جانم به لب رسیده جوابم نمی دهی

از جام وصل خویش شرابم نمی دهی

داغ از حرارت جگرم ناله میکند

میشوزم از فراق و تو آبم نمیدهی

از نرگس دو چشم تو بیمارم ای طبیب

یک نسخه بهر حال خرابم نمی دهی

من طفل نو رسم بدبستان معرفت

آموزگار عشق کتابم نمی دهی

آه دل شکسته ی من ذکر نام توست

پاسخ به آه قلب کبابم نمی دهی

شبها بیاد روی تو در خواب میروم

تصویر روی خویش بخوابم نمی دهی

« اللهم عجل لولیک الفرج »

« ارسالی : وحید درویش »

با اینکه روضه خوانم و می خوانم از شما

فهمیده ام که هیچ نمی دانم از شما

یا ایها العزیز ، ذلیل معاصی ام

باید ز شرم چهره بپوشانم از شما

می ترسم از رسیدن آن جمعه ای که من

قبل از سلام ، روی بگردانم از شما

رویی نمانده است به چشمت نظر نظر کنم

پس بی دلیل نیست گریزانم از شما

من اصل انتظار تو زا برده ام ز یاد

با انتظارهای فراوانم از شما

من نان به نرخ نام تو خورده ام ، حلال کن

محض رضای ذائقه میخوانم از شما

« اللهم عجل لولیک الفرج »

 « وحید قاسمی »

بیمار چشم یار طبیب دو عالم است

در هر دمش کرامت عیسی بن مریم است

آن کو گدای گوشه نشین شد به کوی دوست

بالله قسم که سلطنت عالمش کم است

ما پیش هر کسی در دل وا نمی کنیم

در این حریم مُحرم کوی تو مَحرم است

در کوی تو غم دو جهان شادی و بس است

بی تو تمام شادی خلق جهان غم است

نازم به دست و بازو و تیغت ، بزن بکُش

هر زخم تیغ تو به جگر عین مرهم است

ما باغبان گلشن سبز محبتیم

از اشک سرخ ماست ، که این باغ خرم است

دست قضا نهاده از اول به دوش ما

باری که زیر آن کمر آسمان خم است

تا به کی دل را ز هجران تو دلداری دهم

تا به کی با ناله قلب خسته را یاری دهم

تا به کی با اشک سوزان و نوائی سوخته

این دل بیمار شیدا را پرستاری دهم

محرم اسرار من ، راضی نشو نزد کسان

باز گردد عقده ام ، شرح گرفتاری دهم

ای امید نا امیدان مهدی زهرا بیا

تا به عشاق جهان درس فداکاری دهم

بنده ی بی ارزش عاصی مجنون را بخر

تا به کی دل را به عیاران بازاری دهم

« اللهم عجل لولیک الفرج »

« ارسالی : وحید دروش »

« اللهم عجل لولیک الفرج »

جانم به لب رسیده جوابم نمی دهی

از جام وصل خویش شرابم نمی دهی

داغ از حرارت جگرم ناله میکند

میشوزم از فراق و تو آبم نمیدهی

از نرگس دو چشم تو بیمارم ای طبیب

یک نسخه بهر حال خرابم نمی دهی

من طفل نو رسم بدبستان معرفت

آموزگار عشق کتابم نمی دهی

آه دل شکسته ی من ذکر نام توست

پاسخ به آه قلب کبابم نمی دهی

شبها بیاد روی تو در خواب میروم

تصویر روی خویش بخوابم نمی دهی

« اللهم عجل لولیک الفرج »

« ارسالی : وحید درویش »

هر صبح می کنم به ظهورت دعا بیا

ای آشنای خلوت هر آشنا بیا

هر پنجره به روی شما موج می زند

ای روح پر تلاطم دریا بیا بیا

ای در تو زنده تا به ابد صبر فاطمه

آقا به حق ناله خیرالنسا بیا

دریاب با تصدقی این مستمند را

ای حضرت کریم ، عزیز خدا بیا

از فرط مصیبت شده ام تحبس الدعا

بنما خودت برای ظهورت دعا بیا

از قتلگاه ناله هل من معین رسد

ای وارث حسین سوی کربلا بیا

طفلان تشنه حسرت عباس می خورند

ای ساقی دوباره آن خیمه ها بیا

همپای گریه تو غزل گریه می کند

زنجیر و سنخ و طبل و کتل گریه می کند

جغرافیای ذهنی یک شاعر حقیر

مفعول و فاعلات و فعل گریه می کند

از گریه های عالم و آدم که بگذریم

بانویمان نشسته به تل گریه می کند

سر روی نیزه بود و بدن غرق خاک و خون

در روضه حسین ، اجل گریه می کند

با خون وضو گرفته بخواند نماز عشق

ظ ظ حی علی که خیر عمل گریه می کند

مرگ از نگاهشان خوش و شیرین تر از عسل

چشمم از این به بعد عسل گریه می کند

باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

دارد خدای عزوجل گریه می کند

 هزار مرتبه جان از تنم ز شوق در آید

کز آن امید سفر کرده باز یک خبر آید

چو شمع سوخته ام در فراق او که هماره

شراره اه ز دل ، سیل اشکم از بصیر آید

موحدین نهر اسید ف از بتان که به کعبه

خروش منتقم خون اهل بین برآید

مه جمال تو را کرده ام همیشه تجسم

اگر به چشم خیالم رخ تو جلوه گر آید

ز احتزار فتادم ، ز انتظار مبادا

که وقت آمدن یار ، عمر من به سر آید

عزیز فاطمه تا کی به گوش منتظرانت

صدای ناله زهرا از آستان در آید؟

امشب اگر نظاره لطفی کند نگار

من از دو غم رها بشوم صبر و انتظار

نخل خزان گرفته ایمان و اعتقاد

فریاد می زند که کجایی بیا بهار

دیگر زهر چه جز تو امیدش بریده است

از بسکه ظلم و جور و جفا دیده روزگار

خاکستر گناه نشسته به روی ما

ای ابر پر سخاوت رحمت به ما ببار

دیگر اسیر هیچ طلسمی نمی شود

آن دل که سحر چشم تو او را کند شکار

کعبه دگر لباس عزایت در آورد

آن جمعه ای که طلعت تو گردد آشکار

می آیی و ز مصحف زهرا یکی یکی

عشاق خود به کشتی رحمت کنی سوار

آن زمان که دست نیازم به سوی توست

دیگر مرا به غیر تو با دیگران چه کار؟

تو می رسی و با نظر آسمانی ات

هر چیز را به جای خودش می دهی قرار

با خون غاصبان فدک پاک می کنی

گرد و غبار آمده بر روی ذوالفقار

برق رکاب و زین براقت چو می دمد

دیگر ز نور سبز تو لایمکن الفرار

با لشکرت ز مکه بیایی و همرهت

از میمنت مسیح و ابوالفضل از یسار

خون خدا طلب کنی از قاتل حسین

از حرمله ز شمر و سنان می کشی دمار

ای قدرت تو هادم ابنیه النفاق

در حسرت وصال تو مولا متی احار؟

این روزها دعای فرج می رسد به گوش

بانگ تظلم است ز هر گوشه و کنار

دعبل خدا کند که در آن روز با شکوه

شرمنده و خجل نشوی از نگاه یار

خزرایی


محسن خدابخشی