گر ببینی آن کسی کو تو بدانی عاشقت
نارو
گارگین فتائی
گر ببینی آن کسی کو تو بدانی عاشقت
عشق او از هر کسی افزون بدانی لایقت
روزها ، شبها بُوَد ذهن و دلت در پیش او
او بکرده رشتهء افکار تو بس زیر و رو
هر چه کردی عاجز از رستن ز فکر او شدی
عاشق پیشانی و وصف رخ و ابرو شدی
بهر او انگاشتی قافیه و بیت و غزل
در رَهِ عشقش بکردی با همه بحث و جدل
حال بینی او بداده دست بر دست دگر
غیر تو دلدادگیش کرده است زیر و زبر
او نباشد فرق بر حالش که تو رنجیده ای
فکر و ذهنت او شده ، در فکر او گندیده ای
آرزوی مهر او بهرت بُوَد یک آرمان
لیک بهرش غیر تو باشد کسی ورد زبان
با چنین وصفی نسوزد قلب تو دیوانه ای
چون که دور عشق او گشتی چنان پروانه ای
پس بدان از بهر عاشق چیست این حال و هوا
گو چگونه می تواند او کند زخمش دوا !
گارگین فتائی
گر ببینی آن کسی کو تو بدانی عاشقت
عشق او از هر کسی افزون بدانی لایقت
روزها ، شبها بُوَد ذهن و دلت در پیش او
او بکرده رشتهء افکار تو بس زیر و رو
هر چه کردی عاجز از رستن ز فکر او شدی
عاشق پیشانی و وصف رخ و ابرو شدی
بهر او انگاشتی قافیه و بیت و غزل
در رَهِ عشقش بکردی با همه بحث و جدل
حال بینی او بداده دست بر دست دگر
غیر تو دلدادگیش کرده است زیر و زبر
او نباشد فرق بر حالش که تو رنجیده ای
فکر و ذهنت او شده ، در فکر او گندیده ای
آرزوی مهر او بهرت بُوَد یک آرمان
لیک بهرش غیر تو باشد کسی ورد زبان
با چنین وصفی نسوزد قلب تو دیوانه ای
چون که دور عشق او گشتی چنان پروانه ای
پس بدان از بهر عاشق چیست این حال و هوا
گو چگونه می تواند او کند زخمش دوا !
+ نوشته شده در شنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۰ ساعت 21:38 توسط سید ماشاالله باختر شهرستان آران وبیدگل
|