هر چند حال و روز زمین و زمان بد است

یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است

حتی اگر به آخر خط هم رسیده ای

آنجا برای عشق شروعی مجدد است...

هیج داری خبر از این دل تنگ

کز فراق تو به تنک آمده است؟

غم عشقت که درآن محبوس است

چند روزی است به جنگ آمده است؟

هیچ دانی که چه آرام و لطیف

خنده ات بر لب من قاب شده؟

بس که این ثانیه ها سنگین است

دل زدوری تو بی تاب شده؟

هیچ دانی که چرا وقت غروب

آسمان شعله ی آتش دارد؟

گاه از چهره ی گلگون شده اش

شرم یک عشق نهان میبارد

چونکه او سنگ صبوریست صبور

که ز داغ و غم دل آگاه است

شامگاهان همه را بیدارم

چونکه آیینه ی رویت ماه است."شاعر:زهرا آقایی"