ازچه ياسم اين چنين پرپر شده

اشعار شهادت حضرت زهرا ( س) 2

 

در دل شب پر شكسته بلبلي

برده بهر باغبان خونين گلي  

گل مگو پامال گشته لاله ای

برگ برگش را صداي ناله ای

 خاك،گِل مي شد زاشك جاري اش

تاكند دستي  زرحمت ياري اش


ناگهان از آن بهشت بي نشان

گشت بيرون دستهاي باغبان


كاي شكسته بال و پر بلبل بيا

وي به قلبت مانده داغ گل بيا


باغبانم هست و بودم را بده

يا علي ياس كبودم را بده


ازچه ياسم اين چنين پرپر شده

لاله ی من باغ نيلوفر شده


اي بيابان گِل زاشك جاري ات

آفرين بر اين امانت داري ات


باغبان تا ياس پرپر را گرفت

اشك خجلت چشم حيدررا گرفت


يا محمد از رخت شرمنده ام

فاطمه جان داده و من زنده ام


شاخه ياست اگر بشكسته بود

دستهاي باغبانت بسته بود


غصه هارا در دل صد پاره ريخت

بر تن محبوبه خود خاك ريخت


حبس شد در سينه تنگش نفس

بود چون مرغ اسيري در قفس


زمزم ازدرياي چشمش سرگرفت

مثل كعبه قبر او  در بر گرفت


ناله زد كاي با وفا يار علي

اي چراغ چشم بيدار علي


همسرم دستي برون از خاك كن

اشك از رخسار حيدر پاك كن


اي ترابت گِل ز اشك بوتراب

وي دعاي شامگاهت مستجاب


بار ديگر يك دعا كن از درون

جان حيدر با نفس آيد برون


اي شكسته پيش من آئينه ات

وي مدال دوستي بر سينه ات


آنقدر بر بغض من دامن زدند

تا تو را در پيش چشم من زدند


كاش آنجا دست من بشكسته بود

كاش چشمم جاي دستم بسته بود

غلامرضا سازگار

بُـرد در شـب، تا نبینــد بی نقـــــــاب

مــاه نـورانـی تر از خـود، آفتـــــــاب


برد در شـب، پیکـری همرنگ شــب

بعد از آن شب، نام شب شد ننگ شب


شسته دست از جان، تن جانانه شست

شمــع شـد، خــاکستــر پـروانـه شست


روشنــانــش را فـلــک خــاموش کرد

ابــرها را پنبـــه هــای گـــوش کــــرد


تــا نـبـیـنـد چشــم گـردون پیکـــــرش

نـشـنـود تـا ضجّــه هـای همســــــرش


هـم مـدیـنــه سینـه ای بی غــــم نداشت

هم دلی بی اشک و خـون، عالم نداشت


نیسـت در کـس طـاقــــت بشنیـــــــدنش

با علـــی یـا ربّ، چه شــد با دیــــدنش؟


درد آن جـان جـهــان، از تــــن شـنـیـــد

راز غـســل از زیـــر پـیـراهــن شـنـیــد


دسـتِ دسـتِ حــق، چـو بـر بــازو رسید

آن چـنـان خـم شـد کـه تـا زانــــو رسیــد


دسـت و بــازو گـفــت و گــــــوها داشتند

بـهـر هــم، بــاز آرزوهــــــا داشـتـنــــــد


دسـت از بـــازوی بشــکستــــه خــجـــل

بـــازو، از دسـتــی کـه شـد بسته، خجـل


بــا زبــان زخـــم، بــازو راز گــفــــــت

دسـت حــق، شد گوش و آن نجوا شنفت


سـیـنــه و بـــازو و پـهـلــــــــو از درون

هـر ســـه بر هـم گریـه می کردند، خون


راز هــســتــی در کـفــن پـیـچـیـــده شــد

لالـــه ای در یـاسـمـــن پـیـچــیــده شـــــد

 
نیـمـه شــب، تـابـــوت را بـرداشـتـنــد

بـــار غــــم بـر شــانـــه هـا بگذاشتنــد


هـفـت تــن، دنـبــال یـک پیکــر روان
 
وز پــی آن هـفــت تـن، هفـت آسمــان
 

ایــن طـرف، خیــل رُسُـــل دنبـــال او
 
آن طــرف، احمـــــد به استـقـبــــال او
 

ظــاهــرا تشیـیـع یـک پـیـکـــر ولــــی
 
بـاطـنــا تشـیـیـع زهــــرا و عـلـــــــــی
 

امشب ای مَه، مِهر وَرز و خوش بتاب
 
تـا بـبـیـنـد پـیـش پــایـــش آفــتـــــــــاب
 

ابـــرهــا گِـریـنــد بـر حـــال عــلــــــی
 
مــی رود در خــاک، آمـــال عــلــــــی
 

چـشـم، نــور از دسـت داده، پـا رمـــق
 
اشـک، بر مهتـاب رویش، چون شفـق
 

دل همه فریــاد و لــب، خاموش داشت
 
مــرده ای، تابــوت، روی دوش داشت
 

آهِ ســرد و بـغـض پـنـهـــان در گــلــــو
 
بـــود بــا آن عـــدّه، گـرم گفـت و گـــو
 

آه آه؛ ای همـرهـــان، آهــستـــه تـــــــر
 
مـی بـریـد اســـــرار را، سـربستــه تـر
 

ایــن تـــن آزرده، بـاشـــد جـــــان مــن
 
جــــــان فـدایـــش، او شـده قربـان مـن
 

همــــرهــان، ایـن لیـلـــه القدر من است
 
من هـلال از داغ و، این بــدر من است
 

اشــک مــن زیـن گــل، شــده گـلـفــام تر
 
هـسـتـی ام را مـی بـَریـــد، آرام تـــــــــر
 

وســعــتِ اشــکــم، به چشـم ابــر نیست
 
چــاره ای غیـر از نمـاز صبـــــر نیست
 

زیـن گـل من، بـاغ رضوان نَفحه داشت
 
مصحف من بود و هجـده صفحه داشت
 

مَرهـمـی خــــرج دل چــاکــــــم کـنـیـــد
 
هـمـرهــان، هـمــراهِ او خـــاکـــم کـنـیــد
 

 

تـا عـلــی ماهَـش بـه ســوی قبـــر بُرد

مـاه، رخ از شــرم، پـشـت ابـــــر بُرد

 

آرزوهــا را عـلــی در خــــاک کـــرد

خـاک هــم گـویی گــریبـان چاک کرد

 

زد صــدا: ای خــاک، جـانـانــم بگیــر

تــن نـمـانــده هیـچ از او، جـانـــم بگیر

 

نــاگــهـان بـر یــاری دســــت خــــــدا

دسـتــی آمـد، همچو دست مصـطـفــی

 

گـوهــرش را از صــدف، دریا گرفت

احـمــــد از دامـاد خـود، زهــرا گرفت

 

گـفـتـش ای تـاج ســر خیــل رُسُــــــــل

وی بَــر تـــو خُــرد، یکسر جزء و کل

 

از مــن ایــن آزرده جـانـــت را بـگـیـر

بـازگــردانــدم، امـانــت را بـگیــــــــــر

 

بــار دیــگر، هـدیـه ی داور بـگـیــــــــر

کــوثـــرت از سـاقــــی کـوثــــــــر بگیر

 

مــی کِـشــد خجلــت عـلــی از محضـرت

«یــاس» دادی، می دهد «نیلوفــر»ت

 

«بَدر» بخشیدی، «هلال»ت می دهم

تو «الف» دادی و «دال»ت می دهم

 علی انسانی 


 

بايد بري؛ نه ! محض رضاي خدا نگو
دق مي كنم بدون تو، اين جمله را نگو

زهرا بمان و زندگي ام را به هم نريز
سنگ صبور من! نرو از پيشم اي عزيز

باور نمي كنم كه دلم را تو بشكني
با رفتنت به زخم غرورم نمك زني

زهرا شب عروسي مان خاطرت كه هست؟
مهريه ي زلال و روان خاطرت كه هست؟

يادت كه هست قول و قراري كه داشتيم!؟
يك روح واحديم ؛ شعاري كه داشتيم

اي دل خوشي ِ زندگي ام! مي شود نري
از حال و روز من، كه شما با خبرتري

گريه نكن محدثه ، غمگين نكن مرا
با رفتنت غريب تر از اين نكن مرا

خاتون من! قلندر خوبي نبوده ام
من را ببخش؛ شوهر خوبي نبو ده ام

با درد ِ دنده هاي ِ شكسته جدال كن
تقصير دستِ بسته ي من شد حلال كن

دلگرمي علي! به نظر زود مي روي!؟
نه سال شد فقط ،چقدر زود مي روي!

بعد از تو فيض هاي خدايي نمي رسد
فرياد مرتضي كه به جايي نمي رسد

زهرا بمان و چهره ي غم را عبوس كن
زهرا بمان و زينب مان را عروس كن


غصه به كار دل گره  ي كور مي زند
خيلي دلم براي حسن شور مي زند

زهرا نرو، كه بغض بدي در گلوي توست
دامادي حسين و حسن آرزوي توست

حالا كه اعتنا به قسم ها نمي كني
فكر حسين تشنه لبت را نمي كني!؟

ديدي كه رنگ از رخ مهتاب مي پرد
شبها حسين تشنه لب از خواب مي پرد

در باغ ميوه هاي دلت، سيب نوبر است
اين كربلايي از همه شان مادري تر است

حرف از سفر زدي و تبسم حرام شد
پيراهن حسين شنيدم تمام شد

باشد برو-قبول- علي بي پناه شد
باشد قرار بعدي مان قتلگاه شد

باشد برو كه كرببلا گريه مي كنيم
با هم كنار طشت طلا گريه مي كنيم


 وحیدقاسمی

 

زهرا اگر نبود خدا مظهری نداشت

توحید انعکاس نمایانتری نداشت

جز در مقام عالی زهرا فنا شدن

ملک وجود فلسفه دیگری نداشت

زهرا اگر در اول خلقت ظهور داشت

دیگر خدا نیاز به پیغمبری نداشت

فرموده اند در برکات وجود او

زهرا اگر نبود علی همسری نداشت

محشر بدون مهریه ی همسر علی

سوگند می خوریم شفاعتگری نداشت

حتی بهشت با همه نهرهای خود

چنگی به دل نمی زد اگر کوثری نداشت

دیروز اگر به فاطمه سیلی نمی زدند

دنیا ادامه داشت، دگر محشری نداشت

  علی اکبر لطیفیان

 

 

خونمون ابری شده چشماتو واکن دخترم

وقت بی صبری شده منو نیگا کن دخترم

نکنه غمگین باشی وقتی بابات میاد خونه

گره نازک ابروهاتو و اکن دخترم

وقتی من رفتم بیا بعضی شبا به یاد من

جا نمازو واکن ومنو دعا کن دخترم

براشون دعابکن اگر چه بی خیالتن

باهمه همسایه ها اینجوری تا کن دخترم

تا زمین خوردی پاشو اگر چه خاک آلود باشی

یاعلی بگو وبابا رو صداکن دخترم

اگر احساس خطر کردی برا جون بابات

دلتو بسوزونو آتیش به پا کن دخترم

    رضا جعفری

 

 

 

عشق حیران زتولای من است

واله و غرق تماشای من است

زینبم دختر غم پرور من

گوش کن از تو تمنای من است

هرچه خواهی تو مرا سیر ببین

کاخرین ساعت دنیای من است

گرچه از ضربت در می میرم

قاتلم غربت مولای من است

پیش چشم حسنم در کوچه

لاله گون بازو و سیمای من است

دخترم نزد تو هستم مهمان

از تو ای ماه تقاضای من است

که پدر را نگذاری تنها

کو امید من و رویای من است

بر حسین و حسنم مادر باش

که حزین سینه ی گلهای من است

خون پیراهن من را زینب

کن نهان از پدرت رای من است

کربلا می روی و می بینی

غرق خون گلشن و گلهای من است

جای من بوسه بزن حنجر او

کو گل بی کس و تنهای من است

  حبیب اله موحد

 

شب تاریک کنار تو به سر می آید

نام زهرا به تو بانو چقدر می آید

آبرو یافته هر کس به تو نزدیک شده ست

خار هم پیش شما گل به نظر می آید

ونبوت به دوتا معجزه آوردن نیست

از کنیزان تو هم معجزه بر می آید

به کسی دم نزد اما پدرت می دانست

وحی از گوشه ی چشمان تو در می آید

پای یک  خط تعالیم تو بانو!  ولله

عمر صد مرجع تقلید به سر می آید

مانده ام تو اگر از عرش بیایی پایین

چه بلایی به سر اهل هنر می آید

مانده ام لحظه ی پیچیدن عطر تو به شهر

ملک الموت پی چند نفر می آید؟!

  کاظم بهمنی

 

خدایا آن همه تجلیل پس کو

تبسم های میکائیل پس کو

ذوالقربای پیغمبر غریبند

خدایا حرمت فامیل پس کو

امید من به این عجل وفاتی است

رسیده وقتش عزرائیل پس کو

سراپای خلیل آتش گرفته

گلستان تو جبرائیل پس کو

و موسی غرق شد فرعون زنده است

واعجاز خدای نیل پس کو

میان کوچه ها محشر به پا شد

صدای صوراسرافیل پس کو

دریغ از یک سلام خشک و خالی

خدایا آن همه تجلیل پس کو

  مهدی پور پاک

 

تا دست را به قبضه ی شمشیر می برم

عالم گواه می شود این را که حیدرم

فرمان حق رسیده علی جان! صبور باش

بانو!نمی شود که از این امر بگذرم

اینها که با طناب به دنبالم آمدند

از یاد برده اند که من مرد خیبرم

امرم به صبر کرده خدا، ورنه هیچکس

قادر نبود تا که بیاید برابرم

دست خدا اگر که به روی دلم نبود

هرگز طناب خیره نمی شد به پیکرم

بانو! بمان  تو را بخدا پشت در نرو

هی آیه آیه زرد نشو فصل کوثرم

اصلا مهم که نیست برایم تمام شهر

دشمن شوند، تا که تویی یار و یاورم

  علی اصغر ذاکری

 

 

خاری به چشمهای من انگار می کشی

وقتی که آه از دل خونبار می کشی

با خرمنی سپید زگیسوی خود مرا

روزی هزار بار تو بر دار می کشی

بر زانوان بی رقمت راه می روی

بر شانه غصه ی بسیار می کشی

انگار سوی چشم تو از بین رفته است

اینگونه هی تو دست به دیوار می کشی

شانه به موی دختر دردانه می زنی

دستی بر ان نگاه گهربار می کشی

جاروی خانه... پخت غذا... روز آخری

داری چقدر از این بدنت کار می کشی

این رو گرفتن تو مرا کشت ... از چه رو

چادر به روی دیده و رخسار می کشی

ازاین نفس نفس زدنت خوب واضح است

دردی که از جراحت مسمار می کشی

ای قبله ی کبود که با هر نگاه خود

طرحی ز آتش در و دیوار می کشی

خود را درست لحظه ی پرواز از قفس

من را شبیه مرغ گرفتار می کشی

خانه خراب گشتم و با رفتنت مرا

داری به زیر این همه آورا می کشی

دیگر به غیر مرگ دعایی نمی کنی

حالا که آه از آن دل خونبار می کشی

 هادی ملک پور

 

 

گیرم که خانه هم نه، فقط آشیانه بود

آتش زدن به آن به کدامین بهانه بود

با زور ریختند گروهی به خانه مان

جایی که رفت و آمد آن محرمانه بود

چشمان میخ در آن دود کور شد

گم کرده راه رو به وجودم روانه بود

بعد از عذاب آتش و دیوار میخ در

وقت قلاف و مرحله ی تازیانه بود

گفتم خدا کند که نبیند چه می کشم

افسوس دید، دخترم آنروز خانه بود

...

زینب ببخش طاقت بازوم کم شده

از دستم این وسیله که افتاد شانه بود

مهر میان مادر و دختر به جای خود

این چند سال رابطه مان عاشقانه بود

امروز هم گذشت ولیکن برای تو

پایان لحظه های خوش کودکانه بود

  علی اصغر ذاکری

 

اي خدا صبر بده در غم بي مادر ي ام

سخت لبريز شده عاطفه ي دختر ي ام

مادرم كو كه كِشد دست نوازش به سرم

يا مرا هم ببرد يا كند از غم بري ام

خانه داري شده كار من طفل معصوم

نيست اي مادر من تجربه ي مادري ام

زير بار غم سنگين تو من مي ميرم

گر تسلي ندهي يا نكني دلبري ام

فضه فكر من و فكر حسنين است ولي

من غم خانه نشين دارم و از خود بري ام

تربت مخفي تو هست همه دلخوشي ام

همه آرامشم اين است كه من كوثري ام

گل بستر نظرم را به خودش جلب كند

تا زيادم نرود زخم تو اي بستري ام

با نگاه در و ديوار شود پايم سست

پشت در زائر قبر پسر آخري ام

كاشكي رنگ در خانه عوض مي گرديد

من خودم سوخته از اين در خاكستري ام

اي خدا شكر كه بابا و برادر دارم

واي از آن دم كه سر نيزه كند سروري ام

زير خورشيد سرت محمل بي سايه رود

تابشي كن كه نبينند به بي معجري ام

 

  محمود ژوليده

 

ای بال و پر شکسته! مرا بال و پر مبند    

بردار بارم از دل و بار سفر مبند

پای فراق را تو در این خانه وا مکن

دستی که بسته بود، تو بار دگر مبند

چشمت بهشت باشد و مژگان، درِ بهشت 

بگشا مژه، ز باغ بهشتم تو در مبند

ای قبلۀ علی! ز چه رو، رو به قبله ای؟ 

راه امید را به من، ای محتضر مبند

جانم بگیر از من دل خسته رو مگیر

راه نگاه را به رخ چون قمر مبند

سیدمحسن حسینی

 

 

 

 

کشته شد محسن و آنان که تماشا کردند

 سند تیر به اصغر زدن امضا کردند!

بعد پیغمبر اسلام چه ها کرد امت 

 که دو تا قامت محبوبه‏ی یکتا کردند!

آب غسلش نشده خشک، عجب امت دون

 قدر دانی ز عزیز شه بطحا کردند! 

در گرفت آتش و زهرا و پسر در پس در 

 کو زیانی که بگویم چه به زهرا کردند؟!

زده بودند به لب ها چو همه قفل سکوت

 چاگران، خیره شده حمله به مولا کردند

باغبان بند به گردن، گل و غنچه‏ پرپر! 

 گلشن خرّم طاها همه یغما کردند

تا که آن شیر زن از شیر خدا کرد دفاع

 چه بگویم که چه برنامه‏ای اجرا کردند؟! 

کودکان گه به پدر، گاه به مادر نگران

 دست کوچک به سما برده، خدایا کردند!

علی انسانی

 

 

نام گل بردی و، بلبل گشت خاموش ای بلال!

 مادر مظلومه‏ی ما رفت از هوش، ای بلال!

بوستان وحی را بیت‏الحزن کردی، بس ست

 با اذان خود مکن ما را سیه پوش ای بلال!

دیر اگر خاموش گردی، زودتر گردد ز تو

 مادر ما را چراغ عمر، خاموش ای بلال!

مادر ما بر اذانت گوش داد، اینک تو هم

 بر صدای گریۀ زینب بده گوش، ای بلال!

مرگ پیغمبر، شکسته قامت ما را به هم

 بار غم مگذار ما را بر سر دوش ای بلال!

غنچه، پرپر گشت و گل از دست رفت و باغ، سوخت

 کرد حق باغبان، گلچین فراموش ای بلال! 

گرد غم بر روی ما بنشسته و دانسته ایم 

 خاک گیرد لالۀ ما را در آغوش، ای بلال!

تا زبان حال ما یکسر به نظم (میثم) است 

 اشک و خون از چشم اهل دل زند جوش، ای بلال!

 غلامرضاسازگار

 

دلم گرفته درین وسعت ملال، بلال!

اذان بگوی خدا را! اذان بلال! بلال!

من و تو شعله وریم از شرار فتنه، بیا

برای این همه غربت چو من بنال، بلال!

سکوت تلخ تو با درد همنشینم کرد

اذان بگوی و ببر از دلم ملال، بلال!

هنوز یاد تو، در خاطر زمان جاری است

ازین گذشتۀ روشن به خود ببال، بلال!

دوباره بانگ اذان در مدینه می‏پیچد؟!

سکوت نیست جواب چنین سوال، بلال!

اذان اگر تو نگویی، نماز می‏میرد

بخوان سرود رهایی، بخوان بلال! بلال!

به جرم این که من از راست قامتان بودم

زمانه منحنیم خواست چون هلال، بلال!

فغان که اهرمنم آن زمان ز پا افکند

که بست دست خداوند ذوالجلال بلال!

ز جان سوختۀ من هنوز شعلۀ  درد

زبانه می‏کشد از فرط اشتعال، بلال!

سرود این همه غربت بخوان که بنشیند

به چهره‏ها، عرق شرم و انفعال بلال!

درین خزان محبت، سرود سبزت را

بخوان برای دل من به شور و حال، بلال!

بخوان برای دل من! که می‏بالد

به من شکوه و به تو عشق لا یزال، بلال!

کبوتر حرم عشق! بال و پر وا کن

به شوق آمدن لحظه‏ی وصال، بلال!

بخوان! که عمر گل باغ عشق، کوتاهست

چو آفتاب، که دارد سر زوال، بلال!

برای مرغ مهاجر ز کوچ باید گفت

بخوان سرود غم‏انگیز ارتحال بلال!

کمال سنگ دلی بین، که سنگ حادثه را

مرا زدند به پهلو تو را به بال، بلال!

سرود سبز تو با خشم سرخ من، ماند

به یادگار برای علی و آل، بلال!

 محمدعلی مجاهدی

نمی خواهم بگویم آنچه بین کوچه ها دیدم

نمی خواهم بگویم آنچه بین کوچه ها دیدم

مکن اصرار ای زینب بدانی آنچه را دیدم

به بند غم گرفتار و اسیرم تا دم مرگم

که بند ریسمان بر گردن شیر خدا دیدم

خدا داند که آن سیلی شروع دردهایم شد

به یک لحظه در آن کوچه دو صد کرب و بلا دیدم

از آن خنجر که بر پایم نشست هرگز نمی نالم

که من مسمار را در سینه خیر النساء دیدم

شرار طعنه و زخم زبان از زهر بد تر بود

چه گویم من چه از دوستان بی وفا دیدم

در این غربت شبیه جد خود خیر البشر هستم

که از ملعونه ای همسر نما جور و جفا دیدم

جواد حیدری

زهرا بمان و زندگي ام را به هم نريز

حرف سفر

بايد بري؛ نه ! محض رضاي خدا نگو
دق مي كنم بدون تو، اين جمله را نگو

زهرا بمان و زندگي ام را به هم نريز
سنگ صبور من! نرو از پيشم اي عزيز

باور نمي كنم كه دلم را تو بشكني
با رفتنت به زخم غرورم نمك زني

زهرا شب عروسي مان خاطرت كه هست؟
مهريه ي زلال و روان خاطرت كه هست؟

يادت كه هست قول و قراري كه داشتيم!؟
يك روح واحديم ؛ شعاري كه داشتيم

اي دل خوشي ِ زندگي ام! مي شود نري
از حال و روز من، كه شما با خبرتري

گريه نكن محدثه ، غمگين نكن مرا
با رفتنت غريب تر از اين نكن مرا

خاتون من! قلندر خوبي نبوده ام
من را ببخش؛ شوهر خوبي نبو ده ام

با درد ِ دنده هاي ِ شكسته جدال كن
تقصير دستِ بسته ي من شد حلال كن

دلگرمي علي! به نظر زود مي روي!؟
نه سال شد فقط ،چقدر زود مي روي!

بعد از تو فيض هاي خدايي نمي رسد
فرياد مرتضي كه به جايي نمي رسد

زهرا بمان و چهره ي غم را عبوس كن
زهرا بمان و زينب مان را عروس كن


غصه به كار دل گره  ي كور مي زند
خيلي دلم براي حسن شور مي زند

زهرا نرو، كه بغض بدي در گلوي توست
دامادي حسين و حسن آرزوي توست

حالا كه اعتنا به قسم ها نمي كني
فكر حسين تشنه لبت را نمي كني!؟

ديدي كه رنگ از رخ مهتاب مي پرد
شبها حسين تشنه لب از خواب مي پرد

در باغ ميوه هاي دلت، سيب نوبر است
اين كربلايي از همه شان مادري تر است

حرف از سفر زدي و تبسم حرام شد
پيراهن حسين شنيدم تمام شد

باشد برو-قبول- علي بي پناه شد
باشد قرار بعدي مان قتلگاه شد

باشد برو كه كرببلا گريه مي كنيم
با هم كنار طشت طلا گريه مي كنيم

وحید قاسمی-تهران

به دلم افتاده مادر درد تو دوا می گیره

حضرت زهرا(س)-شهادت


به دلم افتاده مادر درد تو دوا می گیره

خوب می شی مادر دوباره خونمون صفا می گیره

به دلم افتاده مادر دوری از اجل می گیری

زخم پهلوت می شه درمون باز منو بغل می گیری

باغبون رحمی به ما کن چشماتو دوباره وا کن

جون زینب تو برای خوب شدن فقط دعا کن

به دلم افتاده مادر ای که چشمات مهربونه

خوب می شه دست شکسته می زنی موهامو شونه

به دلم افتاده مادر بابای ما که امیره

از غریبی در میاد و ذوالفقار به کف می گیره

به دلم افتاده مادر مثل دورۀ پیمبر

به زبونا باز می افته اسم با صفای حیدر

بعضی وقتا هم می ترسم سراغ از اجل بگیری

پیش چشمای تر ما تو نفس نفس بمیری

الهی زنده نباشم تا برات ماتم بگیرم

یا می شد به جای محسن من به پای تو بمیرم

ای عزیز آسمونی تو بمون قدّ کمونی

بابامون علی جوونه خودتم هنوز جوونی

یه نگاهی به حسن کن مادرا رحمی به من کن

لااقل برا حسینت، مهربون فکر کفن کن

به دلم افتاده مادر می رسه جمعۀ موعود

پسرت مهدی می آد و می شه دشمن تو نابود

او میاد با تیغ حیدر روی لب می گه مکرر

مادرم که بی گناه بود چرا شد ز کینه پرپر

کوچه ای بی صدا و یک مادر

حضرت زهرا(س)-شهادت


کوچه ای بی صدا و یک مادر

 عده ای بی حیا و یک مادر

 پسرش داشت صحنه را می دید

 سیلی بی هوا و یک مادر

 نه فقط تازیانه و سیلی

 سیلی و ناسزا و یک مادر

 موی او شد سفید در کوچه

 زخم ها طعنه ها و یک مادر

 جای یک دست روی صورت او

 دست نامردها و یک مادر

 کینه دارند از علی این ها

 حملۀ کینه ها و یک مادر

 ناگهان راه خانه را گم کرد

 ناله ای بی صدا و یک مادر

 آخرِ روضه است این جمله

 عده ای بی حیا و یک مادر

×××

برگو کجاست بازوی خیبر شکن علی؟!

حضرت زهرا(س)-شهادت

 

ای شمع سینه سوختۀ انجمن، علی!

 تقدیر توست ساختن و سوختن، علی!

ای رهبری که منزویَت کرده جهل خلق

 ای آشنای درد! غریب وطن! علی!

من پهلویم شکسته و، تو دلشکسته‏ای 

 من بر تو گریه می‏کنم و، تو به من، علی!

من سینه‏ام شکسته و، تو سینه سوخته

 من با تو گفتم و، تو به کَس دم مزن علی!

بازوی من سیه شده، تو دست روی دست

 برگو کجاست بازوی خیبر شکن علی؟! 

سر بسته بِهْ، که بَعد حمایت ز حقّ تو

 در اختیار من نبوَد دست من، علی!

گفتم که: شب کفن کن و شب دفن کن، ولیک

 از تن نمانده هیچ برای کفن، علی!

تازیانه، خصم اگر بر دخت پیغمبر نمی‏زد

حضرت زهرا(س)-شهادت

 

تازیانه، خصم اگر بر دخت پیغمبر نمی‏زد

 کعب نی هرگز کسی بر زینب اطهر نمی‏زد!

گر نمی‏شد حقّ حیدر غصب، تا روز قیامت

 پشت پا کس بر حقوق آل ‏پیغمبر نمی‏زد 

دشمن بی رحم اگر بر بیت وحی آتش نمی‏زد

 عصر عاشورا کسی بر خیمه‏ها آذر نمی‏زد!

محسن شش ماهه گر مقتول، پشت در نمی‏شد

 حرمله تیری به حلقوم علی اصغر نمی‏زد!

فاطمه گر کشتۀ راه امام خود نمی‏شد

 زینب غم دیده هم بر چوب محمل، سر نمی‏زد!

فرق مولا گر نمی‏شد منشق از تیغ مخالف

 تیغ: هرگز خصم بر فرق علی اکبر نمی‏زد!

خار اگر بر دیدۀ مولا علی از کین نمی‏رفت

 تیر، کس بر دیدۀ عباس آب آور نمی‏زد!

دختر غم دیدۀ ویران نشین، سیلی نمی‏خورد 

 خصم اگر در کوچه، سیلی بر رخ مادر نمی‏زد!


گلی که فصل خزان بر دمید، محسن بود!

حضرت محسن بن علی(ع)-شهادت

 

گلی که فصل خزان بر دمید، محسن بود!

 گلی که رنگ چمن را ندید، محسن بود!

گل همیشه بهار علی، که از بیداد

 چو غنچه جامه به پیکر درید، محسن بود!

کنار خانه‏ی زهرا، یگانه سربازی

 که شد به راه ولایت شهید، محسن بود!

یگانه‏ طفل شهیدی که چشم مادر هم 

 شد از نظاره‏ی او نا امید، محسن بود!

یگانه طفل شهیدی که کس نمی‏داند

 ز بعد قتل، کجا آرمید، محسن بود!

یگانه ره سپر راه عشق کز منزل 

 جدا نگشته به منزل رسیده، محسن بود!

یگانه مرغ پر و بال بسته‏ای کآخر 

 ز آشیانه‏ی سوزان پرید، محسن بود!

تو خون ز دیده (موید)! بریز و بازگوی:

 گلی که رنگ چمن را ندید، محسن بود


رفتی و، زینب تو می‏ماند

حضرت زهرا(س)-شهادت

 

رفتی و، زینب تو می‏ماند

 خط تو، مکتب تو می‏ماند

بر کف زینب، این زبان علی

 رشته‏ی مطلب تو، می‏ماند

تا حسینی و کربلایی هست

 زین اَبْ، زینب تو، می‏ماند

از علی دم زدی، و نام علی

 تا ابد بر لب تو می‏ماند

تا ابد در صوامع ملکوت

 ناله‏ی یا رب تو، می‏ماند

هم، نماز نشسته‏ی تو به روز

 هم، نماز شب تو می‏ماند

منصب تو، حکومت دل هاست

 تا ابد منصب تو می‏ماند

در سپهر شهامت و ایثار

 پوتو کوکب تو، می‏ماند

خون تو، پشتوانه‏ی دین ست

 تا ابد مذهب تو، می‏ماند

خصم دون! گاه رو سیاهی توست

 روز ما و شب تو، می‏ماند

قصه را، تازیانه می‏داند!

 در و دیوار خانه، می‏داند!


نام گل بردی و، بلبل گشت خاموش ای بلال!

حضرت زهرا(س)-شهادت-اذان بلال

 

نام گل بردی و، بلبل گشت خاموش ای بلال!

 مادر مظلومه‏ ی ما رفت از هوش، ای بلال!

بوستان وحی را بیت‏ الحزن کردی، بس ست

 با اذان خود مکن ما را سیه پوش ای بلال!

دیر اگر خاموش گردی، زودتر گردد ز تو

 مادر ما را چراغ عمر، خاموش ای بلال!

مادر ما بر اذانت گوش داد، اینک تو هم

 بر صدای گریۀ زینب بده گوش، ای بلال!

مرگ پیغمبر، شکسته قامت ما را به هم

 بار غم مگذار ما را بر سر دوش ای بلال!

غنچه، پرپر گشت و گل از دست رفت و باغ، سوخت

 کرد حق باغبان، گلچین فراموش ای بلال! 

گرد غم بر روی ما بنشسته و دانسته ایم 

 خاک گیرد لالۀ ما را در آغوش، ای بلال!

تا زبان حال ما یکسر به نظم (میثم) است 

 اشک و خون از چشم اهل دل زند جوش، ای بلال!



ای حرم خاص خداوندگار

حضرت زهرا(س)-مدح و شهادت


ای حرم خاص خداوندگار

 دست خداوند، تو را پرده‏دار

اُمِّ اَب و، بضعۀ خیر الانام

 مادر دو رهبر صلح و قیام

خوانده خدا، عصمت کبری تو را

 گفته نبی، اُمِّ ابیها تو را

چیست حیا؟ ریشۀ دامان تو

 کیست ادب؟ بندۀ فرمان تو

وقت خوشت، وقت مناجات توست

 شاد، پیمبر ز ملاقات توست

کس نبرد راه به سامان تو

 جز پدر و همسر و یزدان تو

هم ز پی عرض ادب، گاه گاه

 یافته جبریل در آن خانه، راه

مکتب تو، مکتب صدق و صفا

 خانۀ تو، گلشن مهر و وفا 

نیست عجب ‏گر به چنین مکتبی

 تربیت آموخته، چون زینبی

ای پدرت رحمةُ للعالمین

 مرحمتی کن به منِ دلْ غمین

من که ز احسان تو شرمنده‏ام

 دست به دامان تو افکنده‏ام

قدر تو یا فاطمه! نشناختند

 بر حرم حرمت تو، تاختند

تا که صنم جای صمد نصب شد

 حق تو و همسر تو غصب شد

حاصل آن طرح که بس شوم بود

 قتل تو و محسن مظلوم بود

شد سبب قتل تو بی ‏اختلاف

 ضرب در و، ضربت سخت غلاف

ای شده محروم ز ارث پدر

 عالم و آدم ز غمت خونْ جگر

عصمت یزدانی و، معصومه‏ای 

 زوج تو مظلوم و، تو مظلومه‏ای 

داغ غمت بر دل رنجور ماند

 قدر تو و قبر تو، مستور ماند

فاطمه! ای آن که خرد مات توست

 چشم (مؤیّد) به کرامات توست

نرو ای همدم تنهایی بابا، مادر

حضرت زهرا(س)-شهادت

 

نرو ای همدم تنهایی بابا، مادر

می شود بعد تو بابا تک و تنها، مادر

چه مگر بر سر تو رفته در آن کوچه ی شوم

پس از آن حادثه افتاده ای از پا، مادر

آخرین بار که گیسوی مرا شانه زدی

لرزه دست تو لرزانده دلم را مادر

من و بی مادری، ای وای، برایم زود است

کاش می شد که از این جا بروم با مادر

کشته شد محسن و آنان که تماشا کردند

حضرت زهرا(س)-شهادت

 

کشته شد محسن و آنان که تماشا کردند

 سند تیر به اصغر زدن امضا کردند!

بعد پیغمبر اسلام چها کرد امت

 که دو تا قامت محبوبه‏ی یکتا کردند!

آب غسلش نشده خشک، عجب امت دون

 قدر دانی ز عزیز شه بطحها کردند!

در گرفت آتش و، زهرا و پسر در پس در

 کو زیانی که بگویم چه به زهرا کردند؟!

زده بودند به لب ها چو همه قفل سکوت

 چاگران، خیره شده حمله به مولا کردند

باغبان بند به گردن، گل و غنچه‏ی پرپر!

 گلشن خرّم طاها همه یغما کردند

تا که آن شیر زن از شیر خدا کرد دفاع

 چه بگویم که چه برنامه‏یی اجرا کردند؟!

کودکان گه به پدر، گاه به مادر نگران

 دست کوچک به سما برده، خدایا کردند!

علی انسانی

مادرم رفت پشت در، اما

گفت : در می زنند مهمان است      گفت: آیا صدای سلمان است؟

این صدا، نه صدای طوفان است       مزن این خانهء مسلمان است
مادرم رفت پشت در، اما

گفت: آرام ما خدا داریم                          ما کجا کار با شما داریم
و اگر روضه ای به پا داریم                           پدرم رفته ما عزاداریم
پشت در سوخت بال و پر، اما

آسمان را به ریسمان بردند              آسمان را کشان کشان بردند
پیش چشمان دیگران بردند                     مادرم داد زد بمان! بردند
بازوی مادرم سپر، اما

بین آن کوچه چند بار افتاد                   اشک از چشم روزگار افتاد
پدرم در دلش شرار افتاد                      تا نگاهش به ذوالفقار افتاد-
گفت: یک روز یک نفر اما…

حمید رضا برقعی

کمپین فاطمیه

من با دعای فاطمه او با دعای من

راهی برایم مانده آن هم ماندنی نیست

دلخوش مکن من را که زهرا ماندنی نیست

حتی نفس هم قهر کرده با لبانم

یعنی که این افتاده از پا ماندنی نیست

از سرفه هایم چند شب خوابی نداری

شرمنده ام هر چند این ها ماندنی نیست

دستی که آتش خورده نان پخته برایم

آخر بیمار تو تا صبح فردا ماندنی نیست

وقتی که تابوت مرا می دید زینب

با چشم ها می گفت بابا مادرم ماندنی نیست

دیگر برای پلک هایم نا نمانده

این فرصت تنگ تماشا ماندنی نیست

با این جراحت ها که می ریزد از آن خون

برقامت من این کفن ها ماندی نیست

از سر بزیری ات کنارم خوب پیداست

پیچیده در شهر زهرا ماندنی نیست...

 

 



سوزم سازم و نايد زدرون فريادم

كاش من زودتر از فاطمه جان مي دادم

از زماني كه شريك غمم از دستم رفت

هر دم آيد غمي از نو به مباركبادم

كاش روزي كه زدي ناله كنار ديوار

چون در سو خته  مي سوخت همه بنيادم

كس نداند كه در آن دم به توو من چه گذشت

تو نفس مي زدي و من ز نفس افتادم





 



ستاره شب بيمار خونه حيدر     نگو رسيده به آخر سه آيه كوثر

شدي شبيه علي اي كبوتر زخمي   اسير دست نفس هاي ممتد آخر

اشكهاي علي ، پاي بسترت    مي باره ببين ، مثل دخترت

واي از سينه شكستت        واي از اين صداي خستت

واي اي ياس قد كمونم         واي اي ياس قد كمونم   

 رسيده وقت غروبت ، نخواب خورشيدم

شبيه طاقت من ، رفته از كف اميدم

تموم آرزوي شوهرت همينه  كاش

ميون بستر مرگت ، تو را نمي ديدم

مي سوزه علي ، با هر آه تو

حرف خواهشم ،زهرا جان مرو...






نگاه سرد این مدینه شاهد حکایت علی...

مصیبت کشیدن   بلاها رو دیدن     دم نزدن

قانون عشقه  قانون عشقه

به آخر رسیدن      از عالم بریدن      دم نزدن

قانون عشقه  قانون عشقه

نگاه سرد این مدینه شاهد حکایت علی

تموم داغ فاطمیه روضه شکایت علی

داری میری سفر ولی چرا منو نمی بری

 


 

 

 




دانلود مداحی

   
 

 


هر شب دلم به گفتن یک فاطمه خوش است

زهراست ، یادگاری نور خدای من

خورشید صبح و ظهر و غروب سرای من

پرواز می کنیم از این خانه تا خدا

من با دعای فاطمه او با دعای من

ما نور واحدیم ، نه فرقی نمی کند

من جای او بتابم یا او جای من

 مست تجلیات خداوندی همیم

من با خدای اویم و او با خدای من

 یک طور حرف می زند انگار بوده است

در ابتدای خلقت و در ابتدای من

دنیا ! تمام آنچه که داری برای تو

یک تار موی خاکی زهرا برای من

کاری که کرد فاطمه کار امام بود

زهراست پس علی من و مرتضای من

ما یک سپر برای جهازش فروختیم

چیزی نبود تا که بمیرد به پای من

هر شب دلم به گفتن یک فاطمه خوش است

از من مگیر دلخوشی ام را خدای من...




گاهی خیال میکنم از من بــــریده ای

گاهی خیال میکنم از من بــــریده ای

جــایی دگر  نگاردگر برگزیده ای

گاهی خیال میکنم ازاشک چشم من

تنها نفاق و درد دورویـی خریده ای

گاهی خیال میکنم ازجمعه خسته ای

آنقدر طعم تلخ غریبی چشیده ای

گاهی خیال میکنم ازگوشه ی بـقیع

بغضی برای سینه ی من آفریده ای

گاهی خیال میکنم هروقت آمــدی

اجری برای عاشق درخون تپیده ای

گاهی خیال میکنم ازداغ مــادرت

  مثل حسن چقدرلبت را گزیــده ای

 دور ازخیال میشوم و مــیزنم صدا

هرجاصدا زدم تو صدایم شنیده ای


کسی که دغدغه وصل یار را دارد 

 همیشه از گنه و معصیت ابا دارد

کسی که وقت اذان گریه می کند چشمش 

 دگر ز دیدن نا محرمان حیا دارد

کسی که می شنود روضه های غربت را

 برای آمدن منتقم دعا دارد

دوباره مرغ دلم روی بام تنهایی

به لب ترانه یا بن الحسن بیا دارد

نگاه ملتمس و ابریم خدا رو شکر 

 به راه مانده و دلشوره تو را دارد

برای آنکه بیایی به ما سری بزنی 

 دلم توسل بر مادر شما دارد

شبیه قلب تو این قلبهای خسته ما 

 از داغ فاطمیه تا ابد عزا دارد

مرا به وقت زیارت تو همسفر فرما 

 که با تو رفتن کرب و بلا صفا دارد

دل مرا به دم خویش کبریایی کن 

 به نام مادر سادات کربلایی کن


سخن روز

هر كه عبادت خالصش را به سوى خدا بالا فرستد، خداوند متعال برترین بهره و سودش را به سوى او پایین فرستد.

حضرت فاطمه (س)


تو شعر ناب کتاب زمانه ای مادر

 


تو شعر ناب کتاب زمانه ای مادر

تو بهترین سخن جاودانه ای مادر
یگانگی است از خدا و می گویم
پس از خدای یگانه یگانه ای مادر

بهار بی تو غم انگیزتر از پاییز است
که نخل سبز صفا را جوانه ای مادر
غروب عمر تو باشد طلوع حسرت و غم
که شور و شادی ما را بهانه ای مادر
ز طره طره ی موی سپید تو پیداست
که یکه تاز دعای شبانه ای مادر
بلور اشک تو گوید که در نهایت عشق
تو بحر عاطفه بی کرانه ای مادر
به مهر مهر تو من سجده بر خدا کردم
که لطف ذات خدا را نشانه ای مادر
به دشت خاطره هایم تو باز کن آغوش
که مرغ روح مرا آشیانه ای مادر
کسیکه اف بر تو گوید بسوزدش هستی
کشد گر آتش قهرت زبانه ای مادر
دریغ ودرد که داغ تو نقره داغم کرد
که همچو اشک ز چشمم روانه ای مادر

بگو شاهد در و دیوار باشد!

شب است و وقت آسایش رسیده

 جهان را چهره‏ چون شب، تار باشد

سکوت محض، عالم را گرفته

 غم افزا، گنبد دوار باشد

شب است و مردمان در خواب، اما

 به قبرستان یکی بیدار باشد

علی انسانی

نهاده رو به روی خاک قبری

 که زیر خاک، او را یار باشد! 

صدای گریه‏اش آهسته آید

 که باید مخفی از اغیار باشد

همی گوید: ز جا برخیز! برخیز!

 که اکنون وعده‏ی دیدار باشد

عدو کشت ار تو و شش ماهه‏ات را

 مباد از غم دلت، افگار باشد

تو با سقط جنین اعلام کردی

 مطیع ظلم گشتن، عار باشد

بکن در دادگاهی، دادخواهی

 که داور، ایزد دادار باشد

گریبانش بگیر و پس همینت

 سوال از آن جنایت کار باشد: 

چرا کشتی من و شش ماهه‏ام را؟!

 که چشمم از غمش خون بار باشد 

اگر منکر شود این ماجرا را

 بگو شاهد در و دیوار باشد!

گواه دیگر ار خواهد در آن جا 

 بگو: هم فضه، هم مسمار باشد!

زدی (انسانیا) آتش به دل ها

 ز بس اشعارت آتش بار باشد

 

زیباترین شعار علی بود فاطمه

در روز سخت یار علی بود فاطمه

پیوسته در کنار علی بود فاطمه

دشمن شعار زشت به لب داشت، در عوض

زیباترین شعار علی بود فاطمه

یزدان به افتخار علی در گشوده بود

بنگر که افتخار علی بود فاطمه

دست خداست دست علی دست از او مدار

الحق که دستیار علی بود فاطمه

دنیا به پیش چشم علی ارزشی نداشت

دنیای انحصار علی بود فاطمه

هر جا جهاد بود علی بود و ذوالفقار

گریان در انتظار علی بود فاطمه

پائیز بود و سینه پر درد و برگ زرد

اندر خزان، بهار علی بود فاطمه

آری دیار یار دیاری غریبه بود

آشفته دیار علی بود فاطمه

آری علی امام ولایتمدار بود

چون زهره در مدار علی بود فاطمه

با این که زندگی همه آلام و رنج بود

آرامش و قرار علی بود فاطمه

مشکل گشای خلق به مشکل فتاده بود

مشکل گشای کار علی بود فاطمه

یک لحظه بر سران سقیفه امان نداد

القصّه دادیار علی بود فاطمه

زهرا چو رفت شیشه عمر علی شکست

بازوی اقتدار علی بود فاطمه

بی فاطمه سرای علی را صفا نبود

فانوس شام تار علی بود فاطمه

مسمار، خون فاطمه می ریخت پشت در

ناموس زخمدار علی بود فاطمه

خوشزاد بر شفاعتش امیدوار باش!

امّیدِ روزگار علی بود فاطمه

سید حسن خوشزاد

گفتی چگونه قامت مولا شکسته شد؟

گفتی چگونه قامت مولا شکسته شد؟

خاکم به سر ز ماتم زهرا شکسته شد

در یک غروب تلخ به قانون انکسار

خورشید از تلاطم دریا شکسته شد

خون شد دل شقایق و آلاله خون گریست

کز باغ احمدی گل معنا شکسته شد

صد چشمه خون ز چشم علی شد درون چاه

آن لحظهای که پهلوی زهرا شکسته شد

از بس که شیعیان به هوای مزار تو

گشتند سالها، دل صحرا شکسته شد

کو مومیای صبر خدا را طبیب دل؟

«دلجو» از این مصیبت عظما شکسته شد

حسین مهرآذین (دلجو)

زهرا چرا جواب علی را نمی دهی؟

ای روی دلفروز تو شمع شبانه ام

شد بی فروغِ روی تو تاریک خانه ام

ای آرزوی گمشده زهرا، کجاستی؟

تا بنگری فغان و نوای شبانه ام

ای بِنت سید قُرشی، در فراق تو

از دل هزار تیر بلا را نشانه ام

بعد از تو خیر نیست به قاموس زندگی

ترسم که طول عمر شود در زمانه ام

در تنگنای تن شده محبوس روح من

ایکاش مرغ جان بپرد زآشیانه ام

زهرا تو رفتی از غم محنت رها شدی

من بی تو چون پرنده ی گم کرده لانه ام

بعد از تو درد دل به که گویم که همچو تو

باشد شریک درد دل محرمانه ام

پروانه وار بال و پَرم سوخت العجب

کس باخبر نشد ز شرار زبانه ام

زهرا چرا جواب علی را نمی دهی؟

ای باخبر ز سوز دل عاشقانه ام

اندر حیات عاریه، شرمنده ام ز تو

تا دیده ام فتد به، در، و آستانه ام

بر حقّ خود دهم قَسَمت بگذر از علی

بس جور روزگار کشیدی به خانه ام

از تازیانه ساعد سیمین تو شکست

دلخسته من هنوز از آن تازیانه ام

از بهر گریه در غم هجران تو بس است

رنگ پریده ی حسنینت بهانه ام

گَه بر سر مزار تو آیم به خانه، گَه

بهر تسلّی دل زینب روانه ام

جز دانه های اشک تر و لخته های دل

بر مرغکان تو نبوَد آب و دانه ام

استاد شهریار

پشت در جان علی مرتضی افتاده بود

غنچه پرپر گشته بود و گل جدا افتاده بود
پشت در جان علی مرتضی افتاده بود

دست مولا بسته و بیت ولایت سوخته
آیه‌ای از سوره کوثر جدا افتاده بود

گوش ناموس خدا شد پاره همچون برگ گل
گوشواره من نمی‌دانم کجا افتاده بود

دست قنفذ رفت بالا بازوی زهرا شکست
پای دشمن باز شد زهرا ز پا افتاده بود

مجتبی در آن میانه رنگ خود را باخته
لرزه بر جان شهید کربلا افتاده بود

فاتح خیبر برای حفظ قرآن در سکوت
کل قرآن در میان کوچه‌ها افتاده بود

کاش ای آتش بسوزی در شرار قهر حق
هرم تو بر صورت زهرا چرا افتاده بود

مادر مظلومه می‌پیچید پشت در به خود

دختر معصومه زیر دست و پا افتاده بود

غیر زهرا غیر محسن غیر آتش غیر در
کس نمی‌داند که پشت در چه‌ها افتاده بود

فاطمه نقش زمین گردید میثم آه آه
فاطمه نه بلکه ختم‌الانبیا افتاده بود

 شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها

دشمن من آنقدر بر تو جفا بسیار کرد

تا که با داغ تو روزم را چو شام تار کرد

ای تو تنها محرم حیدر ز بعد رفتنت

شوهرت با چاه تنها درد خود اظهار کرد

آری ای تنها طرفدارم ز بعد تو عدو

هرچه بودش در توان با حیدر کرار کرد

زینبت چون جمع میکرد بستر خونین تو

بی امام گریه به حال مادر بیمار کرد

از جگر آهی کشید و گفت ای وای مادرم

تا حسین تو تماشای در و دیوار کرد

بین قبر تا خون چکید از کفنت آگه شدم

که چها با  سینه ات آن ضربه مسمار کرد

دوریت آنقدر سخت است بر علی یا فاطمه

که مرا از زندگی در این جهان بیزار کرد

ترسم از بعد تو طولانی شود عمر علی

زانکه بر من زندگی را داغ تو دشوار کرد

شعر حسن علی جواهری

حضرت زهرا سلام الله علیها

شعری از غلامرضا سازگار
رفتـی مــرا بــه وادی غــم واگـذاشتی
 
تنهـای مـن! مـرا ز چـه تنهـا گذاشتی؟
 
یادش به خیر باد کـه نـه سال پیش بود
 
آن شب کـه تـو به خانۀ من پا گذاشتی
 
حوریـۀ بـهشت علـی! نیمه‌هــای شـب
 
رفتـی سوی بهشت و مـرا جـا گذاشتی
 
یـاسین مـن! چـقــدر غریبـانه از وطن
 
رفتی و سـر بـه دامـن طاهــا گذاشتی
 
کردی بـه هر نفس طلب مـرگ از خدا
 
تـا داغ خـویش بــر جگـر مـا گذاشتی
 
گردون به دیده‌ام چه قدر زشت گشته بود
 
آن شب که سر به سینۀ صحرا گذاشتی
 
تا ننگرم چه با تو شده، دست خویش را
 
هنـگام مــرگ بــر رخ زیبـا گـذاشتی
 
هرکس نهد ز خویش نشانی، تو بعد خود
 
یک قبـر بی‌نشـانه بــه دنیــا گذاشتی
 
دار و نــدار من همـه رفت و بـرای من
 
تنهـا چهـار کـودک خــود را گذاشتی
 
گفتــی ز داغ فاطمــه و سینــۀ علـی
 
«میثم!» چه داغ‌ها که به دل‌ها گذاشتی

اشک مـن امشب گلاب تـربت یارم شده
 
خواب هم گریان برای چشم بیدارم شده
 
زندگی جان‌کندنم گشته، طبیبم احتضار
 
دارویم غـم گشته، تنهایی پرستارم شده
 
دردهای مخفی‌ات در سینـه‌ام پیچیده‌اند
 
خون پهلویت روان از چشم خونبارم شده
 
سخـت گردیـده عبـورم از در این آستان
 
عکس طفل بی‌گناهت نقش دیوارم شده
 
خانـۀ تـاریک مـا بی‌تــو عــزاخانه شده
 
بیشتـر صـاحب‌عـزا طفـل عـزادارم شده
 
لاله‌ام گردید پرپر، غنچه‌ام از دست رفت
 
دیـدن روی مغیـره در جگـر خـارم شده
 
خندۀ قنفذ دلــم را بیشتر آتش زده
 
طعـن ثانـی مرهـم زخـم دل زارم شده!
 
آن ستمکاری که با من کرد بیعت در غدیر
 
داده تشکیـل سقیفـه، قاتــل یــارم شده
 
بعــد تـو ماننـد شمعـی در میـان انجمن
 
آب گشتن، سوختن، ساکت شدن، کارم شده
 
گرچه در ایام غربت کس دلش بر من نسوخت
 
سوز «میثم» تا سحر وقف شب تارم شده

آنکه می گويد چرا مشکی به تن پوشيده ايد؟


آنکه می گويد چرا مشکی به تن پوشيده ايد؟

می زند طعنه، چرا دائم به حال گريه ايد!

گو؛ دهانت را ببندد، ای بی حيای بی خرد

قلب تو پر گشته از حب عمر، داری حسد؟

مادر ما را، ز کينه در جوانی کشته اند

کافران هم پهلو و هم بازویش بشکسته اند

کوری چشمت عزاداريم و بر لب زمزمه

لعن بر هر کس که منکر شد عزای فاطمه

منبع:دیوان اشعار تبری
ما پریشان غم مادرمان فاطمه ایم

ما پریشان غم مادرمان فاطمه ایم

غربتش علت این گریۀ طولانی ماست

هر کسی در پی دارو و دوا می گردد

نمک روضۀ او نسخۀ درمانی ماست

هرکسی رخت عزا کرده به تن می داند

که چنین پیرهنی علّت سلطانی ماست

لعن بر قاتل صدیقۀ کبری بی شک

مُهر تأیید و قبولی مسلمانی ماست

روضه خوان ، روضۀ دیوار و در و کوچه نخوان

سر شکستن سند غیرت ایرانی ماست

منبع:دیوان اشعار تبری

سروده ایام فاطمیه

سید حمیدرضا برقعی  ایام فاطمیه وشهادت حضرت زهراسلام الله علیهارادر سروده‌ای با عنوان «کوچه تاریک» را به نظم درآورده است.

 

زیر باران دوشنبه بعد از ظهر

اتفاقی مقابلم رخ داد

وسط کوچه ناگهان دیدم 

زن همسایه بر زمین افتاد

سیب‌ها روی خاک غلطیدند 

چادرش در میان گرد و غبار

قبلا این صحنه را... نمی‌دانم

در من انگار می‌شود تکرار

            آه سردی کشید، حس کردم

کوچه آتش گرفت از این آه

و سراسیمه گریه در گریه

پسر کوچکش رسید از راه

گفت: آرام باش! چیزی نیست

به گمانم فقط کمی کمرم...

دست من را بگیر، گریه نکن

مرد گریه نمی‌کند پسرم

چادرش را تکاند، با سختی

یا علی گفت و از زمین پا شد

پیش چشمان بی‌تفاوت ما

ناله‌هایش فقط تماشا شد 

صبح فردا به مادرم گفتم 

گوش کن! این صدای روضه‌ی کیست 

طرف کوچه رفتم و دیدم 

در و دیوار خانه‌ای مشکی است 

با خودم فکر می‌کنم حال 

کوچه ما چقدر تاریک است 

گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه

راستی! فاطمیه نزدیک است...

کی دیده سه نامرد به یک زن بزنند

مي روم زينب تو و جان حسين

كربلا و يوم الاحزان حسين

گرچه من در قتلگه آيم ولي

جاي من كن بوسه باران حسين

سروده كمال مومني

***

تجسم مي كنم من كربلا را

سر خونين تو بر نيزه ها را

بميرم آن زماني را كه دشمن

زنند با تازيانه بچه ها را

سروده كمال مومني

***

من و اين روزهاي قدكماني

تو و آن روزهايي را كه داني

اگر از سر كشيدند چادرت را

"فراموشم نكن تا مي تواني"

سروده كمال مومني

************

چو مي اُفتد به چشمم گاهواره

نفس مي گردد از غم پُر شماره

الهي كاش محسن در برم بود

نمي شد قلبم از كين پاره پاره

سروده كمال مومني

***

اينها كه بسوي خانه ام تاخته اند

اينها كه مرا به گريه انداخته اند

با چادر و چوبه هاي بيت الاحزان

از بغض تو مشعل همگي ساخته اند

سروده رضا رسول زاده

***

نگاه سرد مردم بود و آتش

صدا بين صدا گم بود و آتش

بجاي تسليت با دسته ي گل

هجوم قوم هيضم بود و آتش

سروده محسن عرب خالقي

***

گرفتي از مدينه گفتنت را

دريغ از من نمودي ديدنت را

ولي با من بگو ساعت به ساعت

چرا كردي عوض پيراهنت را

سروده محسن عرب خالقي

***

كمي از غسل زير پيرهن ماند

كمي از خون خشك بر بدن ماند

كفن را در بغل بگرفت و بو كرد

همان طفلي كه آخر بي كفن ماند

سروده محسن عرب خالقي

***

من بودم باب هل اتي را بستند

امكان رسيدن به خدا را بستند

اي كاش بميرم كه خجالت زده ام

من بودم و دست مرتضي را بستند

سروده جواد حيدري

***

عمريست رهين منت زهرائيم

مشهور شده به عزت زهرائيم

مُرديم اگر به قبر ما بنويسيد

ماپير غلام حضرت زهرائيم

سروده جواد حيدري

***

ما زنده به لطف و رحمت زهرائيم

مامور براي خدمت زهرائيم

روزي كه تمام خلق حيران هستند

ما منتظر شفاعت زهرائيم

سروده جواد حيدري

*********

غم دوران من گردد يتيمي

كه هم پيمان من گردد يتيمي

من از قد كمانت حتم دارم

بلاي جان من گردد يتيمي

سروده جواد حيدري

***

نمي گويم كه تو نا مهرباني

زبس خون رفته از تو ناتواني

دلم خواهد در آغوشم بگيري

چه سازم كه شكسته استخواني

سروده جواد حيدري

***

مكن مخفي به سينه آه، مادر

مرا كن از غمت آگاه ،مادر

مشو راضي پس از تو زنده باشم

گل خود را ببر همراه ،مادر

سروده جواد حيدري

***

همي گردم به دنبال بهانه

زنم بوسه به جاي تازيانه

چو لبخند از لبانت رفته مادر

صفائي نيست در اين آشيانه

سروده جواد حيدري

***

تو كه ركن تمام كائناتي

چرا با كودكان كم التفاتي

گمانم قبل تو زينب بميرد

شنيده ناله ي عجل وفاتي

سروده جواد حيدري

***

تمناي دل زينب همينه

كه روي زانو مادر بشينه

الهي اين چه درد بي دوائي است

كه دختر روي مادر را نبينه

سروده جواد حيدري

********

اي آن كه شما اهل جفا و شرريد

از مردم بت پرست نامردتريد

در خانه مرا شبيه محسن بكشيد

از خانه علي مرتضي را نبريد

سروده ي جواد حيدري

***

من حاجي كعبه ي امامت هستم

در حج ولا در استقامت هستم

تا اينكه علي را به سلامت ديدم

در اوج شكستگي سلامت هستم

سروده ي جواد حيدري

***

در زير لگد دو چشم من سوي تو بود

گيسوم پريشان تو و موي تو بود

با پهلوي بشكسته تو ديدي حيدر

زهرا همه جا هميشه پهلوي تو بود

سروده ي جواد حيدري

***

اي سينه پصاف و ساده ي من به فدات

اين قامت ايستاده ي من به فدات

تا اينكه بماني و هميشه باشي

يك سوم خانواده ي من به فدات

سروده علي اكبر لطيفيان

***

پروانه ي شمع سحرت مي گردم

اي كعبه خودم دور سرت مي گردم

امروز به جبران نود زخم احد

بنگر كه چگونه سپرت مي گردم

سروده علي اكبر لطيفيان

***

يا فاطمه از اشك ترا مي خواهيم

بيمار تو هستيم و دوا مي خواهيم

هر كس پي حاجتي رود بر در دوست

ما از تو برات كربلا مي خواهيم

سروده ي حبيب الله موحد

***

ديدار بقيع ز آرزويم نرود

من فاطميم ز خلق وخويم نرود

عمريست غلام در گه زهرايم

يا رب مددي كه آبرويم نرود

سروده ي حبيب الله موحد

***

عمريست دلم گشته هلاكت زهرا

دست من و آن دامن پاكت زهرا

بنما كرمي كه بار ديگر اي گل

صورت بنهم به روي خاكت زهرا

سروده ي حبيب الله موحد

***

يا فاطمه از غصه كبابم كردي

چون شمع تو قطره قطره آبم كردي

يك شهر سلام بي جوابم كردند

از چيست تو اين گونه جوابم كردي

سروده ي حبيب الله موحد

***

يا رب به ميان شعله وآتش و دود

بگرفته فلك ز دست من بود و نبود

با ضرب لگد پهلوي يارم بشكست

پوشيده دو ديده از جهان ياس كبود

سروده ي حبيب الله موحد

***

يا رب ز فشار درب بي تاب شدم

ا ز ضربت سيلي عدو خواب شدم

هوش از سر من ربوده درد پهلو

اما ز غريبي علي آب شدم

سروده ي حبيب الله موحد

***

چه حالی داده دل را دست مادر

که می شستی زدنیا دست مادر

از آن سیلی مگر چشمت نمی دید

که می جستی مرا با دست مادر

سروده جواد محمدزمانی

***

تو هم با کوفه هم دستی مدینه

نمک خوردی ولی پستی مدینه

کسی بر بازوی زهرا نمی زد

اگر دستم نمی بستی مدینه

سروده شیخ رضا جعفری

***

یتیمان جز دو چشم تر ندارند

به غیر از خاک غم بر سر ندارند

چو مادر مرده ها باید فغان کرد

که طفلان علی مادر ندارند

سروده جواد حیدری

***

آنان که بر این خانه هجوم آوردند

در خاک نهال کینه را پروردند

در کعبه علی شکسته بتها شان را

اکنون به در خانه تلافی کردند

سروده جواد محمد زمانی

***

خون است که روی خاک خشت افتاده است

داغ است به قلب سر نوشت افتاده است

خیزید وفرشته را به بیرون ببرید

آتش به در باغ بهشت افتاده است

سروده جواد محمد زمانی

***

بر چهره شکوه آسمانی داری

یک پنجره باغ ارغوانی داری

ای رزم تو بین کوچه ودرپس در

بر سینه مدال قهرمانی داری

سروده جواد محمد زمانی

*******

الهي داد از اين دل داد از اين دل

كنار قبر زهرا كرده منزل

بگو زهرا زجا خيزد ببيند

كه ا شك ديده كردخاك او گل

سروده مرحوم حاج احمد آروني(آرام دل)

***

چه فخري خالق از تو بنده كرده

كه خونت دين حق زيبنده كرده

ولي زهرا: محبتهاي زينب

علي را روز و شب شرمنده كرده

سروده مرحوم حاج احمد آروني(آرام دل)

***

چنان داغت دلم غمناك كرده

كه دست من تو را در خاك كرده

بجايت زينب مظلومه تو

غبار غم ز رويم پاك كرده

سروده مرحوم حاج احمد آروني(آرام دل)

***

ز سو زدل كنم گريه برايت

كه ديگر نشنوم زهرا صدايت

در و ديوار خانه با نگاهم

بيادم آورد آ ن ناله هايت

سروده مرحوم حاج احمد آروني(آرام دل)

***

كنار تربتت اندر دل شب

بود نام تو زهرا جاري از لب

به خانه تا روم با ديده تر

كشد ناز مرا مظلومه زينب

سروده مرحوم حاج احمد آروني(آرام دل)

***

اگر محور به هر امكان علي بود

ولي بر فاطمه مهمان علي بود

كنار تربتت مظلومه زهرا

سر شب تا سحر گريان علي بود

سروده مرحوم حاج احمد آروني(آرام دل)

***

چه شبهايي به يادت گريه كردم

زديده دامنم پر لاله كردم

دگر نبود توانم خيزم از جا

نهان تا كه تو هجده ساله كردم

سروده مرحوم حاج احمد آروني(آرام دل)

***

چنان دست علي آتش برافروخت

كه حتي ميخ در در شعله اش سوخت

نداند كس بجز مولي الموالي

چگونه ميخ در آن سينه را دوخت

سروده مرحوم حاج احمد آروني(آرام دل)

***

سوزاند دل فاطمه را آتش كين

بين در و ديوار شده نقش زمين

با پهلوي فاطمه چها كرد لگد

كاندر يم خون از او شده سقط جنين

سروده مرحوم حاج احمد آروني(آرام دل)

***

بر خلق جهان كه گشته معلوم علي

از حق خودت شدي تو محروم علي

بر كنگره ي عرش بجان حسنين

با اشك نوشته است، مظلوم علي

سروده مرحوم حاج احمد آروني(آرام دل)

***

چون مرغ سحر شكسته باشد بالم

يك تن نبود فاطمه پرسد حالم

رفتي تو ولي جان نبي روح علي

بي تو به خدا صفا ندارد عالم

سروده مرحوم حاج احمد آروني(آرام دل)

***

آنان که بر این خانه هجوم آوردند

در خاک نهال کینه را پروردند

در کعبه علی شکسته بتها شان را

اکنون به در خانه تلافی کردند

سروده جواد محمد زمانی

***

خون است که روی خاک خشت افتاده است

داغ است به قلب سر نوشت افتاده است

خیزید وفرشته را به بیرون ببرید

آتش به در باغ بهشت افتاده است

سروده جواد محمد زمانی

***

بر چهره شکوه آسمانی داری

یک پنجره باغ ارغوانی داری

ای رزم تو بین کوچه ودرپس در

بر سینه مدال قهرمانی داری

سروده جواد محمد زمانی

******

کی بود گمان به فتنه دامن بزنند

آتش به سرای حی ذوالمن بزنند

ای اهل مدینه از شما می پرسم

کی دیده سه نامرد به یک زن بزنند

******

نخلی که شکسته ثمرش را نزنید

مرغی که زمین خورد پرش را نزنید

دیدید اگر که دست مردی بسته

دیگر در خانه همسرش را نزنید

*****

از حیدر و کنج خانه حرفی نزنید

با من ز غم زمانه حرفی نزنید

پیش حسنین و زینبین ای مردم

از سیلی و تازیانه حرفی نزنید

******

ای یاس سپید فاطمیه ، زهرا

سردار شهید فاطمیه ، زهرا

ای کاش که در رکاب تو جانبازیم

گردیم شهید فاطمیه ، زهرا

******

نگاه سرد مردم بود و آتش

صدا بین صدا گم بود و آتش

به جای تسلیت با دسته ی گل

هجوم قوم هیزم بود و آتش

***************

من بودم و باب هل اتی را بستند

امکان رسیدن به خدا را بستند

ای کاش بمیرم که خجالت زده ام

من بودم و دست مرتضی را بستند

************************

عمریست رهین منت زهراییم

مشهور شده به عزت زهراییم

مردیم اگر به قبر ما بنویسید

ما پیر غلام حضرت زهراییم

************************

چو می افتد به چشمم گاهواره

نفس می گردد از غم پر شماره

الهی کاش محسن در برم بود

نمی شد قلبم از کین پاره پاره

************************

اینها که به سوی خانه ام تاخته اند

اینها که مرا به گریه انداخته اند

با چادر و چوبه های بیت الاحزان

از بغض تو مشعل همگی ساخته اند

*****

آتش به بيت ام ابيها روا نبود

گيرم كه خانه خانه ي وحي خدا نبود

آتش به بيت ام ابيها روا نبود

آن بانويي كه حرمت قرآني اش سزاست

در كوچه اش تهاجم اعدا سزا نبود

در آستان خانه ي او دود بهر چيست

آل رسول تازه مگر در عزا نبود

احمد مگر سلام به او بارها نداد

زهرا مگر زاهل همين هل اتا نبود

پرداخت شد بهاي رسالت عجب چه زود

پس بيعت ولاي علي بي بها نبود

حالا چه وقت مجلس شوراي رهبر است

حيدر مگر خليفه ي دين خدا نبود

اي قوم اين همه عجله از براي چيست

مولا مگر به غسل رسول خدا نبود

در كار خير اين همه راي خلاف چيست

حالا كه وقت شبهه و چون و چرا نبود

در شهرتان همايش نا مردي از چه روست

بازوي دين سزاي غلاف جفا نبود

نامردي است ضربه به گل بي هوا زدن

آيا هجوم سيلي تان بي هوا نبود؟

حتي صداي سيلي تان تا بقيع رفت

اين كار غير زاده ي قوم دغا نبود

اين ماجرا حماسه ي زهرا شناسي است

كوثر مگر شناسه ي خير النسا نبود

سروده ي محمود ژوليده

اي خدا صبر بده در غم بي مادر ي ام

سخت لبريز شده عاطفه ي دختر ي ام

مادرم كو كه كِشد دست نوازش به سرم

يا مرا هم ببرد يا كند از غم بري ام

خانه داري شده كار من طفل معصوم

نيست اي مادر من تجربه ي مادري ام

زير بار غم سنگين تو من مي ميرم

گر تسلي ندهي يا نكني دلبري ام

فضه فكر من و فكر حسنين است ولي

من غم خانه نشين دارم و از خود بري ام

تربت مخفي تو هست همه دلخوشي ام

همه آرامشم اين است كه من كوثري ام

گل بستر نظرم را به خودش جلب كند

تا زيادم نرود زخم تو اي بستري ام

با نگاه در و ديوار شود پايم سست

پشت در زائر قبر پسر آخري ام

كاشكي رنگ در خانه عوض مي گرديد

من خودم سوخته از اين در خاكستري ام

اي خدا شكر كه بابا و برادر دارم

واي از آن دم كه سر نيزه كند سروري ام

زير خورشيد سرت محمل بي سايه رود

تابشي كن كه نبينند به بي معجري ام

 سروده ي محمود ژوليده

 

به گنج سینه ی من درد بی دوا دادند

به اهل بیت رسول خدا بلا دادند

مدینه مزد رسالت به نقد پردازد

اگر چه اجرت ما را سوا سوا دادند

مرا به کوچه،علی را به خانه بنشانند

به زخم مهلک بازوی من دوا دادند

چو نامه ی فدکم را مطالبه کردم

جواب خواسته ام را چه بی هوا دادند

برای غصب خلافت به نام نصب امام

پس از رسول خدا حکم ناروا دادند

به انحراف کشاندند فکر مردم را

به خویش منصب وعنوان وپیشوا دادند

حکومت نبوی را به سلطنت بردند

خلافت علوی را به انزوا دادند

لباس ظاهر دین را به حق تهی کردند

به رای خویش به اسلام محتوا دادند

حساب دین وسیاست ز هم جدا کردند

چه زشت نسبت مارا به سوا دادند

منافقین چو لوای عدالت افکندند

به ظالمین سقیفه نشین لوا دادند

علی دگر به دعایم الهی آمین گو

به استغاثه ی من حاجتی روا دادند

سروده ی محمود ژولیده

 

تا به کی آقای ما تنهاست یا زهرا مدد

تا به کی آواره در صحراست یا زهرامدد

تا به کی خیمه نشین آستان غیبت است

شیعه را این غصه غم افزاست یا زهرا مدد

ماجرای غیبت از مولای ما آغاز شد

این همان غمهای عاشوراست یا زهرا مدد

قصه ی سرداب هم از بیت الاحزان شد شروع

جای این ویرانه در دلهاست یا زهرا مدد

قصه ی غصب فدک پایان یک سیلی نبود

آری این ارثیه ی طاهاست یا زهرا مدد

دردها تبعیدها زنجیرها آزارها

تا هنوز این ماجرا بر جاست یا زهرا مدد

فاطمی گشتن بنای کربلایی بودن است

چون حسینی بودن از اینجاست یا زهرا مدد

آن مسلمانی که بی مهر تو دارد ادعا

حکم اووالله بی امضاست یا زهرا مدد

آخر ای منصور از منصور امت دست گیر

نام تو انسیه ی حوراست یا زهرا مدد

گر بیاید انتقامت را بگیرد مهدی ات

بر لبش این زمزمه زیباست یا زهرا مدد

 سروده ی محمود ژولیده

 

گيرم كه خانه خانه ي وحي خدا نبود

آتش به بيت ام ابيها روا نبود

آن بانويي كه حرمت قرآني اش سزاست

در كوچه اش تهاجم اعدا سزا نبود

در آستان خانه ي او دود بهر چيست

آل رسول تازه مگر در عزا نبود

احمد مگر سلام به او بارها نداد

زهرا مگر زاهل همين هل اتا نبود

پرداخت شد بهاي رسالت عجب چه زود

پس بيعت ولاي علي بي بها نبود

حالا چه وقت مجلس شوراي رهبر است

حيدر مگر خليفه ي دين خدا نبود

اي قوم اين همه عجله از براي چيست

مولا مگر به غسل رسول خدا نبود

در كار خير اين همه راي خلاف چيست

حالا كه وقت شبهه و چون و چرا نبود

در شهرتان همايش نا مردي از چه روست

بازوي دين سزاي غلاف جفا نبود

نامردي است ضربه به گل بي هوا زدن

آيا هجوم سيلي تان بي هوا نبود؟

حتي صداي سيلي تان تا بقيع رفت

اين كار غير زاده ي قوم دغا نبود

اين ماجرا حماسه ي زهرا شناسي است

كوثر مگر شناسه ي خير النسا نبود

سروده ي محمود ژوليده

 

اولین مظلوم عالم آه را گم کرده است

رهبر راه خدا همراه را گم کرده است

یک توقف پشت در صد بغض مانده در گلو

تا کنار قبر مخفی چاه را گم کرده است

هیچ فانوسی دگر در کوچه ها روشن نبود

نیمه شب خورشید یثرب ماه را گم کرده است

انتهای شب صدای زخمی اش آید بگوش

اختیار از ناله ی شبگاه را گم کرده است

تا اذان صبح از بس ناله زد خوابش گرفت

خواب دید آن شب حسینش راه را گم کرده است

ابرهای بی صدا از دیده اش دریا گرفت

رعد و برق نعره اش ناگاه را گم کرده است

یاد آن روزی که گفتا مجتبی نجوا کنان

گامهای مادرم درگاه را گم کرده است

درد تنهایی خود را با که گوید مرتضی

با که گوید شیعه ای آگاه را گم کرده است

شهر اشباه الرجال اینجاست ای زهرائیان

امت بی درد اردوگاه را گم کرده است

کاش از این بیشتر پنهان نماند منتقم

عصر عاشورائیان خونخواه را گم کرده است

سروده محمود ژولیده

 

بیا بیا که دلم دارد آرزوی تو را

تمام عمر بحق کرده جستوی تورا

اگر به میکده افتادراه من روزی

نمیزنم به لب خویش جز صبوی تورا

خدا نیاورد آن لحظه را که مرگ آید

بدون آنکه ببینم رخ نکوی تورا

گل از لطافت و پاکی اگر چه مشهود است

ندیده در همه ی عمر رنگ و بو ی تورا

جنون گرفته و بالم رها نمی سازد

به حیرتم شدم عاشق ندیده روی تور

به پای محکمه ی حق گناه بی حد است

اگر نداشته باشم دمی وضوی تورا

خوش آن زمان که بیایی به دیدنم آقا

به روی چشم نهم خاک مشکبوی تورا

اگر یقین کنم آقا که جمعه می آیی

رها نمی کنم هرگز دمی صبوی تورا

سرشک تلخ ببارم به یاد بانویی

که بغض بسته ز داغش ره گلوی تورا

 سروده ی حبیب الله موحد

 

به لحظه ای که در آن شعله ها نوا کرده

برای آمدنت مادرت دعا کرده

برای اینکه بگیری تو انتقامش مرا

میان نافله هایش چه ناله ها کرده

اگر که شیعه شدیم اعتقاد مااین است

به یمن توست به ما هم گر اعتنا کرده

تو گفته ای که بود الگوی تو مادر تو

همان که شیر خدا بر وی اقتدا کرده

هزار سال گذشته هنوز عزاداری

تمام عمر تو را غصه اش عزا کرده

شنیده ام که بدست شماست پیرهنش

نگه به پیرهنش بادلت چها کرده

برای زخم کبودش بیار دارویی

همان که بهر ظهورت خدا خدا کرده

سروده ی جواد حیدری

 

ای که فقط مقام تو خیر النسا شده

لعنت برآنکه منکر صدق شما شده

جایی که انبیا همگی سائلند وبس

لعنت برآنکه آمده وبی حیا شد

 تو دختر رسول ترین برگزیده ای

احمد برای توست اگر مصطفی شده

شیعه شدن که روزی هر کس نمی شود

هر کس که شیعه شده ز عطای شما شده

 در سجده ات که تا به سحر طول می کشید

شد عاقبت به خیر هر آنکه دعا شده

بعد از ولایت تو و تصدیق تو دلم

احساس می کنم چقدر با خدا شده

تو مادری نمودی و ما را خریده ای

تو خواستی که خاک من از کر بلا شده

ما را ببخش نوکر خوبی نبوده ایم

گاهی اگر غلام شما بی وفا شده

تکلیف محوریست مرام تو تا ابد

در این مسیر عمر جوانت فدا شده

تکلیف ماست تابه فرج منتظر شدن

این امتحان سخت که تکلیف ما شده

 ما را به سوی مهدی تو می کشد ولی

دوران ما زدوری او پر بلا شده

این نیز از مجاری فیض خود شماست

پایم اگر به مجلس این روضه وا شده

سروده ی جوادحیدری

 

زهرایت ای علی جان جزنیمه جان ندارد

امید زنده ماندن در این جهان ندارد

خواهم که اشک غربت از چهرات بگیرم

شرمنده ام که دیگر دستم توان ندارد

جز فضه کس نداند در پشت در چها شد

من لب نمی گشایم محسن زبان ندارد

هرکس سراغم آمد با او بگو که زهرا

قدرش عیان نگردید قبرش نشان ندارد

حتی یهودیان هم در خانه در امانند

در بین خانه ی خود زهرا امان ندارد

سروده ی حاج حبیب الله موحد

 

زهرای من غمت بخدا می کشد مرا

ظلمی که شد به تو جفا می کشد مرا

رخسار نیلگون شده از سیلی ستم

پنهان نمودنت ز وفا می کشد مرا

دست مرا رضای خدا بسته نازنین

بی یاوری تو به بلا می کشد مرا

پرپر شدی ز ظلم عداوت برابرم

دوری روی تو بخدا می کشد مرا

هنگام غسل تو شب وروزم یکی شده

دیدم به پیکر تو چها می کشد مرا

پشت و پناه من همه دم یاری تو بود

کردی به خصم خویش دعا می کشد مرا

ای مهربان ودلبر محنت کش علی

هجرت بدون چون وچرا می کشد مرا

بسیار طعنه از کس و ناکس شنیده ام

دشمن جداو دوست جدامی کشد مرا

یک سو غم تو دارم و سویی غریبه ام

اما حدیث کرب وبلا می کشد مرا

سروده ی حاج حبیب الله موحد 

 

باغ را آتش کشیدند و گل و گلزار سوخت

یاس در پشت در اما با در و دیوار سوخت

گرچه اتش بر نبی و آل او باشد حرام

سینه ی گل از فشار تیزی مسمار سوخت

شعله ی سرکش چنان در پیچ و تاب افتاده بود

کز تب و تابش دل ایثار هم بسیار سوخت

یک طرف گل بود و غنچه سوی دیگر خشم و کین

گلشن امن الهی در میان نار سوخت

چهره ای را که خدا هم از محبت دوست داشت

شد کبود از ضربت سیلی و آتشبار سوخت

تا که در بر سینه ی انسیه الحورا ننشست

دل شکست از این مصیبت دیده از دیدار سوخت

باغبان در باغ بود اما دو دستش بسته بود

پیش چشمان تر او دلبر و دلدار سوخت

آنکه گلبرگ شقایق بر رخش جا می گذاشت

بهر یاری کردن مولای خود خونبار سوخت

گل کجا و تازیانه، سیلی و ضرب لگد

در میان حسرت غم مادر احرار سوخت

خانه زاد حق تعالی از جفا خانه نشین

قلب عالم از نوای حیدر کرار سوخت

لرزه جسم غنچه ها و شرم روی باغبان

گوئیا عرش و فلک را کینه ی کفار سوخت

یادگاری را که پیغمبر سفارش کرده بود

گاه بازو گشت نیلی و گهی رخسار سوخت

سروده ی حبیب اله موحد

 

عشق حیران زتولای من است

واله و غرق تماشای من است

زینبم دختر غم پرور من

گوش کن از تو تمنای من است

هرچه خواهی تو مرا سیر ببین

کاخرین ساعت دنیای من است

گرچه از ضربت در می میرم

قاتلم غربت مولای من است

پیش چشم حسنم در کوچه

لاله گون بازو و سیمای من است

دخترم نزد تو هستم مهمان

از تو ای ماه تقاضای من است

که پدر را نگذاری تنها

کو امید من و رویای من است

بر حسین و حسنم مادر باش

که حزین سینه ی گلهای من است

خون پیراهن من را زینب

کن نهان از پدرت رای من است

کربلا می روی و می بینی

غرق خون گلشن و گلهای من است

جای من بوسه بزن حنجر او

کو گل بی کس و تنهای من است

سروده ی حبیب اله موحد

 

دگر بیت الحزن شد خانه ی من

فلک بر هم زده کاشانه ی من

الهی ننگرد مردی در عالم

چنین دردی که شد هم خانه ی من

غریبی در وطن آمد سراغم

شده لبریز غم پیمانه ی من

مدینه گریه کن با من در این غم

که گشته آشنا بیگانه ی من

مرا چون شمع سوزان آب کردند

در آتش سوخته پروانه ی من

شکسته پهلوی تنها امیدم

شده غرقه بخون جانانه ی من

ربود از کینه گلچین غنچه ام را

گل نورسته ی دردانه من

از آن روزی که آوایش شنیدم

بود خونین دل دیوانه ی من

شبانه ماه را در خاک کردند

دگر خاموش گشته خانه ی من

خداوندا توئی آگه زحالم

که پرپر شد گل و گلخانه ی من

علی دیگر دل آرامی ندارد

زدستم رفت آن فرزانه ی من

سروده حبیب اله موحد

 

دارد زمان آمدنت دیر می شود

دارد جوان سینه زنت پیر می شود

وقتی به نامه عملم خیره می شوی

اشک از دو دیده ی تو سرازیر می شود

کی این دل رمیده ی من هم زُهیروار

در دام چشم های تو تسخیر می شود؟

این کشتی شکسته ی طوفان معصیت

با ذوق دست توست که تعمیر می شود

حس می کنم که پای دلم لحظه ی گناه

با حلقه های زلف تو درگیر می شود

در قطره های اشک قنوت شب شما

عکس ضریح گمشده تکثیر می شود

تقصیر گریه های غریبانه ی شماست

دنیا غروب جمعه چه دلگیر می شود

سروده وحید قاسمی

 

ای آخرین سلاله زهرا بیا بیا

چشم انتظار روی تو مانده دو چشم ما

در روزگار تلخ و پر از حس بی کسی

بعد از خدا امید دلم هست بر شما

من با خیال آنکه تو از راه می رسی

با تو روانه می شوم ان سوی ناکجا

یک عمر انتظار تو را صبر کرده ام

با سختی و خوشی  تمامی لحظه ها

فصل خزان و سردی غیبت کشنده است

فکری به حال این دل ما کن در این هوا

بی تو نگاه آینه ی دل کدر شده

بهتر همان که خرد شود زیر دست و پا

حالا به فرض اینکه نصیبم نمی شوی

سر می کنم به یاد تو بی چون و بی چرا

سروده ی محمد حسن بیات لو

 

 

رازها داری درون سینه پنهان ای بقیع

نیست چشمی که نباشد بر تو گریان ای بقیع

گر شود روزی سکوت خویشتن را بشکنی

هستی از غم می شود بی تاب و حیران ای بقیع

لاله و یاس و شقایق پرپر از باد خزان

خفته در آغوش تو از باغ جانان ای بقیع

مجتبی دلبند زهرا با دل صد چاک او

گشته از زهر جفا نزد تو مهمان ای بقیع

باقرالعلم النبی و صادق و سجاد را

همچو جان بنموده ای در خویش پنهان ای بقیع

خلق می گویند زهرا خفته در آغوش تو

ریخته بر روی تو اشک فراوان ای بقیع

ای زمین مهمان نوازی کن شکسته پهلویش

پشت درب خانه از بیداد عدوان ای بقیع

بازوی او زخمی و رخساره اش باشد کبود

رحم کن قلب پیمبر را مسوزان ای بقیع

حضرت پیغمبر از نزدیک باشد ناظرت

بیش از این هرگز مکن او را پریشان ای بقیع

روزگاری گنبد و گلدسته هایی داشتی

آب بستند و تو را کردند ویران ای  بقیع

درب های تو برروی زائرانت بسته است

نیست راحت بهر دیدار تو مهمان ای بقیع

کاش می شد مهدی زهرا زغیبت می رسید

تا که می شد جلوه گر آن قبر پنهان ای بقیع

عالم امکان رها می شد زجور ناکسان

خاک کویت می شد از نو چون گلستان ای بقیع

گرچه داری قلبی از آتش فروزانتر ولی

می شود هر قلب سوزان در تو درمان ای بقیع

ای نگین حلقه ی عالم زغربت غم مخور

عاقبت روزی شود رنج تو پایان ای بقیع

سروده حبیب اله موحد

 

شب تاریک کنار تو به سر می آید

نام زهرا به تو بانو چقدر می آید

آبرو یافته هر کس به تو نزدیک شده ست

خار هم پیش شما گل به نظر می آید

ونبوت به دوتا معجزه آوردن نیست

از کنیزان تو هم معجزه بر می آید

به کسی دم نزد اما پدرت می دانست

وحی از گوشه ی چشمان تو در می آید

پای یک  خط تعالیم تو بانو!  ولله

عمر صد مرجع تقلید به سر می آید

مانده ام تو اگر از عرش بیایی پایین

چه بلایی به سر اهل هنر می آید

مانده ام لحظه ی پیچیدن عطر تو به شهر

ملک الموت پی چند نفر می آید؟!

سروده کاظم بهمنی

 

خدایا آن همه تجلیل پس کو

تبسم های میکائیل پس کو

ذوالقربای پیغمبر غریبند

خدایا حرمت فامیل پس کو

امید من به این عجل وفاتی است

رسیده وقتش عزرائیل پس کو

سراپای خلیل آتش گرفته

گلستان تو جبرائیل پس کو

و موسی غرق شد فرعون زنده است

واعجاز خدای نیل پس کو

میان کوچه ها محشر به پا شد

صدای صوراسرافیل پس کو

دریغ از یک سلام خشک و خالی

خدایا آن همه تجلیل پس کو

سروده مهدی پور پاک

 

تا دست را به قبضه ی شمشیر می برم

عالم گواه می شود این را که حیدرم

فرمان حق رسیده علی جان! صبور باش

بانو!نمی شود که از این امر بگذرم

اینها که با طناب به دنبالم آمدند

از یاد برده اند که من مرد خیبرم

امرم به صبر کرده خدا، ورنه هیچکس

قادر نبود تا که بیاید برابرم

دست خدا اگر که به روی دلم نبود

هرگز طناب خیره نمی شد به پیکرم

بانو! بمان  تو را بخدا پشت در نرو

هی آیه آیه زرد نشو فصل کوثرم

اصلا مهم که نیست برایم تمام شهر

دشمن شوند، تا که تویی یار و یاورم

سروده علی اصغر ذاکری

 

خاری به چشمهای من انگار می کشی

وقتی که آه از دل خونبار می کشی

با خرمنی سپید زگیسوی خود مرا

روزی هزار بار تو بر دار می کشی

بر زانوان بی رقمت راه می روی

بر شانه غصه ی بسیار می کشی

انگار سوی چشم تو از بین رفته است

اینگونه هی تو دست به دیوار می کشی

شانه به موی دختر دردانه می زنی

دستی بر ان نگاه گهربار می کشی

جاروی خانه... پخت غذا... روز آخری

داری چقدر از این بدنت کار می کشی

این رو گرفتن تو مرا کشت ... از چه رو

چادر به روی دیده و رخسار می کشی

ازاین نفس نفس زدنت خوب واضح است

دردی که از جراحت مسمار می کشی

ای قبله ی کبود که با هر نگاه خود

طرحی ز آتش در و دیوار می کشی

خود را درست لحظه ی پرواز از قفس

من را شبیه مرغ گرفتار می کشی

خانه خراب گشتم و با رفتنت مرا

داری به زیر این همه آورا می کشی

دیگر به غیر مرگ دعایی نمی کنی

حالا که آه از آن دل خونبار می کشی

سروده هادی ملک پور

 

پوشیده است روت چرا پیش همسرت

شاید کبودتر شده روی منورت

دارم فدای شرم و حیای تو می شوم

دیگر شکسته هیبت مرد تناورت

هی آه می کشی نکند درد می کشی

این دستمال چیست چرا بسته ای سرت

فکر دلم نباش کمی درد و دل بکن

این نیمه ی تو است نشسته برابرت

انگار زخم ها دهن بازکرده اند

چون سرخ تر شدند دو سه جای پیکرت

غمخانه کرده اند پسرهات خانه را

اما نپرس از دل و از حال دخترت

دستان او به دسته ی دستاس کوچک است

رحمی بکن به کوچکی اش جان مادرت

حالا برات هرچه توان مانده جمع کن

یکدفعه پاشو، پر بکش از کنج بسترت

بگذار عطر و بوت بپیچد به خانه مان

نگذار چاه باشد و نجوای حیدرت

سروده علی اصغر ذاکری

 

گیرم که خانه هم نه، فقط آشیانه بود

آتش زدن به آن به کدامین بهانه بود

با زور ریختند گروهی به خانه مان

جایی که رفت و آمد آن محرمانه بود

چشمان میخ در آن دود کور شد

گم کرده راه رو به وجودم روانه بود

بعد از عذاب آتش و دیوار میخ در

وقت قلاف و مرحله ی تازیانه بود

گفتم خدا کند که نبیند چه می کشم

افسوس دید، دخترم آنروز خانه بود

...

زینب ببخش طاقت بازوم کم شده

از دستم این وسیله که افتاد شانه بود

مهر میان مادر و دختر به جای خود

این چند سال رابطه مان عاشقانه بود

امروز هم گذشت ولیکن برای تو

پایان لحظه های خوش کودکانه بود

سروده ی علی اصغر ذاکری

 

من رفتنی هستم دگر یاور نداری

مظلوم! با مظلومه ات کاری نداری

تا رفع زحمت کردنم چیزی نمانده

فردا در این بستر تو بیماری نداری

مثل جنین زانو بغل کردن ندارد

خانه نشین! گیرم طرفداری نداری

با چه دردت را بگو عیبی ندارد

وقتی که غم داری و غمخواری نداری

وقتی که دفنم می کنی آقا بمیرم

تاریک تر از آن شب تاری نداری

مردم اگر از تو سراغم را گرفتند

از قبر من مولا خبرداری نداری

دیگر خداحافظ، حلالم کن علی جان

جان تو جان بچه ها کاری نداری

سروده حامد خاکی

 

دیگر کنار بستر من دیده تر مکن

درد دل غریب مرا بیشتر نکن

وقتی که من به روی تو در باز می کنم

این قدر بر زمین زخجالت نظر مکن

هنگام غسل دادن و دفنم فقط علی

یک تن زدشمنان خودت را خبر مکن

اصلا چرا تو این همه غمگین نشسته ای

زانو بغل مگیر مرا خون جگر مکن

با زینبم وصیت من شد که بعد از این

از کوچه های تنگ مدینه گذر مکن

بانوی خانه ی توام و کار می کنم

پرسش از این خمیدگی و این کمر مکن

در کوچه هم مغیره به تو  خنده می کند

از کوچه ای که می گذرد او گذر مکن

راحت برو به بستر خود خواب ناز کن

شبها کنار بستر من دیده تر مکن

سروده حسن بیات لو

 

وقتی گدای فاطمه بودن برای ماست

وقتی گدای فاطمه بودن برای ماست

احساس میکنیم که دو عالم گدای ماست

با گریه بهر فاطمه آدم عزیز است

این گریه خانه نیست که دولت سرای ماست

اینجا به ما حسین حسین وحی میشود

پیغمبریم و مجلس زهرا حرای ماست

سلمان شدن نتیجه همسایگی اوست

زهرا برای سیر کمال ولای ماست

تنها وسیله ای که نخش هم شفاعت است

چادر نماز مادر ارباب های ماست

باران به خاطر نوه ی فضه میرسد

ما خادمیم و ابر کرم در دعای ماست

فرموده اند داخل آتش نمیشویم

فردا اگر شفاعت زهرا برای ماست

**علی اکبر لطیفیان**

 

چند روزي است سرم روي تنم مي افتد

دست من نيست كه گاهي بدنم مي افتد

گاهي اوقات كه راه نفسم مي گيرد

چند تا لكه روي پيرهنم مي افتد

بايد اين دست مرا خادمه بالا ببرد

من كه بالا ببرم مطمئنم مي افتد

دست من سر زده كافيست تكانش بدهم

مثل يك شاخه كنار بدنم مي افتد

دست من نيست اگر دست به ديوار شدم

من اگر تكيه به زينب بزنم مي افتد

سر اين سفره محال است خجالت نكشم

تا كه چشمم به دو چشم حسنم مي افتد

هر كه امروز ببيند گره مويم را

يا ديروز من و سوختنم مي افتد

روز آخر شده و در دل خود غم دارم

دو پسر دارم و اما كفني كم دارم

 علي اكبر لطيفيان

 

 

چشم خشک از چشم های تر خجالت می کشد

چشمه وقتی خشک شد، دیگر خجالت می کشد

سوختن در شعلۀ دل، کمتر از پرواز نیست

هر که اینجا نیست خاکستر، خجالت می کشد

بستن در بهر شرمنده شدن بی فایده ست

این گدا وقت کرم بهتر خجالت می کشد

لطف این خانه زیاد و خواهش ما نیز کم

دست های سائل از این در خجالت می کشد

طفل بازی گوش را شرمی نباشد از کسی

بیشتر با دیدن مادر خجالت می کشد

تا عروج فاطمه جبریل را هم راه نیست

در مسیر عرش، بال و پر، خجالت می کشد

حتم دارم که قیامت هم از او شرمنده است

با ورود فاطمه، محشرخجالت می کشد

نامۀ اعمال نوکرها بدست فاطمه ست

آنقدر می بخشد و.... نوکر خجالت می کشد

آن چه مادر می کشد، دردش به دختر می رسد

گر بیفتد مادری، دختر خجالت می کشد

دست این از دست آن و...دست آن از دست این...

آه....دارد همسر از همسر خجالت می کشد

هر کجا حرف "در" و "دیوار" و...از این چیزهاست

چشم خشک از چشم های تر

لطیفیان

 

 

رنگِ پاییز به دیوارِ بهاری افتاد

بر درِ خانه ی خورشید شراری افتاد

فاطمه ظرفیت کل ولایت را داشت

وقت افتادن او  ايل و تباري افتاد

آنقدر ضربه ي پا خورد به در تا كه شكست

آنقدر شاخه تكان خورد كه باري افتاد

تکیه بر در زدنش درد سرش شد به خدا

او کنارِ در و در نیز کناری افتاد

بعدِ یک عمر مراعاتِ کنیزانِ حرم

فضه ی خادمه آخر به چه کاری افتاد

خواست تا زود خودش را برساند به علی

سرِ این خواستنِ خود دو سه باری افتاد

ناله ای زد که ستون های حرم لرزیدند

به روی مسجدیان گرد و غباری افتاد

غیرتِ معجرِ او دستِ علی را وا کرد

همه دیدند سقیفه به چه خاری افتاد

وقت برگشت به خانه همه جا خونی بود

چشمِ یاری به قد و قامتِ یاری افتاد

آنقدَر فاطمه از دست علی بوسه گرفت

بعد ازان روز دگر رفت و کناری افتاد

علي اكبر لطيفيان

 

 

برگرد دردهاي دلم را دوا كني

حاجت به حاجت جگرم را روا كني

برگرد تا  كه با همه ي مادري خويش

گندم براي سفره ي ما آسيا كني

با يد تورا  دوباره ببينم .....صدا كنم

بايد مرا دوباره ببيني ......صدا كني

خيلي دلم گرفته سر چاه ميروم

برگرد خانه تا كه مرا رو برا كني

برگرد تا كه طبق روال هميشه ات

قبل از خودت سفارش همسايه را كني

اين بچه ها بدون تو چيزي نمي خورند

برگرد تا دوباره خودت سفره وا كني

از من مراقبند تو ناراحتم مباش

بايد كه افتخار به اين بچه ها كني

من هستم و به نيت نبش مزار تو...

اصلا نياز نيست كمي اعتنا كني

با ذالفقار بر سر خاكت نشسته ام

وقتش شده دوباره برايم دعا كني

توليت حريم بلندت با من است

با  شرط اينكه تو نجفم را بنا كني

 علي اكبر لطيفيان

 

شان تو والاست ، نه والاتر از اين حرفهاست

چشم تو درياست، نه دريا تر از اين حرفهاست

ابتدايت انتها و انتهايت ابتداست

آن سر پيدات ، ناپيداتر از اين حرفهاست

بهر تو انسيه الحورا مثالي بيش نيست

خلقت انساني ات ، حورا تر از اين حرفهاست

جلوه ات را مصطفي و مرتضي ديدند و بس

چشم هاي خلق نابيناتر از اين حرفهاست

با همين سن كمت هم نوح هجده ساله اي

عمر كوتاه تو با معناتر از اين حرفهاست

تو سه شب كه هيچ هر شب شهر را نان ميدهي

سفره ي افطاري ات ، آقا تر ازاين حرفهاست

جايگاه فاطميه در سه شب محدود نيست

ليلة القدر علي يلداتر از اين حرفهاست

سايه ها كوچكتر از آنند تاريكت كنند

فاطمه جان روي تو زهرا تر از اين حرفهاست

................

دست بردار اي حبيبه ، دست بر معجر مبر

ارزش نفرين تو بالاتر از حرفهاست

علي اكبر لطيفيان

 

 

حقا که حقی و به نظرها نیاز نیست

حق را به شاید و به اگرها نیاز نیست

تو کعبه ای ، طواف تو پس گردن من است

پروانه را به گرد حجرها نیاز نیست

بی بال هم اگر بشوم باز می پرم

جبریل را به همت پرها نیاز نیست

حرف و حدیث پشت سرت را محل نده

توحید زاده را به خبرها نیاز نیست

گیرم کسی به یاری ات امروز پا نشد

تا هست فاطمه به دگرها نیاز نیست

من باشم و نباشم، فرقی نمی کند

تا آفتاب هست، قمرها نیاز نیست

یا اینکه من فدای تو یا اینکه هیچکس

وقتی سرم که هست به سرها نیاز نیست

حرف سپر فروختنت را وسط مکش

دستم که هست حرف سپرها نیاز نیست

محسن که جای خود حسنینم فدای تو

وقتی تو بی کسی به پسرها نیاز نیست

طاقت بیار ، دست تو را باز می کنم

گیسو که هست آه جگرها نیاز نیست

دیوار هم برای اذیت شدن بس است

دیگر فشار دادن درها نیاز نیست

علي اكبر لطيفيان

وبلاگ روضه

 

زهرا اگر نبود خدا مظهری نداشت

توحید انعکاس نمایانتری نداشت

جز در مقام عالی زهرا فنا شدن

ملک وجود فلسفه دیگری نداشت

زهار اگر در اول خلقت ظهور داشت

دیگر خدا نیاز به پیغمبری نداشت

فرموده اند در برکات وجود او

زهار اگر نبود علی همسری نداشت

محشر بدون مهریه همسر علی

سوگند می خوریم شفاعتگری نداشت

حتی بهشت با همه نهر های خود

چنگی به دل نمیزد اگر کوثری نداشت

دیروز اگر به فاطمه سیلی نمی زدند

دنیا ادامه داشت دگر محشری نداشت

علی اکبر لطیفیان

 

در می زنند فکر کنم مادرآمده

 از کوچه ها بنفشه ترین مادر آمده

او رفته بود حق خودش را بیاورد

دیگر زمان خونجگری ها سر آمده

وقتی رسید اول مسجد صدا زدند

بیرون روید دختر پیغمبر آمده

سوگند بر بلاغت پیغمبرانه اش

با خطبه هاش از پس آنها بر آمده

سوگند بر دلایل پشت دلایلش

در پیش او مدینه به زانو در آمده

مردم حریف تیغ کلامش نمی شوند

انگار حیدر است که در خیبر آمده

***

وقتی که رفت از قدمش یاس می چکید

یعنی چه دیده است که نیلوفر آمده ؟

گنجینه های عرش الهی برای اوست

هرچند گوشواره اش از جا در آمده

در کنج خانه بستری آماده می کنم

در می زنند فکر کنم مادر آمده

علی اکبر لطیفیان

.............................................................................................

آهسته  می شوید یگانه همسرش را

با آب زمزم آیه های کوثرش را

آهسته میشوید غریب شهر یثرب

پشت وپناه وتکیه گاه و یاورش را

تنها کنار نیمه های پیکر خود

می شوید امشب نیمه های دیگرش را

آهسته می شویدمبادا خون بیاید

آن یادگاریهای دیوار ودرش را

پی می برد آن دستهای مهربانش

بی گوشواره بودن نیلوفرش را

می گوید اما باز مخفی می نماید

 با آستینی بغضهای حنجرش را

در خانه‌ی اوپهلوی زهرا ورم کرد

حق دارد او بالا نمی گیرد سرش را

با گریه های دخترانه زینب آمد

بوسد کبودی های روی مادرش را

برشانه های آفتابی اش گرفته

مهتاب هجده ساله‌ی پیغمبرش را

دور از نگاه آسمانها دفن میکرد

در سرزمینهای سؤالی همسرش را

سروده علی اکبر لطیفیان 

 

 

وقتش شده نگاه به دور و برت کنی

فکری برای این همه خاکسترت کنی

عذر مرا ببخش، دوایی نداشتم

تا مرهم کبودی چشم ترت کنی

امشب خودم برای تو نان می پزم ولی

با شرط اینکه نذر تب پیکرت کنی

مجبور نیستی، که برای دل علی

یک گوشه ای بنشینی و چادر سرت کنی

من قبله و تو در شرف روبه قبله ای

پس واجب است روی به این همسرت کنی

زحمت مکش خودم به حسین آب می دهم

تو بهتر است، فکری برای پرت کنی

ای کاش از بقیه ی پیراهن حسین

معجر ببافی و کفن دخترت کنی

من، زینب، حسن، همه ناراحت توایم

وقتش شده نگاه به دورو برت کنی

سروده علی اکبر لطیفیان

 

 

اي آفتاب روشنم اي همسرم مرو

اينگونه از مقابل چشم ترم مرو

با تو تمام زندگيم بوي سيب داشت

اي ميوه بهشتي پيغمبرم مرو

جان مرا بگير خدا حافظي مكن

از روبروي ديده ي نا با ورم مرو

تا قول ماندن از تو نگيرم نمي روم

اي سايه بلند سرم. از سرم مرو

لطف شب عروسي دختر به مادر است

پس لااقل به خاطر اين دخترم مرو

سروده علي اكبر لطيفيان

 

 

با سينه ي شكسته علي را صدا مكن

اينگونه پيش من كفنت را سوا مكن

هفتاد وپنج روز زمن رو گرفته اي

امروز را بيا و از اين كارها مكن

من روزدم تو خنده به تابوت مي كني!!

اينگونه با دلي شكسته است تا مكن

پيراهن اضافي نداري عوض كني

پس بر لباس خوني خود اعتنا مكن

از اين طرف به آن طرف خانه پيش من

پيراهن حسين مرا جابه جا مكن

من بيشتر به فكر توام درد مي كشي

پس زودتر برو، برو فكر مرا مكن

هر قدر هم كه باز بگويم نرو بمان

بي فايده است پس برو و پا به پا مكن

اصلا بيا بدون خداحافظي برو

حتي براي ماندن من هم دعا كن

علي اكبر لطيفيان

 

 

زهرا ! چه کند می گذرد شستشوی تو

نیمه شب است و تازه رسیدم به موی تو

این گیسوی سپید به سنّت نمی خورد

هجده بهاره ای و سپید است موی تو

در من هزار بار تو تکثیر می شوی

آیینه ام شکسته شدم روبروی تو

ساقی کوثری من اصلا برای توست

اما چگونه اب بریزم به روی تو

گلبرگ های خشک تو را آب می زنم

تا در مدینه پخش شود عطر و بوی تو

ای در تمام مرحله ها پا به پای تو

با خود مرا ببر که شوم کو به کوی تو

 سروده علی اکبر لطیفیان

 

 

زهرا همان کسی است که بیت محقرش

طعنه زده به عرش و تمامی گوهرش

او را خدا برای خودش آفریده است

تا اینکه هر سحر بنشیند برابرش

شرط پیمبری به پسر داشتن که نیست

مردی پیمبر است که زهراست دخترش

مانند احترام خداوند واجب است

حفظ مقام فاطمه حتی به مادرش

یک نیمه اش نبوت و نیمش ولایت است

حالا علی صداش کنم یا پیمبرش

دست توسل همه انبیاء بود

بر رشته های چادری فردای محشرش

ما بچه های فاطمه ممنون فضه ایم

از اینکه وا نشد، پس در پای دخترش

مسمار در اگر چه برایش مزاحم است

اما مجال نیست که بیرون بیاورش

لطیفیان

 

 

وقتی خدا بهشت معطر درست کرد

از برگ گل برای تو پیکر درست کرد

آب و گلت که نور و دو صد شیشه عطر سیب

آخر تورا به شیوه دیگر درست کرد

از تو تمام آمدنی ها شروع شد

یعنی تو را میان آن همه   سر درست کرد

امد تمام هست تو را بی نظیر ساخت

از آِه های ناب تو کوثر درست کرد

با نام تو دریچه ای از آسمکان گشود

بر بالهای مرده من پر درست کرد

اصلاً برای درد کبودی که می کشی

روز ازل دو چشم مرا تر درست کرد

دست کریه یک نفر از عمر بودنت

یک شاخه زخم یک گل پرپر درست کرد

بانو مزار گم شده ات تا دم ظهور

ازمن دلی شبیه کبوتر درست کرد

علیرضا لک

 

بانو شما بهانه خلقت که می شود

بانو شما بهانه خلقت که می شود

آغاز هر چه هسا به آغاز نابتان

بوی بهشت می وزد اطراف خانه ات

از عطر آسمانی سیب گلابتان

آیا نمی شود که نصیب دلم شود

سلمان ترین کرامت یک انتخابتان

یعنی کمی زلطف شما شاملم شود

یعنی بیاید این دل من در حجابتان

هجده بهار ماندی حالا نشسته ایم

زانو بغل گرفته به زخم شتابتان

هرگز تب مزار تو پایین نیامده

تا صبحگاه سرزدن آفتابتان

علیرضا لک

 

مادر!نمی شود که برایم دعا کنی

درد مرا به دست طبیبت دوا کنی

یا اینکه یک سحر به قنوت نماز وتر

یادی از این اسیر قدیم شما کنی

این دستهای خسته و خالی دخیل توست

یعنی نمی شود که به من هم عطا کنی؟

روزی به جای دانه گندم دل مرا

در سنگ آسیای غمت جابجا کنی

عمری اسیر کوچه تنگی شدیم تا

ما را به روی چادر خاکیت جا کنی

 علیر ضا لک

 

ای روشنایی سحر فاطمیه ام

ای روشنایی سحر فاطمیه ام

صاحب عزای خونجگر فاطمیه ام

ایام میروند به امید دیدنت

یك بار رد شو از گذر فاطمیه ام

دست مرا بگیر و به دنبال خود ببر

تا با تو طی شود سفر فاطمیه ام

آقا گناه روزی چشم مرا گرفت

رزقی بده به چشم تر فاطمیه ام

با خود همیشه گفته م آیا نمی شود

دیدار روی تو ثمر فاطمیه ام

وقتی شنیده ام كه میایی به روضه ها

هرشب اسیر و در به در فاطمیه ام

پایان راه سینه زنیها شهادت است

ای كاش گل كند هنر فاطمیه ام

در میزنم كه اذن عیادت دهی به من

با این امید پشت در فاطمیه ام

 

*****************

 

دلم گرفته از این جمعه های تكراری

دلم گرفته از این انتظار اجباری

چه قدر ندبه بخوانم! چرا نمی آیی؟

چه دیده ایی كه از این دل شكسته بیزاری!؟

نیا! به درد خودم گریه می كنم، باشد

شما كه از بدی حال من خبر داری

«صلاح مملكت خویش خسروان دانند»

ازاین به بعد غزل، من ندارم اصراری

نیا! كه وُسع خرید كلافِ نخ هم نیست

شما كه با خبر از نرخ هایِ  بازاری

امان نمی دهدم گریه، درد و دل دارم

به سینه مانده چه ناگفته هایِ  بسیاری

به جان مادرت آقا به كار می آیم

مرا اگر تو در این روضه ها  نگه داری

به درد می خورم آقا، مرا تحمل كن

به جای «شیعه» بخوانم «غلام درباری»

تو شاهدی! جگرم خرجِ روضه هاتان شد

گمان كنم كه به من اندكی بدهكاری

ببخش، حرف زیادی زدم، غلط كردم

شما امامی و من هم غلام، مختاری

مرا فراق و غمت می كشد، تو خواهی دید

كه خورده برگۀ ترحیم من به دیواری

وحیدقاسمی

**********************

هیچ كس نیست كه دستی به دعا بردارد

یا كه باری ز سر شانۀ ما بردارد

هركه زخمی به تن از خیبر و خندق دارد

آمده تا كه از این خانه دوا بردارد

حُرمت خانۀ ما حُرمت بیت‌الله است

فاطمه با پدرش شأن برابر دارد

آنقدر زود درِ خانه پر از آتش شد

كه نشد صاحب این خانه عبا بردارد

پسری شد سپر و مادری از پا افتاد

فضه آمد كه مگر فاطمه را بردارد

سورۀ كوثر حیدر سر راه افتاده

كاش پا از سرِ قرآنِ خدا بردارد

با پرِ زخمیِ خود راهِ سپاهی را بست

كه علی را ببرد خانه و یا ... بردارد

 

حضرت زهرا(سلام علیها)-

 

لاله وار از محنت داغ جگر فهمیدم
تازه در معرکه معنای سپر فهمیدم
خبر سوختن عود تماشایی نیست
قبل از آنی که بیایم دم در فهمیدم
علت خم شدنت کوتهی جارو نیست
تا که یک دست گرفتی به کمر فهمیدم
وقت برداشتن شانه کمی شک کردم
ولی آن لحظه که افتاد دگر فهمیدم...
زحمت اینقدر مکش تا که بگویی چه شده است
از همان «فضه بیا» داغ پسر فهمیدم
با صدایی که در این خانه رسید از کوچه
قبل از آنی که بیایم دم در فهمیدم

حسین رستمی

 *************

وای از این بازی که تو با صبر «حیدر می‌کنی
چشم بر هم می‌نهد، چادر که بر سر می‌کنی
آه ای «اَمّن یُجیبِ» دختران بی پناه
«زینب»ت را پس چرا اینگونه «مضطر» می‌کنی
با توام در! با تو تا دیوارها هم بشنوند
عشقِ «یاسین» است این یاسی که پرپر می‌کنی
قصه‌ی پهلوی تو بغض خدا را هم شکست
اشک او را شبنم آیات کوثر می‌کنی
بازوانی را که این شلاق‌ها بوسیده‌اند
جای لب‌های «محمد»(ص) بود، باور می‌کنی؟
با عبورت آخرین بار است از بوی بهشت
کوچه‌های شهر غمگین را معطر می‌کنی
بی حرم می‌مانی و از حسرت گلدسته‌هات
در مدینه خون به قلب هر کبوتر می‌کنی
نیمه‌شب مثل نسیم از کوچه‌ها رد می‌شوی
شاعران مست را بی‌تابِ مادر می‌کنی
مثل آنروزی که پیشاپیش مردم می‌رسی
با نگاهی این غزل را هم تو محشر می‌کنی
قاسم صرافان

*******************

گویا دعای نیمه شبم بی اثر شده

یعنی که خون پهلوی تو بیشتر شده

دیگر نماز مادر من بی قنوت شد

دیگر شب بلند علی بی سحر شده

از صبح، زخم سینه امانت بریده بود

حالا بلای جان تو درد کمر شده

از زخم های سوخته رنگی که دیده ام

فهمیده ام چه با بدنت پشت در شده

این بار هم که پا شدی از روی بسترت

خوردی زمین و پیرهنت سرخ تر شده

وقت نفس زدن چقدر زجر می کشی

این دنده ی شکسته عجب دردسر شده

حسن لطفی

  

ز بی محلی همسایه های این کوچه

دلم گرفته شبیه هوای این کوچه

حسن بگو پسرم جای امن می بینی؟

کجا پناه بگیرم کجای این کوچه؟

بیا عزیز دلم تا به خانه راهی نیست

خدا کند برسیم انتهای این کوچه

از این مکان و از آن دست می شود فهمید

کبود می شوم از تنگنای این کوچه

رسید ، چشم خودت را ببند دلبندم

که پیر می شوی از ماجرای این کوچه

فباله ی فدکم را بده به من نامرد

نزن ، بترس کمی از خدای این کوچه

خدا کند که علی نشنود چه می گوئی

که آب می شود از ناسزای این کوچه

حسن لطفی

 

 

یه روز و یه روزگاری، مادرم خیلی جوون بود

مایه فخر ملائک ، تو زمین و آسمون بود

آسمونی ها همیشه، مادرو نشون می دادن

که درخشش نمازش، تا شعاع کهکشون بود

نیمه شبها تو نمازش، دستشو بالا می آورد

تک تک همسایه هارو، یاد می کرد و یادشون بود

همه منت گدایی، درخونمونو داشتن

خاطر اونو می خواستن، بسکه خوب و مهربون بود

افتخار مادر ما ،تو بهار زندگانیش

پاکی و صفا به پیش، دشمنان بد زبون بود

تا یه روز یه عده نامرد آتیش و هیزم آوردن

خونشو آتیش کشیدن، تا دیدن تو آشیون بود

یه طرف صدای ناله، یه طرف صدای ضجه

خودمونو تا رسوندیم، مادرم غرقه ی خون بود

با تن مجروح و خونی، خودشو سپر قرار داد

تا که دید امام عصرش، با طناب و ریسمون بود

دشمنا امون ندادن، راهشو یک باره بستن

شلاق مغیره ای وای، سد راه تو اون میون بود

اشکای چشمای بابا، گریه هامو در میاره

آخه چشمای پر آبش ،نشون مظلومی مون بود

گلای باغ نبوت ، با دو چشمای پر از اشک

نگاشون تو این میونه، به نگاه باغبون بود

مومنی

 

كاش ديگه حرف وصيت نزني

نگي از روضه هاي بي كفني

هم مي گي داغ بابا رو مي بينم

مي گي از اون روزاي بي حسني

غصه ي در و ديوار برام كمه!

چرا داري مي گي از بي وطني

داري مي گي كه حسين و مي كشن

نمي مونه به تنش پيروهني

اين چه روزيه كه قلب و مي شكنه

كه مي گي به جام يه بوسه بزني

كوفه و شام بلا بگو كجان

كه من اونجا ندارم هم سخني

واي من به مجلس حراميان

كه باشه ميونشون همچو مني

مادرم تو رو خدا روضه بسه

كه داري قلبم و از جا مي كني

سروده كمال مومني

 

خونمون ابری شده چشماتو واکن دخترم

وقت بی صبری شده منو نیگا کن دخترم

نکنه غمگین باشی وقتی بابات میاد خونه

گره نازک ابروهاتو و اکن دخترم

 وقتی من رفتم بیا بعضی شبا به یاد من

جا نمازو واکن ومنو دعا کن دخترم

براشون دعابکن اگر چه بی خیالتن

باهمه همسایه ها اینجوری تا کن دخترم

تا زمین خوردی پاشو اگر چه خاک آلود باشی

یاعلی بگو وبابا رو صداکن دخترم

اگر احساس خطر کردی برا جون بابات

دلتو بسوزونو آتیش به پا کن دخترم

سروده شیخ رضا جعفری

 

منكه از عشق علي چون شمع شيدا سوختم

صاحب جنت منم، اما در اينجا سوختم

سوختم تا يك سر مويي نسوزد از علي

تا بماند رهبرم من بي مهابا سوختم

بي گنه بودم ولي در آتشم انداختند

محسنم شد كشته، ناليدم كه بابا سوختم

زينبم مي ديد آتش زائر رويم شده

از پريشاني او در بين اعدا سوختم

صورت آتش گرفته تا زسيلي شد كبود

شكر كردم، بهر حفظ جان مولاسوختم

مثل چشم مجتبي مسمار يارب سرخ بود

من نمي گويم چه شد تنهاي تنها سوختم

هركه نان از سفره ي ما برده بود استاده بود

بسكه نامردي بود در اين تماشا سوختم

سوختم تا شعله ي عشقت بماند جاودان

پاي تا سر يا علي با اين تمنا سوختم

(برگرفته از كتاب بهار سوخته جلد2)

 

خونمون ابری شده چشماتو واکن دخترم

وقت بی صبری شده منو نیگا کن دخترم

نکنه غمگین باشی وقتی بابات میاد خونه

گره نازک ابروهاتو و اکن دخترم

وقتی من رفتم بیا بعضی شبا به یاد من

جا نمازو واکن ومنو دعا کن دخترم

براشون دعابکن اگر چه بی خیالتن

باهمه همسایه ها اینجوری تا کن دخترم

تا زمین خوردی پاشو اگر چه خاک آلود باشی

یاعلی بگو وبابا رو صداکن دخترم

اگر احساس خطر کردی برا جون بابات

دلتو بسوزونو آتیش به پا کن دخترم

سروده شیخ رضا جعفری

 

دیدی زده بالای دری پرچم زهرا

بی اذن مشو وارد بزم غم زهرا

ایام، تعلق به گل یاس گرفته

افراشته بنگر همه جا پرچم زهرا

بر سینه ی زخمی و شکسته پی تسکین

جز اشک محبان نبود مرهم زهرا

پیدا نکند لولو و مرجان بهشتی

هرکس نشود غرق مگر در یم زهرا

خواهی عرق شرم نریزی به قیامت

درنوکری اینجا مگذاری کم زهرا

کافی است به سنی و مسیحی چو یهودی

از چادر خاکی بخورد یک دم زهرا

ای رشته ای از چادر بی بی مددی کن

گردیم چو سلمان شما محرم زهرا

بردار زبانم ببرید و بنویسید

تو میثم تماری و من میثم زهرا

 محسن افشار

 

 

حیدر که هست پس تو چرا کار می کنی

جارو مکش که سرفه امانت نمی دهد

نانی بخور، عزیز دلم آب رفته ای

این کاسه های آب، توانت نمی دهد

دنبال رنگ چهره در آیینه ات مباش

آیینه شرم کرده نشانت نمی دهد

تابوت قوس دار و عجیبی که ساختم

شرحی زحجم جسم کمانت نمی دهد

دستاس!دست فاطمه ام پینه بسته است

از خواهش من است تکانت نمی دهد

سروده وحید قاسمی

 

 ندارد ابر، چشمان گهرباری که من دارم

ندارد کوه بر دوش این چنین باری که من دارم

نمانده هیچ ماهی این چنین در هاله ی اندوه

ندارد آسمان اینک شب تاری که من دارم

غم مرگ پدر ، دیدار دشمن غربت مولا

کمی از آن همه اندوه بسیاری که من دارم

بهشت مصطفی بودم ندارم هیچ گل اینک

بدین سان آشیان در سایه ی خاری که من دارم

کنارم آمده قاتل، فزون تر کرده اند و هم

شگفتا وعده مرگ است دیداری که من دارم

مدینه در غروبی تلخ، خورشید که تو داری

کبود ابرهای کینه، رخساری که من دارم

مدینه بعد از این نقش حبیبت بی وفا شد

همه جویند از تو رسم بیزاری که من دارم

ربوده خواب از چشم تمام عافیت جویان

در این شب های غربت ،ناله ی زاری که من دارم

پس از این ای مدینه تا ابد آرام خواهی خفت

به خاموشی گراید چشم بیداری که من دارم

برایت می سرایم نیمه شب اندوه مولا را

تماشایی است شبها اشک سرشاری که من دارم

سروده سید مهدی حسینی

 

لفظ طیار تو معراج برد معنی را

اشک چشمان تو میخانه کند دنیا را

تکیه بر کعبه بزن سر بده آواز ظهور

چون که این کار تو خوشحال کند زهرا را

آن که در قدرت تو رفتن امروز نهاد

داد بر قبضه ی تو آمدن فردا را

کعبه را شوق طواف تو نگهداشته است

ورنه ریگ است و بگردد همه صحرا را

هرکه زنده است به خورشید سلامم ببرد

ما که مردیم و ندیدیم به خود گرما را

ای عطش تشنگی کوزه به دریا برسان

یک نفر یک خبر از ما بدهد دریا را

سروده شیخ رضا جعفری

 

 

 نرو ای همدم تنهایی بابا، مادر

می شود بعد تو بابا تک و تنها، مادر

وای اگر سایه تو از سرما کم بشود

چه مگر بر سر تو رفته در آن کوچه ی شوم

پس از آن حادثه افتاده ای از پا، مادر

آخرین بار که گیسوی مرا شانه زدی

لرزه دست تو لرزانده دلم را مادر

من و بی مادری ، ای وای، برایم زود است

کاش می شد که از اینجا بروم با مادر

سروده سید محمد جواد شرافت

ای روح آفتاب چرا پا نمی شوی

بانوی بو تراب چرا پا نمی شوی

پهلوی منهم از خبر رفتنت شکست

رکنم شده خراب چرا پا نمی شوی

با قطره قطره اشک سلامت نموده ام

زهرا بده جواب چرا پا نمی شوی

خورشید لطمه دیده حیدر بلند شو

بر جمع ما بتاب چرا پا نمی شوی

رفتی و روی صورت خود را کشیده ای

ای مادر حجاب چرا پا نمی شوی

بی تو تمام ثانیه ها دق نموده اند

رفته زمان بر آب چرا پا نمی شوی

روی کبود تو به نگاهم اشاره کرد

مردم از این خطاب چرا نمی شوی

می میرد از تنفس دلگیر کوچه ها

این غنچه های ناب چرا پا نمی شوی

 رحمان نوازنی

 

به دلم افتاده مادر دردتو دوا می گیره

خوب می شی مادر دوباره خونمون صفا می گیره

به دلم افتاده مادر دوری از اجل می گیری

زخم پهلوت می شه درمون باز منو بغل می گیری

باغبون رحمی به ما کن چشماتو دوباره وا کن

جون زینب تو برای خوب شدن فقط دعا کن

به دلم افتاده مادر ای که چشمات مهربونه

خوب می شه دست شکسته می زنی موهامو شونه

به دلم افتاده مادر بابای ما که امیره

از غریبی در میادو ذوالفقار به کف می گیره

به دلم افتاده مادر مثل دوره پیمبر

به زبونا باز می افته اسم باصفای حیدر

بعضی وقتا هم می ترسم سراغ از اجل بگیری

پیش چشمای تر ما تو نفس نفس بمیری

الهی زنده نباشم تا برات ماتم بگیرم

 یا می شد به جای محسن من به پای تو بمیرم

ای عزیز آسمونی تو بمون قد کمونی

بابامون علی جوونه خودتم هنوز جوونی

یه نگاهی به حسن کن مادرا رحمی به من کن

 لااقل برا حسینت ،مهربون فکر کفن کن

به دلم افتاده مادر می رسه جمعه موعود

پسرت مهدی می آد و می شه دشمن تو نابود

او میاد با تیغ حیدر روی لب می گه مکرر

مادرم که بی گناه بود چرا شد زکینه پرپر

سروده جواد حیدری

 

چه سبب گشته خدايا كه چنين

خانه وحي امين مي لرزد

گوئيا از غم فقدان نبي

همه اركان زمين مي لرزد

يا كه آتش بگرفته حرمش

كه چنين محور دين مي لرزد

از فشار لگد و ضربه ي در

قلب زهراي حزين مي لرزد

فاطمه دخت نبي ركن علي

دلش از سقط جنين مي لرزد

حنجر و سينه ناموس خدا

تا صف حشر، يقين مي لرزد

آه از آن صدمه سيلي عدو

پيكر و چشم و جبين مي لرزد

بهر مظلومي زهراي جوان

به خدا عرش برين مي لرزد

آري آرام دل از اين ماتم

بهر اسلام مبين مي لرزد

سروده مرحوم حاج احمد آروني(آرام دل)

 

گواهي اي خدا زهراي خود را

با اشك ديده ام مي شويم امشب

براي آخرين بار اي خدايا

گل خوشبوي خود مي بويم امشب

مصيبت هاي پي در پي الهي

هجوم آورده از هرسويم امشب

هر آنچه ديده ام امشب ززهرا

خدايا با تو من مي گويم امشب

نمودم در ميان خاك تيره

بدست خود نهان بانويم امشب

بياد سينه سوزان زهرا

بريزد ژاله ها بر رويم امشب

زجا خواهم اگر خيزم من زار

بيفتد لرزه بر زانويم امشب

عزاي فاطمه هرجا كه باشد

من اي آرام دل مي پويم امشب

سروده مرحوم حاج احمد آروني(آرام دل)

 

یه روز و یه روزگاری، مادرم خیلی جوون بود

مایه فخر ملائک ، تو زمین و آسمون بود

آسمونی ها همیشه، مادرو نشون می دادن

که درخشش نمازش، تا شعاع کهکشون بود

نیمه شبها تو نمازش، دستشو بالا می آورد

تک تک همسایه هارو، یاد می کرد و یادشون بود

همه منت گدایی، درخونمونو داشتن

خاطر اونو می خواستن، بسکه خوب و مهربون بود

افتخار مادر ما ،تو بهار زندگانیش

پاکی و صفا به پیش، دشمنان بد زبون بود

تا یه روز یه عده نامرد آتیش و هیزم آوردن

خونشو آتیش کشیدن، تا دیدن تو آشیون بود

یه طرف صدای ناله، یه طرف صدای ضجه

خودمونو تا رسوندیم، مادرم غرقه ی خون بود

با تن مجروح و خونی، خودشو سپر قرار داد

تا که دید امام عصرش، با طناب و ریسمون بود

دشمنا امون ندادن، راهشو یک باره بستن

شلاق مغیره ای وای، سد راه تو اون میون بود

اشکای چشمای بابا، گریه هامو در میاره

آخه چشمای پر آبش ،نشون مظلومی مون بود

گلای باغ نبوت ، با دو چشمای پر از اشک

نگاشون تو این میونه، به نگاه باغبون بود

سروده کمال مومنی

 

مادر یه روز مهدی می‌آد، برای یاری

میشه که روز فرجش، مارم بیاری

تکیه می ده به کعبه و ،با صوت اعلا

می گه انابن و حیدرو، انابن و زهرا

غصه نخور مهدی می‌آد، با شور و احساس

منتقمت با اون می‌شه، حضرت عباس

حسینی ها به عشق اون، می آن به یاری

دشمنای علی می شن، همه فراری

آخر یه روز گل می کنه، تو آسمونها

نغمه یا علی و با، ذکر یا زهرا

نشون می ده به شیعه ها، یه قبر خاکی

میگه که قبر مادره، اسوه پاکی

از توی قبر اون دوتا رو، بیرون میآره

توی آتیش هردوشونو، باهم می‌زاره

میگه چرا یه خونه رو شما سوزوندین

حرمت صاحب خونشو ، شما شکوندین

میگه گناه مادرم مگر چه بوده

که مزد یاری علی ، رخ کبوده

خدا می دونه مادرم ،خیلی جوون بود

چرا روزای آخرش، قدش کمون بود

سروده کمال مومنی

زهــــــرا اگــــر نبــود خــــدا مظهــری نداشــت

اگــــر نبــود

زهــــــرا اگــــر نبــود خــــدا مظهــری نداشــت

توحــید انعکــــاس نمایانــتری نداشــت

جــز در مقام عـــالی زهـــــرا فنــا شــدن

مـــلک وجـود فــــلســـفه دیگـــــری نداشت

زهـــــرا اگر در اول خلقــت ظهور داشت

دیگر خـــــدا نیاز به پیغمبری نداشت

فرموده اند در برکات وجود او

زهـــــرا اگر نبود علــــــی همســـــری نداشت

محـــــشر بدون مهـــریه ی همسر عــــــــلی

سوگند می خوریم شفاعتگری نداشت

حتی بهشت با همه نهرهای خود

چنگی به دل نمی زد اگر کوثـــری نداشت

دیروز اگر به فاطـــــمه سیـــــــلی نمی زدند

دنیا ادامه داشت، دگر محشری نداشت

سروده علی اکبر لطیفیان