جهان بدون وجودت خرابه عدم است

خرابه با گل رويت وجود دم به دم است



به چشم كودك عاقل مرا نگاه مكن

كسي كه عشق ندارد به عقل متهم است



هزار كعب ني و دشنه گر قلم گردند

براي گفتن يك ضرب تازيانه كم است



ميان خنده اين چشمهاي بي پروا

يتيم را به تماشا گذاشتن ستم است



بگو براي چه دشنام مي دهند مرا؟

رقيه ترجمه زخمهاي محترم است



3شعری از  رضا جعفری : بیقرار


قرار بود که یک ابر بیقرار شود

در آسمان بوزد مدتی بخار شود



سه سال بعد بیاید سه بار پی در پی

ببارد و برود ، کوه ، نو نوار شود



و زندگی بکند مثل این همه دختر

و عقد دائم یک مرد خواستگار شود



قرار بود همین دامنی که میبینید

بجای اینکه بسوزد و پر غبار شود



فقط برای لباس عروسی اش باشد

نه که کفن شود و زینت مزار شود



و در ادامه ی سیر تکاملی خودش

الهه ی حرم رب روزگار شود



قرار بود ، ولی نه بداء حاصل شد

که او عروسک زنجیر نابکار شود



خدا نخواست عروسی کند بزرگ شود

خدا نخواست که خانوم خانه دار شود