حضرت زهرا(س)-شهادت(از زبان درب خانه)


سال ها پیش در این شهر درختی بودم

یادگار کهن از دوره ی سختی بودم

هرگز از همهمه ی باد نمی‌لرزیدم

ناز پروده چه اقبال و چه بختی بودم

به برومندی من بود درختی کمتر

رشد می کردم و می شد تنه‌ام محکم‌تر

من به آینده ی خود روشن و خوش بین بودم

باغ را آینه‌ای سبز به آیین بودم

روزها تشنه ی هم‌صحبتیِ با خورشید

همه شب هم نفس زهره و پروین بودم

ریشه در قلب زمین داشتم و سر به فلک

برگ‌هایم گل تسبیح به لب مثل ملَک

راستی شکر خدا برگ و بری بود مرا

با درختانِ دگر سِرّ و سَری بود مرا

دست و دل بازتر از سرو و صِنوبر بودم

چتری از سایه و شهد و ثمری بود مرا

چشم من بود به شاهین ترازوی خودم

تکیه کردم همۀ عمر به بازوی خودم

ناگهان پیک خزان آمد و باد سردی

باغ شد صحنه ی طوفان بیابان گردی

در همان حال که احساس خطر می‌کردم

نرم و آهسته ولی با تبر آمد مردی

تا به خود آمدم از ریشه جدا کرد مرا

ضربه‌هایش متوجّه به خدا کرد مرا

حالتی رفت که صد بار خدایا کردم

از خدا عاقبت خیر تمنّا کردم

گر چه از زخمِ تبر روی زمین افتادم

از سعادت به رُخم پنجره‌ای وا کردم

از من سوخته دل بال و پری ساخته شد

کم کم از چوب من آن روز دری ساخته شد