سایه ای بود و پناهی بود و نیست


پدر

سایه ای بود و پناهی بود و نیست

شانه ام را تکیه گاهی بود و نیست

سخت دلتنگم ،  کسی چون من مباد

سوگ ، حتی قسمت دشمن مباد

گفتنش تلخ است و دیدن تلخ تر

" هست " ناگه " نیست" گردد در نظر

باورم شد ،  این من ناباورم

روی دوش خویش او را می برم!

می برم او را که آورده مرا

پاس ایامی که پرورده مرا

می برم در خاک مدفونش کنم

از حساب خویش بیرونش کنم

راست میگویم جز این منظور نیست

چشم شاعر از حواشی دور نیست

مثل من ده ها تن دیگر به راه

جامه هاشان مثل دل هاشان سیاه

منتظر تا بارشان خالی شود

نوبت نشخوار و نقالی شود

هر یکی  همصحبتی پیدا کند

صحبت از هر جا به جز اینجا کند

گفتنش تلخ است و دیدن تلخ تر

خوش به حالت ، خوش به حالت ای پدر


غم مرگ پدر کوچک غمی نیست.
جگر می سوزدو درد کمی نیست.
پدر زیبا گل باغ وجود است.
که بی او زندگی جز ماتمی نیست.

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد  



گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
برای من تو مَگِریْ و مگو: «دریغ! دریغ!» 
به دام دیو دراُفتی دریغ آن باشد
جنازه‌ام چو ببینی مگو: «فراق! فراق!» 
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپاری مگو: «وداع! وداع!» 
که گور پرده جمعیت جنان باشد
فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر 
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد؟
تو را غروب نماید، ولی شروق بود 
لَحَد چو حبس نماید خلاص جان باشد
کدام دانه فرورفت در زمین که نرست؟ 
چرا به دانه انسانت این گُمان باشد؟!
کدام دَلْوْ فرورفت و پُر برون نامد؟ 
زِ چاهْ یوسف جان را چرا فَغان باشد؟
دهان چو بستی از این سوی، آن طرف بگشا 
که های هویِ تو در جو لامکان باشد
تو را چنین بنماید که من به خاک شدم 
به زیرِ پایِ من این هفت‌آسمان باشد

دل كمونها كه گرفت نبودی بارون می اومد


دل كمونها كه گرفت نبودی بارون می اومد

فاطمه اومد ندیدم آخه چشام خون می اومد

تو  و  گریه ،من و خجالت، علم رو زمین

همه رفتند، برای غارت، پیش من نشین

الوداع یا حسین

تا حالا تو دنیا كسی، ندیده من گریه كنم

ولی برا غربت تو ،حالا می خوام جار بزنم

داره زینب ،می ره اسارت،حرم رو ببین

همه رفتند، برای غارت، پیش من نشین

الوداع یا حسین

به دورمون حلقه زدن ،تا روی پات سر نذارم

همه با شمشیر اومدن، حالا كه من دست ندارم

بگو مُردم ،من از خجالت، به اُم بنین

همه رفتند، برای غارت، پیش من نشین

الوداع یا حسین