کوفه سرزده تکبیر می شود

بگشای رخ که در ورق مصحف رخت

آیات فتح فاطمه تفسیر می شود

وقتی تو ذوالفقار بگیری به دست خویش

فریاد ما به قلب عدو تیر می شود

بر فرق دشمنان تو با نطق دوستان

اشعار میثم است که شمشیر می شود


« سازگار »