اولین روضۀ جانسوز تو را خوانده خدا

امام حسین(ع)-مناجات


چشم ما تا که به زخم بدنت گریان است

اشک ما گوهر رخشان یم عرفان است

به همان آیه که خواندی به سر نیزه قسم

خون پاک تو، حیات دگر قرآن است

دین ز خون بدنت جامۀ گلگون پوشید

گرچه در دامن صحرا بدنت عریان است

حوض کوثر شود از اشک محبان تو پر

ساقی اش دست خدای اَحد منّان است

هرکه را نیست به دل داغ تو، داغش به جگر

هر کجا نیست عزاخانۀ تو زندان است

کفن عاشق تو، پیرهن سینه زنی است

خاک زنجیر زنت، درد مرا درمان است

آب تا روز قیامت جگرش می سوزد

که تو خود خضر حیاتی و لبت عطشان است

اولین روضۀ جانسوز تو را خوانده خدا

اولین گریه کن تو پدر انسان است

حَیَوان بهر تو گریند، خدا می داند

منکر گریه به تو پست تر از حیوان است

چه به دوزخ ببرندش، چه به گلزار بهشت

چشم "میثم" به جراحات تنت گریان است


امام حسین(ع)

امام حسین(ع)-مناجات


ما اشک را ز پاکی مادر گرفته ایم

این زندگی ز چشمه ی کوثر گرفته ایم

اذن ورود ما به بهشت خداست اشک

ما از بهشت هدیه فراتر گرفته ایم

اشک غم حسین بُود، خود بهشت ساز

ما بعد روضه زندگی از سر گرفته ایم

آنکه شنید نام حسین و نریخت اشک

دوری از او به امر پیمبر گرفته ایم

ما در کفن ز تربت او نور می بریم

رزق سفر ز خاک همین در گرفته ایم

ما بی حسین پست ترینِ خلایقیم

با نام اوست رتبه ی برتر گرفته ایم

ما در میان روضه ی او تحت قُبه ایم 

حاجات خود به روضه مکرر گرفته ایم

تا  آب می خوریم صدا می زنیم حسین

این امر از سکینه ی اطهر گرفته ایم


امام باقر(ع)-شهادت و مصائب

امام باقر(ع)-شهادت و مصائب


حریم سینه ی من در شراره افتاده

در انعکاس نگاهم ستاره افتاده

ز حجله گاه لبم خون تازه می ریزد

دگر نفس زدنم در شماره افتاده

شکست هجمۀ بغض گلو گرفتۀ من

به یاد خاطره هایی دوباره افتاده:

به یاد کرب و بلا و غروب عاشورا

خزان به جان تباری بهاره افتاده

به پیش چشم تَرَم پیکر سُلاله ی عشق

به زیر مرکب صدها سواره افتاده

کفن به وسعت دشت و میان یک صحرا

قدم قدم بدن پاره پاره افتاده

هجوم دست پلید و نگاه بی پروا

و زینبی که پِی راه چاره افتاده  

از آن زمانه که هم بازی رقیه شدم

ز خون مرثیه بر دل نگاره افتاده

خرابه بود و من و دختری که بر پایش

نشان آبله ها بی شماره افتاده

نشان پنجه به رویش حکایت از آن داشت

ز گوش نازک او گوشواره افتاده

نفس زد و گلِ سرهای او به خاک افتاد

و باز در دل عمه شراره افتاده


آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد

آقا بیا تا زندگی معنا بگیرد

شاید دعای مادرت زهرا بگیرد

آقا بیا تا با ظهور چشم هایت 

این چشم های ما کمی تقوا بگیرد

پایین بیا خورشید ابر غیبت

تا قبل از آن که کار ما بالا بگیرد

آقا خلاصه یک نفر باید بیاید

تا انتقام دست زهرا را بگیرد

من گریه میریزم به پای جاده ات تا

آیینه کاری کرده باشم مقدمت را

اول ضمیر غائب مفرد کجایی؟

ای پاسخ آدینه های پر معما؟!!

حتمیه بی چون چرا برگرد شاید...

راحت شویم از دست اما و اگر ها

آقا نماز جمعه ی این هفته با تو...

پای برهنه آمدم تا کوفه با پا...

پایان شب های بلند انتظاری

آیا برای آمدن میلی نداری؟

من نذر کردم خاک پایت را ببوسم

آیا سر این بنده منت میگذاری؟

من دل ندادم تا که روزی پس بگیرم

می خواستم پیشت بماند یادگاری

برگرفته از:http://binoghteh.persianblog.ir

بازهم در دل جنون اغاز شد

باز هم در دل جنون آغاز شد
زخم میدانهای مین ابراز شد
باز هم مجنون لیلایی شدیم
بعد عمری باز شیدایی شدیم
یاد گلها یاد شبنم ها بخیر
یاد بوذر یاد میثم‌ها بخیر
یاد آن دریادلان ناشکیب
کوی سبقت می‌ربودند از رقیب
آن زمان‌ها عشق میدان دار بود
عشق در دلهایمان سردار بود
رنگ خون، بالاترین رنگ بود
عشق آنجا ناخدای جنگ بود
آی دریا، بوی طوفان می‌دهی
بوی عاشورا و قرآن می‌دهی
باز امشب، دست‌هامان پرنیاز
عشق در سجاده‌هاتان گرم راز
هشت سالی، خون تیمم کرده‌ایم
روی آتش، ما تبسم کرده‌ایم
هشت سالی بود که بوی ترکش داشتیم
معبری مین، بین دلها داشتیم
زخم میدان‌های مین یادش بخیر
کوچ عشاق از زمین یادش بخیر.
ادامه نوشته

گله&

باور بکن این شهر جای زندگی نیست                             تا ناخدایانند جای بندگی نیست

این تیره‌دل‌ها از شقایق سر بریدند                                 اینها برای آخرت ذلت خریدند

دیندارهای شهر ما در خواب رفتند                                  اهل نماز و عشق بازی آب رفتند

دیگر کسی اهل دعا، اهل صفا نیست                       دیگر کسی به دنبال مردان خدا نیست

چشمی دگر از ترس داور غرق نم نیست               بی دین و دنیا پیشگان در شهر کم نیست

هر رادمردی با غم و غصه قرین است                      هر اهل دل در شهر ما خانه‌نشین است

دیوارهای شهر مان را غم گرفته                                سجاده‌هامان در خانه‌هامان نم گرفته

آقا جان، دیگر کسی دلتنگه عصر جمعه‌ها نیست            دیگر کسی در فکر و یاد کربلا نیست

قرآن شده بازیچه‌ی یک مشت نامرد                              اسباب دکان و ریای خلق بی‌درد

دنیا پر از شمر و یزید و عمرعاص است                   یک روز اینجا عرصه‌ی حکم و قصاص است

باید بیاید آنکه مرد آسمانهاست                                    باید بیاید آنکه فوق کهکشانهاست

باید بیاید عدل را برپا نماید                                          میزان حق را با خودش معنا نماید

وقتی بیاید شهر پر جوش و خروش است                  صوت کلامش گوئیا بانگ سروش است

من منتظر تا فصل هم عهدی بیاید                                با ذوالفقار حیدری مهدی بیاید

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین(علیه السلام)


یک وقت زخانه ات جوابـــــم نکنـــی               با لفظ برو خانه خـــــرابم نکــنی

می ترسم از آن لحظه که روز عرصات              در زمره نوکـــران حـــسابم نکنی

پیش نظر سینه زنانت محـــــــــشـر               بیچاره رو ســـیه خطـابــــم نکــنی

نزدیکی درب دوزخ  آقــــای بهـــشت              با بستن پلک خود عذابــم نکـــنی

سوگنــــد به جـــان مــادرت ای آقــــا               شرمنـــده روی بــوتـرابــــم نکـــنی

فردای قیامت ســــر حــــوض کوثـــــر               با هـــرم نگاه خویش آبــــم نکــــنی

ای ساقی تشنه لب دلت مـــی آید               مهمان پیاله ای شــرابـــم نکـــنی ؟

وحید قاسمی

 

تذکره کرب و بلا


تقدیم به ارباب بی کفن که ۷۲ رروز  بیشتر به محرمش نمومده:

من مریض توام و از تو دوا می خواهم

ای  مسیح دل من از تو شفا می خواهم

از ازل مٌحرم کوی تو شدم یا مولا

در طواف حرمت سعی و صفا می خواهم

حج من دور سرت چرخم و حاجی گردم

تا فدای تو شوم اذن خدا می خواهم

در سرازیری قبرم که مرا خاک کنند

من به جای کفنم شال عزا می خواهم

روز محشر که کسی جور کسی را نکشد

از خداوند شفاعت تو را می خواهم

تا که ناکام نمیرم به جهان تا هستم

از تو یک تذکره کرب و بلا می خواهم

یا علی مدد

امام جواد

این­ها به جای اینکه برایت دعا کنند
کف می زنند تا نفست را فدا کنند
باید فرشته ها، همه با بال­های خود
فکری برای چشمِ پر اشک رضا کنند
هر چند تشنه ای ولی آبت نمی دهند
تا زودتر تو را ز سر خویش وا کنند
این قدر پیش چشم همه دست و پا مزن
اینها قرار نیست به تو اعتنا کنند
بال فرشته های خدا هست پس چرا؟
این چند تا کنیز تو را جابجا کنند
حالا که می­برند تو را روی پشت بام
آیا نمی­شود که کمی هم حیا کنند
تا بام می­برند که شاید سر تو را
در بین راه، با لبه­ای آشنا کنند
حالا کبوتران پر خود را گشوده اند
یک سایبان برای تنت دست و پا کنند
علی اکبر لطیفیان

***************************

یارب به سینه تاب نمانده ز یاد تو

شرمنده ام که یار ندارد جواد تو

موسی به طور بهر مناجات میرود

من مانده ام به حجره دربسته یاد تو

باب المرادم و اجلم مژده میدهد

آقا بیا که فاطمه داده مراد تو

مادر بگو به همسر نامهربان من

باید چگونه جلب کنم اعتماد تو

وقتی امام تشنه ز دل ناله میزند

آبی رسان که میرسد آخر به داد تو

اطراف محتضر که کسی کف نمیزند

چندان وفا نمانده به لبخند شاد تو

محشر جواب مادر مارا چه میدهی

این بغض و کینه نیست شفیع معاد تو

دور امام هلهله کردن روا نبود

گویا به اهل کوفه رسیده نژاد تو

حتی کسی نبود که گرید به حال من

بابا بیا که جان بسپارد جواد تو

جد غریب! بال کبوتر نخواستم

باشد جواد گریه کن خانه زاد تو

***محمود ژولیده***

---------------------------------------------

طائر عرشم ولى پر بسته‏ام

یاد دلدارم ولى دلخسته‏ام
آسمانم بى ستاره مانده است
درد، من را سوى غربت رانده است
ناله‏ها مانده است در چاه دلم
قاتلى دارم درون منزلم
من رضا را همچو روحى بر تنم
هستى و دار و ندار او منم
ضامن آهو مرا بوسیده است
خنده‏ام را دیده و خندیده است
بر رضا هرکس دهد من را قسم
حاجتش را مى‏دهد بى بیش و کم
لاله‏اى در گلشن مولا منم
غصه دار صورت زهرا منم
زهر کین کرده اثر رویم ببین
همچو مادر دست بر پهلو، غمین
در میان حجره‏اى در بسته‏ام
بى قرارم، داغدارم، خسته‏ام
این طرف با فاطمه باشد جواد
آن طرف دشمن ز حالش گشته شاد
این طرف درد و غم و آه و فغان
آن طرف هم دخترانِ کف زنان
کس نباشد بین حجره یاورم
من جوانمرگم، شبیه مادرم
ریشه‏ها را کینه‏ها سوزانده است
جاى آن سیلى به جسمم مانده است
حال که رو بر اجل آورده‏ام
یاد باباى غریبم کرده‏ام
نیست یک درد آشنا اندر برم
خواهرى نبود کنار پیکرم
تشنه لب در شور و شینم اى خدا
یاد جدّ خود حسینم اى خدا
***جواد محمد زمانی***

 

غربت هیچ کسی مثل تو مولا نشود

گره بی کسی تو به خدا وا نشود

نیست یک خواهر غمدیده پرستار شما

هیچ کس همقدم زینب کبری نشود

به لب تشنه ی تو آب گوارا نرسید

مقتلت گر چه به جانسوزی صحرا نشود

پسر ضامن آهو، تو جوانمرگ شدی

مثل تو هیچ کسی وارث زهرا نشود

جگر سوخته از زهر تو را طعنه زدند

جگر سوخته با خنده مداوا نشود

قدرت زهر چه بوده که ز پایت انداخت

گفت با خنده دگر ابن رضا پا نشود

جان فدای پسرت حضرت هادی که سه روز

دید تشییع تن خسته مهیا نشود

***جواد حیدری***

از پشت درب بسته کسی آه می کشد
یوسف دوباره ناله ز یک چاه می کشد
در زیر پای هلهله ها این صدای کیست؟
این پای کوب و دست فشانی برای کیست؟
از ظرفِ آبِ ریخته بر این زمین بپرس
از یک کنیز یا که از آن یا از این بپرس
زرد است از چه گندمِ رویِ دلِ رضا
بر باد رفته است چرا حاصل رضا
زلف مجعد پسرش را نگاه کن
آنگاه یاد یوسف غمگین چاه کن
ای کاش دست کاسه­­ی انگور می شکست
تا چهره جواد به زردی نمی نشست
ای کاش زهر قاتل و مسموم خویش بود
ای کاش کشته اثر شوم خویش بود
دیدند چند طایفه ای از کبوتران
با بال روی بام کسی سایه گستران
***شیخ رضا جعفری***

 

 

ادامه نوشته

یـــاعلــی

درد مداوا می شود با گفتن یک یا علی

عقده ز دل وا می شود با گفتن یک یا علی

سرتاسر روی زمین بهتر ز فردوس برین

از لطف زهرا می شود با گفتن یک یا علی

گفتا خلیل کبریا این آتش از امر خدا

بردا سلاما می شود با گفتن یک یا علی

هر مرده را عیسی چو دید گفتا و بر رویش دمید

این مرده احیا می شود با گفتن یک یا علی

زهرا دعایت می کند غرق عطایت می کند

وقتی لبت وا می شود با گفتن یک یا علی

هر دل که شیدای علیست غرق تولای علیست

اهل تبری می شود با گفتن یک یا علی

ای گل اگر زیباستی از رحمت مولاستی

شهدت گوارا می شود با گفتن یک یا علی

صدها گره وا می شود با گفتن یا فاطمه

یک قطره دریا می شود با گفتن یک یا علی


شعر سینه زنی امام حسین (ع)

یه خدا و یه جهان و یه خیابون که بین الحرمینه
دو تاگنبد دو تا مرقد که برای ابالفضل و حسینه
لک لبیک (3) حسین عزیز زهرا

  بیا تا یه سیب سرخو بو کنیم

میون گریه یه آرزو کنیم

اگه قسمت شد بریم به کربلا

حرمو با مژمون جارو کنیم

خدا رو شکر که می تونیم نوکرای عزیز زهرا باشیم
سینه زنها چی می شه تا یه محرم همه کربلا باشیم
لک لبیک (3) حسین عزیز زهرا
شب بارون با دل خون دل مجنون هوا لیلا رو داره
شب گریه زیر بیرق دل عاشق هوا کربلا داره
لک لبیک (3) حسین عزیز زهرا
روی دوشم علم تو توی قلبم همیشه حرم تو
یعنی میشه که ببینم روی چشمام یه روزی قدم تو
لک لبیک (3) حسین عزیز زهرا
جان ارباب دل بی تاب از کوچیکی تب و تاب تو داره
از همون وقت چشمای من آرزوی یه شب خوابتو داره
لک لبیک (3) حسین عزیز زهرا

دانلود سبک نوحه

شعر زیبای مناجاتی

یک شعر زیبای مناجاتی برای همه عاشقان مناجات و سحر

تا تو به من نظر کنی        زیر و زبر شود دلم

همچو نگاه رحمتت        رنگ سحر شود دلم

ای همه دعای من        این تو و این ندای من

خدای من خدای من       خدای من خدای من

      خدای من خدای من

 

ادامه نوشته

بی دعوت بی منت


دلا بزم حسین بن علی دعوت نمی خواهد

اگر خواهی بیا این آمدن منت نمی خواهد

به هنگام عزاداری ریا را دور کن از خود ،

که اینجا معرفت می خواهد و شهرت نمی خواهد

اگر خواهی که هیئت را کنی بازیچه دستت

حسین از مردمان بی خرد بیعت نمی خواهد

به زور و پول نتوان هیئتی ها را کنی تطمیع

حیا کن شرم کن بزم عزا قدرت نمی خواهد

مگو اشک فلانی حقه بازی هست و نیرنگ است

فضولی تا به کی خاموش باش صحبت نمی خواهد

به کنج خانه خوشزاد است و ذکر یا حسین زیرا

که نوکر نوکر است و مجلس و هیئت نمی خواهد

برگرفته از کتاب قفل شکسته

سید حسن خوشزاد

وداع با حرم امام حسین (ع) مخصوص زائران


الوداع ای حرم خون خدا

الوداع پادشه کرب و بلا

الوداع ضریح شش گوش آقا

الوداع ای شهدای سر جدا

الوداع گریه و شور و زمزمه

الوداع شاه شهید علقمه

الوداع سینه زنا ، گریه کنا

الوداع عاشقای کرب و بلا

الوداع ای حرم امن خدا

الوداع ای سرزمین نینوا

الوداع ای سرزمین خاک و خون

ناله انا الیه راجعون

مدح حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام

دل که راهی خراسان شد هوایی می شود *** زائر جامانده را شور و نوایی می شود

پا که در گِل ماند حج اغنیا هم پیشکش *** غم مخور بر ما فقیران هم عطایی می شود

ادامه نوشته

حضرت علی اکبر علیه السلام

زبان حال حضرت علی اکبر علیه السلام با پدر

بیا که شبه رسولت شبیه زهرا شد

علی به کوفه دوباره غریب و تنها شد

  میان تنگه فوج سپاه این صحرا

دوباره کــوچه سیلی زدن مهـــیا شد

هزار قنفذ و صدها مغیره بود اینجا

که جسم اکبرت این گونه ارباً اربا شد
 
فقط لبی که به لبهای تو زدم باقی است

وگرنه تیر جفا بر همه تنم جا شد
 
دلم زجــور زمــانه گرفتـــه بود اما

نشست نیزه به پهلویم و دلم وا شد


ادامه نوشته

امام رضا علیه السلام-مناجات

دوست دارم صدات كنم تـوهـم منونـيگا كـني

مـن تـورونـيگا كـنـم تـوهـــم مـنــوصدا كني

قـربـون چـشـا ت بـرم ا ز راه دوري اومـدم

جا ي دوري نـمــيـره اَ گَـه به مـن نـيگا كني

دل مـن زنـد و نِـيِـه تـو ئي كه تنها مـيـتـوني

قـفـســـو و ا كـنــي و پــرنـــده رو رهـا كني

ميشه كـنـج حـرمـت گـوشـۀ قـلـب مـن با شـه

مـيـشــه قـلـب مـنـو مـثـل گـنـبـدت طلا كني

توسرت شـلـوغـه زيردست وپا ت فـراوونَـن

ازخـدا مـيـخـــوام كـمـي به زيرپا نـيگا كني

تـوغـريبي و مـنـم غـريـبـم ا مّـا چي مـيـشـه

ايـن دل غــــريـبـه روبــا خــودت آشـنا كني

دوست دارم توايوون آئينه ات صبح تاغروب

مـن با تـوصـفــا كـنــم تـوهــم مـنـودعا كني

به و فا ي كـفـتـراي حـرمت مـنـم مـيـخـوام

كـفــتـري با شـم كه تـنـهـا تـومـنـوهـوا كني

د لـمـو گـره زدم به پـنجره ات دارم مـيـرم

دوست دارم تا من ميام زودگره هارووا كني

صدهزاردفعه ام شده پاي ضريح زارميزنم

تا د لـت يه با ر بـسـوزه د ر د مـو دوا كني

دوست دارم كه ازحالا توصبح محشرهميشه

من رضا رضا بگـم تـوهـم مـنـو رضا كني

چادر

بشنو از چادر كه در توصيف زن

تار و پودش با تو مي گويد سخن

تاروپودم را شرافت تافته

تاشرافت را به عصمت بافته

در كلاس حفظ تقوا وشرف

دختران درند وچادر چون صدف

بهترين سرمايه زن چادر است

 زانكه زن را زينت زن چادر است

حفظ چادر درسراي اقتدار

 دختران را هست تاج افتخار

خفظ چادر خفظ دين ومذهب است

شيوه زهرا ودرس زينب است

حفظ چادر سد فحشا ميكند

روسفيدي نزد زهرا ميكند

حفظ چادر چاره ساز كارهاست

حافظ گل از هجوم خارهاست

حفظ چادر زخمها را مرهم است

  دست رد بر سينه نامحرم است 

 

حضرت فاطمه

يك عده آمدند در اين خانه را زدند

يك عده آن طرف همه در عشق جا زدند

بردند حق شير خدا را حراميان

بر گفتۀ رسول خدا پشت پا زدند

او گفته بود فاطمه جانانۀ من است

جان رسول رسول را پس در از قضا زدند

وقتي طناب دور گلوي علي فتاد

خنده به حال بي كسيه مرتضي زدند

بردند شير بدر و احد را ز بيشه اش

آتش به جان حضرت خير النسا زدند

اي مهار ناقه ات ذلف عفاف

پيرهن بخشيده در شام زفاف

وصف تو كي با سخن كامل شود

وحي بايد بر قلم نازل شود

فوق هر تعريف و هر تفسير تو

پاك تر از آيۀ تطهير تو

تو رسول الله شويت ابوالحسن

هر سه يك جانيد اما در سه تن

كُوِّ تو يا فاطمه تنها عليست

هم علي زهراست، هم زهرا عليست

نقش بازوي يل ام البنين در كار زار

لا فتي الا علي لاسيف الا ذوالفقار

 

یـــاعلــی

 

درد مداوا می شود با گفتن یک یا علی

عقده ز دل وا می شود با گفتن یک یا علی

سرتاسر روی زمین بهتر ز فردوس برین

از لطف زهرا می شود با گفتن یک یا علی

گفتا خلیل کبریا این آتش از امر خدا

بردا سلاما می شود با گفتن یک یا علی

هر مرده را عیسی چو دید گفتا و بر رویش دمید

این مرده احیا می شود با گفتن یک یا علی

زهرا دعایت می کند غرق عطایت می کند

وقتی لبت وا می شود با گفتن یک یا علی

هر دل که شیدای علیست غرق تولای علیست

اهل تبری می شود با گفتن یک یا علی

ای گل اگر زیباستی از رحمت مولاستی

شهدت گوارا می شود با گفتن یک یا علی

صدها گره وا می شود با گفتن یا فاطمه

یک قطره دریا می شود با گفتن یک یا علی

یـــاعلــی

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا (ع) "


هر چند حال و روز زمین و زمان بد است / یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است

حتی فرشته ای که به پابوس آمده / اینجا میان رفتن و ماندن مردد است

اینجا مدینه نیست ، نه مدینه نیست / پس بوی عطر کیست که مثل محمد است ؟

حتی اگر به آخر خط هم رسیده ای / اینجا برای عشق شروعی مجدد است

جایی که آسمان به زمین وصل میشود / جایی که بین عالم و آدم زبانزد است

هر جا دلی شکست به این جا بیاورید / اینجا بهشت ، شهر خدا ، شهر مشهد است


ولادت با سعادت میلاد شمس الشموس، خسرو اقلیم طـوس، شاه انیس النفـوس ،

ولی نعمتمون " سلطان حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) " بر حضرت مهدی (عج) و

آسید جـواد ذاکر عزیزم و بر شما عـاشق اهل بیت (ع) و بر خـانواده عزیز و گرامیتان ،

تبریک و تهنیت باد ... " عیدتان مبارک ، التماس دعا "


رو چو به ایوان طلا میکنم / گریه کنان رضا رضا میکنم

قهر مکن با من درد آشنا / اذن دخولی که گدایم گدا

http://www.majzobolhosein.blogfa.com

امام رضا(ع)-مناجات


گر چه آلوده تن و نامه سیاه آمده ام

 کن عنایت که به امید نگاه آمده ام

 حرمت کعبۀ عشق و نگهت چشم خدا

 به طواف حرمت غرق گناه آمده ام

 خسته از سرکشیِ نفس ز حق بی خبرم

 شب ظلمانی ام و در پی ماه آمده ام

 نکند روی بگردانی و راهم ندهی

 که به امید نگاه، این همه راه آمده ام

 همه ی حاجت من دیدن رخسار شماست

 " من بدین در، نه پیِ حشمت و جاه آمده ام "

 همه ی هستی من اشک غم کرببلاست

 زان سبب محضرتان جامه سیاه آمده ام

 کربلا، کرب و بلا در دل ما ساخته است

 کز غمش با شرر و شعلۀ آه آمده ام

×××

با تشکر از آقای شهریاری برای ارسال این شعر


امام رضا(ع)-مناجات


آقا سلام! سوز و نوایی به ما بده

هر صبح و شام حال بکایی به ما بده

دل تنگ دیدن تو شدیم ایّها الغریب!

آغوش خویش وا کن و جایی به ما بده

تنها به عشق دیدن تو ندبه خوان شدیم

هر صبحِ جمعه حال دعایی به ما بده

این دیده ای که غیر تو هر چیز دیده است

از ما بگیر و چشم خدایی به ما بده

تا کی اسیر لذّت نفسانیت شدن؟!

بشکن حصار و برگ رهایی به ما بده

زنگار معصیت دل ما را سیاه کرد

با کیمیای عشق، جلایی به ما بده

رویِ سیه به ما نمی آید نگاه کن

این جلوه را بگیر و نمایی به ما بده

در این زمان که هر که به دنبال زندگی است

توفیق نوکری و گدایی به ما بده

چیزی نمانده تا که مُحرّم فرا رسد

سهمیّه ی امام رضایی به ما بده

سهمیّه ای که قطره ای از آن گره گشاست...

...در دیده ها بریز و صفایی به ما بده

در هر فراز روضه ی گودال قتلگاه

حال و هوای کرب و بلایی به ما بده
ادامه نوشته

مناجات با امام زمان (عج)

 

گلم با این دل من ناله سر کن

بیا این دیده را با اشک تر کن

گلم این جمعه هم بگذشت بی تو

بیا تا جمعه بعدی سفر کن

گلم خاک دلم بیمار گشته

بیا خاک مرا زیر و زبر کن

شدم من دربه در از هجر رویت

بیا فکری به حال در به در کن

هوای کربلا دارد دل من

بیا مرغ دل من را تو پر کن

کنار ساحل عشقت نشینم

تو خاک ساحل عشاق زر کن

بود زهر جفا در تیر عشقت

تو ای زهر جفا در من اثر کن

درون هیئت عشاق ای جان

گهی یاد از جفای میخ در کن

گهی کن یاد از یک کوچه ی تنگ

گهی خود را به سیلی ها سپر کن

بیا مهدی دلم تنگ شما شد

دل من سالها بهرت گدا شد

سروده جعفر ابوالفتحی

&&&&&&&&&&&&

 

امام زمان (عج)-مناجات

 

پیدا تری ز خورشید، ای ماه بی نشانم!

تا از تو می سرایم، گُل می شود دهانم

معنای آدمیت، فهم شکفتن توست

اردیبهشت محزون! حوّای مهربانم!

فوّاره ی خروشی، ای آه سرمه ای رنگ!

با روزه ی سکوتت، آتش مزن به جانم

با ابرها بگویید، دستِ مرا بگیرند

از دودمانِ آهم، ماندن نمی توانم

بیرون شو ای همایون، از پشت پرده ی غیب

تا در سه گاهِ مستی، شوریده تر بخوانم

****************

 

 

گر جان نشود فدات، نمی خواهیمش

گر سر نرود به پات، نمی خواهیمش

علامه ی دهر هم که باشد باشد

آقا، نشود گدات، نمی خواهیمش

×××

 گفتم دُری سفتم، او فقط آه کشید

از غصه نخفتم، او فقط آه کشید

من شاعر صاحب الزمانم، اما

هر بار که گفتم، او فقط آه کشید

***************

امام زمان(عج)-مناجات

 

غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی

غروب، این‌ همه غربت، چرا نمی‌آیی؟

زمین به دور سرم چرخ می‌زند، پس کی

تمام می‌شود این روزهای یلدایی؟

کجاست جاذبه‌ات آفتابِ من؟ خسته است

شهابِ کوچکت از این مدار پیمایی

کبوترانه دلم را کجا روانه کنم؟

کجاست گنبد آن چشم‌های مینایی؟

تمام هفته دلم را به جمعه خوش کردم

غروب جمعه رسیده است و باز تنهایی...

*************

امام زمان(ع)-مناجات

 

بهار بـی تـو نگردد بهار، یا مهدی!

قرار بـی تـو نگیرد قرار، یا مهدی! 

بــه انتظــار قســم ای امـام منتظران!

ز مرگ سخت تر است انتظار یا مهدی!

مسیـح آل محمـد! بیـا که بی تو شده

تمـام زندگی ام احتضار، یـا مهدی! 

بیا که بی تو روان است خون دل هر شب

ز چشم عاشق شب زنده دار یا مهدی! 

بیا و پاک کن ای دست حق، به جای علی

سرشک فاطمه را از عـذار یا مهدی!

صـدای نالۀ مـولا ز چـاه مـی آید

بکش به یاری او ذوالفقار یا مهدی! 

هزار سال فزون است کز برای حسین

تویی به صبح و مسا اشکبار یا مهدی! 

چه می شود به کنار تو با تو گریه کنم

برای عمۀ تو زار زار یا مهدی! 

هنوز پرچم سـرخ حسین مـی گوید

کجاست حجت پروردگار یا مهدی! 

تو دست شیعه در این پرتگاه کفر، بگیر

تو پا به دیدۀ «میثم» گذار یا مهدی!

&&&&&&&&&&&&

 

 

مستیم ولی مست می موعودیم

هستیم چنین و از ازل هم بودیم

ما را چو عدو مور شمارد غم نیست

ما وارث مُلک وَلَد داوودیم

از نسل خلیلیم و تبر در دستیم

ما بت شکنان معبد نمرودیم

ما منتظریم کعبه روشن گردد

دیری ست پی اجازت معبودیم

تا یار دو دست خویش بر پرده زند

ما شاهد آن طلیعۀ مشهودیم

یا رب نکند چشم ز ما بردارد

گر یار ز ما دور شود نابودیم

آدینه ز تقویم همه حذف شده است

از بس همگی در پی بیع و سودیم

کشکول زهیر از دو بیتی خالی ست

درویشِ غزل سرای خاک آلودیم

&&&&&&&&&&&&&

امام زمان(عج)-مناجات

 

آقا قسم به جان شما خوب می شوم

باور کن آخرش به خدا خوب می شوم

حتی اگر گناه خلایق کشم به دوش

با یک نگاه لطف شما خوب می شوم

این روزها ز دست دل خویش شاکیم 

 قدری تحملم بنما خوب می شوم

من ننگ و عار حضرتتان تا به کی شوم  

کی از دعای اهل بکا خوب می شوم

جمعی کبوتر حرم فاطمی شدند

من هم شبیه آن شهدا خوب می شوم

گر چه دلم ز دوری تان پر جراحت است

در چشمه سار ذکر و دعا خوب می شوم

من بدترین غلام حقیر ولایتم

ای بهترین امام بیا خوب می شوم

با این همه بدی به ظهور شما قسم

با یک نسیمِ کرب و بلا خوب می شوم

 

 

 

 

 

امام رضا(ع)-مناجات

 

کم کم دل هوایی مان بال و پر گرفت

محتاج لحظه های تو راه سفر گرفت

دل را رئوف من، نگهت تا حرم کشید

پائین پات دست دعا روی سر گرفت

نجوای عشق، همهمه ی زائران اشک

پیراهن ضریح تو را چشم تر گرفت

حاجت زیاد و بذل عنایات بی حد است

هر دل شکسته تر که بود بیشتر گرفت

آقا «قسم به جان جوادت» چه می کند

با این قسم گرفت هر آن کس اگر گرفت

آهو شدن که قسمت هر کس نمی شود

ضامن ترین امام مرا هم به بر گرفت

باب الجواد بود که بغض دلم شکست

شعرم تمام بود ولی تازه سر گرفت


حضرت عبدالله بن الحسن(ع)-شهادت


بس كه خونبار است چشم خامه‏ام

بوى خون آید همى از نامه‏ام

ترسمش خون باز بندد راه را

سوى شه نابرده عبدالله را

آن نخستین سبط را دوم سلیل

آخرین قربانى پور خلیل

قامتش سروى ولى نو خاسته

تیشه كین شاخ او پیراسته

خاك بار اى دست بر سر خامه ‏را

بو كه بندد ره به خون این نامه‏ را

سر برد این قصۀ جانكاه را

تا رساند نزد مهر آن ماه را

دید چون گلدستۀ باغ حسن

شاه دین را غرق گرداب فتن

كوفیان گردش سپاه اندر سپاه

چون به دور قرص مه شام سیاه

تاخت سوى حربگه نالان و زار

هم چو ذره سوى مهر تابدار

شه به میدان چشم خونین باز كرد

خواهر غم دیده را آواز كرد

كه مهل اى خواهر مه روى من

كاید این كودك ز خیمه سوى من

ره به ساحل نیست زین دریاى خون

موج طوفان زا و كشتى سرنگون

بر نگردد ترسم این صید حرم

زین دیار از تیر باران ستم

گرك خون خوار است وادى سر به سر

دیده راحیل در راه پسر

دامنش بگرفت زینب با نیاز

گفت جانا زین سفر برگرد باز

از غمت اى گلبن نورس مرا

دل مكن خون داغ قاسم بس مرا  

چاه در راه است و صحرا پر خطر

یوسف از این دشت كنعان كن حذر

از صدف بارید آن در یتیم

عقد مرواریدتر بر روى سیم

گفت عمه واهلم بهر خدا

من نخواهم شد زعم خود جدا

وقت گلچینى است در بستان عشق

در مبندم بر بهارستان عشق

بلبل از گل چون شكیبد در بهار

دست منع اى عمه از من باز دار

نیست شرط عاشقان خانه سوز

كشته شمع وزنده پروانه هنوز

عشق شمع از جذبه‏هاى دلكشم

او فكنده نعل دل در آتشم

دور دار اى عمه از من دامنت

آتشم ترسم بسوزد خرمنت

دور باش از آه آتش زاى من

كاتش سود است سر تا پاى من

بر مبند اى عمه بر من راه را

بو كه بینم بار دیگر شاه را

باز گیر از گردن شوقم طناب

پیل طبعم دیده هندوستان بخواب

عندلیبم سوى بستان مى‏رود

طوطیم زى شكر ستان مى‏رود

جذبه عشقش كشان سوى شهش

در كشش زینب به سوى خرگهش

عاقبت شد جذبه‏هاى عشق چیر

شد سوى برج شرف ماه منبر

دید شاه افتاده در دریاى خون

با تن تنها و خصم از حد فزون

گفت شاهانك بكف جان آمدم

بر بساط عشق مهمان آمدم

آمدم ایشان من این‏جا قنق

اى تو مهمان دار سكان افق

هین كنارم گیر و دستم نه بسر

اى به روز غم یتیمان را پدر

خواهران و دختران در خیمه گاه

دوخته چون اختران چشمت براه

كز سفركى باز گردد شاه‏ها

باز آید سوى گردون ماه ما

خیز سوى خیمه‏ها مى‏كن گذار

چشمها را وارهان از انتظار

گفت شاهش الله‏اى جان عزیز

تیغ مى‏بارد در این دشت ستیز

تو به خیمه باز گرد اى مهوشم

من بدین حالت كه خود دارم خوشم

گفت شاها این نه آئین وفاست

من ذبیح عشق و این كوه مناست

كبش املح كه فرستادش خدا

سوى ابراهیم از بهر فدا

تو خلیل و كبش املح نك منم

مرغزار عشق باشد مسكنم

نز گران جانى بتأخیر آمدم

كوكب صبحم اگر دیر آمدم

دید ناگه كافرى در دست تیغ

كه زند بر تارك شه بى دریغ

نامده آن تیغ كین شه را به سر

دست خود را كرد آن كودك سپر

تیغ بر بازوى عبدالله گذشت

وه چه گویم كه چه زان بر شه گذشت

دست افشان آن سلیل ارجمند

خود چو بسمل در كنار شه فكند

گفت دستم گیر اى سالار كون

اى به بیدستان بهر دو كون عون

پایمردى كن كه كار از دست رفت

دستگیرم كاختیار از دست رفت

شه چوجان بگرفت اندر برتنش

دست خود را كرد طوق گردنش

ناگهان زد ظالمى از شست كین

تیر دلدوزش به حلق نازنین

گفت شه كى طایر طاوس پر

خوش بر افشان بال تا نزد پدر

یوسفا فارغ زرنج چاه باش

رو به مصر كامرانى شاه باش

مرغ روحش پر برفتن باز كرد

همچون باز از دست شه پرواز كرد

حضرت قاسم(ع)-شهادت

زمان‌ چیدن‌ لاه‌ عتاب‌ لازم‌ نیست‌

سرور و همهمۀ‌ شیخ‌ و شاب‌ لازم‌ نیست‌

زمان‌ چیدن‌ یك‌ گل‌ هجوم‌ كی‌ آرند؟!

برای‌ كندن‌ غنچه‌ شتاب‌ لازم‌ نیست‌

قتیل‌ دیدۀ‌ پر آب‌ و تیغ‌ ابروتم‌

زمان‌ ذبح‌ مگر تیغ‌ و آب‌ لازم‌ نیست‌

سلام‌ آخر قاسم‌ به‌ زحمتت‌ انداخت‌

مرا كه‌ طفل‌ یتیمم‌ جواب‌ لازم‌ نیست‌

بگو به‌ لشگریان‌ سوارۀ دشمن‌

زمان‌ كشتن‌ طفلان‌ عذاب‌ لازم‌ نیست‌

عدو ز پیكر این‌ گل‌ گلاب‌ می‌خواهد

برای‌ مجلس‌ ختمم‌ گلاب‌ لازم‌ نیست‌

ز سوز تشنگی‌ عالم‌ به‌ دیده‌ام‌ تار است

‌ گل‌ خزان‌ زده‌ را آفتاب‌ لازم‌ نیست‌

دلم‌ خراب‌ دو چشمت‌ شد از همان‌ آغاز

به‌ كوی‌ عشق‌ بنای‌ خراب‌ لازم‌ نیست‌

حضرت علی اصغر(ع)-شهادت

چشم هایش هوای باران داشت

روی دستان مادرش بی تاب

بی خبر از هجوم تشنگی اش

آسمان بود آفتاب و سراب

 

صورتش مثل یاس نیلوفر

دست هایی پر از کرامت داشت

از عطش بین حنجرش انگار

کهکشانی پر از جراحت داشت

 

می شد از حالت نگاهش باز

شوق پرواز کردنش را دید

مثل بُغضی که در گلو مانده

غصه اش را کسی نمی فهمید

 

روی دستان آسمان می رفت

گریه اش آخرین توانش بود

با همان گریه ها رجز می خواند

غنچه ای از تبار یاس کبود

  

ناگهان کینه های گرگی پست

باز در آن میان بهانه گرفت

سینه را پر ز بغض کرد و سپس

حنجر طفل را نشانه گرفت

 

نالۀ "فرحموا لهذا الطفل"

روی لب های آسمان خشکید

ناگهان بوسه گاه مادر را

تیری از راه آمد و بوسید  


گر چه دیگر رمق نمانده براش

تکیه بر دست های بابا داشت

جزر و مد فرات چشمانش

طعنه بر موج های دریا داشت

 

موجِ طوفانیِ نگاهش باز

کهکشان را پر از تلاطم کرد

تا که شرمنده اش شود دریا

چند لحظه فقط تبسم کرد

 

می چکد بر تن زمین انگار

اشک های غریبی مادر

یک طرف باغبانی افسرده

یک طرف غنچه ای شده پرپر

 

آسمان بود و درد مردی که

ناله می زد چه دل خراش و چه سرد

آخرین یار و یاورش هم رفت

مرد تنهاترین بی همدرد

 

خواست خاکش کند ولی انگار

آیه های نگاه او جان داشت

خیره در چشم آسمان و هنوز

چشم هایش هوای باران داشت

حضرت علی اکبر(ع)-شهادت

هرگز دوباره مثل تو پیدا شود علی

بعد از تو خاک بر سر دنیا شود علی

از این درخت پر ثمر اصلاً بعید نیست

یا مصطفی شود ثمرش یا شود علی

با چهره ی پیمبری آمد ز خیمه گاه

وقتش رسیده است که حالا شود علی

یک عمر قد و قامت او را نگاه کرد

یعنی که پیر شد پدرش تا شود علی

بیش از همه حسین دلش شور می زند

وقتی میان معرکه تنها شود علی

از بس که تیغ آمد و بر پیکرش نشست

دیگر توان نداشت ز جا پا شود علی

از بس که مختصر شده ای تو... گمان کنم

در بین یک عبا بدنت جا شود علی



حضرت عباس(ع)-شهادت

عاقبت لشگری از تیر گرفتارش کرد

به زمین خوردن در علقمه وادارش کرد

اولین مرتبه اش بود نشد برخیزد

تن بی دست خجالت زده از یارش کرد

دستش افتاد و نیفتاد علم از دستش

رحم الله به شیری که علمدارش کرد

تَرَک خشک لبش رو نمی انداخت به آب

غمِ چندین لبِ تاول زده ناچارش کرد

آبرو در خطر و مشک به دندانش بود

تیرِ نامرد به یک طفل بدهکارش کرد

گر چه خم شد کمر کوه ولی فایده داشت

سجده بر همت دریایی ایثارش کرد

سرِ درهم شده اش را سرِ نیزه بستند

زخمش انگشت نمای سرِ بازارش کرد

ولادت امام رضا علیه السلام مبارک باد


تیزی شمشیر هم تسلیم ابرو می شود

شیر هم در پای چشمان تو آهو می شود

نیست فرقی بین رب و عبدِ عین رب شده

گاه ذکرم یا رضا و گاه یا هو می شود

مِهر تو در سنگ هم کار خودش را می کند

شیشه در همسایگیِ عطر خوشبو می شود

تو به ما پا می دهی و ما کلیمت می شویم

لال هم در این حرم مرغ سخنگو می شود

دست خالی بودن ما نیست کتمان کردنی

دست ما هر بار سائل می شود، رو می شود

چشم جاری از تمام چشمه ها بالاتر است

آب سقاخانه هم محتاج این جو می شود

این مژه هایم اگر پیش تو باشد بهتر است

لااقل یک گوشه از صحن تو جارو می شود

پنجره پولاد تو آخر شفایم می دهد

باز هم در صحن های تو هیاهو می شود

علی اکبر لطیفیان

***********************

گنبدت از هر کجای شهر سوسو می کند

دست هر آشفته ای را پیش تو رو می کند

در لباس خادمان مهربانت، آفتاب

صبح ها، صحن حرم را آب و جارو می کند

ماه هر شب کنج بست "شیخ حر عاملی"

یاد معصومیت آن بچه آهو می کند

یاد معصومیت آن بچه آهو ...یاد تو

کوچه های شهر را لبریز "یا هو " می کند

باد، هم مثل نگهبان درت... بدو ورود

غصه را از شانه های خسته، پارو می کند

عطر نابی می وزد از کوچه باغ مرقدت

هر که می آید حرم ... این عطر را بو می کند

×××

...خادمی می گفت که... آقا به وقت بدرقه

دست زائر را پر از گل های شب بو می کند

مریم سقلاطونی

 

******************************

مه برج ايمان، علي ابن موسي

در دُرج امکان، علي ابن موسي

سپهر امامت، محيط کرامت

يم جود و احسان، علي ابن موسي

به آدم دهي دَم، به موسي دهي يَد

به عيسي دهي جان، علي ابن موسي

ولاي تو باشد کمال ولايت

ميان امامان، علي ابن موسي

تويي قدر و کوثر، تويي نور و فرقان

تويي آل عمران، علي ابن موسي

وجود تو اي جانِ جان، جانِ جان است

در آغوش ايران علي ابن موسي

به چشم تو نازم کز آن شيرِ پرده

 

شود شيرِ غرّان، علي ابن موسي

عجب نيست ناز ار کند مور راهت

به تخت سليمان، علي ابن موسي

سُم آهويي را که ضامن شدي تو

زند بوسه رضوان، علي ابن موسي

بُوَد شيعه را در کمالِ تشيع

ولاي تو ميزان علي ابن موسي

سزد جن و انس و ملک بر تو گريد

چو دعبل ثنا خوان، علي ابن موسي

عجب نيست کز رأفت و رحمت تو

بَرَد بهره شيطان، علي ابن موسي

دل مرده گردد به خاک تو زنده

چو باغ از بهاران، علي ابن موسي

غباري که روي ضريحت نشيند

شفا خيزد از آن، علي ابن موسي

شود با نسيم بهشتِ حريمت

جهنم گلستان، علي ابن موسي

سزد انبيا در طواف مزارت

بخوانند قرآن، علي ابن موسي

 

دهد قبّه‎ات نور بر چشم گردون

چو مهر درخشان، علي ابن موسي

بَرَد در حريم تو دست توسّل

دوصد پور عمران، علي ابن موسي

تو نوحيّ و ايران چو کشتي، چه بيمش

ز امواج طوفان، علي ابن موسي

کند جن و انس و ملک درد خود را

به خاک تو درمان، علي ابن موسي

همه آفرينش بود سفره‎ي تو

همه خلق مهمان، علي ابن موسي

تو شاه جهاني خوانند خَلقت

غريب خراسان، علي ابن موسي

تو در قصر مأمون شب و روز بودي

چو يوسف به زندان، علي ابن موسي

لبت بود خندان، دلت بود گريان

غمت بود پنهان، علي ابن موسي

به غم‎هاي ناگفته‎ات باد جاري

سرشکم به دامان، علي ابن موسي

تو را بارها، بارها کشت مامون

به رنج فراوان، علي ابن موسي

نبايد که با هيفده خواهر آخر

تو تنها دهي جان، علي ابن موسي

تو مسموم گشتي، دگر جسم پاکت

نشد سنگ باران، علي ابن موسي

تو ديگر جوادت نشد اِرباً اِربا

ز شمشيرِ بُرّان، علي ابن موسي

تو دستِ جدا گشته از تن نديدي

به خاک بيابان، علي ابن موسي

تو شش ماهه طفلت در آغوش گرمت

نشد تشنه قربان، علي ابن موسي

دريغا، دريغا که با آل عصمت

شکستند پيمان، علي ابن موسي

به ميثم نگاهي، که با خود ندارد

به جز کوه عصيان، علي ابن موسي

 

سازگار

*************************

سخن به مدح تو بايد فصيح و كامل گفت

هم از شكوه مقامت ، هم از فضائل گفت

شبيه صائبِ صاحب سخن قصيده نوشت

غزل غزل سر زلف تو را چو بيدل گفت

نه چند مثنوي و قطعه و غزل ، بايد

كه شرح قصة حسن تو در رسائل گفت

عبا ، نه ... اينكه گداي شما شدم كافيست

حديث حسن تو كي مي توان چو دعبل گفت

تفضلي ! كه فقط از تو خوانده ام يك عمر

و من نگفته ام و هر چه بود اين دل گفت

زلال اشك مرا از تبار كوثر كن

در آسمان دو دستت مرا كبوتر كن

*

به قفل بسته كليد اجابت است اينجا

كه آستانة جود و كرامت است اينجا

به دلنوازي جان در رواق او بنشين

چرا كه قبر مسيحاي عترت است اينجا

بكوش تا پرِ پروانه اش شوي ،‌ زيرا

پر از تلأ لؤ شمع هدايت است اينجا

زلال اشك تو از چشمة خلوص دل

هميشه إذن دخولِ زيارت است اينجا

نه ديدن حرم و قبر و صحن و گلدسته

هدف وصال حقيقي حضرت است اينجا

دوباره كسبِ ثواب هزار حج كردم

طواف قبرِ تو يا ثامن الحجج كردم

*

ببين كه حال و هواي حرم چه عرفانيست

پر از بلور و كبوتر پر از چراغانيست

به لطف گنبد و گلدسته هاي زر پوشش‌

هميشه صحن حرم پر فروغ و نورانيست

كجاست روضة رضوان به غير از اين مرقد

كجاست جنت الأعلي اگر كه اينجا نيست

صداي پر زدن بال جبرئيل است اين

در ازدحام حرم گرمِ عطر افشانيست

حديث سلسله از يادمان نخواهد رفت

ولايتت به خدا شرطي از مسلمانيست

هزار مرتبه شكر خدا كه نور تو

چراغ زندگي مردمان ايرانيست

كتاب رأفت و مهرت پر از حكايتها

نظيرِ قصة آن پير مرد سلمانيست

ز يادِ مردمِ سايه نشين ايوانت

نرفته خاطره هاي نماز بارانت

*

سلام ! مظهر يكتاي « ليس إلا هو »

سلام ! حضرت خورشيد ! ماهِ يوسف رو

مقام عصمتتان « إنما يريد الله »

قسم به اشهد أن لا اله الا هو

شبي نشان بده از باب « يطمئن قلوب »

به چشم خسته­ مان گوشه اي از آن ابرو

دخيل گريه ببنديد زائران اينجا

به حلقه هاي ضريح مطهر از هر سو

چگونه ضامن دلهاي ما نخواهد شد

رئوف شهر كه كرده ضمانت آهو

خوشا به حال كسي كه شبيه اهل نظر

به خدمت حرمش گيرد از مژه جارو

غباري از اثر رفت و آمدش شايد

شبيه فرش حرم بر روي سرش باشد

*

هميشه باغ لبش غنچة تبسم داشت

كه خنده با لب نورانيش تفاهم داشت

تمام عمر شريفش ، مكارم الأخلاق

به لحظه لحظة  اوقات او تجسم داشت

اگر امام رئوف است ، بسكه همواره

به سينه دغدغة مشكلات مردم داشت

براي رزق تمامِ كبوتران شهر

حياط خانة آقا هميشه گندم داشت

هر آنكه جرعه اي از جام معرفت نوشيد

سري به خاك قدوم امام هشتم داشت

و هر فرشته براي تبرك بالش

به خاك راه امامِ رضا تيمم داشت

براي ما به جز اين آستان پناهي نيست

از آسمانِ حرم تا بهشت راهي نيست

*

تويي كه اين همه دارالشفايِ دل داري

نرفته از حرمت نا اميد بيماري

دوباره نغمة نقّاره خانه مي آيد

شفا گرفته كسي با تفضّلت ! آري

كجاست گوش دلي تا كه بشنود هر روز

از اين ترنم نقاره بانگ بيداري

دو بال پر زدنت را قنوت اشكت كن

ببين براي پريدن عجب سبكباري

دوباره پنجره فولاد و إذن كرب و بلا

ميان صحن حرم شد چه گريه بازاري

دوباره روضه گرفتند زائران اينجا

بياد مشك عطش نوش و خشك سرداري

رهاست در نفس اين حرم شميم ياس

به ياد علقمه و قبر حضرت عباس

 

يوسف رحيمي

**********************

دست اگر باشد دخیل كنج دامان بهتر است

از نماز شب توسل بر كریمان بهتر است

دل ولو كوچك، به لطف تو بزرگی می كند

یك دل آباد از صد شهر ویران بهتر است

حرف ما آن است كه آن آهوی نیشابور گفت

گاه مدیونت شدن از دادن جان بهتر است

سایه ای كه بر سرم افتاد، عزت پخش كرد

سایه ی گلدسته ات از تاج سلیمان بهتر است

دست بر سفره نبردم تا خودت تعارف كنی

تعارف اهل كَرم از خوردن نان بهتر است

یك كمی بنشین كنار ما، پذیرائی بس است

میزبان كه می نشیند حال مهمان بهتر است

صبح محشر هر كسی دنبال یاری می دود

یار ما باشد اگر شاه خراسان، بهتر است

ما شیعه ایم و مهر علی آبروی ماست

آیینه ایم و جلوه ی او نقش روی ماست

شکر خدا که گرم هیاهوی حیدریم

شکر خدا که ذکر علی گفتگوی ماست

در پای درس مکتب او پا گرفته ایم

لبریز باده ی ازلی اش سبوی ماست

با او طهارت نسبی کسب کرده ایم

یعنی که خاک درگهش آب وضوی ماست!

سوگند می خوریم که ما با علی خوشیم

شکر خدا که قبله ی رویش به سوی ماست

ما شیعه ایم و در همه عالم زبان زدیم

حلقه به گوش عالِم آل محمدیم

آقا قسم به تو ز غم آزاد می شوم

وقتی دخیل پنجرهٔ فولاد می شوم

شیرین ترین دقایق عمرم دمی است که

در بیستون عشق تو فرهاد می شوم

احساس می کنم ز دو عالم بریده ام

وقتی مقیم صحن گهرشاد می شوم

با تو خرابه ی دل من قصر می شود

با گنج مهربانی ات آباد می شوم

آهو شدم که ضامن من هم شوی رضا!

ور نه اسیر پنجه ی صیّاد می شوم

هر ضامنی که ضامن آهو نمی شود

هر کس که نام اوست رضا، او نمی شود  

تو هشتمین ستاره ای از بی بدیل ها

یعنی تویی ز ایل و تبار اصیل ها

از بس کرامت تو به عالم زبان زد است

عیسی رسیده تا که بندد دخیل ها!

هرگز کسی ز درگه تو نا امید نیست

لطفت هماره ضامن ابن السَّبیل ها

یک جرعه آب خوردن از آن کاسه ی طلا

خوش تر بُوَد ز طعم خوش سلسبیل ها!

در انتظار مهر رئوفانه ی توأم

وقتی که می رسند نوای رحیل ها

در انتظار دیدن رویت سه جا منم

یعنی دخیل رشته ی حبّ شما منم

سوی تو آمدیم که درمانمان کنی

با یک نگاه بی سر و سامانمان کنی

یا ایّها الرئوف! امید همه به توست

داریم امید این که مسلمانمان کنی

یک گوشه ی نگاه تو مس را طلا کند

بر ما کمی بتاب که سلمانمان کنی

ما رعیتیم و ریزه خور سفره ی شما

خوشحال می شویم که مهمانمان کنی

امشب تو را به جان جوادت دهم قسم

تا راهی حریم خراسانمان کنی

احساس می کنم که حریم تو کربلاست

هر کس که زائر تو شود زائر خداست

********************************

تو را با نام آهو می شناسند

رضای حضرت هو می شناسند

تمام رعیت ملک عظیمت

به نام شاه خوشرو می شناسند

کجا اینگونه سلطان را همیشه

به خم های دو ابرو می شناسند

همه از بس که یار بی کسانی

شهی بازور و بازو می شناسند

تمام دلبران اینجا شما را

به زیبایی گیسو می شناسند

تمام راه را تا روز محشر

زمهتاب تو مه رو می شناسند

به عشق مادرت ام الائمه

تو را فرزند بانو می شناسند

حریمت را به عشق قبر زهرا

به نام خانه ی او می شناسند

مسیر پنجره فولاد صحنت

گدایانت زهر سو می شناسند

تمام آستان و صحن ها را

همه پهلو به پهلو می شناسند

همه ما را میان صحن هایت

گدای آب و جارو می شناسند

بیا اینجا غریبان یاردارند

که ماها را در این تو می شناسند

همه اینجا تو را از بس رئوفی

ضمانت خواه آهو می شناسند

سروده کمال مومنی

 ***

ما در ره  ثامن الحجج هشیاریم

در حفظ حریم او قدم برداریم

گر دشمن ما خواب پریشان دیده

در سایه ی حضرت رضا بیداریم

ما در ره ثامن الحجج یک رنگیم

در راه ولای  حضرتش همسنگیم

با دشمن دشمنان او می سازیم

با دشمن دوستان او در جنگیم

ما در ره ثامن الحجج خون باریم

فرزند شهادت و گل ایثاریم

از لطف و عنایت امام هشتم

یک ملت صاحب الزمانی داریم

ما در ره ثامن الحجج می مانیم

از طوس به قدس کاروان می رانیم

دشمن اگر از تلاش ما مرعوب است

در پرتو حضرت رضا طوفانیم

ما در ره ثامن الحجج می میریم

از طوس سراغ کربلا می گیریم

امروز چو چشمه های سرخ اشکیم

فردا به رکاب منقم تکبیریم

سروده محمود ژولیده 

 

***********************

 

 

آستان بوس حريم اقدس طوريم ما
درحريمت شاهد نور علي نوريم ما
اي حريم قدس تو آئينه ي باغ بهشت
در چنين گلزار چون گل شاد و مسروريم ما
ابر فيضت سايه دارد برسر هفت آسمان
از محيط لطف و احسان تو كي دوريم ما؟
گرتو را آزرده ايم از فعل خود ما را ببخش
گر ز غفلت پاي ما لغزيد معذوريم ما
خاكبوسي تو ما را آبرو بخشيده است
اي سليمان بر در اين آستان موريم ما
غنچه دلهاي ما ازشوق چون گل بشكفد
گر بگويي روز محشر با تو محشوريم ما
چون «وفائي» ذره ايم، از همجواري با رضاست
همچو خورشيد درخشان گر كه مشهوريم ما

*********************

از زماني كه به درگاه تو راهم دادند
آبرو مند شدم عزت و جاهم دادند
به مقامي كه نبردند سلاطين راهي
من مسكين بخدا رفتم و راهم دادند
تا شدم معتكف كوي تو اي شمس شموس
مژده ي روشني شام سياهم دادند
گرمي و شور طلب كردم از اينجا چون شمع
چشمه ي اشك غم و آتش آهم دادند
خواستم با تو بگويم كه خجالت زده ام
عرق شرم به عنوان گواهم دادند
در حريم تو خدا را به تو دادم سوگند
نامه ي عفو گنه بهر گناهم دادند
چه غم از تابش خورشيد قيامت دارم
تا كه در سايه ي مهر تو پناهم دادند
سوخت در آتش غم جان«وفائي» و سرود
در غم آل علي حال تباهم دادند

*************************

به آستان تو با اشك ديده آمده ام
چو اشك شوق بسويت دويده آمده ام
اگر چه قابل اين گلشن بهشتي نيست
ولي ز چشم، گُل اشك چيده آمده ام
به شوق اين كه پناهم دهي در اين گلزار
كبوترانه چنين پر كشيده آمده ام
توئي اميد من و قبله ي مراد همه
هميشه سوي تو با اين عقيده آمده ام
مرا ز كوثر مهرت نمي كني محروم
هماره طعم محبّت چشيده آمده ام
اگرچه زرد شده چهره ي من از حسرت
به محضر تو، به رنگ پريده آمده ام
گره زدم به ضريح تو رشته ي دل را
اميد خود ز همه كس بريده آمده ام
اگر چه نامه سياهم ولي به صد اميد
به سوي نور بسوي سپيده آمده ام
براي كسب سعادت چنان «وفائي» باز
در اين بهشت كه حق آفريده آمده ام

************************

هميشه من به در خانه ي تو محتاجم
به خاكبوسي كاشانه ي تو محتاجم
هر آن كه سائل اين در شود امير من است
به سائلان در خانه ي تو محتاجم
كبوترانه به تو خو گرفته ام يك عمر
به التفات تو و دانه ي تو محتاجم
اگر چه شهد محبت چشيده ام از تو
هنوز بر لب پيمانه ي تو محتاجم
تهي است دستم و مسكين آستان توام
به يك نگاه كريمانه ي تو محتاجم
ولاي توست گذرنامه ي بهشت اما
به روز حشر به پروانه ي تو محتاجم
گره فتاده دوباره به كار جان و دلم
به لطف گوهر يكدانه ي تو محتاجم
شد آشناي در خانه ات«وفائي» و گفت
كجا به مردم بيگانه ي تو محتاجم

********************

تاريکم و به کوي تو تابنده مي شوم
با يک نگاه تو مه تابنده مي‌ شوم
تو راه مي‌دهي و رهايم نمي ‌کني
من دم ‌به ‌دم ز لطف تو شرمنده مي ‌شوم
گرديده از گنه دلم از مرده مرده ‌تر
تنها به يک نگاه شما زنده مي ‌شوم
گريانده‌ام تو را ز گناه فزون و باز
با يک تبسم تو پر از خنده مي‌ شوم
وقتي جحيم از گنهم شعله مي‌ کشد
در اين حريم قدس، پناهنده مي ‌شوم
وقتي نسيمي از حرمت مي‌خورد به من
بخشيده از گذشته و آينده مي‌ شوم
تا نيت زيارت قبر تو مي ‌کنم
مرهون عفو خالق بخشنده مي ‌شوم
بي‌ مهر تو بهشت به نامم اگر شود
در آتش جحيم، سرافکنده مي ‌شوم
«ميثم» به شاهي دو جهان ناز مي‌کند
تنها در آستان رضا بنده مي ‌شوم

**************************

دلم شکسته و در سينه ام نوايي نيست
به بي نوائي من هيچ بينوائي نيست
تمام زندگي من تويي امام رضا
مرا به جز تو در اين شهر آشنائي نيست
کبوتر حرم آستان قرب توأم
به جز هواي تو در سر مرا هوايي نيست
به غرفه هاي ضريحت دلم گره خورده
دخيل عشق توأم من در اين ريايي نيست
کسي به گوش دل من ميان صحنت گفت
به با صفايي اين آستانه جايي نيست

 

 

*************************

پادشاه دل من يه قصر با صفا داره
يه نقاره خونه و يه گنبد طلا داره
درِ قصر پادشاه من به هر كسي بازه
پُرِ عطر گريه و دعا و راز و نيازه
درد هر كسي بياد اينجا همه دوا مي شه
پادشاه دل من ضامن آهوا مي شه
پادشاه دل من ز سر تا پاش دلبريه
نور او فاطميه نيروي او حيدريه
تو رشادتش نمي دونه چه شور و شينيه
تو شجاعت و شهامت يه كلام حسينيه
به صبوري چو امام حسن، كه هر كس ميدونه
از نگاش و از چشاش مثل ابوالفضل مي مونه
توي نقاره خونش نغمه ي داوودي مياد
نسيم سحرگاهيش داده دل ما رو به باد
صحن گوهرشادشم شبيه بين الحرمين
پرچم رو گنبدش به سمت جنت الحسين
هر كي با كسي خوشه من دلخوشيم امام رضاست
هم مدينه است برا من هم نجف و كرببلاست
كوه نور مشرقه چون عاشق بي مثله
نه فقط براي ماست كه عشق بين الملله
تو بساط عاشقي يه كفتر هوائيم
مي خونم نفس نفس تا به ابد رضائيم
كفتراي گنبدش نامه بر عرش خدا
زائراي حرمش مسافر كرببلا
حرمش باغ بهشت تو سرنوشت كعبه ي ماس
به بهونه اش بخدا دلم شده خدا شناس

امام رضا

 

اشعار ولادت امام رضا علیه السلام

 

رباعیات ولادت امام رضا علیه السلام

 

رباعیات امام رضا علیه السلام1

 

اشعار با لهجه مشهدی

 

اشعار مدح امام رضا علیه السلام

 

اشعار مدح امام رضا علیه السلام

 

سیره وسیاست امام رضا علیه السلام

 

سخنانی از امام رضا علیه السلام

ادامه نوشته