بیشتر مهر پدر جانب دختر گیرد

حضرت زهرا(س)-شهادت

 

مرد اگر خانه به گلزار جان برگیرد

 دل او، باز هوای سر و همسر گیرد

گر چه فرزند، عزیزست چه دختر چه پسر

 بیشتر مهر پدر جانب دختر گیرد

بارها گفت نبی: فاطمه چون جان منست

 که گمان داشت کسی جان پیمبر گیرد؟!

بارها گفت که آزار وی، آزار منست

 کاش می‏بود که گفتار خود از سر گیرد

کاش می‏بود در آن کوچه، نبی تا که مگر

 راه بر قاتل دختر، پی کیفر گیرد

کاش می‏بود که از خادمه‏ی دختر خویش

 خبری از سبب سوختن درگیرد

کاش می‏بود پیمبر که ز اسماء پرسد

 که: چرا دختر من روی ز همسر گیرد؟!

کاش می‏بود که آن شب، جسد فاطمه را

 گاه بر دوش علی، گاه پیمبر گیرد

کاش می‏بود در آن شام غریبان که به دست

 اشک غربت مگر از چهره‏ی حیدر گیرد

کاش می‏بود که اطفال یتیم او را

 بدهد تسلیت و بوسد و در برگیرد

کاش می‏بود در آن نیمه‏ی شب ها، که حسین

 خیزد از خواب و بهانه پی مادر گیرد

چه غم از وحشت فرداست؟ که (آواره‏ی) او

 دامن فاطمه را در صف محشر گیرد


دخترم! خوش آمدی، جای تو در دنیا نبود

حضرت زهرا(س)-شهادت

 

دخترم! خوش آمدی، جای تو در دنیا نبود

 بی‏وجود تو، صفا در گلشن عقبی نبود

جان بابا! بارها مرگ از خدا کردم طلب

 بی تو جز خونِ جگر در دیده‏ی زهرا نبود

دخترم! آن شب که من دست علی دادم تو را

 جای پنج انگشت سیلی در رخت پیدا نبود!

جان بابا! نقش این سیلی گواهی می‏دهد:

 هیچ کس مثل من و مثل علی: تنها نبود!

دخترم! روزی که بر ماه رخت سیلی زدند

 هر چه می‏پرسم بگو، آیا علی آنجا نبود؟!

جان بابا! بود، اما دست هایش بسته بود!

 چاره‏یی جز صبر بین دشمنان، او را نبود

دخترم! آیا حسینم دید مادر را زدند؟!

 شاهد این صحنه آیا بود زینب؟ یا نبود؟!

جان بابا! لرزه بر اندامشان افتاده بود

 ذکرشان جز یا رسول‏اللَّه و یا اُمّا نبود

دخترم! با آن همه احسان که دید امّت ز من

 بوسه‏ی گلْ میخِ در اجر ذَوِی القُربی نبود!

جان بابا! خانه پر گردید از دشمن، ولی

 هیچ کس جز فضّه و دیوار و در با ما نبود!

دخترم! چون سینه‏ی مجروح تو آسیب دید

 درد آن جز در درون سینه‏ی بابا نبود!

جان بابا! سوز آن از نظم (میثم) سر کشید

 ور نه تا این حد شرر از شعر او پیدا نبود


در این میانه درد ز پهلو جدا نشد

حضرت زهرا(س)-شهادت


اظهار درد دل به زبان آشنا نشد

دل شد ز خون لبالب و این غنچه وا نشد

آن جان از آن زمان که جدا از تنم شده است

یک دم سرِ من از سرِ زانو جدا نشد

با آن که دستِ دشمنِ دون بازویم شکست

دیدی که دامن تو ز دستم رها نشد

شرمنده ام، حمایت من بی نتیجه ماند

دستم شکست و بند ز دست تو وا نشد

بسیار دیده اند که پیران خمیده اند

اما یکی چو من به جوانی دو تا نشد

از ما کسی سراغ ندارد غریب تر

در این میانه درد ز پهلو جدا نشد


جان علی! جانم فدایت کَلِّمینِی

حضرت زهرا(س)-شهادت 

 

در لحظات آخر عمـر شـریف حضـرت زهـرا علیها السلام

امـام علـی علیه السلام او را صـدا می ‌زد امـا پاسـخی

نمی‌ شنید:

«یَـا فَـاطِمَـةُ كَلِّمِـینِـی فَـأَنـَا ابْـنُ عَمِّـكَ 

عَلِیُّ بْنُ أَبـِی طَالِب؛

اى فاطـمه، با من سخن بگو!

من پسر عمـوى تو علـى بـن ابـى طالـب هستم».

فاطمه چشمان خود را باز كرد آن گاه هر دو گریستند.

 بحارالانوار ج43، ص178

 

جان علی! جانم فدایت کَلِّمینِی

کُشتی مرا با گریه هایت کَلِّمینِی

حرفی بزن، آهی بکش، بیچاره ام کرد

این اشک های بی صدایت کَلِّمینِی

بسته ست جان من به پلک نیمه جانت

می میرد آخر مرتضایت کَلِّمینِی

از غصه هایت با علی هم درد دل کن

ای در صبوری بی نهایت کَلِّمینِی

روضه بخوان امشب بخوان از داغ محسن

با من بگو از آن حکایت کَلِّمینِی

از ماجرای کوچه که چیزی نگفتی

تا دق نکرده مجتبایت کَلِّمینِی

پلکی بزن تا قلب هامان جان بگیرد

جان شهید کربلایت کَلِّمینِی

نیمه نگاهی کن به حال زینبین و

بردار دست از این دعایت کَلِّمینِی

ذکر شب و روزت شده «عَجِّل وَفاتِی»

آوای جانسوزت شده «عَجِّل وَفاتِی»

***

 

حضرت فاطمه علیها السلام در هنگام وداع با مولایش می‌فرمود:

ابكِنِی إِن بَكَیتَ یا خَیرَ هَادٍ           وَ اسبـِلِ الدَّمعَ فَهُوَ یومُ الفِرَاقِ‏

ابكِنِی وَ ابـكِ لِلیتَـامَى وَ لَا            تَنسَ قَتِیلَ العِدَى بـِطَفِّ العِرَاقِ‏

اگر گریه مى‏كنى بر من گریه كن اى بهترین هدایت‏كنندگان، و اشک بریز كه روز فراق رسید.

یا على! براى من و یتیم‏هاى من گریه كن، خصوصاً شهید كربلا را فراموش نكنى.

بحار الأنوار ، ج‏43، ص: 179

 

زهرا که رفت از خانه اِبْکِ لِلیَتامَی

با اشک دانه دانه اِبْکِ لِلیَتامَی

تابوت من را نیمۀ  شب مخفیانه

بردی به روی شانه اِبْکِ لِلیَتامَی

شمع تو دیگر رو به خاموشی‌ست امشب

پس با گل و پروانه اِبْکِ لِلیَتامَی

با گیسوی آشفته و بی‌تاب زینب

همراه مو و شانه اِبْکِ لِلیَتامَی

وقتی حسن از خواب کوچه می ‌هراسد

بی تاب، بی صبرانه اِبْکِ لِلیَتامَی

هر شب لب خشک حسینم را ببین و

با آه مظلومانه اِبْکِ لِلیَتامَی

تا زنده ام با اشک خود من را مسوزان

زهرا که رفت از خانه اِبْکِ لِلیَتامَی

×××

از وبلاگ فاخر کاروان دل

حضرت زهرا(س)-شهادت(از زبان درب خانه)

حضرت زهرا(س)-شهادت(از زبان درب خانه)


سال ها پیش در این شهر درختی بودم

یادگار کهن از دوره ی سختی بودم

هرگز از همهمه ی باد نمی‌لرزیدم

ناز پروده چه اقبال و چه بختی بودم

به برومندی من بود درختی کمتر

رشد می کردم و می شد تنه‌ام محکم‌تر

من به آینده ی خود روشن و خوش بین بودم

باغ را آینه‌ای سبز به آیین بودم

روزها تشنه ی هم‌صحبتیِ با خورشید

همه شب هم نفس زهره و پروین بودم

ریشه در قلب زمین داشتم و سر به فلک

برگ‌هایم گل تسبیح به لب مثل ملَک

راستی شکر خدا برگ و بری بود مرا

با درختانِ دگر سِرّ و سَری بود مرا

دست و دل بازتر از سرو و صِنوبر بودم

چتری از سایه و شهد و ثمری بود مرا

چشم من بود به شاهین ترازوی خودم

تکیه کردم همۀ عمر به بازوی خودم

ناگهان پیک خزان آمد و باد سردی

باغ شد صحنه ی طوفان بیابان گردی

در همان حال که احساس خطر می‌کردم

نرم و آهسته ولی با تبر آمد مردی

تا به خود آمدم از ریشه جدا کرد مرا

ضربه‌هایش متوجّه به خدا کرد مرا

حالتی رفت که صد بار خدایا کردم

از خدا عاقبت خیر تمنّا کردم

گر چه از زخمِ تبر روی زمین افتادم

از سعادت به رُخم پنجره‌ای وا کردم

از من سوخته دل بال و پری ساخته شد

کم کم از چوب من آن روز دری ساخته شد 


ادامه نوشته

در را شکسته‌اند و کسی ضجه می‌زند

در را شکسته‌اند و کسی ضجه می‌زند / بر روی شهر وقت نزول بلا شده‌ست
شكسته تر شده و دست بركمر دارد
چه پيش آمده ! آيا حسن خبر دارد؟
به گريه گفت كه زينب مواظب خود باش
عبور كردن از اين كوچه ها خطر دارد
شبيه روز برايم نرفته روشن بود
فدك گرفتن از اين قوم دردسر دارد
گرفت دست مرا مادرم... نشد...نگذاشت...
تمام شهر بفهمد حسن جگر دارد
شهود خواسته از دختر نبي خدا
اگرچه ديده سندهاي معتبر دارد
سكوت و صبر و رضاي خدا به جاي خودش
ولي اگر پدرم ذوالفقار بردارد...
كسي نبود به معمار اين محل گويد
عريض ساختن كوچه كي ضرر دارد!؟
وحید قاسمی

***
در می‌زنند و پشت در آتش به پا شده‌‌ست
کوچه به درد ملتهبی مبتلا شده‌ست

در می‌زنند و شهر نفس هم نمی‌کشد
حجم سکوت ممتد بی‌منتها شده‌ست

در را شکسته‌اند و کسی ضجه می‌زند
بر روی شهر وقت نزول بلا شده‌ست

تکلیف یک کبوتر پهلو شکسته چیست؟
وقتی در آشیانه‌اش آتش به پا شده‌ست

نفرین به مردمان دغل کار روزگار
کز ظلمشان به آل پیمبر جفا شده‌ست

ابراهیم قبله آرباطان

.***


فاطمه ای‌ بانوی‌ بی ‌نشان
ای‌چراغ خلعتی‌ چون سوزان

شادی‌ قلب رسول مصطفی
ذوالفقار را در نیام مرتضی

مادری تو بر تمام اهل بیت
خاك پایت سرمه اهل بهشت

ای ‌طلوع روشنی ‌چون آفتاب
از سر این چاكرانت رخ متاب

یا علی‌ جان تربت زهرا كجاست؟
یادگار غربت زهرا كجاست؟

می پرم گاهی به گلزار بقیع
می ‌نشینم پشت دیوار بقیع

من چو قطره گریه ای بر فاطمه
تو كجای ‌ای ‌امید فاطمه

تو مدد كردی‌ نمودم شاعری
نوكر زهرا بگردان فاطری

كی شوی زائر به قبر فاطمه
خدمتی ‌بگردان بر شعر فاطمه

حسین مظاهری كلهرودی

***
یک گل نصیبم از دو لب غنچه‌فام کن
یا پاسخ سلام بگو یا سلام کن

ای حسن مطلع غزل زندگانی‌ام
شعر مرا «تمام» به حسن ختام کن

ای آفتاب خانه‌ی حیدر! مکن غروب
این سایه را تو بر سر من مستدام کن

پیوسته نبض من به دو پلک تو بسته است
بر من، تمام من! نگهی را تمام کن

تا آیدم صدای خدای علی به گوش،
یک بار با صدای گرفته صدام کن

از سرو قدشکسته نخواهد کسی قیام
ای قامتت قیامت من! کم قیام کن

درهای خلد بر رخ من باز می‌کنی
از مهر همره دو لبت یک کلام کن

با یک نگاه عاطفه عمر دوباره باش
ای مهر پرفروغ! طلوعی به شام کن

این کعبه بازویش حجرالأسود علی‌ست
زینب! بیا و با حجرم استلام کن

حاج علی انسانی

***
زهرا همان کسی است که بیت محقرش
طعنه زده به عرش و تمامی گوهرش

او را خدا برای خودش آفریده است
تا اینکه هر سحر بنشیند برابرش

شرط پیمبری به پسر داشتن که نیست
مردی پیمبر است که زهراست دخترش

مانند احترام خداوند واجب است
حفظ مقام فاطمه حتی به مادرش

یک نیمه اش نبوت و نیمش ولایت است
حالا علی صداش کنم یا پیمبرش

دست توسل همه انبیاء بود
بر رشته های چادری فردای محشرش

ما بچه های فاطمه ممنون فضه ایم
از اینکه وا نشد، پس در پای دخترش

مسمار در اگر چه برایش مزاحم است
اما مجال نیست که بیرون بیاورش
علی اکبر لطیفیان

یازهرا

باور كنید یورش اندوه و آه را
باور كنید حمله‌ی دیو سیاه را
باور كنید آنچه بگویم فسانه نیست
عین حقیقت است كه آن را بهانه نیست
باور كنید بعد نبی آن دنی چه كرد
با همسر علی و جناب علی چه كرد
باور كنید حیله‌ی روباه پیر را
آتشفشان كینه‌ی خم غدیر را
باور كنید نخل عداوت جوانه زد
آتش به جان و هستی خلق زمانه زد
باور كنید خسته زطوفان نسیم شد
از داغ باغبان گل طه یتیم شد
باور كنید نقشه‌ی شوم سقیفه را
فرمان قتل فاطمه حكم خلیفه را
باور كنید سوخت در خانه‌ی علی
اندوه و غم بریخت به پیمانه علی
باور كنید آن عمل جابرانه را
پهلو شكستن و لگد وحشیانه را
باور كنید ناله‌ی جانسوز فاطمه
آه جگر خراش و ستم سوز فاطمه
باور كنید سینه‌ی سرخ سپیده را
شرح فراق و محسن در خون طپیده را
باور كنید ظلمت شب فتح باب كرد
دست گره‌گشای علی در طناب كرد
باور كنید صحنه‌ی جنگ و گریز را
شور دفاع و نهضت روز ستیز را
باور كنید آتش نخوت زبانه زد
بر پیكر صحیفه خون تازیانه زد
باور كنید شعر بلند پگاه را
سیلی دیو ظلمت و رخسار ماه را

ژوليدة نيشابوري - اي قلبها بسوزيد صفحه 210 

زهرا همان کسی است که بیت محقرش

زهرا همان کسی است که بیت محقرش
طعنه زده به عرش و تمامی گوهرش

او را خدا برای خودش آفریده است
تا اینکه هر سحر بنشیند برابرش

شرط پیمبری به پسر داشتن که نیست
مردی پیمبر است که زهراست دخترش

مانند احترام خداوند واجب است
حفظ مقام فاطمه حتی به مادرش

یک نیمه اش نبوت و نیمش ولایت است
حالا علی صداش کنم یا پیمبرش

دست توسل همه انبیاء بود
بر رشته های چادری فردای محشرش

ما بچه های فاطمه ممنون فضه ایم
از اینکه وا نشد، پس در پای دخترش

مسمار در اگر چه برایش مزاحم است
اما مجال نیست که بیرون بیاورش


علی اکبر لطیفیان

 

جای زهرا را بگو با زائرانت ای بقیع

 
برگشا مهر خموشی از زبانت از بقیع
جای زهرا را بگو با زائرانت ای بقیع
دیده گریان ما را بنگر و با ما بگو
در کجا خوابیده آن آرام جانت ای بقیع
لطف کن گم کرده ما را نشان ما بده
بشکن این مهر خموشی از زبانت ای بقیع
گر دهی بر من نشان از قبر زهرا تا ابد
بر ندارم سر ز خاک آستانت ای بقیع
گفت مولا راز این مطلب مگو با هیچکس
خوب بیرون آمدی از امتحانت ای بقیع
گر نداری اذن از مولا که سازی برملا
لااقل با ما بگو از داستانت ای بقیع
فاطمه با پهلوی بشکسته شد مهمان تو
ده خبر ما را ز حال میهمانت ای بقیع
آرزو دارد بدل (خسرو) که تا صاحب زمان
برملا سازد مگر راز نهانت ای بقیع 

ازچه ياسم اين چنين پرپر شده

اشعار شهادت حضرت زهرا ( س) 2

 

در دل شب پر شكسته بلبلي

برده بهر باغبان خونين گلي  

گل مگو پامال گشته لاله ای

برگ برگش را صداي ناله ای

 خاك،گِل مي شد زاشك جاري اش

تاكند دستي  زرحمت ياري اش


ناگهان از آن بهشت بي نشان

گشت بيرون دستهاي باغبان


كاي شكسته بال و پر بلبل بيا

وي به قلبت مانده داغ گل بيا


باغبانم هست و بودم را بده

يا علي ياس كبودم را بده


ازچه ياسم اين چنين پرپر شده

لاله ی من باغ نيلوفر شده


اي بيابان گِل زاشك جاري ات

آفرين بر اين امانت داري ات


باغبان تا ياس پرپر را گرفت

اشك خجلت چشم حيدررا گرفت


يا محمد از رخت شرمنده ام

فاطمه جان داده و من زنده ام


شاخه ياست اگر بشكسته بود

دستهاي باغبانت بسته بود


غصه هارا در دل صد پاره ريخت

بر تن محبوبه خود خاك ريخت


حبس شد در سينه تنگش نفس

بود چون مرغ اسيري در قفس


زمزم ازدرياي چشمش سرگرفت

مثل كعبه قبر او  در بر گرفت


ناله زد كاي با وفا يار علي

اي چراغ چشم بيدار علي


همسرم دستي برون از خاك كن

اشك از رخسار حيدر پاك كن


اي ترابت گِل ز اشك بوتراب

وي دعاي شامگاهت مستجاب


بار ديگر يك دعا كن از درون

جان حيدر با نفس آيد برون


اي شكسته پيش من آئينه ات

وي مدال دوستي بر سينه ات


آنقدر بر بغض من دامن زدند

تا تو را در پيش چشم من زدند


كاش آنجا دست من بشكسته بود

كاش چشمم جاي دستم بسته بود

غلامرضا سازگار

بُـرد در شـب، تا نبینــد بی نقـــــــاب

مــاه نـورانـی تر از خـود، آفتـــــــاب


برد در شـب، پیکـری همرنگ شــب

بعد از آن شب، نام شب شد ننگ شب


شسته دست از جان، تن جانانه شست

شمــع شـد، خــاکستــر پـروانـه شست


روشنــانــش را فـلــک خــاموش کرد

ابــرها را پنبـــه هــای گـــوش کــــرد


تــا نـبـیـنـد چشــم گـردون پیکـــــرش

نـشـنـود تـا ضجّــه هـای همســــــرش


هـم مـدیـنــه سینـه ای بی غــــم نداشت

هم دلی بی اشک و خـون، عالم نداشت


نیسـت در کـس طـاقــــت بشنیـــــــدنش

با علـــی یـا ربّ، چه شــد با دیــــدنش؟


درد آن جـان جـهــان، از تــــن شـنـیـــد

راز غـســل از زیـــر پـیـراهــن شـنـیــد


دسـتِ دسـتِ حــق، چـو بـر بــازو رسید

آن چـنـان خـم شـد کـه تـا زانــــو رسیــد


دسـت و بــازو گـفــت و گــــــوها داشتند

بـهـر هــم، بــاز آرزوهــــــا داشـتـنــــــد


دسـت از بـــازوی بشــکستــــه خــجـــل

بـــازو، از دسـتــی کـه شـد بسته، خجـل


بــا زبــان زخـــم، بــازو راز گــفــــــت

دسـت حــق، شد گوش و آن نجوا شنفت


سـیـنــه و بـــازو و پـهـلــــــــو از درون

هـر ســـه بر هـم گریـه می کردند، خون


راز هــســتــی در کـفــن پـیـچـیـــده شــد

لالـــه ای در یـاسـمـــن پـیـچــیــده شـــــد

 
نیـمـه شــب، تـابـــوت را بـرداشـتـنــد

بـــار غــــم بـر شــانـــه هـا بگذاشتنــد


هـفـت تــن، دنـبــال یـک پیکــر روان
 
وز پــی آن هـفــت تـن، هفـت آسمــان
 

ایــن طـرف، خیــل رُسُـــل دنبـــال او
 
آن طــرف، احمـــــد به استـقـبــــال او
 

ظــاهــرا تشیـیـع یـک پـیـکـــر ولــــی
 
بـاطـنــا تشـیـیـع زهــــرا و عـلـــــــــی
 

امشب ای مَه، مِهر وَرز و خوش بتاب
 
تـا بـبـیـنـد پـیـش پــایـــش آفــتـــــــــاب
 

ابـــرهــا گِـریـنــد بـر حـــال عــلــــــی
 
مــی رود در خــاک، آمـــال عــلــــــی
 

چـشـم، نــور از دسـت داده، پـا رمـــق
 
اشـک، بر مهتـاب رویش، چون شفـق
 

دل همه فریــاد و لــب، خاموش داشت
 
مــرده ای، تابــوت، روی دوش داشت
 

آهِ ســرد و بـغـض پـنـهـــان در گــلــــو
 
بـــود بــا آن عـــدّه، گـرم گفـت و گـــو
 

آه آه؛ ای همـرهـــان، آهــستـــه تـــــــر
 
مـی بـریـد اســـــرار را، سـربستــه تـر
 

ایــن تـــن آزرده، بـاشـــد جـــــان مــن
 
جــــــان فـدایـــش، او شـده قربـان مـن
 

همــــرهــان، ایـن لیـلـــه القدر من است
 
من هـلال از داغ و، این بــدر من است
 

اشــک مــن زیـن گــل، شــده گـلـفــام تر
 
هـسـتـی ام را مـی بـَریـــد، آرام تـــــــــر
 

وســعــتِ اشــکــم، به چشـم ابــر نیست
 
چــاره ای غیـر از نمـاز صبـــــر نیست
 

زیـن گـل من، بـاغ رضوان نَفحه داشت
 
مصحف من بود و هجـده صفحه داشت
 

مَرهـمـی خــــرج دل چــاکــــــم کـنـیـــد
 
هـمـرهــان، هـمــراهِ او خـــاکـــم کـنـیــد
 

 

تـا عـلــی ماهَـش بـه ســوی قبـــر بُرد

مـاه، رخ از شــرم، پـشـت ابـــــر بُرد

 

آرزوهــا را عـلــی در خــــاک کـــرد

خـاک هــم گـویی گــریبـان چاک کرد

 

زد صــدا: ای خــاک، جـانـانــم بگیــر

تــن نـمـانــده هیـچ از او، جـانـــم بگیر

 

نــاگــهـان بـر یــاری دســــت خــــــدا

دسـتــی آمـد، همچو دست مصـطـفــی

 

گـوهــرش را از صــدف، دریا گرفت

احـمــــد از دامـاد خـود، زهــرا گرفت

 

گـفـتـش ای تـاج ســر خیــل رُسُــــــــل

وی بَــر تـــو خُــرد، یکسر جزء و کل

 

از مــن ایــن آزرده جـانـــت را بـگـیـر

بـازگــردانــدم، امـانــت را بـگیــــــــــر

 

بــار دیــگر، هـدیـه ی داور بـگـیــــــــر

کــوثـــرت از سـاقــــی کـوثــــــــر بگیر

 

مــی کِـشــد خجلــت عـلــی از محضـرت

«یــاس» دادی، می دهد «نیلوفــر»ت

 

«بَدر» بخشیدی، «هلال»ت می دهم

تو «الف» دادی و «دال»ت می دهم

 علی انسانی 


 

بايد بري؛ نه ! محض رضاي خدا نگو
دق مي كنم بدون تو، اين جمله را نگو

زهرا بمان و زندگي ام را به هم نريز
سنگ صبور من! نرو از پيشم اي عزيز

باور نمي كنم كه دلم را تو بشكني
با رفتنت به زخم غرورم نمك زني

زهرا شب عروسي مان خاطرت كه هست؟
مهريه ي زلال و روان خاطرت كه هست؟

يادت كه هست قول و قراري كه داشتيم!؟
يك روح واحديم ؛ شعاري كه داشتيم

اي دل خوشي ِ زندگي ام! مي شود نري
از حال و روز من، كه شما با خبرتري

گريه نكن محدثه ، غمگين نكن مرا
با رفتنت غريب تر از اين نكن مرا

خاتون من! قلندر خوبي نبوده ام
من را ببخش؛ شوهر خوبي نبو ده ام

با درد ِ دنده هاي ِ شكسته جدال كن
تقصير دستِ بسته ي من شد حلال كن

دلگرمي علي! به نظر زود مي روي!؟
نه سال شد فقط ،چقدر زود مي روي!

بعد از تو فيض هاي خدايي نمي رسد
فرياد مرتضي كه به جايي نمي رسد

زهرا بمان و چهره ي غم را عبوس كن
زهرا بمان و زينب مان را عروس كن


غصه به كار دل گره  ي كور مي زند
خيلي دلم براي حسن شور مي زند

زهرا نرو، كه بغض بدي در گلوي توست
دامادي حسين و حسن آرزوي توست

حالا كه اعتنا به قسم ها نمي كني
فكر حسين تشنه لبت را نمي كني!؟

ديدي كه رنگ از رخ مهتاب مي پرد
شبها حسين تشنه لب از خواب مي پرد

در باغ ميوه هاي دلت، سيب نوبر است
اين كربلايي از همه شان مادري تر است

حرف از سفر زدي و تبسم حرام شد
پيراهن حسين شنيدم تمام شد

باشد برو-قبول- علي بي پناه شد
باشد قرار بعدي مان قتلگاه شد

باشد برو كه كرببلا گريه مي كنيم
با هم كنار طشت طلا گريه مي كنيم


 وحیدقاسمی

 

زهرا اگر نبود خدا مظهری نداشت

توحید انعکاس نمایانتری نداشت

جز در مقام عالی زهرا فنا شدن

ملک وجود فلسفه دیگری نداشت

زهرا اگر در اول خلقت ظهور داشت

دیگر خدا نیاز به پیغمبری نداشت

فرموده اند در برکات وجود او

زهرا اگر نبود علی همسری نداشت

محشر بدون مهریه ی همسر علی

سوگند می خوریم شفاعتگری نداشت

حتی بهشت با همه نهرهای خود

چنگی به دل نمی زد اگر کوثری نداشت

دیروز اگر به فاطمه سیلی نمی زدند

دنیا ادامه داشت، دگر محشری نداشت

  علی اکبر لطیفیان

 

 

خونمون ابری شده چشماتو واکن دخترم

وقت بی صبری شده منو نیگا کن دخترم

نکنه غمگین باشی وقتی بابات میاد خونه

گره نازک ابروهاتو و اکن دخترم

وقتی من رفتم بیا بعضی شبا به یاد من

جا نمازو واکن ومنو دعا کن دخترم

براشون دعابکن اگر چه بی خیالتن

باهمه همسایه ها اینجوری تا کن دخترم

تا زمین خوردی پاشو اگر چه خاک آلود باشی

یاعلی بگو وبابا رو صداکن دخترم

اگر احساس خطر کردی برا جون بابات

دلتو بسوزونو آتیش به پا کن دخترم

    رضا جعفری

 

 

 

عشق حیران زتولای من است

واله و غرق تماشای من است

زینبم دختر غم پرور من

گوش کن از تو تمنای من است

هرچه خواهی تو مرا سیر ببین

کاخرین ساعت دنیای من است

گرچه از ضربت در می میرم

قاتلم غربت مولای من است

پیش چشم حسنم در کوچه

لاله گون بازو و سیمای من است

دخترم نزد تو هستم مهمان

از تو ای ماه تقاضای من است

که پدر را نگذاری تنها

کو امید من و رویای من است

بر حسین و حسنم مادر باش

که حزین سینه ی گلهای من است

خون پیراهن من را زینب

کن نهان از پدرت رای من است

کربلا می روی و می بینی

غرق خون گلشن و گلهای من است

جای من بوسه بزن حنجر او

کو گل بی کس و تنهای من است

  حبیب اله موحد

 

شب تاریک کنار تو به سر می آید

نام زهرا به تو بانو چقدر می آید

آبرو یافته هر کس به تو نزدیک شده ست

خار هم پیش شما گل به نظر می آید

ونبوت به دوتا معجزه آوردن نیست

از کنیزان تو هم معجزه بر می آید

به کسی دم نزد اما پدرت می دانست

وحی از گوشه ی چشمان تو در می آید

پای یک  خط تعالیم تو بانو!  ولله

عمر صد مرجع تقلید به سر می آید

مانده ام تو اگر از عرش بیایی پایین

چه بلایی به سر اهل هنر می آید

مانده ام لحظه ی پیچیدن عطر تو به شهر

ملک الموت پی چند نفر می آید؟!

  کاظم بهمنی

 

خدایا آن همه تجلیل پس کو

تبسم های میکائیل پس کو

ذوالقربای پیغمبر غریبند

خدایا حرمت فامیل پس کو

امید من به این عجل وفاتی است

رسیده وقتش عزرائیل پس کو

سراپای خلیل آتش گرفته

گلستان تو جبرائیل پس کو

و موسی غرق شد فرعون زنده است

واعجاز خدای نیل پس کو

میان کوچه ها محشر به پا شد

صدای صوراسرافیل پس کو

دریغ از یک سلام خشک و خالی

خدایا آن همه تجلیل پس کو

  مهدی پور پاک

 

تا دست را به قبضه ی شمشیر می برم

عالم گواه می شود این را که حیدرم

فرمان حق رسیده علی جان! صبور باش

بانو!نمی شود که از این امر بگذرم

اینها که با طناب به دنبالم آمدند

از یاد برده اند که من مرد خیبرم

امرم به صبر کرده خدا، ورنه هیچکس

قادر نبود تا که بیاید برابرم

دست خدا اگر که به روی دلم نبود

هرگز طناب خیره نمی شد به پیکرم

بانو! بمان  تو را بخدا پشت در نرو

هی آیه آیه زرد نشو فصل کوثرم

اصلا مهم که نیست برایم تمام شهر

دشمن شوند، تا که تویی یار و یاورم

  علی اصغر ذاکری

 

 

خاری به چشمهای من انگار می کشی

وقتی که آه از دل خونبار می کشی

با خرمنی سپید زگیسوی خود مرا

روزی هزار بار تو بر دار می کشی

بر زانوان بی رقمت راه می روی

بر شانه غصه ی بسیار می کشی

انگار سوی چشم تو از بین رفته است

اینگونه هی تو دست به دیوار می کشی

شانه به موی دختر دردانه می زنی

دستی بر ان نگاه گهربار می کشی

جاروی خانه... پخت غذا... روز آخری

داری چقدر از این بدنت کار می کشی

این رو گرفتن تو مرا کشت ... از چه رو

چادر به روی دیده و رخسار می کشی

ازاین نفس نفس زدنت خوب واضح است

دردی که از جراحت مسمار می کشی

ای قبله ی کبود که با هر نگاه خود

طرحی ز آتش در و دیوار می کشی

خود را درست لحظه ی پرواز از قفس

من را شبیه مرغ گرفتار می کشی

خانه خراب گشتم و با رفتنت مرا

داری به زیر این همه آورا می کشی

دیگر به غیر مرگ دعایی نمی کنی

حالا که آه از آن دل خونبار می کشی

 هادی ملک پور

 

 

گیرم که خانه هم نه، فقط آشیانه بود

آتش زدن به آن به کدامین بهانه بود

با زور ریختند گروهی به خانه مان

جایی که رفت و آمد آن محرمانه بود

چشمان میخ در آن دود کور شد

گم کرده راه رو به وجودم روانه بود

بعد از عذاب آتش و دیوار میخ در

وقت قلاف و مرحله ی تازیانه بود

گفتم خدا کند که نبیند چه می کشم

افسوس دید، دخترم آنروز خانه بود

...

زینب ببخش طاقت بازوم کم شده

از دستم این وسیله که افتاد شانه بود

مهر میان مادر و دختر به جای خود

این چند سال رابطه مان عاشقانه بود

امروز هم گذشت ولیکن برای تو

پایان لحظه های خوش کودکانه بود

  علی اصغر ذاکری

 

اي خدا صبر بده در غم بي مادر ي ام

سخت لبريز شده عاطفه ي دختر ي ام

مادرم كو كه كِشد دست نوازش به سرم

يا مرا هم ببرد يا كند از غم بري ام

خانه داري شده كار من طفل معصوم

نيست اي مادر من تجربه ي مادري ام

زير بار غم سنگين تو من مي ميرم

گر تسلي ندهي يا نكني دلبري ام

فضه فكر من و فكر حسنين است ولي

من غم خانه نشين دارم و از خود بري ام

تربت مخفي تو هست همه دلخوشي ام

همه آرامشم اين است كه من كوثري ام

گل بستر نظرم را به خودش جلب كند

تا زيادم نرود زخم تو اي بستري ام

با نگاه در و ديوار شود پايم سست

پشت در زائر قبر پسر آخري ام

كاشكي رنگ در خانه عوض مي گرديد

من خودم سوخته از اين در خاكستري ام

اي خدا شكر كه بابا و برادر دارم

واي از آن دم كه سر نيزه كند سروري ام

زير خورشيد سرت محمل بي سايه رود

تابشي كن كه نبينند به بي معجري ام

 

  محمود ژوليده

 

ای بال و پر شکسته! مرا بال و پر مبند    

بردار بارم از دل و بار سفر مبند

پای فراق را تو در این خانه وا مکن

دستی که بسته بود، تو بار دگر مبند

چشمت بهشت باشد و مژگان، درِ بهشت 

بگشا مژه، ز باغ بهشتم تو در مبند

ای قبلۀ علی! ز چه رو، رو به قبله ای؟ 

راه امید را به من، ای محتضر مبند

جانم بگیر از من دل خسته رو مگیر

راه نگاه را به رخ چون قمر مبند

سیدمحسن حسینی

 

 

 

 

کشته شد محسن و آنان که تماشا کردند

 سند تیر به اصغر زدن امضا کردند!

بعد پیغمبر اسلام چه ها کرد امت 

 که دو تا قامت محبوبه‏ی یکتا کردند!

آب غسلش نشده خشک، عجب امت دون

 قدر دانی ز عزیز شه بطحا کردند! 

در گرفت آتش و زهرا و پسر در پس در 

 کو زیانی که بگویم چه به زهرا کردند؟!

زده بودند به لب ها چو همه قفل سکوت

 چاگران، خیره شده حمله به مولا کردند

باغبان بند به گردن، گل و غنچه‏ پرپر! 

 گلشن خرّم طاها همه یغما کردند

تا که آن شیر زن از شیر خدا کرد دفاع

 چه بگویم که چه برنامه‏ای اجرا کردند؟! 

کودکان گه به پدر، گاه به مادر نگران

 دست کوچک به سما برده، خدایا کردند!

علی انسانی

 

 

نام گل بردی و، بلبل گشت خاموش ای بلال!

 مادر مظلومه‏ی ما رفت از هوش، ای بلال!

بوستان وحی را بیت‏الحزن کردی، بس ست

 با اذان خود مکن ما را سیه پوش ای بلال!

دیر اگر خاموش گردی، زودتر گردد ز تو

 مادر ما را چراغ عمر، خاموش ای بلال!

مادر ما بر اذانت گوش داد، اینک تو هم

 بر صدای گریۀ زینب بده گوش، ای بلال!

مرگ پیغمبر، شکسته قامت ما را به هم

 بار غم مگذار ما را بر سر دوش ای بلال!

غنچه، پرپر گشت و گل از دست رفت و باغ، سوخت

 کرد حق باغبان، گلچین فراموش ای بلال! 

گرد غم بر روی ما بنشسته و دانسته ایم 

 خاک گیرد لالۀ ما را در آغوش، ای بلال!

تا زبان حال ما یکسر به نظم (میثم) است 

 اشک و خون از چشم اهل دل زند جوش، ای بلال!

 غلامرضاسازگار

 

دلم گرفته درین وسعت ملال، بلال!

اذان بگوی خدا را! اذان بلال! بلال!

من و تو شعله وریم از شرار فتنه، بیا

برای این همه غربت چو من بنال، بلال!

سکوت تلخ تو با درد همنشینم کرد

اذان بگوی و ببر از دلم ملال، بلال!

هنوز یاد تو، در خاطر زمان جاری است

ازین گذشتۀ روشن به خود ببال، بلال!

دوباره بانگ اذان در مدینه می‏پیچد؟!

سکوت نیست جواب چنین سوال، بلال!

اذان اگر تو نگویی، نماز می‏میرد

بخوان سرود رهایی، بخوان بلال! بلال!

به جرم این که من از راست قامتان بودم

زمانه منحنیم خواست چون هلال، بلال!

فغان که اهرمنم آن زمان ز پا افکند

که بست دست خداوند ذوالجلال بلال!

ز جان سوختۀ من هنوز شعلۀ  درد

زبانه می‏کشد از فرط اشتعال، بلال!

سرود این همه غربت بخوان که بنشیند

به چهره‏ها، عرق شرم و انفعال بلال!

درین خزان محبت، سرود سبزت را

بخوان برای دل من به شور و حال، بلال!

بخوان برای دل من! که می‏بالد

به من شکوه و به تو عشق لا یزال، بلال!

کبوتر حرم عشق! بال و پر وا کن

به شوق آمدن لحظه‏ی وصال، بلال!

بخوان! که عمر گل باغ عشق، کوتاهست

چو آفتاب، که دارد سر زوال، بلال!

برای مرغ مهاجر ز کوچ باید گفت

بخوان سرود غم‏انگیز ارتحال بلال!

کمال سنگ دلی بین، که سنگ حادثه را

مرا زدند به پهلو تو را به بال، بلال!

سرود سبز تو با خشم سرخ من، ماند

به یادگار برای علی و آل، بلال!

 محمدعلی مجاهدی

ذاکر پُر شور و دیوانه کجاست ؟

http://zakeraflaki.persiangig.com/aksha/www.zakeraflaki.blogfa.com%20%20%2810%29%20copy.jpg

ذاکر پُر شور و دیوانه کجاست / در مدینه ، کاظمین یا کربلاست
از شراب عشق حق مدهوش شد / آن صدای دلنشین خاموش شد
آن که هر دم میشنید زخم زبان / جا گرفته در دل صاحب زمان
من نمیدانم چه گویم بعد از این / ذاکر ارباب بود و دل غمین
مثل مرغی در قفس پَر بسته بود / از حیاتش دل بُرید و خسته بود
کافری گفت که او کافر بُوَد / هر چه بود او پسر حیدربُوَد
رشته عمر کَمش بُگسستی / حرمت فاطمه را بشکستی
بر لب ما این نوای منجلی ست / گردنت در دست عباس علی ست
از زمانه خسته و بی تاب شد / مثل زهرا مادر خود آب شد
مرغ جانش سوی زینب میپرید / مثل زینب ناسزاها میشنید
چون دمادم خون دلها میخورد / مادرش زهرا رسید او را بُرد
آتش غم بر دل تنگش زدند / با ملامت طعنه ها ، سنگش زدند
هر که میگفت که او مُرتد بود / از در خانه حیدر رد بود
آنکه در حقش جفا بسیار کرد / پیروی از دشمن ابرار کرد
آن مریض عشق آخر خوب شد / بر دل اهل زمان محبوب شد
کور شد آن چشم ناپاک حسود / سید جواد ما دل از زهرا رُبود
دید از اهل زمانه او جفا/ همچو باب خویش علی المرتضی
آن که یک جا دوستان را ترک کرد / غربت جدش علی را درک کرد
خوش به حالت راحت از دنیا شدی / روضه خوان حضرت زهرا شدی
بر زمانه روشن این مطلب شده / بانی روضه تو زینب شده
با رسول ترک همپایه شدی / آمدی اینجا تو همسایه شدی
تا مزارش در بَرِ او کنده شد / فاش میگویم رسولم زنده شد

نمی خواهم بگویم آنچه بین کوچه ها دیدم

نمی خواهم بگویم آنچه بین کوچه ها دیدم

مکن اصرار ای زینب بدانی آنچه را دیدم

به بند غم گرفتار و اسیرم تا دم مرگم

که بند ریسمان بر گردن شیر خدا دیدم

خدا داند که آن سیلی شروع دردهایم شد

به یک لحظه در آن کوچه دو صد کرب و بلا دیدم

از آن خنجر که بر پایم نشست هرگز نمی نالم

که من مسمار را در سینه خیر النساء دیدم

شرار طعنه و زخم زبان از زهر بد تر بود

چه گویم من چه از دوستان بی وفا دیدم

در این غربت شبیه جد خود خیر البشر هستم

که از ملعونه ای همسر نما جور و جفا دیدم

جواد حیدری

زهرا بمان و زندگي ام را به هم نريز

حرف سفر

بايد بري؛ نه ! محض رضاي خدا نگو
دق مي كنم بدون تو، اين جمله را نگو

زهرا بمان و زندگي ام را به هم نريز
سنگ صبور من! نرو از پيشم اي عزيز

باور نمي كنم كه دلم را تو بشكني
با رفتنت به زخم غرورم نمك زني

زهرا شب عروسي مان خاطرت كه هست؟
مهريه ي زلال و روان خاطرت كه هست؟

يادت كه هست قول و قراري كه داشتيم!؟
يك روح واحديم ؛ شعاري كه داشتيم

اي دل خوشي ِ زندگي ام! مي شود نري
از حال و روز من، كه شما با خبرتري

گريه نكن محدثه ، غمگين نكن مرا
با رفتنت غريب تر از اين نكن مرا

خاتون من! قلندر خوبي نبوده ام
من را ببخش؛ شوهر خوبي نبو ده ام

با درد ِ دنده هاي ِ شكسته جدال كن
تقصير دستِ بسته ي من شد حلال كن

دلگرمي علي! به نظر زود مي روي!؟
نه سال شد فقط ،چقدر زود مي روي!

بعد از تو فيض هاي خدايي نمي رسد
فرياد مرتضي كه به جايي نمي رسد

زهرا بمان و چهره ي غم را عبوس كن
زهرا بمان و زينب مان را عروس كن


غصه به كار دل گره  ي كور مي زند
خيلي دلم براي حسن شور مي زند

زهرا نرو، كه بغض بدي در گلوي توست
دامادي حسين و حسن آرزوي توست

حالا كه اعتنا به قسم ها نمي كني
فكر حسين تشنه لبت را نمي كني!؟

ديدي كه رنگ از رخ مهتاب مي پرد
شبها حسين تشنه لب از خواب مي پرد

در باغ ميوه هاي دلت، سيب نوبر است
اين كربلايي از همه شان مادري تر است

حرف از سفر زدي و تبسم حرام شد
پيراهن حسين شنيدم تمام شد

باشد برو-قبول- علي بي پناه شد
باشد قرار بعدي مان قتلگاه شد

باشد برو كه كرببلا گريه مي كنيم
با هم كنار طشت طلا گريه مي كنيم

وحید قاسمی-تهران

به دلم افتاده مادر درد تو دوا می گیره

حضرت زهرا(س)-شهادت


به دلم افتاده مادر درد تو دوا می گیره

خوب می شی مادر دوباره خونمون صفا می گیره

به دلم افتاده مادر دوری از اجل می گیری

زخم پهلوت می شه درمون باز منو بغل می گیری

باغبون رحمی به ما کن چشماتو دوباره وا کن

جون زینب تو برای خوب شدن فقط دعا کن

به دلم افتاده مادر ای که چشمات مهربونه

خوب می شه دست شکسته می زنی موهامو شونه

به دلم افتاده مادر بابای ما که امیره

از غریبی در میاد و ذوالفقار به کف می گیره

به دلم افتاده مادر مثل دورۀ پیمبر

به زبونا باز می افته اسم با صفای حیدر

بعضی وقتا هم می ترسم سراغ از اجل بگیری

پیش چشمای تر ما تو نفس نفس بمیری

الهی زنده نباشم تا برات ماتم بگیرم

یا می شد به جای محسن من به پای تو بمیرم

ای عزیز آسمونی تو بمون قدّ کمونی

بابامون علی جوونه خودتم هنوز جوونی

یه نگاهی به حسن کن مادرا رحمی به من کن

لااقل برا حسینت، مهربون فکر کفن کن

به دلم افتاده مادر می رسه جمعۀ موعود

پسرت مهدی می آد و می شه دشمن تو نابود

او میاد با تیغ حیدر روی لب می گه مکرر

مادرم که بی گناه بود چرا شد ز کینه پرپر

کوچه ای بی صدا و یک مادر

حضرت زهرا(س)-شهادت


کوچه ای بی صدا و یک مادر

 عده ای بی حیا و یک مادر

 پسرش داشت صحنه را می دید

 سیلی بی هوا و یک مادر

 نه فقط تازیانه و سیلی

 سیلی و ناسزا و یک مادر

 موی او شد سفید در کوچه

 زخم ها طعنه ها و یک مادر

 جای یک دست روی صورت او

 دست نامردها و یک مادر

 کینه دارند از علی این ها

 حملۀ کینه ها و یک مادر

 ناگهان راه خانه را گم کرد

 ناله ای بی صدا و یک مادر

 آخرِ روضه است این جمله

 عده ای بی حیا و یک مادر

×××

برگو کجاست بازوی خیبر شکن علی؟!

حضرت زهرا(س)-شهادت

 

ای شمع سینه سوختۀ انجمن، علی!

 تقدیر توست ساختن و سوختن، علی!

ای رهبری که منزویَت کرده جهل خلق

 ای آشنای درد! غریب وطن! علی!

من پهلویم شکسته و، تو دلشکسته‏ای 

 من بر تو گریه می‏کنم و، تو به من، علی!

من سینه‏ام شکسته و، تو سینه سوخته

 من با تو گفتم و، تو به کَس دم مزن علی!

بازوی من سیه شده، تو دست روی دست

 برگو کجاست بازوی خیبر شکن علی؟! 

سر بسته بِهْ، که بَعد حمایت ز حقّ تو

 در اختیار من نبوَد دست من، علی!

گفتم که: شب کفن کن و شب دفن کن، ولیک

 از تن نمانده هیچ برای کفن، علی!

تازیانه، خصم اگر بر دخت پیغمبر نمی‏زد

حضرت زهرا(س)-شهادت

 

تازیانه، خصم اگر بر دخت پیغمبر نمی‏زد

 کعب نی هرگز کسی بر زینب اطهر نمی‏زد!

گر نمی‏شد حقّ حیدر غصب، تا روز قیامت

 پشت پا کس بر حقوق آل ‏پیغمبر نمی‏زد 

دشمن بی رحم اگر بر بیت وحی آتش نمی‏زد

 عصر عاشورا کسی بر خیمه‏ها آذر نمی‏زد!

محسن شش ماهه گر مقتول، پشت در نمی‏شد

 حرمله تیری به حلقوم علی اصغر نمی‏زد!

فاطمه گر کشتۀ راه امام خود نمی‏شد

 زینب غم دیده هم بر چوب محمل، سر نمی‏زد!

فرق مولا گر نمی‏شد منشق از تیغ مخالف

 تیغ: هرگز خصم بر فرق علی اکبر نمی‏زد!

خار اگر بر دیدۀ مولا علی از کین نمی‏رفت

 تیر، کس بر دیدۀ عباس آب آور نمی‏زد!

دختر غم دیدۀ ویران نشین، سیلی نمی‏خورد 

 خصم اگر در کوچه، سیلی بر رخ مادر نمی‏زد!


گلی که فصل خزان بر دمید، محسن بود!

حضرت محسن بن علی(ع)-شهادت

 

گلی که فصل خزان بر دمید، محسن بود!

 گلی که رنگ چمن را ندید، محسن بود!

گل همیشه بهار علی، که از بیداد

 چو غنچه جامه به پیکر درید، محسن بود!

کنار خانه‏ی زهرا، یگانه سربازی

 که شد به راه ولایت شهید، محسن بود!

یگانه‏ طفل شهیدی که چشم مادر هم 

 شد از نظاره‏ی او نا امید، محسن بود!

یگانه طفل شهیدی که کس نمی‏داند

 ز بعد قتل، کجا آرمید، محسن بود!

یگانه ره سپر راه عشق کز منزل 

 جدا نگشته به منزل رسیده، محسن بود!

یگانه مرغ پر و بال بسته‏ای کآخر 

 ز آشیانه‏ی سوزان پرید، محسن بود!

تو خون ز دیده (موید)! بریز و بازگوی:

 گلی که رنگ چمن را ندید، محسن بود


رفتی و، زینب تو می‏ماند

حضرت زهرا(س)-شهادت

 

رفتی و، زینب تو می‏ماند

 خط تو، مکتب تو می‏ماند

بر کف زینب، این زبان علی

 رشته‏ی مطلب تو، می‏ماند

تا حسینی و کربلایی هست

 زین اَبْ، زینب تو، می‏ماند

از علی دم زدی، و نام علی

 تا ابد بر لب تو می‏ماند

تا ابد در صوامع ملکوت

 ناله‏ی یا رب تو، می‏ماند

هم، نماز نشسته‏ی تو به روز

 هم، نماز شب تو می‏ماند

منصب تو، حکومت دل هاست

 تا ابد منصب تو می‏ماند

در سپهر شهامت و ایثار

 پوتو کوکب تو، می‏ماند

خون تو، پشتوانه‏ی دین ست

 تا ابد مذهب تو، می‏ماند

خصم دون! گاه رو سیاهی توست

 روز ما و شب تو، می‏ماند

قصه را، تازیانه می‏داند!

 در و دیوار خانه، می‏داند!


نام گل بردی و، بلبل گشت خاموش ای بلال!

حضرت زهرا(س)-شهادت-اذان بلال

 

نام گل بردی و، بلبل گشت خاموش ای بلال!

 مادر مظلومه‏ ی ما رفت از هوش، ای بلال!

بوستان وحی را بیت‏ الحزن کردی، بس ست

 با اذان خود مکن ما را سیه پوش ای بلال!

دیر اگر خاموش گردی، زودتر گردد ز تو

 مادر ما را چراغ عمر، خاموش ای بلال!

مادر ما بر اذانت گوش داد، اینک تو هم

 بر صدای گریۀ زینب بده گوش، ای بلال!

مرگ پیغمبر، شکسته قامت ما را به هم

 بار غم مگذار ما را بر سر دوش ای بلال!

غنچه، پرپر گشت و گل از دست رفت و باغ، سوخت

 کرد حق باغبان، گلچین فراموش ای بلال! 

گرد غم بر روی ما بنشسته و دانسته ایم 

 خاک گیرد لالۀ ما را در آغوش، ای بلال!

تا زبان حال ما یکسر به نظم (میثم) است 

 اشک و خون از چشم اهل دل زند جوش، ای بلال!



ای حرم خاص خداوندگار

حضرت زهرا(س)-مدح و شهادت


ای حرم خاص خداوندگار

 دست خداوند، تو را پرده‏دار

اُمِّ اَب و، بضعۀ خیر الانام

 مادر دو رهبر صلح و قیام

خوانده خدا، عصمت کبری تو را

 گفته نبی، اُمِّ ابیها تو را

چیست حیا؟ ریشۀ دامان تو

 کیست ادب؟ بندۀ فرمان تو

وقت خوشت، وقت مناجات توست

 شاد، پیمبر ز ملاقات توست

کس نبرد راه به سامان تو

 جز پدر و همسر و یزدان تو

هم ز پی عرض ادب، گاه گاه

 یافته جبریل در آن خانه، راه

مکتب تو، مکتب صدق و صفا

 خانۀ تو، گلشن مهر و وفا 

نیست عجب ‏گر به چنین مکتبی

 تربیت آموخته، چون زینبی

ای پدرت رحمةُ للعالمین

 مرحمتی کن به منِ دلْ غمین

من که ز احسان تو شرمنده‏ام

 دست به دامان تو افکنده‏ام

قدر تو یا فاطمه! نشناختند

 بر حرم حرمت تو، تاختند

تا که صنم جای صمد نصب شد

 حق تو و همسر تو غصب شد

حاصل آن طرح که بس شوم بود

 قتل تو و محسن مظلوم بود

شد سبب قتل تو بی ‏اختلاف

 ضرب در و، ضربت سخت غلاف

ای شده محروم ز ارث پدر

 عالم و آدم ز غمت خونْ جگر

عصمت یزدانی و، معصومه‏ای 

 زوج تو مظلوم و، تو مظلومه‏ای 

داغ غمت بر دل رنجور ماند

 قدر تو و قبر تو، مستور ماند

فاطمه! ای آن که خرد مات توست

 چشم (مؤیّد) به کرامات توست

نرو ای همدم تنهایی بابا، مادر

حضرت زهرا(س)-شهادت

 

نرو ای همدم تنهایی بابا، مادر

می شود بعد تو بابا تک و تنها، مادر

چه مگر بر سر تو رفته در آن کوچه ی شوم

پس از آن حادثه افتاده ای از پا، مادر

آخرین بار که گیسوی مرا شانه زدی

لرزه دست تو لرزانده دلم را مادر

من و بی مادری، ای وای، برایم زود است

کاش می شد که از این جا بروم با مادر

کشته شد محسن و آنان که تماشا کردند

حضرت زهرا(س)-شهادت

 

کشته شد محسن و آنان که تماشا کردند

 سند تیر به اصغر زدن امضا کردند!

بعد پیغمبر اسلام چها کرد امت

 که دو تا قامت محبوبه‏ی یکتا کردند!

آب غسلش نشده خشک، عجب امت دون

 قدر دانی ز عزیز شه بطحها کردند!

در گرفت آتش و، زهرا و پسر در پس در

 کو زیانی که بگویم چه به زهرا کردند؟!

زده بودند به لب ها چو همه قفل سکوت

 چاگران، خیره شده حمله به مولا کردند

باغبان بند به گردن، گل و غنچه‏ی پرپر!

 گلشن خرّم طاها همه یغما کردند

تا که آن شیر زن از شیر خدا کرد دفاع

 چه بگویم که چه برنامه‏یی اجرا کردند؟!

کودکان گه به پدر، گاه به مادر نگران

 دست کوچک به سما برده، خدایا کردند!

علی انسانی

مادرم رفت پشت در، اما

گفت : در می زنند مهمان است      گفت: آیا صدای سلمان است؟

این صدا، نه صدای طوفان است       مزن این خانهء مسلمان است
مادرم رفت پشت در، اما

گفت: آرام ما خدا داریم                          ما کجا کار با شما داریم
و اگر روضه ای به پا داریم                           پدرم رفته ما عزاداریم
پشت در سوخت بال و پر، اما

آسمان را به ریسمان بردند              آسمان را کشان کشان بردند
پیش چشمان دیگران بردند                     مادرم داد زد بمان! بردند
بازوی مادرم سپر، اما

بین آن کوچه چند بار افتاد                   اشک از چشم روزگار افتاد
پدرم در دلش شرار افتاد                      تا نگاهش به ذوالفقار افتاد-
گفت: یک روز یک نفر اما…

حمید رضا برقعی

کمپین فاطمیه

من با دعای فاطمه او با دعای من

راهی برایم مانده آن هم ماندنی نیست

دلخوش مکن من را که زهرا ماندنی نیست

حتی نفس هم قهر کرده با لبانم

یعنی که این افتاده از پا ماندنی نیست

از سرفه هایم چند شب خوابی نداری

شرمنده ام هر چند این ها ماندنی نیست

دستی که آتش خورده نان پخته برایم

آخر بیمار تو تا صبح فردا ماندنی نیست

وقتی که تابوت مرا می دید زینب

با چشم ها می گفت بابا مادرم ماندنی نیست

دیگر برای پلک هایم نا نمانده

این فرصت تنگ تماشا ماندنی نیست

با این جراحت ها که می ریزد از آن خون

برقامت من این کفن ها ماندی نیست

از سر بزیری ات کنارم خوب پیداست

پیچیده در شهر زهرا ماندنی نیست...

 

 



سوزم سازم و نايد زدرون فريادم

كاش من زودتر از فاطمه جان مي دادم

از زماني كه شريك غمم از دستم رفت

هر دم آيد غمي از نو به مباركبادم

كاش روزي كه زدي ناله كنار ديوار

چون در سو خته  مي سوخت همه بنيادم

كس نداند كه در آن دم به توو من چه گذشت

تو نفس مي زدي و من ز نفس افتادم





 



ستاره شب بيمار خونه حيدر     نگو رسيده به آخر سه آيه كوثر

شدي شبيه علي اي كبوتر زخمي   اسير دست نفس هاي ممتد آخر

اشكهاي علي ، پاي بسترت    مي باره ببين ، مثل دخترت

واي از سينه شكستت        واي از اين صداي خستت

واي اي ياس قد كمونم         واي اي ياس قد كمونم   

 رسيده وقت غروبت ، نخواب خورشيدم

شبيه طاقت من ، رفته از كف اميدم

تموم آرزوي شوهرت همينه  كاش

ميون بستر مرگت ، تو را نمي ديدم

مي سوزه علي ، با هر آه تو

حرف خواهشم ،زهرا جان مرو...






نگاه سرد این مدینه شاهد حکایت علی...

مصیبت کشیدن   بلاها رو دیدن     دم نزدن

قانون عشقه  قانون عشقه

به آخر رسیدن      از عالم بریدن      دم نزدن

قانون عشقه  قانون عشقه

نگاه سرد این مدینه شاهد حکایت علی

تموم داغ فاطمیه روضه شکایت علی

داری میری سفر ولی چرا منو نمی بری

 


 

 

 




دانلود مداحی

   
 

 


هر شب دلم به گفتن یک فاطمه خوش است

زهراست ، یادگاری نور خدای من

خورشید صبح و ظهر و غروب سرای من

پرواز می کنیم از این خانه تا خدا

من با دعای فاطمه او با دعای من

ما نور واحدیم ، نه فرقی نمی کند

من جای او بتابم یا او جای من

 مست تجلیات خداوندی همیم

من با خدای اویم و او با خدای من

 یک طور حرف می زند انگار بوده است

در ابتدای خلقت و در ابتدای من

دنیا ! تمام آنچه که داری برای تو

یک تار موی خاکی زهرا برای من

کاری که کرد فاطمه کار امام بود

زهراست پس علی من و مرتضای من

ما یک سپر برای جهازش فروختیم

چیزی نبود تا که بمیرد به پای من

هر شب دلم به گفتن یک فاطمه خوش است

از من مگیر دلخوشی ام را خدای من...




گاهی خیال میکنم از من بــــریده ای

گاهی خیال میکنم از من بــــریده ای

جــایی دگر  نگاردگر برگزیده ای

گاهی خیال میکنم ازاشک چشم من

تنها نفاق و درد دورویـی خریده ای

گاهی خیال میکنم ازجمعه خسته ای

آنقدر طعم تلخ غریبی چشیده ای

گاهی خیال میکنم ازگوشه ی بـقیع

بغضی برای سینه ی من آفریده ای

گاهی خیال میکنم هروقت آمــدی

اجری برای عاشق درخون تپیده ای

گاهی خیال میکنم ازداغ مــادرت

  مثل حسن چقدرلبت را گزیــده ای

 دور ازخیال میشوم و مــیزنم صدا

هرجاصدا زدم تو صدایم شنیده ای


کسی که دغدغه وصل یار را دارد 

 همیشه از گنه و معصیت ابا دارد

کسی که وقت اذان گریه می کند چشمش 

 دگر ز دیدن نا محرمان حیا دارد

کسی که می شنود روضه های غربت را

 برای آمدن منتقم دعا دارد

دوباره مرغ دلم روی بام تنهایی

به لب ترانه یا بن الحسن بیا دارد

نگاه ملتمس و ابریم خدا رو شکر 

 به راه مانده و دلشوره تو را دارد

برای آنکه بیایی به ما سری بزنی 

 دلم توسل بر مادر شما دارد

شبیه قلب تو این قلبهای خسته ما 

 از داغ فاطمیه تا ابد عزا دارد

مرا به وقت زیارت تو همسفر فرما 

 که با تو رفتن کرب و بلا صفا دارد

دل مرا به دم خویش کبریایی کن 

 به نام مادر سادات کربلایی کن


سخن روز

هر كه عبادت خالصش را به سوى خدا بالا فرستد، خداوند متعال برترین بهره و سودش را به سوى او پایین فرستد.

حضرت فاطمه (س)


تو شعر ناب کتاب زمانه ای مادر

 


تو شعر ناب کتاب زمانه ای مادر

تو بهترین سخن جاودانه ای مادر
یگانگی است از خدا و می گویم
پس از خدای یگانه یگانه ای مادر

بهار بی تو غم انگیزتر از پاییز است
که نخل سبز صفا را جوانه ای مادر
غروب عمر تو باشد طلوع حسرت و غم
که شور و شادی ما را بهانه ای مادر
ز طره طره ی موی سپید تو پیداست
که یکه تاز دعای شبانه ای مادر
بلور اشک تو گوید که در نهایت عشق
تو بحر عاطفه بی کرانه ای مادر
به مهر مهر تو من سجده بر خدا کردم
که لطف ذات خدا را نشانه ای مادر
به دشت خاطره هایم تو باز کن آغوش
که مرغ روح مرا آشیانه ای مادر
کسیکه اف بر تو گوید بسوزدش هستی
کشد گر آتش قهرت زبانه ای مادر
دریغ ودرد که داغ تو نقره داغم کرد
که همچو اشک ز چشمم روانه ای مادر

بگو شاهد در و دیوار باشد!

شب است و وقت آسایش رسیده

 جهان را چهره‏ چون شب، تار باشد

سکوت محض، عالم را گرفته

 غم افزا، گنبد دوار باشد

شب است و مردمان در خواب، اما

 به قبرستان یکی بیدار باشد

علی انسانی

نهاده رو به روی خاک قبری

 که زیر خاک، او را یار باشد! 

صدای گریه‏اش آهسته آید

 که باید مخفی از اغیار باشد

همی گوید: ز جا برخیز! برخیز!

 که اکنون وعده‏ی دیدار باشد

عدو کشت ار تو و شش ماهه‏ات را

 مباد از غم دلت، افگار باشد

تو با سقط جنین اعلام کردی

 مطیع ظلم گشتن، عار باشد

بکن در دادگاهی، دادخواهی

 که داور، ایزد دادار باشد

گریبانش بگیر و پس همینت

 سوال از آن جنایت کار باشد: 

چرا کشتی من و شش ماهه‏ام را؟!

 که چشمم از غمش خون بار باشد 

اگر منکر شود این ماجرا را

 بگو شاهد در و دیوار باشد!

گواه دیگر ار خواهد در آن جا 

 بگو: هم فضه، هم مسمار باشد!

زدی (انسانیا) آتش به دل ها

 ز بس اشعارت آتش بار باشد

 

زیباترین شعار علی بود فاطمه

در روز سخت یار علی بود فاطمه

پیوسته در کنار علی بود فاطمه

دشمن شعار زشت به لب داشت، در عوض

زیباترین شعار علی بود فاطمه

یزدان به افتخار علی در گشوده بود

بنگر که افتخار علی بود فاطمه

دست خداست دست علی دست از او مدار

الحق که دستیار علی بود فاطمه

دنیا به پیش چشم علی ارزشی نداشت

دنیای انحصار علی بود فاطمه

هر جا جهاد بود علی بود و ذوالفقار

گریان در انتظار علی بود فاطمه

پائیز بود و سینه پر درد و برگ زرد

اندر خزان، بهار علی بود فاطمه

آری دیار یار دیاری غریبه بود

آشفته دیار علی بود فاطمه

آری علی امام ولایتمدار بود

چون زهره در مدار علی بود فاطمه

با این که زندگی همه آلام و رنج بود

آرامش و قرار علی بود فاطمه

مشکل گشای خلق به مشکل فتاده بود

مشکل گشای کار علی بود فاطمه

یک لحظه بر سران سقیفه امان نداد

القصّه دادیار علی بود فاطمه

زهرا چو رفت شیشه عمر علی شکست

بازوی اقتدار علی بود فاطمه

بی فاطمه سرای علی را صفا نبود

فانوس شام تار علی بود فاطمه

مسمار، خون فاطمه می ریخت پشت در

ناموس زخمدار علی بود فاطمه

خوشزاد بر شفاعتش امیدوار باش!

امّیدِ روزگار علی بود فاطمه

سید حسن خوشزاد

گفتی چگونه قامت مولا شکسته شد؟

گفتی چگونه قامت مولا شکسته شد؟

خاکم به سر ز ماتم زهرا شکسته شد

در یک غروب تلخ به قانون انکسار

خورشید از تلاطم دریا شکسته شد

خون شد دل شقایق و آلاله خون گریست

کز باغ احمدی گل معنا شکسته شد

صد چشمه خون ز چشم علی شد درون چاه

آن لحظهای که پهلوی زهرا شکسته شد

از بس که شیعیان به هوای مزار تو

گشتند سالها، دل صحرا شکسته شد

کو مومیای صبر خدا را طبیب دل؟

«دلجو» از این مصیبت عظما شکسته شد

حسین مهرآذین (دلجو)

زهرا چرا جواب علی را نمی دهی؟

ای روی دلفروز تو شمع شبانه ام

شد بی فروغِ روی تو تاریک خانه ام

ای آرزوی گمشده زهرا، کجاستی؟

تا بنگری فغان و نوای شبانه ام

ای بِنت سید قُرشی، در فراق تو

از دل هزار تیر بلا را نشانه ام

بعد از تو خیر نیست به قاموس زندگی

ترسم که طول عمر شود در زمانه ام

در تنگنای تن شده محبوس روح من

ایکاش مرغ جان بپرد زآشیانه ام

زهرا تو رفتی از غم محنت رها شدی

من بی تو چون پرنده ی گم کرده لانه ام

بعد از تو درد دل به که گویم که همچو تو

باشد شریک درد دل محرمانه ام

پروانه وار بال و پَرم سوخت العجب

کس باخبر نشد ز شرار زبانه ام

زهرا چرا جواب علی را نمی دهی؟

ای باخبر ز سوز دل عاشقانه ام

اندر حیات عاریه، شرمنده ام ز تو

تا دیده ام فتد به، در، و آستانه ام

بر حقّ خود دهم قَسَمت بگذر از علی

بس جور روزگار کشیدی به خانه ام

از تازیانه ساعد سیمین تو شکست

دلخسته من هنوز از آن تازیانه ام

از بهر گریه در غم هجران تو بس است

رنگ پریده ی حسنینت بهانه ام

گَه بر سر مزار تو آیم به خانه، گَه

بهر تسلّی دل زینب روانه ام

جز دانه های اشک تر و لخته های دل

بر مرغکان تو نبوَد آب و دانه ام

استاد شهریار