شهدا و دفاع مقدس
شهدا و دفاع مقدس
»پس پدر کی ز جبهه می آید؟«
باز کودک ز مادرش پرسید
گفت مادر به کودکش که «بهار،
غنچه ها و شکوفه ها که رسید«
باز کودک ز مادرش پرسید:
»کی بهار و شکوفه می آیند؟«
گفت مادر که «هر زمان در باغ
غنچه ها لب به خنده بگشایند«
روز دیگر سراغ باغچه رفت
کودک ما به جست و جوی بهار
دید لب بسته است غنچه هنوز
بر لب غنچه نیست بوی بهار
گفت: «ای غنچه های خوب، چرا
لبتان را ز خنده می بندید؟
زودتر بشکفید و باز شوید
آی گل ها، چرا نمی خندید؟«
گاه با غنچه ها سخن می گفت
گاه خواهش ز غنچه ها می کرد
گاه گلبرگ غنچه ای را نرم
با سر انگشت خویش وا می کرد
&&&&&&&&&&&&&&
شهید گمنام
دوش یاران خبر سوختنش آوردند
صبح خاکستر خونین تنش آوردند
یا رب این کشته ی عریان کدامین عرصه است؟
که ز بازار تجرد کفنش آوردند
این گلی بود که از خلوت خوش بوی بهار
بهر پرپر شدن اندر چمنش آوردند
لحظه ی سرخ اجابت ز شفاخانه ی وصل
مرهم تازه ی داغ کهنش آوردند
آن که چون سرو سهی بدرقه شد با گل اشک
اینک از معرکه چون نسترنش آوردند
کلبه ی عاطفه سرشار شد از بوی عروج
وقتی از مصر بلا پیرهنش آوردند
به سراپرده ی نورانی قربش بردند
آن که چون شمع در این انجمنش آوردند
&&&&&&&&&&&&&&&&&&&
جانبازان دفاع مقدس
دور تا دور حوض خانه ما
پوکه های گلوله گل داده است
پوکه های گلوله را آری
پدر از آسمان فرستاده است
عید آن سال، حوض خانۀ ما
گل نداد و گلوله باران شد
پدرم رفت و بعد هشت بهار
پوکه های گلوله گلدان شد
پدرم تکه تکه هر چه که داشت
رفت همراه با عصاهایش
سال پنجاه و هفت چشمانش
سال هفتاد و پنج پاهایش
پدرم کنج جانماز خودش
بی نیاز از تمام خواهش ها
سندی بود و بایگانی شد
کنج بنیاد حفظ ارزش ها
روی این تخت رنگ و رو رفته
پدرم کوه بردباری بود
پدر مرد من به تنهایی
ادبیات پایداری بود
&&&&&&&&&&&
برای شهدای مفقود الاثر
گلی به دست تو دیدیم و کوله ای بر دوش
هنوز مانده سخن های آخرت در گوش
و کفش های تو را مادرت چه محکم بست
نیامدید چرا کفش های خاکی پوش؟
چه رودها که به پشت سرت گریسته شد
و خشک شد دلمان ای سوار ابر فروش!
و دفتر غزلم نذر غیرتت ای مرد!
که از هجوم کلاغان رسیده بود به جوش
در آن شبی که تو رفتی تمام شهر شنید
که خواند ساقی کوثر: بیا عزیز و بنوش!
ببین برای تو امشب کلاه می بافم
به یاد کودکی ام، مهربان بیا و بپوش
به خاک جبهه قسم خورده ام که می آیی
و عشق گفته بزرگ است این قسم! خاموش!
و از تمام تو ای بیکران، برایم ماند
کلاه پشمی بی سر... و کوله ای بی دوش
&&&&&&&&&&&&&&&&&