حضرت زهرا(ع)1
نگاه سرد مردم بود و آتش صدا بین صدا گم بود و آتش بجای تسلیت با دسته ی گل هجوم قوم هیزم بود و آتش گرفتی از مدینه گفتنت را دریغ از من نمودی دیدنت را ولی با من بگو ساعت به ساعت چرا کردی عوض پیراهنت را کمی از غسل زیر پیرهن ماند کمی از خون خشک بر بدن ماند کفن را در بغل بگرفت و بو کرد همان طفلی که آخر بی کفن ماند محسن عرب خالقی **************** گفتم: پاکی، گفت که : تنها زهرا گفتم مادر، گفت که: زهرا زهرا لا حول و لا قوّتَ الا باالعشق لا عشقَ و لا عصمتَ الا زهرا در، در، در، در، شروع تلخیها در دردا دردا چه کرد با زهرا در در سرخ شد از شرم، عقب آمد و سوخت از درد مگر چه گفت مادر، با در ؟ دیوانهی عطر یاس خوشبوی توام در حاشیه مدینه آهوی توام من کشتی توفان زدهای سرگردان پهلو زده در خلیج پهلوی توام آیینهی حیرت کواکب شدهای بر صبر هزار ماه غالب شدهای دامان تنزل الملائک بودی آیات تنزل المصائب شدهای دیگر خبر از صدای دستاسی نیست در باغچهی حیاط ما یاسی نیست سیلی، ... آنهم به روی زهرای حسین افسوس که در مدینه عباسی نیست شیون میکرد آسمان از بس ما ... حتی بابا نداشت طاقت، پس ما ... بگذار کمی بیشتر اینجا باشد آهسته بریز آب روان را اَسماء حس کرد حسن کنار آن بستر مُرد انگار حسین از غم مادر مرد زینب به دو چشم بستهات زل زده بود صد بار کنار پیکرت حیدر مرد بی آبی آرام تو دریا چه کنم؟ با اشک یتیمان تو زهرا چه کنم؟ یا ایتها النفسِ علی، بی تو بگو یا راضیهً مرضیهً، تنها چه کنم؟ قاسم صرافان ************ دستی به پهلو دارد و دستی به دیوار داده ست تکیه مادر هستی به دیوار هر لحظه دردی تازه داغی تازه دارد در چشم خود غم های بی اندازه دارد مثل شبی تیره ست دنیای مقابل تنها هلالی مانده از آن ماه کامل گاهی که بر دیوار و در دارد نگاهی آهی به لب می آورد از درد آهی لبریز از دردست اما غرق احساس دستی به پهلو دارد و دستی به دستاس آه این نسیم با محبت، مادرانه دستی کشیده بر سر و بر روی خانه شرمنده احساس او شد خانه داری با هر نفس آه از در و دیوار جاری شب، نیمه شب خسته شکسته، مات، مبهوت دستی به سر می گیرد و دستی به تابوت از خانه بیرون می رود ناباورانه جان خودش را می برد بر روی شانه خورده گره با گرد غربت سرنوشتش در خاک پنهان می شود پنهان بهشتش نفسی علی ... آه از دل پر درد او آه یا لیتها... آه از دل پر درد او آه سید محمد جواد شرافت ********************* آتش بلند گشته و در، گر گرفته بود قلبت غمی ورای تصور گرفته بود در دیده ها نشانه ای از درد تو نبود چشم مدینه رنگ تکاثر گرفته بود نفرین نکرده ای تو...و گر نه خدای تو جان های پست را به تلنگر گرفته بود ای کاش روی پهلوی تو قطع می شد این باران تازیانه که شرشر گرفته بود ... دیدم که جبرئیل ز دستان پاک تو یک رشته عشق از نخ چادر گرفته بود مهرداد قصری فر ***************** ای مه و مهر فدایت مادر عشق دربان سرایت مادر کوثر رحمتی و در قرآن کرده تمجید خدایت مادر تو به حدی به پدر نزدیکی به تو می گفت: فدایت مادر مثل خورشیدی و هی می بارد نور حق از سر و پایت مادر هر کسی خواست به جایی برسد چشم دارد به دعایت مادر برسد بر همه ی عالمیان رزق و روزی ز عطایت مادر چادر خاکی تو خیمه ی عشق ما غلامان سرایت مادر آرزوی همه ی ما این است که بمیریم برایت مادر بعد ده قرن هنوز از کوچه می رسد سوز صدایت مادر کاش وقتی که زمین می خوردی عرش می ریخت به پایت مادر تو سرآغاز شهادت بودی کوچه شد کرببلایت مادر کاشکی یک نفر از سینه زنان پشت در بود به جایت مادر کاشکی صورت ما نیلی بود... ما بمیریم برایت مادر درد پهلوی تو ما را کشته... سینه زن هات فدایت مادر مهدی صفی یاری ************ صبح شد یک طرف سرم افتاد یک طرف نیز پیکرم افتاد از روی پشت بام افتادم با علیک السلام افتادم بدن من شکست خوشحالم سر راهت نشست خوشحالم بی سبب نیست این که خوشحالم زن و بچه نبود دنبالم آی مردم سپاه بی نفرم صبح خالی نبود دور و برم حرفی از زخم با پرم مزنید این همه سنگ بر سرم مزنید آی مردم گناه من عشق است بهترین اشتباه من عشق است آی مردم کمی حیا بد نیست بی وفاها کمی وفا بد نیست سنگ خوردم شکست گونه ی من غصه خوردم شکست روزه ی من نفسم را اسیر کردم و بعد وسط کوچه گیر کردم و بعد ... کوچه هایی که تنگ و باریکند روز هم چون شبند تاریکند بدی کوچه های تنگ این است می شود هر طرف رهت را بست مثلا کوچه ای که زهرا رفت از تنش تازیانه بالا رفت مثل این مردمی که بی عارند مثل این ها مدینه بسیارند مثل این ها مدینه هم بودند دور بیت الحزینه هم بودند تو نبودی مدینه را گفتی؟ قصه ی داغ سینه را گفتی؟ تو نگفتی خوشیم مادر بود مادرم دختر پیمبر بود؟ تو نگفتی صداش می لرزید پدرم تا که کوچه را می دید؟ تو نگفتی هنوز غمگینی فکر پرتاب دست سنگینی؟ تو نگفتی نگات پژمرده مادرت بارها زمین خورده؟ من که کوچه نشین شدم مردم یا که نقش زمین شدم مردم کوچه بود و زمان چیدن بود به خداوند فاطمه زن بود جان به راه حسین می بازم تا کند مادر حسن نازم علی اکبر لطیفیان ********************بر گشا مُهر خاموشى از زبانت اى بقیع! جاى زهرا را بگو با زائرانت اى بقیع! دیده گریان ما را بنگر و با ما بگو در كجا خوابیده آن آرام جانت اى بقیع! لطف كن، گم كردهٔ ما را نشانِ ما بده بشكن این مُهر خموشى از زبانت اى بقیع! گر دهى بر من نشان از قبر زهرا، تا ابد بر ندارم سر ز خاك آستانت اى بقیع! گفت مولا رازِ این مطلب مگو با هیچ كس خوب بیرون آمدى از امتحانت اى بقیع! گر ندارى اذن از مولا كه سازى بر ملا لااقل با ما بگو از داستانت اى بقیع! فاطمه با پهلوى بشكسته شد مهمان تو دِه خبر ما را ز حال میهمانت اى بقیع! آرزو دارد به دل خسرو كه تا صاحب زمان بر ملا سازد مگر راز نهانت اى بقیع! محمّد خسرو نژاد دلم امشب به مجلس روضه خسته و بی قرار می آید یك كبوتر شده و از سمتِ حرمی پر غبار می آید * گرد غربت نشسته بر روی پر و بال كبوترانهٔ دل می چكد لاله لاله اشكِ درد امشب از خلوت شبانهٔ دل * با من ای دل بگو كجا رفتی كه پر از ماتم و شراره شدی تو چه دیدی در آن دیار غریب كه شكستی و پاره پاره شدی * گفت رفتم به سرزمینی كه عطر اندوه و بغض و ماتم داشت خاك آنجا همیشه دلگیر و آسمانش همیشه شبنم داشت * به خدا رنگ خاك می گیرد پر و بال كبوتران بقیع روز ها هم همیشه در آن جا آفتاب است سایه بان بقیع * نه حرم، نه رواق، نه گنبد نه ضریح و نه صحن و گلدسته هست آنجا مزار خاكیّ چار مرد غریب و دل خسته * در نواحی نوحه و ناله شعلهٔ بی كرانه ای دارد نه فقط قبر چار مرد غریب بانوی بی نشانه ای دارد * این زمین دل شكسته از آهِ غربت و ناله های مادر بود هم دم اشك های مادرمان یك بغل لاله های پرپر بود * و در این باغ آتش سرخی در دل سبز یاسمن گل كرد شعلهٔ زهرِ كینه ها بین جگر پارهٔ حسن گل كرد * چند روزی گذشت و خاك بقیع عطر غم ناك اشك و ناله گرفت و به دست همان كمان داران بدن یاس رنگ لاله گرفت * این زمین یك زمین ساده كه نیست این زمین خاك غربت آباد است این زمین دلشكسته داغِ گریه های امام سجاد است * این زمین از تبار اشك و آه به خدا هر سپیده زائر داشت آسمانی پر از ستاره از روضه های امام باقر داشت * خاك های غریب این صحرا روزگاری تب شقایق داشت تا سحر در كبود چشمانش اشك سرخ امام صادق داشت * این زمین یك زمین ساده كه نیست باغی از داغ لاله و یاس است در تبِ ناله های محزونِ مادر بی قرار عباس است * در حوالی این دیار غریب از غم یار آشنا می خواند در مدینه كنار خاكِ بقیع روضهٔ سرخ كربلا می خواند یوسف رحیمی *********************** مــــرغ دل یــــك بـــام دارد دو هـــوا گــه مــدیــنـه مـی رود گــه نــیـنــوا می پــرد گــاهی بــه گــلزار بــقــیـع مـی نـشیند پـــشـت دیـــوار بـقـیــع مــی گــذارد ســر بـر ســردار دیــن اشــك ریــزان در غــم بــانـوی دیــن عـرضـه میدارد كـه ای شهر رســول در كــجــا مــخـفی بــود قـبـر بـتــول از تــمــام نــخـل هــا پــرســیــده ام آری امــا پـــاسـخـی نـــشـنـیـده ام یـا امـیرالـمـومـنین(ع) روحی فـداك آسـمـان را دفـــن كــردی زیـر خــاك مرحوم آغاسی ****************************من که مظلوم ترین رهبر دنیا هستم بعد سی سال پی دیدن زهرا هستم من که مشهور به فتاحی خیبر هستم من که در ارض و سما شهره به حیدر هستم هرچه دیدم در و دیوار، به یادش بودم چشمم افتاد به مسمار، به یادش بودم من که سی سال ز هجران رخش خون خوردم تازیانه به کف هر که، که دیدم مُردم شعله می دیدم و با خاطره ی گیسویش ناله کردم که چرا سوخت ز کینه رویش من همانم که کشیدند مرا در کوچه حرمتم را بدریدند خدا! در کوچه من همانم که خجالت زده از زهرایم او زمین خورد و نشد من به کنارش آیم نرود از نظرم ناله ی یا فضه ی او دگر از غنچه ی نشکفته ی شش ماهه نگو نرود از نظرم پشت سرم می آمد تا در آن معرکه باشد سپرم می آمد من چه گویم که چه ها بر سر او آوردند دست او را ز من غم زده کوته کردند حق بود شاهد من قلب حزینم چه کشید سوی زهرای جوانم ببرم موی سفید جواد حیدری ******************* دنیا اگر تمام شود پر ز فاطمه یک تن به مثل دخت پیمبر نمیشود گلهای عالم ارکه شوندی نثار روى یک گل به عطر همسر حیدر نمیشود محبوبه خدا نه به جز همسر علی است این فخر بهر دختر دیگر نمیشود نور دو چشم احمد و هم کفو شیر حق تفکیک او از این دو میسر نمیشود یک موی فاطمه به شرف با هزار حور در نزد کردگار برابر نمیشود تشبیه او به حور بهشتی است اشتباه هر سنگ معدنی دُر و گوهر نمیشود مام شبیر و شبّر و کلثوم و زینب اوست دیگر زنی چو فاطمه مادر نمیشود خلق بهشت و حوری کوثر طفیلیش جز او زنی حقیقت کوثر نمیشود بانوی دیگری به علّو مقام وى پیدا به زیر گنبد اخضر نمیشود شمشاد قامتش به خداوند لایزال خم جز برای خالق اکبر نمیشود گاه شفاعت ار کندی خشم روز حشر یک تن رها ز شعله آذر نمیشود روز طلوع او که جمادی دوم است در نمره کس ز بیست فراتر نمیشود بالد زمین مکه به خود از قدوم وى فخرش همین بس است مکرر نمیشود شد از خدیجه نور خداوندی آشکار کز صد هزار مریم و هاجر نمیشود اما هزار حیف که جز او زنی به دهر گریان ز تازیانه پی در نمیشود از ضربت دری که به پهلوی او زدند هر دیده کور باد اگر تر نمیشود و ز محسنش که سقط شد از من دگر مپرس شرحش برای بنده میسر نمیشود پس بهتر آنکه مطلب خود مختصر کنم زهرا ز اختصار مکدّر نمیشود فروغ الزمان ضرغامى ************************ دست خدا در خلقت زهرا چه ها کرد سر تا به پا اعجاز را بر او عطا کرد تا اینکه گنج مخفی اش پنهان نماند طرح جدیدی از خداوندی به پا کرد نوری سرشت و مدتی بعد از سرشتن او را به نام حضرت زهرا صدا کرد وقتی برای بار اول، فاطمه گفت آنجا حساب "فاطمیون" را جدا کرد او جای خود دارد کنیز خانه ی او با یک نگاهی خاک را مثل طلا کرد حوریه بود و دستهایش پینه می بست از بس که در این خانه گندم آسیا کرد نان شبش در دست مسکین مدینه... ... می رفت یعنی روزه را با آب وا کرد امشب دخیل چادری پر وصله هستم آن چادری که بی خدا را با خدا کرد . . . این هم یکی از معجزات درب خانه است در سینه چندین استخوان را جابه جا کرد علی اکبر لطیفیان ***************************** خوابش نبرده است که لالایی تو نیست آغوش مادرانه ی رویایی تو نیست حس میکنم که در جگر دخترانه اش جایی برای ماتم دریایی تو نیست گفتم که مادرت همه جا هست باز گفت اینکه نشان قبر معمایی تو نیست می آید این قنوت به چادر نماز تو جز او کسی که زینب زهرایی تو نیست با اینکه خوب شانه به مویش زدم ولی دستی شبیه دست مسیحایی تو نیست زینب به غیر غصه که چیزی نمی خورد حالا که سفره های پذیرایی تو نیست من جای تیغ، دست به دستاس می برم این پیر مرد، حیدر مولایی تو نیست محمد امین سبکبار تیشه های اشک *************************** مادر! نمی شود که برایم دعا کنی درد مرا به دست طبیبت دوا کنی یا اینکه یک سحر به قنوت نماز وتر یادی از این اسیر قدیم شما کنی این دست های خسته و خالی دخیل توست یعنی نمی شود که به من هم عطا کنی؟ روزی به جای دانه گندم دل مرا در سنگ آسیای غمت جابجا کنی عمری اسیر کوچه تنگی شدیم تا ما را به روی چادر خاکیت جا کنی علیرضا لک ********************************مادر که عزم رفتن از این خانه دارد آرام آرام ای خدا جان می سپارد هر شب کنار بستر او یک فرشته می آید و زخم تنش را می شمارد آلاله می ریزد به روی شانه هایم بر سینه اش وقتی سرم را می فشارد پهلو به پهلو می شود وقتی به بستر امکان ندارد لاله سرخی نکارد دیشب که گشتم پیکرش را خوب دیدم یک عضو بی آسیب در پیکر ندارد از روی دلسوزی برای گیسوانم خم می شود تا شانه را بالا بیارد پرواز مجروح صدایش بی سبب نیست یک فاصله در استخوان سینه دارد می گیرد از دستم لباس زخمی اش را پیراهنی کهنه به جایش می گذارد خاکستر پروانه ها بر دامن او شام غریبان را برایم می نگارد چشمان بابایم پر از ابر بهاری است اما خجالت می کشد اینجا ببارد علی اکبر لطیفیان ******************* لاله وار از محنت داغ جگر فهمیدم تازه در معرکه معنای سپر فهمیدم خبر سوختن عود تماشایی نیست قبل از آنی که بیایم دم در فهمیدم علت خم شدنت کوتهی جارو نیست تا که یک دست گرفتی به کمر فهمیدم وقت برداشتن شانه کمی شک کردم ولی آن لحظه که افتاد دگر فهمیدم... زحمت اینقدر مکش تا که بگویی چه شده است از همان «فضه بیا» داغ پسر فهمیدم با صدایی که در این خانه رسید از کوچه قبل از آنی که بیایم دم در فهمیدم حسین رستمی ********************** گویا دعای نیمه شبم بی اثر شده یعنی که خون پهلوی تو بیشتر شده دیگر نماز مادر من بی قنوت شد دیگر شب بلند علی بی سحر شده از صبح، زخم سینه امانت بریده بود حالا بلای جان تو درد کمر شده از زخم های سوخته رنگی که دیده ام فهمیده ام چه با بدنت پشت در شده این بار هم که پا شدی از روی بسترت خوردی زمین و پیرهنت سرخ تر شده وقت نفس زدن چقدر زجر می کشی این دنده ی شکسته عجب دردسر شده حسن لطفی ******************* گفت: در می زنند مهمان است گفت: آیا صدای سلمان است؟ این صدا، نه صدای طوفان است مزن این خانهء مسلمان است مادرم رفت پشت در، اما گفت:آرام ما خدا داریم ما کجا کار با شما داریم و اگر روضه ای به پا داریم پدرم رفته ما عزاداریم پشت در سوخت بال و پر، اما آسمان را به ریسمان بردند آسمان را کشان کشان بردند پیش چشمان دیگران بردند مادرم داد زد بمان! بردند بازوی مادرم سپر،اما بین آن کوچه چند بار افتاد اشک از چشم روزگار افتاد پدرم در دلش شرار افتاد تا نگاهش به ذوالفقار افتاد- گفت: یک روز یک نفر اما... سید حمید رضا برقعی ************************** گذشته نیمه اى از شب، دریغا رسیده جانِ شب بر لب، دریغا چراغ خانه مولاست، خاموش که شمع انجمن آراست خاموش فغان تا عالم لاهوت مى رفت به روى شانه ها، تابوت مى رفت على زین غم چنان مات ست و مبهوت که دستش را گرفته دست تابوت! شگفتا! از على، با آن دلیرى کند تابوت زهرا، دستگیرى! به مژگان ترش یاقوت مى سُفت سرشک از دیده مى بارید و مى گفت که: اى گل نیستى تا بوت بویم مگر بوى تو از تابوت بویم جدا از تو دل، آرامى ندارد على بى تو دلارامى ندارد چنان در ماتمش از خویش مى رفت که خون از چشم غیر و خویش مى رفت که دیده در دل شب، بلبلى را که زیرِ گل نهان سازد گلى را ز بیتابى، گریبان چاک مى کرد جهانى را به زیر خاک مى کرد على با دست خود، خشت لحد چید بساط ماتم خود تا ابد چید دل خود را به غم دمساز مى کرد کفن از روى زهرا باز مى کرد تو گویى ز آن رخ گردیده نیلى به رخسار على مى خورد سیلى! از آن دامان خود پر لاله مى کرد که چون نى، بندبندش ناله مى کرد على، در خاک زهرا را نهان کرد نهان در قطره، بحر بى کران کرد گُل خود را به زیر گِل نهان دید بهار زندگانى را، خزان دید شد از سوز درون، شمع مزارش على با آب و آتش بود کارش! چنان از سوز دل، بیتاب مى شد که شمع هستىِ او، آب مى شد غم پروانه اش، بیتاب مى کرد على را قطره قطره آب مى کرد چو بر خاک مزارش دیده مى دوخت سراپا در میان شعله مى سوخت مگر او گیرد از دست خدا، دست که دشمن بعد او، دست على بست محمد علی مجاهدی (پروانه) **************************** كس ندارد خبر از راز نهان من و تو آنچه بگذشت در این بین میان من و تو " آن زمانیكه زمان یاد ندارد چه زمان " آن زمانیكه فقط بود زمان من و تو نه زمین بود نه خورشید نه آدم نه حوا آسمان بود و خدا بود و نشان من و تو تا خدا درصدد ساختن آدم گشت خلقتش را نفسی داد ز جان من و تو همه ی عالم و آدم همه از روز ازل می نشستند سر سفره ی نان من و تو بانی خلقتشانیم و همین آدم ها چند روزیست بریدند امان من و تو یاد داری كه در این شهر در این خانه ی عشق شادی هر دو جهان بود ازآن من و تو؟ سرخی چشم غروب است كه خون می بارد آسمان نیز شده دل نگران من و تو گوشه ی خانه مزار من افسرده شده دست تقدیر شده فاتحه خوان من و تو دست تقدیر نگو ، پنجه ی یك گرگ صفت كه چنین فاصله انداخت میان من و تو امیر حسین الفت ************************** کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در سینه آیینه را میشد سپر، دیوار و در زخم بود و شعلهای، بال هما آتش گرفت ز آشیان سوخته دارد خبر دیوار و در گردبادی بود و توفان، قاف را در برگرفت ریخت از سیمرغ خونین بال، پر دیوار و در دختر پیغمبر و تدفین پنهانی به شب! وای بر امت، کند لب وا اگر دیوار و در حیرتی دارم من از صبری که بر حیدر گذشت ذوالفقار آرام بود و شعلهور، دیوار و در استخوانی در گلو، خاری به چشم، آتش به جان نالهها در چاه گاهی، گاه، بر دیوار و در از فدک تا کربلا یک خط طغیان بیش نیست سوخت آنجا خیمه، اینجا از شرر، دیوار و در حسین اسرافیلی روی سیلی خورده زهرا(س) شهادت می دهد از علی(ع) مظلوم تر مردی در این دنیا نبود مصطفی از تو مودّت خواست تو سیلی زدی بی حیا سیلی زدن اجر ذوی القربی نبود منم که عصمت اله و به ساق عرش زیورم حبیبه خدا منم حباب نور داورم رضای من رضای او ولای من ولای او که من ولیه اله و ز هر بدی مطهرم علی(ع) است نفس احمد و حقیقت محمدی منم که بضعه النبی(ص) و با علی(ع) برابرم به تخت اقتدارشان نشسته ام کنارشان به تاج افتخارشان یگانه است گوهرم بجز محمد(ص) و علی(ع) که نور ما بود یکی ز انبیاء و اولیا خدا نموده برترم نبی(ص) چو گفت بر ملا اگر نبود مرتضی(ع) ز اولین و آخرین کسی نبود همسرم علی(ع) شهاب ثاقب و منم فروغ زهروی به اوج عصمت و حیا به هر زمان منورم نهال عشق ایزدی بهار حُسن سرمدی شکوفه محمدی (ص) عطای رب و کوثرم حسین(ع) و با حسن(ع) مرا دو گوشوارزینتند علی(ع) است طوق گردنم محمد(ص) است افسرم محمد(ص) و علی(ع) و من چو اصل وام خلقتیم منم که باب خویش را در این مقام مادرم فدک چه جلوه ای کند به پیشگاه دولتم که مالکیت جنان به کف بود چو حیدرم علیه غاصب فدک از آن قیام کرده ام که راه پر جهاد حق نشان دهم به دخترم حسان بود مودت رسول وآل مصطفی امید برزخ من و پناه روز محشرم شعر از حسان نسل آینده پیامم با شماست این سخن فرموده پیغمبر است منکر آن هر که باشد کافر است گفت زهرا خلق من خوی من است روح مابین دو پهلوی من است مکتب من زنده از این دختر است نسل من پاینده از این دختر است جاودان ماند از او آثار من بلکه آزارش بود آزار من ضبط کن ای چرخ فریاد مرا بشنوید آیندگان داد مرا ناسپاسان،دخت احمد را زدند فاش می گویم محمد را زدند آنچه بیداد خزان با یاس کرد درد آنرا باغبان احساس کرد در پی حفظ حریم خویشتن مرد باید پشت در آید نه زن هیچ دانی دختر خیرالبشر از چه جای حیدر آمد پشت در دید مولایش علی تنها شده خانه اش محصور دشمن ها شده بر دفاع شوهرش فردی ندید بین آننا مردها مردی ندید گفت باید پیش امواج خطر یار بهر یار خود گردد سپر من که تنها دختر پیغمبرم پشت این در پیش مرگ حیدرم فاطمه تنها طرفدار علیست در هجوم دشمنان یار علیست آن که باشد مرد این سنگر منم اولین قربانی حیدر منم چشم پوشیدم ز جان خویشتن ای مغیره هرچه میخواهی بزن (دستت بشکنه به حق ابالفضل)این در کاشانه این پهلوی من این غلاف تیغ این بازوی من من به جان زخم علی را می خرم گو چهل نا مرد ریزد بر سرم گر برآید شعله از کاشانه ام یا که گردد قتلگاهم خانه ام گر شود پرپر زجور قاتلم غنچه نشکفته در باغ دلم گر رود از ضرب سیلی هوش من گوشواره بشکند بر گوش من گر شوم با کوه آتش روبرو یا رود مسمار در قلبم فرو گر رسد در پشت در جان بر لبم افتم از پا پیش چشم زینبم گر شوم در لحظه سقط جنین از جفای دشمنان نقش زمین باز می گویم به آوای جلی یا علی و یا علی و یا علی چرا به خانه وحي هجوم بردند؟ شيطان به بيت وحي تعالي چه مي کند؟ آتش به گرد جنت اعلا چه مي کند؟ از باغ خلد دُود چرا مي شود بلند بر روي حُور سيلي اعدا چه مي کند؟ رويش سياه گردد و دستش شکسته باد قُنفذ کنار خانه مولا چه مي کند؟ دارالزياره نبي وآستان وحي اي واي من مغيره در آنجا چه مي کند؟ بايد زتازيانه بپرسم که در بهشت آثار خون به قامت طوبي چه مي کند؟ گيرم رواست سوختن خانه، ميخ در بر سينه شکسته زهرا چه مي کند؟محمد فردوسی حضرت زهرا(س)-مدح و شهادت بانی خلقت عالم زهرا ناجی حضرت آدم زهرا الگوی عصمت مریم زهرا باعث بهجت خاتم زهرا بَضعۀ پاک نبی اللّهی حافظ جان ولی اللّهی نفس گرم مسیحا داری ید بیضایی موسی داری لقب اّم ابیها داری به خدا در دل ما جا داری مادری و همه فرزند توایم به خداوند که پابند توایم هل اتی می چکد از دستانت بشر و جن و ملک حیرانت جان ناقابل ما قربانت نه تو... بلکه نظر سلمانت... ...نار را جنّت الاعلی بکند کار صد حضرت عیسی بکند ما همه قطره تو دریا هستی همه جا محور و مبنا هستی تو علمدار تولّا هستی یک تنه حامی مولا هستی بی زره آمدی و تنهایی گر چه خانوم ولی آقایی خیبری باز مهیّا کردی "یا علی" گفتی و غوغا کردی دشمنان را همه رسوا کردی بند از دست علی وا کردی غیرت حیدری ات را عشق است هیبت محشری ات را عشق است چه به روز سر تو آوردند؟! از چه رو خون به دل تو کردند؟! پهلویت را پس در آزردند غنچۀ یاس تو را پژمردند ... فاطمه نقش زمین شد ای وای مرتضی خانه نشین شد ای وای
+ نوشته شده در جمعه نوزدهم اسفند ۱۳۹۰ ساعت 10:12 توسط سید ماشاالله باختر شهرستان آران وبیدگل
|