اى حرم خاص خداوندگار
دست خداوند، ترا پرده دار

اُمِّ اَب و، بضعه ى خير الانام
مادر دو رهبر صلح و قيام

خوانده خدا، عصمت كبرى ترا
گفته نبى، اُمِّ ابيها ترا

چيست حيا؟ ريشه ى دامان تو
كيست ادب؟ بنده ى فرمان تو

وقت خوشت، وقت مناجات توست
شاد، پيمبر ز ملاقات توست

كس نبرد راه به سامان تو
جز پدر و همسر و يزدان تو

هم ز پى عرض ادب، گاه گاه
يافته جبريل در آن خانه، راه

مكتب تو، مكتب صدق و صفا
خانه ى تو، گلشن مهر و وفا

نيست عجب گر به چنين مكتبى
تربيت آموخته، چون زينبى

اى پدرت رحمةُ للعالمين
مرحمتى كن به منِ دلْ غمين

منكه ز احسان تو شرمنده ام
دست به دامان تو افكنده ام

قدر تو يا فاطم! نشناختند
بر حرم حرمت تو، تاختند

تا كه صنم جاى صمد نصب شد
حق تو و همسر تو غصب شد

حاصل آن طرح كه بس شوم بود
تو و محسن مظلوم بود قتل

شد سبب قتل تو بى اختلاف
ضرب در و، ضربت سخت غلاف

اى شده محروم ز ارث پدر
عالم و آدم ز غمت خونْ جگر

عصمت يزدانى و، معصومه يى
زوج تو مظلوم و، تو مظلومه يى

داغ غمت بر دل رنجور ماند
قدر تو و قبر تو، مستور ماند

فاطمه! اى آنكه خرد مات توست
چشم (مؤيّد) به كرامات توست

سید رضا مؤید

نشان فاطمه (س)

عاقبت از بند غم شد خسته جان فاطمه

پرگرفت از آشيان مرغ روان فاطمه

گر بسوزد عالمى از اين مصيبت نى عجب

سوخته يكسر زآتش كين آشيان فاطمه

وامصيبت بعد مرگ احمد ختمى مآب

دادن جان بود هردم آرمان فاطمه

آسمان شد نيلگون چون ديد نيلى روى او

خُرد شد از ضربت در استخوان فاطمه

محسن شش ماهه اش در راه داور شد شهيد

ريخت خون در ماتمش از ديدگان فاطمه

نيمه ی شب بهر تدفينش مهيّا شد على

عاقبت شد در دل صحرا مكان فاطمه

منع كرد از ناله طفلان را ولى ناگه ز دل

ناله ها زد همسر والانشان فاطمه

اى فلك ترسم شوى وارون كه افكندى شرر

از غم مرگش به جان كودكان فاطمه

نيست «مردانى» نشان از تربت پاكش ولى

مهدى (عج) يى آيد كند پيدا نشان فاطمه

محمّد على مردانى

عزای یاس کبود
پوشانده است ابر کبودی مدینه را


برلب نمانده شوق سرودی مدینه را



قندیل ماه رنگ پرید ه است تاگرفت

گرد عزای یاس کبودی مدینه را


ای ماه خسته!مرثیه ای سازکرده ای؟

ای ابربغض!عقده گشودی مدینه را؟!


یک عرش ازستاره ببین گریه می کنند

درپردۀ فرازوفرودی مدینه را


زخم شناسنامۀ تاریخ مافدک!

آیینۀ بهار کبودی مدینه را!!


دنیا بدون فاطمه،تاریک،سوت وکور

فرقی نداشت بودو نبودی مدینه را


اندازۀ تمام جهان نور هدیه داد

یک جانماز وعطرسجودی مدینه را


بر گنبد بقیع دلم آشیان گرفت

با قاصدک نوشت درودی مدینه را


این کفتر ضریح درنیم سوخته است

لب تشنۀ دوقطره شهودی مدینه را


آتش گرفت اگر چه دری کرد شعله ور

دست پلید،دست یهودی مدینه را


بایک اشاره صاعقه می ریخت آسمان

تشباد قهر عادوثمودی مدینه را


لب وانکرده غیر دعای قبیله را

نفرین کجا؟ که فاطمه بودی مدینه را


آیینه نیستم که بچینم گل حضور

یک استغاثه،اذن ورودی مدینه را


خاکم به سرکه قافیه اندیش ماند ه ام

خالی است جای سنگ صبوری مدینه را

محمد حسین انصاری نژاد