یا صاحب الزمان عج ادرکنی
یا صاحب الزمان عج ادرکنی
دردم مداوا مي کني مثل هميشه عقده ز دل وا مي کني مثل هميشه دروازه ي لطف و کرم را مي گشايي وقتي که لب وا مي کني مثل هميشه پرونده ي اعمال ما گرچه سياه است مي دانم امضا مي کني مثل هميشه دل مرده ام اما تو با يک گوشه چشمي کار مسيحا مي کني مثل هميشه تو مثل زهرا مادرت از بس که خوبي با ما مدارا مي کني مثل هميشه شبهاي جمعه کربلا همراه مادر تو روضه برپا مي کني مثل هميشه سيد مجتبي شجاع ******************************** عشق به جز کوي تو جايي نداشت جز به ولاي تو رجايي نداشت بي نفس پاک تو هرگز نسيم رايحه ي عقده گشايي نداشت تا به خيال تو نيفتاده بود در سر خود لاله هوايي نداشت اي شب يلداي غمت دير پاي صبح وصال تو وفايي نداشت هجر تو آتش به دل حجر زد مروه بدون تو صفايي نداشت چشم به باغ کرمت دوخته هر که چو من برگ نوايي نداشت کاش که آيينه رخسار تو گرد غم کرب و بلايي نداشت شفق ********************* بخوان دعاي فرج رادعا اثردارد دعاکبوترعشق است بال وپردارد بخوان دعاي فرج را و عافيت بطلب که روزگاربسي فتنه زيرسردارد بخوان دعاي فرج را که باشکسته دلان نسيم لطف خدا انس بيشتر دارد بخوان دعاي فرج راونااميد مباش بهشت پاک اجابت هزاردردارد بخوان دعاي فرج را که صبح نزديک است خداي را شب يلداي غم سحردارد بخوان دعاي فرج را به شوق روزوصال مسافردل ما نيت سفر دارد بخوان دعاي فرج رازپشت پرده ي اشک که يارگوشه ي چشمي به چشم تردارد بخوان دعاي فرج را که يوسف زهرا زپشت پرده ي غيبت به مانظردارد بخوان دعاي فرج راکه دست مهرخدا حجاب غيبت ازآ ن روي ماه بردارد محمدجوادغفورزاده _شفق ******************* غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد از شما دور شدن زار شدن هم دارد هر که از چشم بیفتاد محلش ندهند عبد آلوده شدن خار شدن هم دارد عیب از ماست که هر صبح نمی بینیمت چشم بیمار شده تار شدن هم دارد همه با درد به دنبال طبیبی هستیم دوری از کوی تو بیمار شدن هم دارد ای طبیب همه انگار دلت با ما نیست بد شدن حس دل آزار شدن هم دارد از کریمان فقرا جود و کرم می خواهند لطف بسیار طلبکار شدن هم دارد نکند منتظر مردن مایی آقا ؟! این بدی مانع دیدار شدن هم دارد لطیفیان ********************************** با آنکه روضه خوانم و می خوانم از شما فهمیده ام که هیچ نمی دانم از شما یا ایها العزیز ذلیل معاصی ام باید ز شرم چهره بپو شانم از شما میترسم از رسیدن آن جمعه ای که من جای سلام روی بگردانم از شما رویی نمانده است به چشمت نظر کنم پس بی دلیل نیست گریزانم از شما من اصل انتظار تو را برده ام ز یاد با انتظارهای فراوانم از شما من نان به نرخ نام تو خورده ام حلال کن محض رضای ذائقه میخوانم از شما وحید قاسمی ***************************** باکدام آبرويي روزشمارش باشيم عصرهامنتظرصبح بهارش باشيم سالها منتظرسيصدواندي مرداست آنقدرمردنبوديم که يارش باشيم گيرم امروزبه مااذن ملاقاتي داد مرکبي نيست که راهي ديارش باشيم سالها درپي کاردل ما افتاد يادمان رفت ولي درپي کارش باشيم ماچراخوبترين هابه فداي قدمش حيف اونيست که ماميثم دارش باشيم اگرآمدخبررفتن مارابدهيد به گمانم که بنا نيست کنارش باشيم لطیفیان ************************************ شنيدم صدات قشنگه يابن الزهرا يابن الزهرا دل من برا تو تنگه يابن الزهرا يابن الزهرا تو که فرياد رس مائي به دو عالم کس مايي تو گل نرگس مايي يابن الزهرا يابن الزهرا واسه تو کاري نداره که بدون استخاره به منم کني نظاره يابن الزهرا يابن الزهرا با نگاه پر ز دردم دنبال خيمه ات مي گردم تا يه روز دور ت بگردم يابن الزهرا يابن الزهرا بيا و دردم دوا کن يه روزم من و صدا کن زائرم به کربلا کن يابن الزهرا يابن الزهرا مادرت چشم انتظاره مدينه بي ذوالفقاره کربلا طاقت نداره يابن الزهرا يابن الزهرا ژولیده ************************** گفتم که بي قرارتوباشم ولي نشد تنهادرانتظارتوباشم ولي نشد گفتم ميان جزر ومد اشک وآه شب درگردش مدارتوباشم ولي نشد گفتم که تا اجل نرسيده ست لحظه اي درخيمه ات کنارتوباشم ولي نشد گفتم که خاک پاي تورا تاج سرکنم چون خاک رهگذارتوباشم ولي نشد گفتم به قدرآه دل دلشکستگان درعهدو روزگارتوباشم ولي نشد گفتم دعا کنم که بيايي ببينمت مانند مهز يارتوباشم ولي نشد گفتم شميم ماه محرم که ميرسد در روضه بي قرارتوباشم ولي نشد سيدمجتبي شجاع ************************** فقط کلام تو چون آيه قاب خواهد شد دعا اگر تو کني مستجاب خواهد شد کوير اگر تو بخندي شکوفه خواهد داد و بي نگاه تو دريا سراب خواهد شد حديث اينکه به يک گل بهار مي آيد خزان اگر تو بخندي مُجاب خواهدشد کسي که بي خبر از رمز آبي درياست از آستانه ی چشمت جواب خواهد شد بگو به عقربه دل گرفته خورشيد که چند روز دگر آفتاب خواهدشد غلامرضا شکوهي ******************************کاش بر خيمه ي سبزت گذرم مي افتاد کاش بر صورت ماهت نظرم مي افتاد کاش از چشم تر تو دو سه قطره باران پسر فاطمه بر چشم ترم مي افتاد کاش در لحظه ي تاريک گناهان آقا مرده بودم به خدا بال و پرم مي افتاد کاش از سوي تو اي صاحب ما يک قرعه گريه و ناله به وقت سحرم مي افتاد کاش آن روز که در کرب و بلا مي باشي لحظه اي هم گذر من به حرم مي افتاد کاش هر جمعه که مي شد فقط از عشق خودت فکر دنبال تو گشتن به سرم مي افتاد حسن نعيمي ******************************** اين ديده ها که تشنه ي خواب و خيال توست در آرزوي ديدن روز وصال توست وقتي که سال مي رود و تازه مي شود با خويش گفته ام دگر امسال سال توست با ذوالفقار حيدري خود ظهور کن دنيا در انتظار شکوه و جلال توست لطفي به حق من کن و در زير پاي خود خون مرا بريز که خونم حلال توست مي خواستم که هستي خود را فدا کنم هر چند که تمامي هستيم مال توست اين اشکهاي جاري در محفل عزا سر منشاش ز چشمه ي اشک زلال توست محمد علي بياباني ************************************ کاش دلي اهل ولا داشتيم با دل خود سعي و صفا داشتيم کاش که ما در سفر عاشقي گفته بي رنگ و ريا داشتيم از قفس غصه رها مي شديم گر که توکل به خدا داشتيم کاش که در روضه جانسوز عشق سوز دل و حال بکاء داشتيم کاش که در راه امام زمان همچو اباالفضل وفا داشتيم کاش به عشق پسر فاطمه صبح و مساء ترک خطا داشتيم حيف اجل آمد و فرصت نداد! آرزوي کرب و بلا داشتيم ************************************************************************* من از اشکی که می ریزد ز چشم یار می ترسم از آن روزی که اربابم شود بیمار می ترسم همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس من از خوابیدن منجی درون غار می ترسم رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم فرزند من از گرداندن یوسف سر بازار می ترسم همه گویند این جمعه بیا ، امّا درنگی کن ازا ین که باز عاشورا شود تکرارمی ترسم شده کارحبیب من سحرها بهر من توبه ز آه دردناک بعد استغفار می ترسم تمام عمر،خود را نوکر این خاندان خواندم از آن روزی که این منصب کند انکار می ترسم شنیدم روز و شب از دیده ات خون جگر ریزد من از بیماریِ آن دیدۀ خونبار می ترسم به وقت ترس و تنهایی تو هستی تکیه گاه من مرا تنها میان قبر خود نگذار می ترسم دلت بشکسته از من لکن ای دلدار رحمی کن من از نفرین و از عاق پدر بسیار می ترسم هزاران بار رفتم از درت شرمنده برگشتم ز هجرانت نترسیدم ولی این بارمی ترسم دمی وصلم،دمی فصلم،دمی قبضم،دمی بسطم من از بیچارگیّ آخر این کارمی ترسم جهان را قطرۀ اشک غریبی می کند ویران من از اشکی که می ریزد ز چشم یار می ترسم **************************************************همدم وقراردلها يه روزي مياد دوباره اون نگارعالم آرا يه روزي مياددوباره غروبادلم بهونه مي گيره ولي مي دونه آقامون مهدي زهرا يه روزي مياددوباره مونس ومحرم رازه آقامون غريب نوازه آخرش تنها ي تنها يه روزي مياددباره نه محبت ونه مهري بين آدما نموده مهربون مهربونا يه روزي مياددوباره براي مرهم زخم دل غمديده ي زينب اميد زينب کبري يه روزي مياد دوباره زينبي که داره ناله برا دخترسه ساله مي گه غم مخور که بابا يه روزي مياددوباره سيدقاسم سعيدي ************************************** درشب هجرتو جز زاري نمي آيدزمن همچوشمعي جزگوهرباري نمي آيدزمن همچوابري دربهاران پرزبارانم ببين غيراشک وگريه وزاري نمي آيدزمن ازنسيم هجرمي لرزم چوشمعي بي قرار بي قرارم خويشتن داري نمي آيدزمن تومگرآرامشي برقلب بيمارم دهي ورنه باورکن پرستاري نمي آيدزمن اين گرفتارگنه راخود مگرياري کني ورنه رفع اين گرفتاري نمي آيدزمن يوسف زهرايي وتنها خريدارت خداست من تهي دستم خريداري نمي آيدزمن سيدهاشم وفايي *********************************************************************** تقصیرماست غیبت طولانی شما بغض گلوگرفته ی پنهانی شما برشورزارمعصیتم گریه می کنی جانم فدای دیده ی بارانی شما پرونده ام برای شمادردسرشده وضع بدم دلیل پریشانی شما ایران ما اگرچه بسی شاه دیده است چشم امید بسته به سطانی شما صدهاهزارنوح وسلیمان نشسته اند درانتظارمسند دربانی شما نشنیده یادروضه ی گود دل می بردتلاوت قرآنی شما وحید قاسمی ***************************************** شنيدم غريبي و بي کس و تنها آقاجون شنيدم از بي کسي مي ري تو صحرا آقا جون شنيدم ميون ما مونس و غمخوار نداري شنيدم غصه داري قدر يه دنيا آقا جون شنيدم وقتي بياي غصه تو دل جا نداره بي غم و غصه مي شه تموم دلها آقا جون از غم و مصيبت زينب کبري آقا جون خدا رو بايد قسم به عمه زينبت بدم تا که زودتر بشه امر فرج امضا آقا جون به خوبا سر مي زني مگه بدا دل ندارن يه سري به ما بزن اي خوب خوبا آقا جون همه آرزوم اينه بيا يي و از سر لطف به رو چشمام بذاري يه لحظه اي پا آقا جون سيد مجتبي شجاع ************************************************** اين ديده ها که تشنه ي خواب و خيال توست در آرزوي ديدن روز وصال توست وقتي که سال مي رود و تازه مي شود با خويش گفته ام دگر امسال سال توست با ذوالفقار حيدري خود ظهور کن دنيا در انتظار شکوه و جلال توست لطفي به حق من کن و در زير پاي خود خون مرا بريز که خونم حلال توست مي خواستم که هستي خود را فدا کنم هر چند که تمامي هستيم مال توست اين اشکهاي جاري در محفل عزا سر منشاش ز چشمه ي اشک زلال توست محمد علي بياباني ******************************** اگر چه توطبیبی و دوا درست میکنی گهی برای خیر ما بلا درست میکنی گرچه من خجل شدم اگر چه سنگ دل شدم تو از همین سنگ هم طلا درست میکنی من از گناه خسته ام از اشتباه خسته ام بجان مادرت بگو مرا درست میکنی؟ گدای آستانه ات شدن به دست ما نبود تو با کریمی خودت گدا درست میکنی کنار تو غریبه های شهر نیز راحتند تویی که از غریبه آشنا درست میکنی تویک غروب میرسی وگنبد بقیع را شبیه گنبد امام رضا درست میکنی لطیفیان ********************************* باید سلام كرد به تسبیح و یاد او بر صبح و بر سپیده و بر بامداد او بر او درود و خیر كثیر وجود او بر حالت قیام و ركوع و سجود او مضمون بكر و ناب «مناجات جوشنی» فرزند اختران درخشان و روشنی ای یك اشارهی لب تو «سابغ النعم» یك زمزمه دل شب تو «دافع النقم» چشمان ما غبار گرفت و نیامدی دامان انتظار گرفت و نیامدی كی میشود كه پنجرهی پلك وا كنی؟ وجه خدای! عطف توجه به ما كنی دیشب به خوابم آمدی ای صبح تابناك خواندم «متی ترینا»، گفتم «متی نراك» یا ایها العزیز»! ببین خستهحالیام چشمان پرستاره و دستان خالیام ماییم آن «خسی كه به میقات» آمدیم شرمنده با «بضاعت مزجات» آمدیم شام فراق، سورهی واللیل خواندهایم یوسف ندیده «اوف لنا الكیل» خواندهایم یا ایها العزیز! به زیباییات قسم بر حسن دلفریب و فریباییات قسم دلها ز نكهت سخنت زنده میشود عالم به بوی پیرهنت زنده میشود صبح وصال تو شب غم را سحر كند آفاق را نگاه تو زیر و زبر كند موسی تویی، مسیح تویی، مكه طور توست شهر مدینه، چشم به راه ظهور توست تنها نه از غمت، دل یاران گرفته است چشم بقیع تر شده، باران گرفته است «شفق» **************************مي دونم يه شب مياي خاکو چراغون مي کني شيشه ي عمر شب و مي شکني داغون مي کني شنيدم وقتي بياي از آسمون گل مي ريزه کوچه باغها رو پر از بيداي مجنون مي کني شنيدم وقتي بياي غصه هامون تموم ميشه قحطي گريه مي ياد خنده رو ارزون مي کني آسمون به احترامت پا مي شه به اون نشون که تو سفره ي زمين خورشيد و مهمون مي کني دلامون خيلي گرفته س ، شبامون خيلي سياس مي دونم يه شب مياي خاک و چراغون مي کني عليرضاقزوه با کمال تشکر از دوست عزیز و شاعر گرامی اهل بیت سید مجتبی شجاع + نوشته شده در پنجشنبه سوم آذر 1390ساعت 16:5 توسط مصطفی محمدزاده | نظر بدهید با عرض سلام و ادب خدمت تمامی دوستان عزیز ضمن تسلیت ایام شهادت و سوگواری سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین علیه السلام به پیشگاه امام زمان ارواحنافداه در این پست جدید اشعاری قرار داده ام که به مناسبت هر شبی ازشبهای ماه محرم وصفر می توانید استفاده کنید. التماس دعا به مهر تو زادند و دادند شیرم به عشق تو از خردسالی اسیرم به بزم ازل با خدا عهد بستم حسینی بمانم حسینی بمیرم ********************************* با گریه به قلب دشمنت تیر زدم انگار به یاری تو شمشیر زدم پروندة من سیاهی پشت من است زیرا به محبت تو زنجیر زدم ********************************** ناخورده لبن جام ولای تو زدم ناگفته سخن دم ز ثنای تو زدم دستی ز کرم به روی قلبم بگذار کز کودکی ام سینه برای تو زدم **************************** از کثرت عصیان ز درت دور شدم نزدیک به آشیانه گور شدم مگذار به حشر آبرویم برود زیرا به غلامی تو مشهور شدم غلامرضا سازگار ************************روزی که مرا راهی عالم کردند مدهوش عزا واشک وماتم کردند کامم به غبار کربلا باز شد و... چشمان مرا نذر محرم کردند ***************************************در حلقة غم حلقه به گوش تو شدم از روز ازل خانه به دوش تو شدم لالایی مادرم فقط اسم تو بود از کودکی ام سیاه پوش تو شدم ***************************************** همیشه روی لب نام تو دارم همیشه باده از جام تو دارم اگر که چون کبوتر پر بگیرم همیشه لانه بر بام تو دارم مهدی محمدزاده ***************************** نوشتم روی دل نام تو ارباب زدم من ساغر از جام تو ارباب الهی چون کبوتر پر بگیرم نشینم بروی بام تو ارباب مهدی محمدزاده ******************************** + نوشته شده در پنجشنبه سوم آذر 1390ساعت 15:59 توسط مصطفی محمدزاده | نظر بدهید یا حسین علی اصغر علیه السلام آری سر شانه ام کبوتر شده بوداز خیمه برای پر زدن در شده بوددر کوچکی اش داشت بزرگی می کردیعنی علی اصغر، علی اکبر شده بود***علی اکبر لطیفیان*** ************************************ ماهم فتاده بر خاک با جسم پاره پارهای اشک ها بریزید بر دیده چون ستارهجز من که همچو خورشید افروختم در این شبکی پاره پاره دیده اندام ماه پارهماهم فتاده بر خاک دیدم که خصم ناپاکبا تیغ زخم میزد بر زخم او دوبارهدر پیش چشم دشمن بر زخمت ای گل منجز اشک نیست مرحم جز آه نیست چارهخندید قاتل تو بر اشک دیده منبا آنکه خون بر آمد از قلب سنگ خارهوقتی لبت مکیدم آه از جگر کشیدمجای نفس برون ریخت از سینه ام شرارهای جان رفته از دست بگشا دو دیده از همجانی بده به بابا حتی به یک اشارهدشمن چنین پسندد استاده و بخنددفرزند دیده بندد بابا کند نظارهچون ماه نو خمیدم با چشم خویش دیدمخورشید غرقه خون را در یک فلک ستارهدردا که پیش رویم در باغ آرزویمافتاد برگ یاسم با زخم بی شمارهجسم عزیز جانم چون دامن زره شداز زخم هر پیاده از تیغ هر سوارهافتاده جسم صد چاک جان حسین بر خاک(میثم) بر آن پاک خون گریه کن همارهحاج غلامرضا سازگار ******************************************** آنقدر توان در بدن مختصرت نیستآنقدر که حال زدن بال و پرت نیستبر شانه بینداز خودت را که نیفتیحالا که توانایی از این بیشترت نیست"فرمود: حسینم، به خدا مسخره کردندگفتند:مگر صاحب کوثر پدرت نیستگفتی که مکش منت این حرمله ها راحیف از تو و دریای غرور پسرت نیستحالا که مرا می بری از شیر بگیرییک لحظه ببین مادر من پشت سرت نیست؟" ***تو مثل علی اکبری و جذب خداییآنقدر که از دور و برت هم خبری نیستآنقدر در ان لحظه سرت گرم خدا بودکه هیج خبر دار نگشتی که سرت نیستاین بار نگه دار سرت را که نیفتدحالا که توانایی از این بیشترت نیست***علی اکبر لطیفیان*** ********************************************** هم چو روی طفل من بی رنگ و رو مهتاب نیستبخت من در خواب و چشم کودکم را خواب نیستگفتم از اشکم مگر ای غنچه نوشی آب لیکاز تو معذورم که اشک من به جز خوناب نیستدر حرم هر سمت باشد قبله اما بهر منغیر رویت قبله و جز ابرویت محراب نیستخیمه بیت الله و کعبه مهد و در طواف اهل حرماین طواف حج عشق است و جز این آداب نیستهفت بار آمد صفا و مروه هاجر آب جستمن که ده ها بار در هر خیمه رفتم آب نیستقسمتی از راه را با هروله هاجر برفتمن همه ره را دویدم کام تو سیراب نیستحج من اتمام شد برخیز احرامم بکنای ذبیح خردسال اکنون که وقت خواب نیستحاج علی انسانی ****************************************ای که گرفتی به دوش، بار غم و بار عشقباز بیا سر کنیم، قصه ی گلزار عشققصه شنیدم که دوش، تشنه لب گل فروشبرد گلی سبز پوش، هدیه به بازار عشقگل غم نا گفته داشت، خاطر آشفته داشتچشم به خون خفته داشت، از غم سالار عشقعشوه کنان ناز کرد، وا شدن آغاز کردخنده زد و باز کرد، دیده به دیدار عشقگر چه زمان دیر بود، تشنه لب شیر بودمنتظر تیر بود، یار وفادار عشقباغ تب و تاب داشت، گل طلب آب داشتکی خبر از خواب داشت، دیده ی بیدار عشقعشق زمین گیر شد، عرش سرازیر شدگل هدف تیر شد، ای عجب از کار عشقآن گل مینو سرشت، بر ورق سرنوشتبا خطی از خون نوشت، معنی ایثار عشقاین گل باغ خداست، از چمن کربلاستخوابگه او کجاست، سینه ی اسرار عشقآه که با پشت خم، پشت خیامت برمنغمه سراید به غم، قافله سالار عشقتازه گل پرپرم، من ز تو عاشق ترماصغرم ای اصغرم، ای گل گلزار عشقغنچه ی آغوش من، زینت خاموش منیار کفن پوش من، یار من و یار عشقدشت پر از های و هوست، مشتری عشق اوستای شده قربان دوست، اوست خریدار عشقخیمه به کویم زدی، خنده به رویم زدیمی ز سبویم زدی، بر سر بازار عشقکودک من لای لای، از غم تو وای وایگریه کند های های، چشم عزادار عشقبا تو «شفق» پر گرفت، عشق در او در گرفتتا نفسی بر گرفت، پرده ز اسرار عشقمحمد جواد غفورزاده (شفق)- ************************************** من آن پدرم کز پسرم دست کشیدمصبحم زستاره سحرم دست کشیدمشد روز جهان از نظرم تیره تر ازشبآنجا که زنور بصرم دست کشیدمدربادیه عشق زطوفان حوادثمن از شجر و از ثمرم دست کشیدمبا خون جگر این گهر افتاد به دستموز موج بلا از گهرم دست کشیدماز داغ ابوالفضل گرفتم به کمر دستبا داغ علی از جگرم دست کشیدم همراه سفر بود مرا در سفر عشق افسوس که از هم سفرم دست کشیدمآثار شهادت به رخش دیدم و مردموقتی به به جبین پسرم دست کشیدم***سیدرضا مؤید*** ****************************** ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوانمثل تیری که رها می شود از دست کمانخسته از ماندن و آماده رفتن شده بودبعد یک عمر رها از قفس تن شده بودمست از کام پدر بود و لبش سوخته بودمست می آمد و رخساره برافروخته بودروح او از همه دل کنده ، به او دل بستهبر تنش دست یدالله حمایل بستهبی خود از خود ، به خدا با دل و جان می آمدزیر شمشیر غمش رقص کنان می آمدیاعلی گفت که بر پا بکند محشر راآمده باز هم از جا بکند خیبر راآمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن رامعنی جمله در پوست نگنجیدن رابی امان دور خدا مرد جوان می چرخیدزیر پایش همه کون و مکان می چرخیدبارها از دل شب یک تنه بیرون آمدرفت از میسره از میمنه بیرون آمدآن طرف محو تماشای علی حضرت ماهگفت:لاحول ولاقوه الاباللهمست از کام پدر، زاده لیلا ، مجنونبه تماشای جنونش همه دنیا مجنونآه در مثنوی ام آینه حیرت زده استبیت در بیت خدا واژه به وجد آمده استرفتی از خویش ، که از خویش به وحدت برسیپسرم! چند قدم مانده به بعثت برسینفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمدبه تماشای نبرد تو خداوند آمدبا همان حکم که قرآن خدا جان من استآیه در آیه رجزهای تو قرآن من استناگهان گرد و غبار خطر آرام نشستدیدمت خرم و خندان قدح باده به دستآه آیینه در آیینه عجب تصویریداری از دست خودت جام بلا می گیریزخم ها با تو چه کردند ؟جوان تر شده ایبه خدا بیش تر از پیش پیمبر شده ایپدرت آمده در سینه تلاطم دارداز لبت خواهش یک جرعه تبسم داردغرق خون هستی و برخواسته آه از باباآه ، لب واکن و انگور بخواه از باباگوش کن خواهرم از سمت حرم می آیدبا فغان پسرم وا پسرم می آیدباز هم عطر گل یاس به گیسو داریولی اینبار چرا دست به پهلو داری؟!کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت استیاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟!مثل آیینه ی در خاک مکدر شده ایچشم من تار شده ؟یا تو مکرر شده ای؟!من تو را در همه کرب و بلا می بینمهر کجا می نگرم جسم تو را می بینمارباْ اربا شده چون برگ خزان می ریزیکاش می شد که تو با معجزه ای برخیزیمانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارمباید انگار تو را بین عبا بگذارمباید انگار تو را بین عبایم ببرمتا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم***سید حمید رضا برقعی*** ******************************************** این آبها که ریخت، فدای سرت که ریختاصلا فدای امّ بنین مادرت، که ریختگفته خدا دو بال برایت بیاورنددر آسمان علقمه، بال و پرت که ریختاثبات شد به من که تو سقای عالمیبر خاک، قطره قطره ی چشم ترت که ریختطفلان از اینکه مشک به دست تو داده اندشرمنده اند، بازوی آب آورت که ریختگفتم خدا به خیر کند قامت تو راین قوم غیض کرده به روی سرت که ریختوقت نزول این بدن نا مرتّبتمانند آب ریخت دلم؛ پیکرت که ریختمعلوم شد عمود شتابش زیاد بودبر روی شانه های بلندت سرت که ریختاما هنوز دست تو را بوسه می زنماین آب ها که ریخت فدای سرت که ریخت***علی اکبر لطیفیان*** ****************************************** ای که می پرسی ، کجا من لعل خندان داشتمبند مشک آب را وقتی به دندان داشتمچون به نخلستان رسیدم شد امیدم نا امیدبا وجود آنکه امید فراوان داشتمدجله از سرچشمه ی آبش چه کم می شد اگرمن به دست آرزوها جامی از آن داشتمدر کنار علقمه ازخجلت دست تهیظهرعاشورا،غم شام غریبان داشتمهرچه گل بود از عطش پژمرد و من بی اختیارگریه بر آن غنچه سر در گریبان داشتمگلشن توحید را سیراب می کردم ز اشک(گر به قدر عقده ی دل چشم گریان داشتم) باغبان چشم انتظار دیدن من بود و منبا خیال روی جانان گل به دامان داشتمکی فریبم می دهد خط امان اهرمنمن که عمری دست در دست سلیمان داشتمای مراد عاشقان ای کاروان سالار عشقپاسداری کردم از راه تو تا جان داشتماز حرم وقتی برای بردن آب آمدمبا کبوترهای معصوم تو پیمان داشتمپیش این گلهای پرپر ، عذر بی دستی بس استگرچه من از شرمساری اشک پنهان داشتمبست چون تیر ستم شیرازه ی چشم مراروی گلبرگ لبم آیات قرآن داشتمبا کدامین دیده اینک برجمالت بنگرممن که از دیدار تو امید درمان داشتماشک من رنگ شفق شد کاروان در کاروانبس که رنج و غم بیابان در بیابان داشتم***محمد جواد غفورزاده(َشفق)*** ****************************************** وعده ای داده ای و راهی دریا شده ایخوش به حال لب اصغر که تو سقا شدهاىآب از هیبت عباسى تو مىلرزدبى عصا آمدهاى حضرت موسى شدهاىبه سجود آمدهاى یا که عمودت زدهاندیا خجالت زدهاى وه که چه زیبا شدهاىیا اخا گفتى و ناگه کمرم درد گرفتکمر خم شده را غرق تماشا شدهاىمنم و داغ تو و این کمر بشکستهتویى و ضربهاى و فرق ز هم وا شدهاىسعى بسیار مکن تا که ز جا برخیزىاندکی فکر خودت باش ببین تا شدهاىماندهام با تن پاشیدهات آخر چه کنم؟اى علمدار حرم مثل معما شدهاىمادرت آمده یا مادر من آمده استبا چنین حال به پاى چه کسى پا شدهاىتو و آن قد رشیدى که پر از طوبى بوددر شگفتم که در این قبر چرا جا شدهاى***علی اکبر لطیفیان*** ************************************** کنار دل و دست و دریا، اباالفضل!تو را دیده ام بارها؛ یا اباالفضل! تو، از آب، می آمدی، مشک بر دوش ـو من، در تو، غرق تماشا؛ اباالفضل!اگر دست می داد، دل می بریدمبه دست تو، از هر دو دنیا، اباالفضل! دل از کودکی از فرات، آب می خوردو تکلیف شب:" آب، بابا، اباالفضل." تو لب تشنه پرپر شدی، شبنم اشک....به پای تو می ریزم، اما، اباالفضل! فدک، مادری می کند کربلا را؛غریبی، تو هم مثل زهرا، اباالفضل!تو را هر که دارد، ز غم، بی نیاز است؛وفا بعد از این نیست تنها، اباالفضل!تو با غیرت و، آب و، دست بریدهقیامت، به پا می کنی؛ یا اباالفضل!***ابوالقاسم حسینجانی*** ************************************** مشک بر دوش به دریا آمدهمه گفتند که موسی آمدنفس آخر ماهی ها بودناگهان بوی مسیحا آمد از سر و روی فرات، آهستهموج می ریخت که سقا آمداو قسم خورده که سقا باشدآن زمانی که به دنیا آمد دست بر زیر سر آب نبردعلقمه بود که بالا آمداز کمین گذر نخلستانبا خبر بود که تنها آمدکاش آن تیر نمی آمد، حیفاز ید حادثه امّا آمدانکسار از همه جا می باریداز حرم شاه حرم تا آمدداشت آماده ی هجرت می شدکه در این فاصله زهرا آمداز دل علقمه زیبا می رفتمثل آن لحظه که زیبا آمد***علی اکبر لطیفیان*** *************************************** شام غریبان پس از شام غریبان یاد یاری ماند و "من ماندم"فروغ دیده شب زنده داری ماند و "من ماندم"سرشکم ارغوانی شد که روی دامن سبزمشقایق زار سرخ و لاله زاری ماند و "من ماندم"خدایا شاهدی از یک چمن نسرین و نیلوفرگلی خلوت نشین در زیر خاری ماند و "من ماندم"شفق در آسمان طرحی است از خون گلوی گلبه دامان افق نقش و نگاری ماند و "من ماندم"به گوشم می رسد صوت رباب و ذکر لالاییفقط گهواره چشم انتظاری ماند و "من ماندم"بهار آتش گرفت و باغ پرپر شد در این صحراپرستو های در حال فراری ماند و "من ماندم"نگاهم بود دنبال کبوترهای سرگردانکنار خیمه اسب بی سواری ماند و "من ماندم"شکست آیینه های آل عصمت عصر عاشوراز سم اسب های گرد و غباری ماند و "من ماندم"دل من بیشتر از خیمه ها می سوخت چون دیدممیان شعله جان بی قراری ماند و "من ماندم"بیابان در بیابان ظلمت است و تیرگی اینجاهلال ماه نو در شام تاری ماند و "من ماندم"گواه ظلم این امت همین پیراهن آریز هجده یوسف من یادگاری ماند و "من ماندم"عطش بیداد کرد امروز در این سرزمین اماز اشک دیدگان دریا کناری ماند و "من ماندم"***محمد جواد غفورزاده (شفق)*** ******************************** کی دیده در یم خون، آیات بی شماره؟قرآنِ سوره سوره، اوراقِ پاره پاره؟افتاده بر روی خاک یک ماه خون گرفتهخوابیده در کنارش هفتاد و دو ستارهپاشیده اشک زهرا بر حنجر بریدهگه می کند زیارت، گه می کند نظارهسر آفتاب مطبخ، تن لاله زاری از خونکز زخم سینه دارد گل های بی شمارهاز گوشِ گوشواری دو گوشواره بردنددارد به گوش خونین خون جای گوشوارهیک کودک سه ساله خفته کنار گودالترسم که شمر آید، در قتلگه دوبارهدرخیمه آب بردند، بهر رباب بردندسینه شده پر از شیر، کو طفل شیر خوارهمادرعجب دلی داشت، ذکر علی علی داشتآب فرات می زد بر حنجرش شرارهچون سینه ها نسوزند؟! چون اشک ها نریزند؟!جایی که ناله خیزد از قلبِ سنگ خارهیاس سفید و نیلی، طفل یتیم و سیلیمیثم در این مصیبت، خون گریه کن هماره ***حاج غلامرضا سازگار*** ************************************ شب عاشورا بمان که روشنی دیده ی ترم باشیشبیه آیینه ای در برابرم باشیهوای خیمه ی من بی نگاه تو سرد استبمان که مایه ی دل گرمی حرم باشیچه شد که از ته گودال سر در آوردیتو زینت سر دوش پیمبرم باشیدر این شلوغی گودال تنگ، قول بدهکمی مراقب پهلوی مادرم باشیتو در بلندترین نیزه منزلت کردیبه این بهانه مگر سایه ی سرم باشیجواب خنده ی دشمن به خواهرت با کیستمگر تو قول ندادی برادرم باشیتو آفتابی و بالای نیزه هم که شدهبمان که روشنی دیده ی ترم باشی***علی اکبر لطیفیان *******************************داری عقیله خواهر من گریه می کنیآیینه برابر من گریه می کنیاز لا به لای خیمه دلم تا مدینه رفتخیلی شبیه مادر من گریه می کنیدلشوره می چکد ز نگاه سه ساله اموقتی کنار دختر من گریه می کنیمن از برای معجر تو گریه می کنمتو از برای حنجر من گریه می کنیامشب برای ماندن من نذر می کنیفردا برای پیکر من گریه می کنیامشب نشسته ای و مرا باد می زنیفردا به جسم بی سر من گریه می کنی***علی اکبر لطیفیان*** ************************************* شام غریبان بیش از ستاره زخم و ، فلک در نظاره بوددامان آسمان ز غمش پر ستاره بودلازم نبود آتش سوزان به خیمه هادشتی ز سوز سینه زینب شراره بودمی خواست تا ببوسد و برگیردش زخاکقرآن او ، ورق ورق و پاره پاره بودیک خیمه نیم سوخته ، شد جای صد اسیرچیزی که ره نداشت درآن خیمه ، چاره بوددر زیر پای اسب ، دو کودک ز دست رفتچون کودکان پیاده و دشمن سواره بودآزاد گشت آب ، ولیکن هزار حیف !شد شیردار مادر و ، بی شیرخواره بودچشمی - برآنچه رفت به غارت - نداشت کساما دل رباب - پی گاهواره بودیک طفل با فرات ، کمی حرف زد ولینشنید کس ، که حرف زدن با اشاره بودیک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بوددر پشت ابر ، چهره ی هر ماهپاره بوداز دست ها مپرس که با گوش ها چه کرداز مشت ها بپرس که با گوشواره بود***حاج علی انسانی*** ********************************** قلم به دست شدم تا ز دست ها بنویسمغریب وار پیامی به آَشنا بنویسمنرفته یک غمم از دل غمی دگر رسد از رهبه خانه ی دل تنگ و برو بیا بنویسمغریبی من و دل را کسی چه داند و بهترکه مویه های غریبانه با رضا بنویسمپی رضای رضا بودم و به خویش بگفتمروم به طوس، در آنجا ز کربلا بنویسمبه یاد کودکی و درس و مشق و مدرسه افتمبه تخته مشق ز بابا و طفل و آ بنویسمچه کودکانه و خوش باورانه بود و فسانهنه آبی آمد و نی باد پس چرا بنویسم؟به یاد قامت سقا و دست و همت سقارسا اگر چه نگویم ولی رسا بنویسمگهی ز پشت حسین و گهی ز فرق ابوالفضلیکی یکی بشنیدم دو تا دو تا بنویسمبه فرش خاک بیابان به عرش نیزه ی دونانتنی جدا بسرایم سری جدا بنویسمچه بر سر تنش آمد ز من مپرس که بایدز توتیا شده در چشم بوریا بنویسمبنی اسد بگذارید روی قبر شهیدانغزل نه، قطعه از آن قطعه قطعه ها بنویسمز نوک نیزه و کنج تنور و دیر و نصاراتمام، سیر و سفر بود از کجا بنویسمچه می گذشت به بزم یزید با دل زینبشراب را بگذارم کباب را بنویسملبی به طعنه و طغیان لبی لبالب قرآندگر مپرس، سزا نیست ناسزا بنویسمحاج علی انسانی ******************************* ای که نور مهر و ماهی دوستت دارم حسینمظهر لطف الاهی دوستت دارم حسینهستی من را خدا با مهر تو پیوسته استیا بخواهی یا نخواهی دوستت دارم حسینتا شنیدم دوست می داری غلام خویش رابا وجود رو سیاهی دوستت دارم حسینهر کجا نام تو آید می رود تاب از کفممن چه گویم خود گواهی دوستت دارم حسینگر بخواهی با کلامی در رهت جان می¬دهمور برانی با نگاهی دوستت دارم حسینآن چنان خوبی که هر بد بسته بر لطفت امیدشرمگین از هر گناهی دوستت دارم حسینای که خواندت رحمه للعالمین فُلک نجاتتا که جویم بر تو راهی دوستت دارم حسینبر تو گر رو کرده ام دارم امید مرحمتتا به من بخشی پناهی دوستت دارم حسینکرده ام با هر زبانی بر جلالت اعترافگفته ام در هر نگاهی دوستت دارم حسینباز هم گوید "مؤید" با لسان نارساگر بخواهی، ور نخواهی دوستت دارم حسین***سید رضا موید*** *********************************** بال فرشته که خاک پای حسین استفرش حسینیه ی عزای حسین استفاطمه دنبالش است روز قیامتهر که به دنبال دسته های حسین استشعر من و تو که افتخار نداردتا که خدا مرثیه سرای حسین استرحمت زهرا برای اینکه بریزدمنتظر گریه ای برای حسین استدر دل مردم چه هست کار نداریمدر دل ما که "برو بیای" حسین استدست به سمت کسی دراز نکردیمهر دو جهان دست ما گدای حسین استگندم شهر حسین روزی ما شدباز سر سفره ها غذای حسین استقیمت اشک برای خون خدا هستدست همان کس که خون بهای حسین استپرچم کرببلا همیشه بلند استحافظ پرچم اگر خدای حسین استهر چه که ما خواستیم فاطمه دادهآنچه فقط مانده کربلای حسین است ***علی اکبر لطیفیان*** ****************************** ما دو پیاله ایم که لبریز باده ایماین دو پیاله را به ملک هم نداده ایمتا وقت می کنیم حسینیه می رویمما سالهاست شیعه گریان جاده ایمبا هر سلام صبح به آقای بی کفنانگار روبروی حرم ایستاده ایمبا رعیتی خانه ارباب با وفااحساس می کنیم که ارباب زاده ایمشکر خدا که نان شب ما حسین شدممنون لطف مادر این خانواده ایمبال ملائکه است که ما را می آوردیعنی سواره ایم اگر پیاده ایمداریم با "حسین، حسین" پیر می شویمخوشحال از این جوانی از دست داده ایم ***علی اکبر لطیفیان*** ******************************** بوم نقاشی به دستم بود و طرح پَر کشیدمبا قلم موی خیالم، نقش در دفتر کشیدم دیدم اما این قلم مو رنگی از جوهر نداردمنّت از مژگان و ناز از دیدگان تَرکشیدمکم کم از دشت شقایق صحنه ای ترسیم کردمبا گلاب اشک خود باغ گلی پَرپَر کشیدمیک جهان شیدایی و یک آسمان عشق و محبتیک بهشت آزادگی را ساده با جوهر کشیدمگر چه در باور نمی گنجد ولی در دشت و صحراعطر زهرا و شمیم مهربانی های پیغمبر کشیدمیک بیابان العطش بین دو دریای خروشانآه سردی از نهاد ساقی کوثر کشیدمسوره ای سرشار از"84" آیات عزتصورتی قرآنی از"72" یاور کشیدمنغمه "الموت احلی من عسل" را نقش برلبانعکاسی از یقین، تصویری از باور کشیدمبا سرود دلکش "هیهات من الذلة " کم کمپرچمی در ابر و باد از کاکل اکبر کشیدمدر کنارعلقمه پهلوی نخلستان عاشقمَشک آب و تک سواری تشنه در دفتر کشیدمدست های ساقی لب تشنه را آنجا ندیدم" جام آبی" با نماد دست آب آور کشیدمیک چمن گل، یک نیستان ناله را وقتی که دیدم روی موج دجله نقش ساقی و ساغر کشیدمبانگ " هل من ناصری" پیچیده در هفت آسمان هاشهسوار عشق را تنها و بی یاور کشیدمسینه ام آتش گرفت از آه و جانم بر لب آمدروی دست باغبان تا غنچه ای پَرپَر کشیدمصحنه تودیع اهل بیت وحی آمد به یادمساق پای اسب را در دست یک دختر کشیدمآتش لب های تشنه، برق تیغ و برق دِشنهجلوه های دل فریبی از گل و خنجر کشیدمدجله ای از اشک حسرت روی " تلّ زینبیه " حجله ای رنگین کمان از صبر یک خواهر کشیدمعصر عاشورا میان موجی از گل های پَرپَرزیر تیغ خارها تصویر نیلوفر کشیدمدر میان خیمه های سوخته در رقص آتشبا کبوترهای سرگردان به هر سو سر کشیدمچهره خورشید را از مشرق سر نیزه تابانماه را در بستری از خاک و خون، بی سر کشیدمدر شبی مهتاب و ابری با سرانگشتان لرزانبرق چشم ساربان و نقش انگشتر کشیدمدر تنوری غرق در نور خدایی در دل شبقرص ماهی را نهان در خاک و خاکستر کشیدمپا به پای کاروان در سایه سار " دیر راهب "آه سرد از دل کشیدم جلو? دلبر کشیدمخطبه زینب قیامت کرد در حال اسارتشام را چون رستخیز و کوفه را محشر کشیدمپیش چشم زینب آزاده در کاخ ستمگرخیزران و قاری قرآن و تشت زر کشیدمتا شفق هم رنگ شد با سینه سر خان مهاجربوم نقاشی به دستم بود و طرح پَر کشیدم***محمد جواد غفور زاده شفق*** ****************************** ای که به عشقت اسیر خیل بنی آدم استسوختگان غمت با غم دل خرمندهرکه غمت را خرید عشرت عالم فروختبا خبران غمت بی خبر از عالمنددر شکن طره ات بسته دل عالمی استوان همه دلبستگان عقده گشای همندیوسف مصر بقا در همه عالم توییدر طلبت مرد و زن آمده با درهم اندتاج سر بوالبشر خاک شهیدان توستکاین شهدا تا ابد فخر بنی آدمندچون به جهان خرّمی جز غم روی تو نیستباده کشان غمت مست شراب غمندگشت چو در کربلا رایت عشقت بلندخیل ملک در رکوع پیش لوایت خمندخاک سر کوی تو زنده کند مرده رازان که شهیدان تو جمله مسیحا دمندهردم از این کشتگان گر طلبی بذل جاندر قدمت جان فشان با قدمی محکمند***فواد کرمانی*** ********************************** اشعار شهادت مسلم کاش می شد بنویسم که گرفتار شدم مثل خورشید گرفتار شب تار شدم مرد این شهرم و بر پیر زنی مدیونم این هم از غربت من بود که ناچار شدم من نمی خواستم علّت دلواپسیِ__معجر زینب کبری شوم، انگار! شدم من بدهکاری خود را به همه پس دادم به تو اندازه یک شهر بدهکار شدم من در این خانه، تو در خانه خولی، تازه با تو همسایه دیوار به دیوار شدم کاش می شد بنویسم کفنی برداریکفنی نیست اگر،پیرهنی برداری***علی اکبر لطیفیان*** *******************************گر بر سر دارم، خبر از یار بیاریدبر کشته ی من، جانِ دگر بار بیاریدآرید اگر مژده از آن نرگس بیماربهر دل بیمار، پرستار بیاریدبا انکه گلِ باغِ وفا، بوی نکردیدبر من خبر از ان گل بی خار بیاریدزان فوج سپاهی که مرا بود به همراهیک یار به غیر از "در و دیوار" بیاریدبیهوده مرا سنگ زنید از در و از باممن عاشق جان باخته ام، "دار" بیاریدخواهید اگر عاقبت عشق ببینیدفردا چو شود، روی به بازار بیارید***استاد حاج علی انسانی*** کاروان سلاله های خدا کاروان امام عاشوراکاروان بهشتیان زمین کاروان فرشتگان سمایکی از نوکرانشان جبریل یکی از چاکرانشان حواگوشه ای از صدایشان داوودنفسی از دعایشان عیسینوجوانانشان چو اسماعیلپیرمردانشان خلیل آسازائر اشکهایشان بارانتشنه مشکهایشان دریاهمه آیات سوره مریم همه چون کاف و ها و یا و الی...یوسفان عشیره حیدر مریمان قبیله زهراکعبه می بیند و طواف ملک چشم تا کار میکند اینجاکشتگان حوادث امروز صاحبان شفاعت فرداتا به حالا ندیده هیچ کسی این همه آفتاب در یکجاهردلی با دلی گره خورده است همه مجنون صفت، همه لیلادارد این کاروان صحرائی دخترانی عفیفه و نوپاهمه با احترام و با معجر همه در پرده های حجب و حیاپرده را از مقابل محمل باد حتی نمیبرد بالادور تا دور شان بنی هاشم تحت فرمان حضرت سقاپای علیا مخدره زینب روی زانوی اکبر لیلااز غروب مدینه می آیند در زمینی به نام کرب وبلامی رسیدند و یاد می کردند از سر و طشت و حضرت یحییحق نگهدار این همه مجنون حق نگهدار این همه لیلا ***علی اکبر لطیفیان*** حضرت رقیه سلام الله کیست امشب دردل طوفانی او جا کند قطره های تاولش را راهی دریا کند گرد و خاکی گشته بود اما هنوز آئینه بود صفحه آئینه را فردای محشر وا کند مشتی از خاکستر پروانه نیت کرده است کنج این ویران سرا میخانه ای برپا کند تار و پودی از لباس مندرس گردیده اش می تواند دیده یعقوب را بینا کند او که دارد پنجه ای مشکل گشا قادر نبود چشمهای بسته بابای خودرا وا کند گیسویش را زیر پای میهمانش پهن کرد آنقدر فرصت نشد تا بوریا پیدا کند خشت های این خرابه سنگ غسلش می شود یک نفر باید دوباره غسل یک زهرا کند***علی اکبر لطیفیان*** پایش ز دست آبله آزار می کشداز احتیاط دست به دیوار می کشددرگوشه ی خرابه کنار فرشته ها"با ناخنی شکسته ز پا خار می کشد"دارد به یاد مجلس نامحرمان صبحبر روی خاک عکس علمدار می کشداو هرچه میکشد به خدای یتیم هااز چشم های مردم بازار می کشدگیرم برای خانه اتان هم کنیز شدآیا ز پرشکسته کسی کار می کشد؟چشمش مگر خدای نکرده چه دیده است؟نقشی که میکشد همه را تار می کشدلب های بی تحرک او با چه زحمتیخود را به سمت کنج لب یار می کشد ***علی اکبر لطیفیان*** عمه جان این سر منور راکمکم می کنی که بردارم؟!شامیان ای حرامیان دیدیدراست گفتم که من پدر دارم!*ای پدر جان عجب دلی دارمای پدر جان عجب سری داریگیسویم را به پات می ریزمتا ببینی چه دختری داری*ای که جان سه ساله ات بابابه نگاه تو بستگی داردگر به پای تو بر نمی خیزمچند جایم شکستگی دارد*آیه های نجیب و کوتاهمشبی از ناقه ها تنزل کردغنچه های شبیه آلالهروی چین های دامنم گل کرد*هربلایی که بود یا می شدبه سر زینب تو آوردندقاری من چرا نمی خوانی؟!چه به روز لب تو آوردند؟!*چشمهای ستاره بارانممثل ابر بهار می باردمن مهیای رفتنم اما ...خواهرت را خدا نگه دارد***علی اکبر لطیفیان*** آمدی گوشه ویران چه عجب!زده ای سر به یتیمان چه عجب!تو مپندار که مهمان منیبه خدا خوبتر از جان منیبس که از جور فلک دلگیرماول عمر ز عمرم سیرمدل دختر به پدر خوش باشدمهربانی زدو سر خوش باشدتو بهین باب سرافراز منی تو خریدار من و ناز منیبعد از این ناز برای که کنمجا به دامان وفای که کنماشک چشم من اگر بگذارددرد دلهام شنیدن داردگرچه در دامن زینب بودمتا سحر یاد تو هر شب بودمگر نمی کرد به جان امدادم از غم هجر تو جان می دادمآنقدر ضعف به پیکر دارم که سرت را نتوان بردارمامشب از روی تو مهمان خجلم از پذیرایی خود منفعلممژده عمّه که پدر آمده استرفته با پا و به سر آمده استدیدنی گوشه ویرانه شده جمع شمع و گل و پروانه شدهآخر ای کشته راه ایزدپدرت سر به یتیمان می زدتو هم آخر پسر آن پدری تو پور آن نخل امامت ثمریکه به پیشانی تو سنگ زده؟ که زخون بر رخ تو رنگ زده؟ای پدر کاش به جای سر تو می بریدند سر دختر تو***استاد حاج علی انسانی*** من آن شمعم که آتش بس که آبم کرده خاموشمهمه کردند غیر از چند پروانه، فراموشماگر بیمار شد کس، گل برایش می برند و منبه جای دسته گل باشد سر بابا در آغوشمپس از قتل تو ای لب تشنه، آب آزاد شد برما شرار آتش است این آب بر کامم نمی نوشماگر گاهی رها می شد زحبس سینه فریادم به ضرب تازیانه قاتلت می کرد خاموشمفراق یار و سنگ اهل شام و خنده دشمن من آخر کودکم، این بار سنگینی است بر دوشمسپر می کرد عمه خویش را بر حفظ جان من نگردد مهربانیهای او هرگز فراموشمدو چشم نیمه بازت می کند با هستیم بازی هم از تن می ستاند جان هم از سر می برد هوشمبود دور از کرامت گر نگیرم دست میثم را غلام خویش را گرچه گنهکار است نفروشم***استاد حاج غلامرضا سازگار*** پدر من، پسر فاطمه، مهمان من استعمه، مهمان نه که جان من و جانان من استکنج ویرانه شام و سرخونین پدر آسمان در عجب از این سر و سامان من استاز بهشت آمده آقای جوانان بهشت یوسف فاطمه در کلبه احزان من استاوست موسای من و غمکده ام وادی طورآتش نخله طور از دل سوزان من استیاد باد آنکه شب و روز، مرا می بوسید اینکه امشب سر او زینت دامان من استگر لبش سوخته از تشنگی و سوز جگر به خدا سوخته تر از لب او، جان من استمی زنم بر لب او بوسه که الفت زقدیم بین این لعل لب و دیده گریان من استبر دل و جان مؤید شرری زد غم من که پس از دیر زمان باز غزل خوان من است***سید رضا مؤید***غیرت خاکسترش رنگ دگر داشتشعله بال و پرش میل سفر داشتآن که در این یازده سال یتیمیتا که عمو بود انگار پدر داشتاز چه بماند در این خیمه خالیآْن که ز اوضاع گودال خبر داشتگفت: به این نیزه خشک و شکستهتکیه نمی زد عمو یار اگر داشترفت مبادا بگویند غریب استیاکه بگویند عمو کاش پسر داشتآمد و پیشانی زخمی شه رااز بغل دامن فاطمه برداشتدر وسط بهت دلشوره زینبشکر خدا دست، یعنی که سپر داشت***علی اکبر لطیفیان***حضرت قاسم آنقدر رشیدی که تنت افتادهاطراف تنت پیرهنت افتادهیک ظرف عسل داشت لبت فکر کنم با سنگ زبس که زدنت افتادهاز بس به سر و صورت تو سنگ زدندخدشه به عقیق یمنت افتادهسر در بدنت بود که پامال شدیپس دست تو نیست گردنت افتادهبرگرد حسین زود حسین برگردانشدر خیمه عروس حسنت افتاده***علی اکبر لطیفیان*** از تنم چند تن درست کنیدبی سر و بیبدن درست کنید سنگ را بر تنم تراش دهید تا عقیق یمن درست کنید زرهای تن نکردهام تا خوب از لباسم کفن درست کنید از پر تیرهای چلهنشین بر تنم پیرهن درست کنید سیزده مرتبه مرا بکشید سیزده تا حسن درست کنید آنقدر قد کشیدهام که نشد کفنی قد من درست کنید***علی اکبر لطیفیان*** + نوشته شده در پنجشنبه سوم آذر 1390ساعت 15:58 توسط مصطفی محمدزاده | نظر بدهید لبیک یا حسین ما بهر ولای تو خریدیم بلا را یک لحظه کشیدیم به آتش یم لارا دادیم حیات ابدی بر شرف و خون کشتیم از اول به هوای تو هوا را روزی که نبودیم و نبودند خلایق خوردیم ز لعل لب تو آب بقا را والله قسم چشم به عالم نگشوده در آینة روی تو دیدیم خدا را از تیغ ولایت سر تسلیم نگیریم صد بار اگر خصم بگیرد سر ما را از مروه اگر پای کشیدیم چه بهتر در خاک سر کوی تو دیدیم صفا را رفع عطش ماست زجام عطش تو بر دیده نهادیم از آن تیر بلا را جز زخم دم تیغ تو مرهم نپذیریم جز درد تو بر درد نخواهیم دوا را آن روز که دانشگه ما عالم زر بود عباس تو آموخت به ما درس وفا را یک موی تو را بر همه عالم نفروشیم بخشند به ما گر همة ارض و سما را حق است که با گفتن اشعار تو "میثم" بخشیم به تو اجر و ثواب شهدا را ****************************************آفرینش ز ازل سر به گریبان تو بود چرخ گردون، چو یکی گوی به دامان تو بود خاک پای تو گِل آدم و حوّا گردید خضر از خانه به دوشان بیابان تو بود رفت فرزند فدای تو کند ابراهیم نوح را در دل دریا، غم طوفان تو بود موسی آن دم که عصا بر دل دریا میزد یکی از سوختگان لب عطشان تو بود عیسی آن لحظه که بر اوج سما کرد عروج نگهش سوی زمین، بر تن عریان تو بود چشم یعقوب که بر یوسف خود می افتاد یاد داغ پسر و دیده گریان تو بود عضو عضو بدنت را چو نبی می بوسید نگهش یکسره بر زخم فراوان تو بود تن پاک تو به گودال و سرت زیب تنور یاد آن شب، که دو جا فاطمه مهمان تو بود نه فقط غربت تو بود شب یازدهم صبح هم صحنه ای از شام غریبان تو بود بعد از آنی که پیمبر دو لبت را بوسید چوب، عاشق پی بوسیدن دندان تو بود تا شبستان ابد یار و نگهدارش باش "میثم" از صبح ازل، دست به دامان تو بود ******************************لاله گون برگشتی امشب در فضا، ای ماه خونگوییا در بحر خون کردی شنا، ای ماه خوناز گریبان افق با روی خونین سر زدی یا که شستی چهره از خون خدا ای ماه خونبازشو از ره که ترسم باز با دیدار تو تازه گردد داغ ختم الانبیا ای ماه خونبازشو از ره که می بینم کنار علقمه دست سقا می شود از تن جدا ای ماه خون باز شو از ره که می بینم ز شمشیر جفا می شود فرق علی اکبر دو تا ای ماه خونبازشو از ره که در دامان تو ماه حسن می زند در حجلة خون دست و پا ای ماه خونباز شو از ره که می بینم در این ماه عزا می شود ذات خدا صاحب عزا ای ماه خونباز شو از ره که می بینم کتاب الله را زیر سم اسب و روی نیزه ها ای ماه خونباز شو از ره که می بینم سر دست پدر ذبح گردد اصغر از تیر جفا ای ماه خوندر تو می بینم دل شب در نماز نافله بر حسینخود کند زینب دعا ای ماه خوندر تو می بینم که از دور حرم تا قتلگاه می زند زینب ، حسینش را صدا ای ماه خوندر تو می بینم که حتی نونهال باغ وحی می خورد سیلی ز شمر بی حیا ای ماه خونباز شو از ره که "میثم" را دل از دیدار تو سوخت همچون خیمه های کربلا ای ماه خون *******************************************اين چه نواست ، وز کجا ميآيد ؟کاين نغمه به گوش آشنا ميآيديا رب چه غبار دلنشيني است که بازبر لوح دل از خاطره ها ميآيد ؟ اين کيست ، که از قصه پر غصه اوغمهاي دگر ، به انتها ميآيد ؟اين کيست ، که بر پرده دل چنگ زندکز شور غمش ، دل به نوا ميآيد ؟اين کيست ، که از شتاب چرخ عمرشگرد غم و طوفان عزا ميآيد ؟اين کيست ، که از شعار آزادي اوبر گوش مجاهدان ، ندا ميآيد ؟اين کيست ، که هر کس شنود نامش رابا چشم تر و ، نوحه سرا ميآيد ؟اين کيست ، که هر جا گذرد ، همچو بهاربوي گل سرخ ، از فضا ميآيد ؟اين کيست ، که حج خويش ، ناکرده تماملبيک به لب ، به نينوا ميآيد ؟خون در دل عاشقان حق ، ميجوشديک لاله عذار حق نما ميآيداز شهر نبي ، مسافري سرگردانبا قافله اش ، به کربلا ميآيد اين عاشق سرگشته ، حسين است ، حسينکاينجا به مشيت خدا ميآيداين ذبح عظيم است ، که از بيت خدابا جمله عزيزان به منا ميآيداکبر به شتاب ، از پي ثار اللهبا قلب حسين ، پا به پا ميآيدقاسم که درين سفر بجاي حسن استآيد به نظر که مجتبي ميآيدعباس به پاس محمل خواهر خويشچون سايه زينب ، ز قفا ميآيدگر جنگ و ستيز است ، خدايا ، در پيشپس دختر زهرا به کجا ميآيد ؟کس نيست ( حسانا ) که بپرسد ز رباب :با اصغر شش ماهه ، چرا ميآيد ؟ ******************************جان بر کف و اشاره جانانم آرزوست جانان هر آنچه می طلبد، آنم آرزوست درمان درد من نبود غیر درد دوست دردم دوا کنید که درمانم آرزوست با سیل اشک تا که به دریای خون روم شب تا به صبح، دیده گریانم آرزوست از چار گوشة دو جهان دست شسته ام شش گوشة امام شهیدانم آرزوست با یاد کام خشک علمدار کربلا در موج بحر، سینه سوزانم آرزوست پاداش گریه های همه عمر بر حسین یک نوشخند از آن لب عطشانم آرزوست صدبار اگر نثار رهش جان و سر کنم تا باز جان دهم به رهش جانم آرزوست از دامنی که سوخت به صحرای کربلا یک شعله وقف آتش دامانم آرزوست تا دم به دم نثار لب تشنه اش کنم از آب دیده لؤلؤ و مرجانم آرزوست در انتظار منتقم خون پاک او دیدار روی مهدی قرآنم آرزوست ************************************کلیم اگردعاکند، بى تو دعا نمى شودمسیح اگر دوا دهد، بى تو دوا نمى شود اگر جدایى افتد میان جسم وجان من قسم به جان تودلم، از تو جدا نمى شود گریه اگر کنم همى، بهر تو گریه مى کنم ورنه زدیده ام عبث اشک رها نمى شود گِرد حرم دویده ام، صفا ومروه دیده ام هیچ کجا براى من کرب وبلا نمى شود کسى که گشتِ گرد تو، گرد گنه نمى رود پیرو خط کربلا، اهل خطا نمى شود عمر گذشت و وانشد، راه زیارتت بر من حاجت این شکسته دل، چرا روا نمى شود جز سرغرقه خون تو که شد چراغ قافله رأس بریده بر کسى، راهنما نمى شوداى بدن تو غرقه خون ، وى سروروت لاله گون با چه خضاب کرده اى، خون که حنانمى شود کرببلا و کوفه شد، سخت به عترتت ولى هیچ کجا به سختى، شام بلا نمى شود چوب به دست قاتلت سوخت و گفت این سخن جاى سربرده در، طشت طلا نمى شود سوز درون (میثمت)، بوده شرارى از غمت ورنه ز شعرش این، شور به پا نمى شود حاج غلام رضاسازگار ************* دل بشکسته مـن کـرب و بلای تو بود غرض از خلقت من گریه برای تو بود به تـو و آبـرویت نــزد خداوند قسم که همه آبرویم اشک عــزای تـو بود ای که در حــق تو گفتند قتیل العبـره اشک ما قطرهای از بحر عطای تو بود به دعایی که لب تشنه به مقتل خواندی هر که گرید به تو مرهون دعای تو بود جز تو مصباح هدا کیست که مصباح هدا سـر خونیــن بریــده ز قفــای تـو بود مرهم زخم تو در گریۀ پیوستۀ مـاست چون نگرییم که این گریه، دوای تو بود اولیـن گریـه کن تـو، پـدر مـا آدم اولیـن نوحه سـرای تـو خـدای تـو بود در حرم، دور حرم گشته و گفتیم حسین به خدا کعبۀ ما صحن و سـرای تو بود جان حجاج به قربـان تو و حج تو باد ای کـه عبـاس، ذبیحی به منای تو بود زخمهای بدنت بر جگـر ماست هنوز سینۀ سوخته ماست که جـای تو بود تویی آن خون خدا ای پسر خون خدا کـه خدایــی خداوند، بهـای تو بود چه کند سلطنت هر دو جهان را میثم پادشاه است، فقیری که گـدای تـو بود ******************** حیات خون بود در لاله های باغ ایثارت هزاران دل بود چون نقطه ای کوچک به پرگارت نماید فخر بر رضوان، فروشد ناز بر جنت نسیمی گر وزد سوی جحیم از پای دیوارت تویی وجه الله اعظم، تویی ثارالله اکبر که زهرا گیسوان رنگین کند از خون رخسارت خلایق روز و شب در فرش می بوسند خاکت را عجب نبود اگر گردد خدا در عرش زوّارت لوای حمد را فردا علی بر دوش خود گیرد عجب نبود اگر آن را دهد دست علمدارت میان حلقه های سلسله با پیکر خونین مسیحا را دهد جان با نگاهی، چشم بیمارت تو هست خویش را در کربلا وقف خدا کردی خدا هم با بهای هستی خود شد خریدارت تو در مصر ولایت یوسف بازار خون استی که تا صبح قیامت همچنان گرم است بازارت چنان در خاک و خون دل بُرد رخسارت ز زیبایی که وقت سر بریدن بود قاتل، محو دیدارت قلم در دست "میثم" مانده، مضمون آفرینی کن که در هر سطر سطرم درج گردد، درس ایثارت ***********************************عاشق درد همان درد بود درمانش زخم گردد پر پرواز هُمای جانش نازم آن خانه به دوشی که پس از طیّ طریق تیغ عشق تو کند در یَم خون، مهمانش روح عاشق که عروجش گذرد از ملکوت مرغ عشق است و بود لانة تن زندانش این حسین است،حسین است،حسین است،حسین که به توحید دهد روح، تن عریانش سینة بحر کشد شعله به یاد عطشش بر دل آب بود، داغِ لبِ عطشانش اوست آن قاری قرآن که پس از بوسة وحی بوسة چوب بود، اجر لب و دندانش روز محشر که غضب ازهمه سو موج زند رحمت واسعه، جاری بود از دامانش پای میزان چو کمر بهر شفاعت بندد نبرد قاتل او هم طمع از احسانش رحمت و عفو دو قطره بود از خون گلو وسعت حشر بود، گوشه ای از میدانش آن چنان سینه سپر کرد و مقاوم استاد که به هم خورد گره، زخم تن از پیکانش گشت قربانی و هفتاد و دو قربانی داد جان ما، جان همه خلق جهان، قربانش! پرزآیات شد آن مصحف زهرا، "میثم"! بس که با تیر نوشتند به تن، قرآنش غلامرضا سازگار *********************************************فصل خزان، جمالت، لطف بهار دارد یاد رخت صفای صد لاله زار دارد روزی که من نبودم مهر تو کرد بودم روزی که من نباشم دل با تو کار دارد ای یار عیسوی دم! بی یار نیست یکدم هر کس که در دو عالم مثل تو یار دارد بگذاراز تو گویم بگذار با تو باشم گل با همه لطافت، الفت به خار دارد چون ماه بر فروزد کی آتشش بسوزد؟ آن کاو ز خاک کویت بر رخ غبار دارد نه با شب است کارش نه روز می شناسد آن کاو ز موی و رویت، لیل و نهار دارد شش گوشه مزارت در وسعت دل ماست بالله قسم مزارت در دل مزار دارد از آب دیدگانش دوزخ شودگلستان هر کس کز آتش تو در دل شرار دارد با کرده های زشتم سر تا قدم بهشتم زوار کربلا کی وحشت ز نار دارد؟ "میثم"! ز میثم آموز آیین دوستی را کاو وصف دوست بر لب بالای دار دارد ******************************************قلم چون صورت و معنا حسین است سخن چون قطره و دریا حسین است هر انچه طالبی از او طلب کن که هم دنیا و هم عقبی حسین است شفاعت اختیارش دست زهراست ولی امضا و مهرش با حسین است نماز عشق بر او اقتدا کن که تنها قبله دلها حسین است به زیبایی بگو بر خود ننازد که زیبا تر زهر زیبا حسین است اگر جویا شدی از حال یوسف اسیر یوسف زهرا حسین است ****************************************** این چشمها برای که تبخیر میشود؟این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟پیراهن محرم من را بیاوریددارد زمان هیأت من دیر میشودبا روضه حسین نفس تازه میکنموقتی هوای شهر نفسگیر میشودمیآیم از کدورت و اشک عزای توسرچشمه طهارت تصویر میشودمن دستمال گریه خود را نشستهامچون آب هم به نام تو تطهیر میشوداشک تو تا همیشه جوان میچکد حسینچشم من است اینکه چنین پیر میشودمن تازه تشنه میشوم و گریه میکنموقتی زگریه چشم همه سیر میشوداین قطره نیست آینه توست یا علیدر اشک ما حسین تو تکثیر میشود ************************************************از عرش ، از میان حسینیهء خدا آمد صدای نالهء « حی علی العزاء » جمع ملائکه همه گریان شدند و بعد گفتند تسلیت همه بر ساحت خدا جبریل بال خدمت خود را گشود و گفت : " یا رب اجازه هست ، شوم فرش این عزا " آدم ز جنت آمد و ناله کنان نشست در بزم استجابت بی قید هر دعا او که هزار بار به گریه نشسته بود یک یا حسین گفت و همان لحظه شد به پا آری تمام رحمت خود را خدا گرفت گسترد بر مُحرم این اشک و گریه ها آن گاه گفت روضه بخوان « ایها الرسول » جانم فدای تشنه لب دشت کربلا روضه تمام گشت ولی مادری هنوز آید صدای گریه اش از بین روضه ها ******************************************معمار صنع ریخت چو طرح بنای عشق بگشاد بر همه ، در دولتسرای عشق بیگانه را به کعبة مقصود ره نداد تا خویشتن نکرد فدا در منای عشق از این حضیض خاک بر افلاک پرگشای اندر هوای عشق تو همچون همای عشق برتر شوی زنه فلک ای دل بجان دوست مردانه وار گر بنهی سر بپای عشق با پای عقل کی بری این راه را بسر نبود گرت بدست توکل عصای عشق در طور پاسخ ارنی ، لن ترانی است کاینجا کلیم هم نبود آشنای عشق با آنکه در مقام کلیمی شد استوار راهش ندادهاند بخلوتسرای عشق آن جلوهای که موسی عمران زپا فکند یک جلوه بود از علی ، مرتضای عشق کاینجا مجال عرض وجود و کمال نیست شاهان عالمند بر این در گدای عشق یعنی ازین دو روزه هستی بپوش چشم شاید که بعد از ین برسی بر بقای عشق دیوانه آن کسی ، که شود پای بند عقل فرزانه آنگه گشته زمان مبتلای عشق غیر از حسین نیست در این عرصه عاشقی عشاق بندهاند و بود او خدای عشق با طفل شیرخوار چه رمزی میان نهاد چون تیر از کمان شد و آمد بنای عشق دانی که کربلا زچه شد نینوا بنام از آن سرا شنید چون به سر نی نوای عشق
دردم مداوا مي کني مثل هميشه عقده ز دل وا مي کني مثل هميشه دروازه ي لطف و کرم را مي گشايي وقتي که لب وا مي کني مثل هميشه پرونده ي اعمال ما گرچه سياه است مي دانم امضا مي کني مثل هميشه دل مرده ام اما تو با يک گوشه چشمي کار مسيحا مي کني مثل هميشه تو مثل زهرا مادرت از بس که خوبي با ما مدارا مي کني مثل هميشه شبهاي جمعه کربلا همراه مادر تو روضه برپا مي کني مثل هميشه سيد مجتبي شجاع ******************************** عشق به جز کوي تو جايي نداشت جز به ولاي تو رجايي نداشت بي نفس پاک تو هرگز نسيم رايحه ي عقده گشايي نداشت تا به خيال تو نيفتاده بود در سر خود لاله هوايي نداشت اي شب يلداي غمت دير پاي صبح وصال تو وفايي نداشت هجر تو آتش به دل حجر زد مروه بدون تو صفايي نداشت چشم به باغ کرمت دوخته هر که چو من برگ نوايي نداشت کاش که آيينه رخسار تو گرد غم کرب و بلايي نداشت شفق ********************* بخوان دعاي فرج رادعا اثردارد دعاکبوترعشق است بال وپردارد بخوان دعاي فرج را و عافيت بطلب که روزگاربسي فتنه زيرسردارد بخوان دعاي فرج را که باشکسته دلان نسيم لطف خدا انس بيشتر دارد بخوان دعاي فرج راونااميد مباش بهشت پاک اجابت هزاردردارد بخوان دعاي فرج را که صبح نزديک است خداي را شب يلداي غم سحردارد بخوان دعاي فرج را به شوق روزوصال مسافردل ما نيت سفر دارد بخوان دعاي فرج رازپشت پرده ي اشک که يارگوشه ي چشمي به چشم تردارد بخوان دعاي فرج را که يوسف زهرا زپشت پرده ي غيبت به مانظردارد بخوان دعاي فرج راکه دست مهرخدا حجاب غيبت ازآ ن روي ماه بردارد محمدجوادغفورزاده _شفق ******************* غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد از شما دور شدن زار شدن هم دارد هر که از چشم بیفتاد محلش ندهند عبد آلوده شدن خار شدن هم دارد عیب از ماست که هر صبح نمی بینیمت چشم بیمار شده تار شدن هم دارد همه با درد به دنبال طبیبی هستیم دوری از کوی تو بیمار شدن هم دارد ای طبیب همه انگار دلت با ما نیست بد شدن حس دل آزار شدن هم دارد از کریمان فقرا جود و کرم می خواهند لطف بسیار طلبکار شدن هم دارد نکند منتظر مردن مایی آقا ؟! این بدی مانع دیدار شدن هم دارد لطیفیان ********************************** با آنکه روضه خوانم و می خوانم از شما فهمیده ام که هیچ نمی دانم از شما یا ایها العزیز ذلیل معاصی ام باید ز شرم چهره بپو شانم از شما میترسم از رسیدن آن جمعه ای که من جای سلام روی بگردانم از شما رویی نمانده است به چشمت نظر کنم پس بی دلیل نیست گریزانم از شما من اصل انتظار تو را برده ام ز یاد با انتظارهای فراوانم از شما من نان به نرخ نام تو خورده ام حلال کن محض رضای ذائقه میخوانم از شما وحید قاسمی ***************************** باکدام آبرويي روزشمارش باشيم عصرهامنتظرصبح بهارش باشيم سالها منتظرسيصدواندي مرداست آنقدرمردنبوديم که يارش باشيم گيرم امروزبه مااذن ملاقاتي داد مرکبي نيست که راهي ديارش باشيم سالها درپي کاردل ما افتاد يادمان رفت ولي درپي کارش باشيم ماچراخوبترين هابه فداي قدمش حيف اونيست که ماميثم دارش باشيم اگرآمدخبررفتن مارابدهيد به گمانم که بنا نيست کنارش باشيم لطیفیان ************************************ شنيدم صدات قشنگه يابن الزهرا يابن الزهرا دل من برا تو تنگه يابن الزهرا يابن الزهرا تو که فرياد رس مائي به دو عالم کس مايي تو گل نرگس مايي يابن الزهرا يابن الزهرا واسه تو کاري نداره که بدون استخاره به منم کني نظاره يابن الزهرا يابن الزهرا با نگاه پر ز دردم دنبال خيمه ات مي گردم تا يه روز دور ت بگردم يابن الزهرا يابن الزهرا بيا و دردم دوا کن يه روزم من و صدا کن زائرم به کربلا کن يابن الزهرا يابن الزهرا مادرت چشم انتظاره مدينه بي ذوالفقاره کربلا طاقت نداره يابن الزهرا يابن الزهرا ژولیده ************************** گفتم که بي قرارتوباشم ولي نشد تنهادرانتظارتوباشم ولي نشد گفتم ميان جزر ومد اشک وآه شب درگردش مدارتوباشم ولي نشد گفتم که تا اجل نرسيده ست لحظه اي درخيمه ات کنارتوباشم ولي نشد گفتم که خاک پاي تورا تاج سرکنم چون خاک رهگذارتوباشم ولي نشد گفتم به قدرآه دل دلشکستگان درعهدو روزگارتوباشم ولي نشد گفتم دعا کنم که بيايي ببينمت مانند مهز يارتوباشم ولي نشد گفتم شميم ماه محرم که ميرسد در روضه بي قرارتوباشم ولي نشد سيدمجتبي شجاع ************************** فقط کلام تو چون آيه قاب خواهد شد دعا اگر تو کني مستجاب خواهد شد کوير اگر تو بخندي شکوفه خواهد داد و بي نگاه تو دريا سراب خواهد شد حديث اينکه به يک گل بهار مي آيد خزان اگر تو بخندي مُجاب خواهدشد کسي که بي خبر از رمز آبي درياست از آستانه ی چشمت جواب خواهد شد بگو به عقربه دل گرفته خورشيد که چند روز دگر آفتاب خواهدشد غلامرضا شکوهي ******************************کاش بر خيمه ي سبزت گذرم مي افتاد کاش بر صورت ماهت نظرم مي افتاد کاش از چشم تر تو دو سه قطره باران پسر فاطمه بر چشم ترم مي افتاد کاش در لحظه ي تاريک گناهان آقا مرده بودم به خدا بال و پرم مي افتاد کاش از سوي تو اي صاحب ما يک قرعه گريه و ناله به وقت سحرم مي افتاد کاش آن روز که در کرب و بلا مي باشي لحظه اي هم گذر من به حرم مي افتاد کاش هر جمعه که مي شد فقط از عشق خودت فکر دنبال تو گشتن به سرم مي افتاد حسن نعيمي ******************************** اين ديده ها که تشنه ي خواب و خيال توست در آرزوي ديدن روز وصال توست وقتي که سال مي رود و تازه مي شود با خويش گفته ام دگر امسال سال توست با ذوالفقار حيدري خود ظهور کن دنيا در انتظار شکوه و جلال توست لطفي به حق من کن و در زير پاي خود خون مرا بريز که خونم حلال توست مي خواستم که هستي خود را فدا کنم هر چند که تمامي هستيم مال توست اين اشکهاي جاري در محفل عزا سر منشاش ز چشمه ي اشک زلال توست محمد علي بياباني ************************************ کاش دلي اهل ولا داشتيم با دل خود سعي و صفا داشتيم کاش که ما در سفر عاشقي گفته بي رنگ و ريا داشتيم از قفس غصه رها مي شديم گر که توکل به خدا داشتيم کاش که در روضه جانسوز عشق سوز دل و حال بکاء داشتيم کاش که در راه امام زمان همچو اباالفضل وفا داشتيم کاش به عشق پسر فاطمه صبح و مساء ترک خطا داشتيم حيف اجل آمد و فرصت نداد! آرزوي کرب و بلا داشتيم ************************************************************************* من از اشکی که می ریزد ز چشم یار می ترسم از آن روزی که اربابم شود بیمار می ترسم همه ماندیم در جهلی شبیه عهد دقیانوس من از خوابیدن منجی درون غار می ترسم رها کن صحبت یعقوب و کوری و غم فرزند من از گرداندن یوسف سر بازار می ترسم همه گویند این جمعه بیا ، امّا درنگی کن ازا ین که باز عاشورا شود تکرارمی ترسم شده کارحبیب من سحرها بهر من توبه ز آه دردناک بعد استغفار می ترسم تمام عمر،خود را نوکر این خاندان خواندم از آن روزی که این منصب کند انکار می ترسم شنیدم روز و شب از دیده ات خون جگر ریزد من از بیماریِ آن دیدۀ خونبار می ترسم به وقت ترس و تنهایی تو هستی تکیه گاه من مرا تنها میان قبر خود نگذار می ترسم دلت بشکسته از من لکن ای دلدار رحمی کن من از نفرین و از عاق پدر بسیار می ترسم هزاران بار رفتم از درت شرمنده برگشتم ز هجرانت نترسیدم ولی این بارمی ترسم دمی وصلم،دمی فصلم،دمی قبضم،دمی بسطم من از بیچارگیّ آخر این کارمی ترسم جهان را قطرۀ اشک غریبی می کند ویران من از اشکی که می ریزد ز چشم یار می ترسم **************************************************همدم وقراردلها يه روزي مياد دوباره اون نگارعالم آرا يه روزي مياددوباره غروبادلم بهونه مي گيره ولي مي دونه آقامون مهدي زهرا يه روزي مياددوباره مونس ومحرم رازه آقامون غريب نوازه آخرش تنها ي تنها يه روزي مياددباره نه محبت ونه مهري بين آدما نموده مهربون مهربونا يه روزي مياددوباره براي مرهم زخم دل غمديده ي زينب اميد زينب کبري يه روزي مياد دوباره زينبي که داره ناله برا دخترسه ساله مي گه غم مخور که بابا يه روزي مياددوباره سيدقاسم سعيدي ************************************** درشب هجرتو جز زاري نمي آيدزمن همچوشمعي جزگوهرباري نمي آيدزمن همچوابري دربهاران پرزبارانم ببين غيراشک وگريه وزاري نمي آيدزمن ازنسيم هجرمي لرزم چوشمعي بي قرار بي قرارم خويشتن داري نمي آيدزمن تومگرآرامشي برقلب بيمارم دهي ورنه باورکن پرستاري نمي آيدزمن اين گرفتارگنه راخود مگرياري کني ورنه رفع اين گرفتاري نمي آيدزمن يوسف زهرايي وتنها خريدارت خداست من تهي دستم خريداري نمي آيدزمن سيدهاشم وفايي *********************************************************************** تقصیرماست غیبت طولانی شما بغض گلوگرفته ی پنهانی شما برشورزارمعصیتم گریه می کنی جانم فدای دیده ی بارانی شما پرونده ام برای شمادردسرشده وضع بدم دلیل پریشانی شما ایران ما اگرچه بسی شاه دیده است چشم امید بسته به سطانی شما صدهاهزارنوح وسلیمان نشسته اند درانتظارمسند دربانی شما نشنیده یادروضه ی گود دل می بردتلاوت قرآنی شما وحید قاسمی ***************************************** شنيدم غريبي و بي کس و تنها آقاجون شنيدم از بي کسي مي ري تو صحرا آقا جون شنيدم ميون ما مونس و غمخوار نداري شنيدم غصه داري قدر يه دنيا آقا جون شنيدم وقتي بياي غصه تو دل جا نداره بي غم و غصه مي شه تموم دلها آقا جون از غم و مصيبت زينب کبري آقا جون خدا رو بايد قسم به عمه زينبت بدم تا که زودتر بشه امر فرج امضا آقا جون به خوبا سر مي زني مگه بدا دل ندارن يه سري به ما بزن اي خوب خوبا آقا جون همه آرزوم اينه بيا يي و از سر لطف به رو چشمام بذاري يه لحظه اي پا آقا جون سيد مجتبي شجاع ************************************************** اين ديده ها که تشنه ي خواب و خيال توست در آرزوي ديدن روز وصال توست وقتي که سال مي رود و تازه مي شود با خويش گفته ام دگر امسال سال توست با ذوالفقار حيدري خود ظهور کن دنيا در انتظار شکوه و جلال توست لطفي به حق من کن و در زير پاي خود خون مرا بريز که خونم حلال توست مي خواستم که هستي خود را فدا کنم هر چند که تمامي هستيم مال توست اين اشکهاي جاري در محفل عزا سر منشاش ز چشمه ي اشک زلال توست محمد علي بياباني ******************************** اگر چه توطبیبی و دوا درست میکنی گهی برای خیر ما بلا درست میکنی گرچه من خجل شدم اگر چه سنگ دل شدم تو از همین سنگ هم طلا درست میکنی من از گناه خسته ام از اشتباه خسته ام بجان مادرت بگو مرا درست میکنی؟ گدای آستانه ات شدن به دست ما نبود تو با کریمی خودت گدا درست میکنی کنار تو غریبه های شهر نیز راحتند تویی که از غریبه آشنا درست میکنی تویک غروب میرسی وگنبد بقیع را شبیه گنبد امام رضا درست میکنی لطیفیان ********************************* باید سلام كرد به تسبیح و یاد او بر صبح و بر سپیده و بر بامداد او بر او درود و خیر كثیر وجود او بر حالت قیام و ركوع و سجود او مضمون بكر و ناب «مناجات جوشنی» فرزند اختران درخشان و روشنی ای یك اشارهی لب تو «سابغ النعم» یك زمزمه دل شب تو «دافع النقم» چشمان ما غبار گرفت و نیامدی دامان انتظار گرفت و نیامدی كی میشود كه پنجرهی پلك وا كنی؟ وجه خدای! عطف توجه به ما كنی دیشب به خوابم آمدی ای صبح تابناك خواندم «متی ترینا»، گفتم «متی نراك» یا ایها العزیز»! ببین خستهحالیام چشمان پرستاره و دستان خالیام ماییم آن «خسی كه به میقات» آمدیم شرمنده با «بضاعت مزجات» آمدیم شام فراق، سورهی واللیل خواندهایم یوسف ندیده «اوف لنا الكیل» خواندهایم یا ایها العزیز! به زیباییات قسم بر حسن دلفریب و فریباییات قسم دلها ز نكهت سخنت زنده میشود عالم به بوی پیرهنت زنده میشود صبح وصال تو شب غم را سحر كند آفاق را نگاه تو زیر و زبر كند موسی تویی، مسیح تویی، مكه طور توست شهر مدینه، چشم به راه ظهور توست تنها نه از غمت، دل یاران گرفته است چشم بقیع تر شده، باران گرفته است «شفق» **************************مي دونم يه شب مياي خاکو چراغون مي کني شيشه ي عمر شب و مي شکني داغون مي کني شنيدم وقتي بياي از آسمون گل مي ريزه کوچه باغها رو پر از بيداي مجنون مي کني شنيدم وقتي بياي غصه هامون تموم ميشه قحطي گريه مي ياد خنده رو ارزون مي کني آسمون به احترامت پا مي شه به اون نشون که تو سفره ي زمين خورشيد و مهمون مي کني دلامون خيلي گرفته س ، شبامون خيلي سياس مي دونم يه شب مياي خاک و چراغون مي کني عليرضاقزوه با کمال تشکر از دوست عزیز و شاعر گرامی اهل بیت سید مجتبی شجاع + نوشته شده در پنجشنبه سوم آذر 1390ساعت 16:5 توسط مصطفی محمدزاده | نظر بدهید با عرض سلام و ادب خدمت تمامی دوستان عزیز ضمن تسلیت ایام شهادت و سوگواری سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین علیه السلام به پیشگاه امام زمان ارواحنافداه در این پست جدید اشعاری قرار داده ام که به مناسبت هر شبی ازشبهای ماه محرم وصفر می توانید استفاده کنید. التماس دعا به مهر تو زادند و دادند شیرم به عشق تو از خردسالی اسیرم به بزم ازل با خدا عهد بستم حسینی بمانم حسینی بمیرم ********************************* با گریه به قلب دشمنت تیر زدم انگار به یاری تو شمشیر زدم پروندة من سیاهی پشت من است زیرا به محبت تو زنجیر زدم ********************************** ناخورده لبن جام ولای تو زدم ناگفته سخن دم ز ثنای تو زدم دستی ز کرم به روی قلبم بگذار کز کودکی ام سینه برای تو زدم **************************** از کثرت عصیان ز درت دور شدم نزدیک به آشیانه گور شدم مگذار به حشر آبرویم برود زیرا به غلامی تو مشهور شدم غلامرضا سازگار ************************روزی که مرا راهی عالم کردند مدهوش عزا واشک وماتم کردند کامم به غبار کربلا باز شد و... چشمان مرا نذر محرم کردند ***************************************در حلقة غم حلقه به گوش تو شدم از روز ازل خانه به دوش تو شدم لالایی مادرم فقط اسم تو بود از کودکی ام سیاه پوش تو شدم ***************************************** همیشه روی لب نام تو دارم همیشه باده از جام تو دارم اگر که چون کبوتر پر بگیرم همیشه لانه بر بام تو دارم مهدی محمدزاده ***************************** نوشتم روی دل نام تو ارباب زدم من ساغر از جام تو ارباب الهی چون کبوتر پر بگیرم نشینم بروی بام تو ارباب مهدی محمدزاده ******************************** + نوشته شده در پنجشنبه سوم آذر 1390ساعت 15:59 توسط مصطفی محمدزاده | نظر بدهید یا حسین علی اصغر علیه السلام آری سر شانه ام کبوتر شده بوداز خیمه برای پر زدن در شده بوددر کوچکی اش داشت بزرگی می کردیعنی علی اصغر، علی اکبر شده بود***علی اکبر لطیفیان*** ************************************ ماهم فتاده بر خاک با جسم پاره پارهای اشک ها بریزید بر دیده چون ستارهجز من که همچو خورشید افروختم در این شبکی پاره پاره دیده اندام ماه پارهماهم فتاده بر خاک دیدم که خصم ناپاکبا تیغ زخم میزد بر زخم او دوبارهدر پیش چشم دشمن بر زخمت ای گل منجز اشک نیست مرحم جز آه نیست چارهخندید قاتل تو بر اشک دیده منبا آنکه خون بر آمد از قلب سنگ خارهوقتی لبت مکیدم آه از جگر کشیدمجای نفس برون ریخت از سینه ام شرارهای جان رفته از دست بگشا دو دیده از همجانی بده به بابا حتی به یک اشارهدشمن چنین پسندد استاده و بخنددفرزند دیده بندد بابا کند نظارهچون ماه نو خمیدم با چشم خویش دیدمخورشید غرقه خون را در یک فلک ستارهدردا که پیش رویم در باغ آرزویمافتاد برگ یاسم با زخم بی شمارهجسم عزیز جانم چون دامن زره شداز زخم هر پیاده از تیغ هر سوارهافتاده جسم صد چاک جان حسین بر خاک(میثم) بر آن پاک خون گریه کن همارهحاج غلامرضا سازگار ******************************************** آنقدر توان در بدن مختصرت نیستآنقدر که حال زدن بال و پرت نیستبر شانه بینداز خودت را که نیفتیحالا که توانایی از این بیشترت نیست"فرمود: حسینم، به خدا مسخره کردندگفتند:مگر صاحب کوثر پدرت نیستگفتی که مکش منت این حرمله ها راحیف از تو و دریای غرور پسرت نیستحالا که مرا می بری از شیر بگیرییک لحظه ببین مادر من پشت سرت نیست؟" ***تو مثل علی اکبری و جذب خداییآنقدر که از دور و برت هم خبری نیستآنقدر در ان لحظه سرت گرم خدا بودکه هیج خبر دار نگشتی که سرت نیستاین بار نگه دار سرت را که نیفتدحالا که توانایی از این بیشترت نیست***علی اکبر لطیفیان*** ********************************************** هم چو روی طفل من بی رنگ و رو مهتاب نیستبخت من در خواب و چشم کودکم را خواب نیستگفتم از اشکم مگر ای غنچه نوشی آب لیکاز تو معذورم که اشک من به جز خوناب نیستدر حرم هر سمت باشد قبله اما بهر منغیر رویت قبله و جز ابرویت محراب نیستخیمه بیت الله و کعبه مهد و در طواف اهل حرماین طواف حج عشق است و جز این آداب نیستهفت بار آمد صفا و مروه هاجر آب جستمن که ده ها بار در هر خیمه رفتم آب نیستقسمتی از راه را با هروله هاجر برفتمن همه ره را دویدم کام تو سیراب نیستحج من اتمام شد برخیز احرامم بکنای ذبیح خردسال اکنون که وقت خواب نیستحاج علی انسانی ****************************************ای که گرفتی به دوش، بار غم و بار عشقباز بیا سر کنیم، قصه ی گلزار عشققصه شنیدم که دوش، تشنه لب گل فروشبرد گلی سبز پوش، هدیه به بازار عشقگل غم نا گفته داشت، خاطر آشفته داشتچشم به خون خفته داشت، از غم سالار عشقعشوه کنان ناز کرد، وا شدن آغاز کردخنده زد و باز کرد، دیده به دیدار عشقگر چه زمان دیر بود، تشنه لب شیر بودمنتظر تیر بود، یار وفادار عشقباغ تب و تاب داشت، گل طلب آب داشتکی خبر از خواب داشت، دیده ی بیدار عشقعشق زمین گیر شد، عرش سرازیر شدگل هدف تیر شد، ای عجب از کار عشقآن گل مینو سرشت، بر ورق سرنوشتبا خطی از خون نوشت، معنی ایثار عشقاین گل باغ خداست، از چمن کربلاستخوابگه او کجاست، سینه ی اسرار عشقآه که با پشت خم، پشت خیامت برمنغمه سراید به غم، قافله سالار عشقتازه گل پرپرم، من ز تو عاشق ترماصغرم ای اصغرم، ای گل گلزار عشقغنچه ی آغوش من، زینت خاموش منیار کفن پوش من، یار من و یار عشقدشت پر از های و هوست، مشتری عشق اوستای شده قربان دوست، اوست خریدار عشقخیمه به کویم زدی، خنده به رویم زدیمی ز سبویم زدی، بر سر بازار عشقکودک من لای لای، از غم تو وای وایگریه کند های های، چشم عزادار عشقبا تو «شفق» پر گرفت، عشق در او در گرفتتا نفسی بر گرفت، پرده ز اسرار عشقمحمد جواد غفورزاده (شفق)- ************************************** من آن پدرم کز پسرم دست کشیدمصبحم زستاره سحرم دست کشیدمشد روز جهان از نظرم تیره تر ازشبآنجا که زنور بصرم دست کشیدمدربادیه عشق زطوفان حوادثمن از شجر و از ثمرم دست کشیدمبا خون جگر این گهر افتاد به دستموز موج بلا از گهرم دست کشیدماز داغ ابوالفضل گرفتم به کمر دستبا داغ علی از جگرم دست کشیدم همراه سفر بود مرا در سفر عشق افسوس که از هم سفرم دست کشیدمآثار شهادت به رخش دیدم و مردموقتی به به جبین پسرم دست کشیدم***سیدرضا مؤید*** ****************************** ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوانمثل تیری که رها می شود از دست کمانخسته از ماندن و آماده رفتن شده بودبعد یک عمر رها از قفس تن شده بودمست از کام پدر بود و لبش سوخته بودمست می آمد و رخساره برافروخته بودروح او از همه دل کنده ، به او دل بستهبر تنش دست یدالله حمایل بستهبی خود از خود ، به خدا با دل و جان می آمدزیر شمشیر غمش رقص کنان می آمدیاعلی گفت که بر پا بکند محشر راآمده باز هم از جا بکند خیبر راآمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن رامعنی جمله در پوست نگنجیدن رابی امان دور خدا مرد جوان می چرخیدزیر پایش همه کون و مکان می چرخیدبارها از دل شب یک تنه بیرون آمدرفت از میسره از میمنه بیرون آمدآن طرف محو تماشای علی حضرت ماهگفت:لاحول ولاقوه الاباللهمست از کام پدر، زاده لیلا ، مجنونبه تماشای جنونش همه دنیا مجنونآه در مثنوی ام آینه حیرت زده استبیت در بیت خدا واژه به وجد آمده استرفتی از خویش ، که از خویش به وحدت برسیپسرم! چند قدم مانده به بعثت برسینفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمدبه تماشای نبرد تو خداوند آمدبا همان حکم که قرآن خدا جان من استآیه در آیه رجزهای تو قرآن من استناگهان گرد و غبار خطر آرام نشستدیدمت خرم و خندان قدح باده به دستآه آیینه در آیینه عجب تصویریداری از دست خودت جام بلا می گیریزخم ها با تو چه کردند ؟جوان تر شده ایبه خدا بیش تر از پیش پیمبر شده ایپدرت آمده در سینه تلاطم دارداز لبت خواهش یک جرعه تبسم داردغرق خون هستی و برخواسته آه از باباآه ، لب واکن و انگور بخواه از باباگوش کن خواهرم از سمت حرم می آیدبا فغان پسرم وا پسرم می آیدباز هم عطر گل یاس به گیسو داریولی اینبار چرا دست به پهلو داری؟!کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت استیاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟!مثل آیینه ی در خاک مکدر شده ایچشم من تار شده ؟یا تو مکرر شده ای؟!من تو را در همه کرب و بلا می بینمهر کجا می نگرم جسم تو را می بینمارباْ اربا شده چون برگ خزان می ریزیکاش می شد که تو با معجزه ای برخیزیمانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارمباید انگار تو را بین عبا بگذارمباید انگار تو را بین عبایم ببرمتا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم***سید حمید رضا برقعی*** ******************************************** این آبها که ریخت، فدای سرت که ریختاصلا فدای امّ بنین مادرت، که ریختگفته خدا دو بال برایت بیاورنددر آسمان علقمه، بال و پرت که ریختاثبات شد به من که تو سقای عالمیبر خاک، قطره قطره ی چشم ترت که ریختطفلان از اینکه مشک به دست تو داده اندشرمنده اند، بازوی آب آورت که ریختگفتم خدا به خیر کند قامت تو راین قوم غیض کرده به روی سرت که ریختوقت نزول این بدن نا مرتّبتمانند آب ریخت دلم؛ پیکرت که ریختمعلوم شد عمود شتابش زیاد بودبر روی شانه های بلندت سرت که ریختاما هنوز دست تو را بوسه می زنماین آب ها که ریخت فدای سرت که ریخت***علی اکبر لطیفیان*** ****************************************** ای که می پرسی ، کجا من لعل خندان داشتمبند مشک آب را وقتی به دندان داشتمچون به نخلستان رسیدم شد امیدم نا امیدبا وجود آنکه امید فراوان داشتمدجله از سرچشمه ی آبش چه کم می شد اگرمن به دست آرزوها جامی از آن داشتمدر کنار علقمه ازخجلت دست تهیظهرعاشورا،غم شام غریبان داشتمهرچه گل بود از عطش پژمرد و من بی اختیارگریه بر آن غنچه سر در گریبان داشتمگلشن توحید را سیراب می کردم ز اشک(گر به قدر عقده ی دل چشم گریان داشتم) باغبان چشم انتظار دیدن من بود و منبا خیال روی جانان گل به دامان داشتمکی فریبم می دهد خط امان اهرمنمن که عمری دست در دست سلیمان داشتمای مراد عاشقان ای کاروان سالار عشقپاسداری کردم از راه تو تا جان داشتماز حرم وقتی برای بردن آب آمدمبا کبوترهای معصوم تو پیمان داشتمپیش این گلهای پرپر ، عذر بی دستی بس استگرچه من از شرمساری اشک پنهان داشتمبست چون تیر ستم شیرازه ی چشم مراروی گلبرگ لبم آیات قرآن داشتمبا کدامین دیده اینک برجمالت بنگرممن که از دیدار تو امید درمان داشتماشک من رنگ شفق شد کاروان در کاروانبس که رنج و غم بیابان در بیابان داشتم***محمد جواد غفورزاده(َشفق)*** ****************************************** وعده ای داده ای و راهی دریا شده ایخوش به حال لب اصغر که تو سقا شدهاىآب از هیبت عباسى تو مىلرزدبى عصا آمدهاى حضرت موسى شدهاىبه سجود آمدهاى یا که عمودت زدهاندیا خجالت زدهاى وه که چه زیبا شدهاىیا اخا گفتى و ناگه کمرم درد گرفتکمر خم شده را غرق تماشا شدهاىمنم و داغ تو و این کمر بشکستهتویى و ضربهاى و فرق ز هم وا شدهاىسعى بسیار مکن تا که ز جا برخیزىاندکی فکر خودت باش ببین تا شدهاىماندهام با تن پاشیدهات آخر چه کنم؟اى علمدار حرم مثل معما شدهاىمادرت آمده یا مادر من آمده استبا چنین حال به پاى چه کسى پا شدهاىتو و آن قد رشیدى که پر از طوبى بوددر شگفتم که در این قبر چرا جا شدهاى***علی اکبر لطیفیان*** ************************************** کنار دل و دست و دریا، اباالفضل!تو را دیده ام بارها؛ یا اباالفضل! تو، از آب، می آمدی، مشک بر دوش ـو من، در تو، غرق تماشا؛ اباالفضل!اگر دست می داد، دل می بریدمبه دست تو، از هر دو دنیا، اباالفضل! دل از کودکی از فرات، آب می خوردو تکلیف شب:" آب، بابا، اباالفضل." تو لب تشنه پرپر شدی، شبنم اشک....به پای تو می ریزم، اما، اباالفضل! فدک، مادری می کند کربلا را؛غریبی، تو هم مثل زهرا، اباالفضل!تو را هر که دارد، ز غم، بی نیاز است؛وفا بعد از این نیست تنها، اباالفضل!تو با غیرت و، آب و، دست بریدهقیامت، به پا می کنی؛ یا اباالفضل!***ابوالقاسم حسینجانی*** ************************************** مشک بر دوش به دریا آمدهمه گفتند که موسی آمدنفس آخر ماهی ها بودناگهان بوی مسیحا آمد از سر و روی فرات، آهستهموج می ریخت که سقا آمداو قسم خورده که سقا باشدآن زمانی که به دنیا آمد دست بر زیر سر آب نبردعلقمه بود که بالا آمداز کمین گذر نخلستانبا خبر بود که تنها آمدکاش آن تیر نمی آمد، حیفاز ید حادثه امّا آمدانکسار از همه جا می باریداز حرم شاه حرم تا آمدداشت آماده ی هجرت می شدکه در این فاصله زهرا آمداز دل علقمه زیبا می رفتمثل آن لحظه که زیبا آمد***علی اکبر لطیفیان*** *************************************** شام غریبان پس از شام غریبان یاد یاری ماند و "من ماندم"فروغ دیده شب زنده داری ماند و "من ماندم"سرشکم ارغوانی شد که روی دامن سبزمشقایق زار سرخ و لاله زاری ماند و "من ماندم"خدایا شاهدی از یک چمن نسرین و نیلوفرگلی خلوت نشین در زیر خاری ماند و "من ماندم"شفق در آسمان طرحی است از خون گلوی گلبه دامان افق نقش و نگاری ماند و "من ماندم"به گوشم می رسد صوت رباب و ذکر لالاییفقط گهواره چشم انتظاری ماند و "من ماندم"بهار آتش گرفت و باغ پرپر شد در این صحراپرستو های در حال فراری ماند و "من ماندم"نگاهم بود دنبال کبوترهای سرگردانکنار خیمه اسب بی سواری ماند و "من ماندم"شکست آیینه های آل عصمت عصر عاشوراز سم اسب های گرد و غباری ماند و "من ماندم"دل من بیشتر از خیمه ها می سوخت چون دیدممیان شعله جان بی قراری ماند و "من ماندم"بیابان در بیابان ظلمت است و تیرگی اینجاهلال ماه نو در شام تاری ماند و "من ماندم"گواه ظلم این امت همین پیراهن آریز هجده یوسف من یادگاری ماند و "من ماندم"عطش بیداد کرد امروز در این سرزمین اماز اشک دیدگان دریا کناری ماند و "من ماندم"***محمد جواد غفورزاده (شفق)*** ******************************** کی دیده در یم خون، آیات بی شماره؟قرآنِ سوره سوره، اوراقِ پاره پاره؟افتاده بر روی خاک یک ماه خون گرفتهخوابیده در کنارش هفتاد و دو ستارهپاشیده اشک زهرا بر حنجر بریدهگه می کند زیارت، گه می کند نظارهسر آفتاب مطبخ، تن لاله زاری از خونکز زخم سینه دارد گل های بی شمارهاز گوشِ گوشواری دو گوشواره بردنددارد به گوش خونین خون جای گوشوارهیک کودک سه ساله خفته کنار گودالترسم که شمر آید، در قتلگه دوبارهدرخیمه آب بردند، بهر رباب بردندسینه شده پر از شیر، کو طفل شیر خوارهمادرعجب دلی داشت، ذکر علی علی داشتآب فرات می زد بر حنجرش شرارهچون سینه ها نسوزند؟! چون اشک ها نریزند؟!جایی که ناله خیزد از قلبِ سنگ خارهیاس سفید و نیلی، طفل یتیم و سیلیمیثم در این مصیبت، خون گریه کن هماره ***حاج غلامرضا سازگار*** ************************************ شب عاشورا بمان که روشنی دیده ی ترم باشیشبیه آیینه ای در برابرم باشیهوای خیمه ی من بی نگاه تو سرد استبمان که مایه ی دل گرمی حرم باشیچه شد که از ته گودال سر در آوردیتو زینت سر دوش پیمبرم باشیدر این شلوغی گودال تنگ، قول بدهکمی مراقب پهلوی مادرم باشیتو در بلندترین نیزه منزلت کردیبه این بهانه مگر سایه ی سرم باشیجواب خنده ی دشمن به خواهرت با کیستمگر تو قول ندادی برادرم باشیتو آفتابی و بالای نیزه هم که شدهبمان که روشنی دیده ی ترم باشی***علی اکبر لطیفیان *******************************داری عقیله خواهر من گریه می کنیآیینه برابر من گریه می کنیاز لا به لای خیمه دلم تا مدینه رفتخیلی شبیه مادر من گریه می کنیدلشوره می چکد ز نگاه سه ساله اموقتی کنار دختر من گریه می کنیمن از برای معجر تو گریه می کنمتو از برای حنجر من گریه می کنیامشب برای ماندن من نذر می کنیفردا برای پیکر من گریه می کنیامشب نشسته ای و مرا باد می زنیفردا به جسم بی سر من گریه می کنی***علی اکبر لطیفیان*** ************************************* شام غریبان بیش از ستاره زخم و ، فلک در نظاره بوددامان آسمان ز غمش پر ستاره بودلازم نبود آتش سوزان به خیمه هادشتی ز سوز سینه زینب شراره بودمی خواست تا ببوسد و برگیردش زخاکقرآن او ، ورق ورق و پاره پاره بودیک خیمه نیم سوخته ، شد جای صد اسیرچیزی که ره نداشت درآن خیمه ، چاره بوددر زیر پای اسب ، دو کودک ز دست رفتچون کودکان پیاده و دشمن سواره بودآزاد گشت آب ، ولیکن هزار حیف !شد شیردار مادر و ، بی شیرخواره بودچشمی - برآنچه رفت به غارت - نداشت کساما دل رباب - پی گاهواره بودیک طفل با فرات ، کمی حرف زد ولینشنید کس ، که حرف زدن با اشاره بودیک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بوددر پشت ابر ، چهره ی هر ماهپاره بوداز دست ها مپرس که با گوش ها چه کرداز مشت ها بپرس که با گوشواره بود***حاج علی انسانی*** ********************************** قلم به دست شدم تا ز دست ها بنویسمغریب وار پیامی به آَشنا بنویسمنرفته یک غمم از دل غمی دگر رسد از رهبه خانه ی دل تنگ و برو بیا بنویسمغریبی من و دل را کسی چه داند و بهترکه مویه های غریبانه با رضا بنویسمپی رضای رضا بودم و به خویش بگفتمروم به طوس، در آنجا ز کربلا بنویسمبه یاد کودکی و درس و مشق و مدرسه افتمبه تخته مشق ز بابا و طفل و آ بنویسمچه کودکانه و خوش باورانه بود و فسانهنه آبی آمد و نی باد پس چرا بنویسم؟به یاد قامت سقا و دست و همت سقارسا اگر چه نگویم ولی رسا بنویسمگهی ز پشت حسین و گهی ز فرق ابوالفضلیکی یکی بشنیدم دو تا دو تا بنویسمبه فرش خاک بیابان به عرش نیزه ی دونانتنی جدا بسرایم سری جدا بنویسمچه بر سر تنش آمد ز من مپرس که بایدز توتیا شده در چشم بوریا بنویسمبنی اسد بگذارید روی قبر شهیدانغزل نه، قطعه از آن قطعه قطعه ها بنویسمز نوک نیزه و کنج تنور و دیر و نصاراتمام، سیر و سفر بود از کجا بنویسمچه می گذشت به بزم یزید با دل زینبشراب را بگذارم کباب را بنویسملبی به طعنه و طغیان لبی لبالب قرآندگر مپرس، سزا نیست ناسزا بنویسمحاج علی انسانی ******************************* ای که نور مهر و ماهی دوستت دارم حسینمظهر لطف الاهی دوستت دارم حسینهستی من را خدا با مهر تو پیوسته استیا بخواهی یا نخواهی دوستت دارم حسینتا شنیدم دوست می داری غلام خویش رابا وجود رو سیاهی دوستت دارم حسینهر کجا نام تو آید می رود تاب از کفممن چه گویم خود گواهی دوستت دارم حسینگر بخواهی با کلامی در رهت جان می¬دهمور برانی با نگاهی دوستت دارم حسینآن چنان خوبی که هر بد بسته بر لطفت امیدشرمگین از هر گناهی دوستت دارم حسینای که خواندت رحمه للعالمین فُلک نجاتتا که جویم بر تو راهی دوستت دارم حسینبر تو گر رو کرده ام دارم امید مرحمتتا به من بخشی پناهی دوستت دارم حسینکرده ام با هر زبانی بر جلالت اعترافگفته ام در هر نگاهی دوستت دارم حسینباز هم گوید "مؤید" با لسان نارساگر بخواهی، ور نخواهی دوستت دارم حسین***سید رضا موید*** *********************************** بال فرشته که خاک پای حسین استفرش حسینیه ی عزای حسین استفاطمه دنبالش است روز قیامتهر که به دنبال دسته های حسین استشعر من و تو که افتخار نداردتا که خدا مرثیه سرای حسین استرحمت زهرا برای اینکه بریزدمنتظر گریه ای برای حسین استدر دل مردم چه هست کار نداریمدر دل ما که "برو بیای" حسین استدست به سمت کسی دراز نکردیمهر دو جهان دست ما گدای حسین استگندم شهر حسین روزی ما شدباز سر سفره ها غذای حسین استقیمت اشک برای خون خدا هستدست همان کس که خون بهای حسین استپرچم کرببلا همیشه بلند استحافظ پرچم اگر خدای حسین استهر چه که ما خواستیم فاطمه دادهآنچه فقط مانده کربلای حسین است ***علی اکبر لطیفیان*** ****************************** ما دو پیاله ایم که لبریز باده ایماین دو پیاله را به ملک هم نداده ایمتا وقت می کنیم حسینیه می رویمما سالهاست شیعه گریان جاده ایمبا هر سلام صبح به آقای بی کفنانگار روبروی حرم ایستاده ایمبا رعیتی خانه ارباب با وفااحساس می کنیم که ارباب زاده ایمشکر خدا که نان شب ما حسین شدممنون لطف مادر این خانواده ایمبال ملائکه است که ما را می آوردیعنی سواره ایم اگر پیاده ایمداریم با "حسین، حسین" پیر می شویمخوشحال از این جوانی از دست داده ایم ***علی اکبر لطیفیان*** ******************************** بوم نقاشی به دستم بود و طرح پَر کشیدمبا قلم موی خیالم، نقش در دفتر کشیدم دیدم اما این قلم مو رنگی از جوهر نداردمنّت از مژگان و ناز از دیدگان تَرکشیدمکم کم از دشت شقایق صحنه ای ترسیم کردمبا گلاب اشک خود باغ گلی پَرپَر کشیدمیک جهان شیدایی و یک آسمان عشق و محبتیک بهشت آزادگی را ساده با جوهر کشیدمگر چه در باور نمی گنجد ولی در دشت و صحراعطر زهرا و شمیم مهربانی های پیغمبر کشیدمیک بیابان العطش بین دو دریای خروشانآه سردی از نهاد ساقی کوثر کشیدمسوره ای سرشار از"84" آیات عزتصورتی قرآنی از"72" یاور کشیدمنغمه "الموت احلی من عسل" را نقش برلبانعکاسی از یقین، تصویری از باور کشیدمبا سرود دلکش "هیهات من الذلة " کم کمپرچمی در ابر و باد از کاکل اکبر کشیدمدر کنارعلقمه پهلوی نخلستان عاشقمَشک آب و تک سواری تشنه در دفتر کشیدمدست های ساقی لب تشنه را آنجا ندیدم" جام آبی" با نماد دست آب آور کشیدمیک چمن گل، یک نیستان ناله را وقتی که دیدم روی موج دجله نقش ساقی و ساغر کشیدمبانگ " هل من ناصری" پیچیده در هفت آسمان هاشهسوار عشق را تنها و بی یاور کشیدمسینه ام آتش گرفت از آه و جانم بر لب آمدروی دست باغبان تا غنچه ای پَرپَر کشیدمصحنه تودیع اهل بیت وحی آمد به یادمساق پای اسب را در دست یک دختر کشیدمآتش لب های تشنه، برق تیغ و برق دِشنهجلوه های دل فریبی از گل و خنجر کشیدمدجله ای از اشک حسرت روی " تلّ زینبیه " حجله ای رنگین کمان از صبر یک خواهر کشیدمعصر عاشورا میان موجی از گل های پَرپَرزیر تیغ خارها تصویر نیلوفر کشیدمدر میان خیمه های سوخته در رقص آتشبا کبوترهای سرگردان به هر سو سر کشیدمچهره خورشید را از مشرق سر نیزه تابانماه را در بستری از خاک و خون، بی سر کشیدمدر شبی مهتاب و ابری با سرانگشتان لرزانبرق چشم ساربان و نقش انگشتر کشیدمدر تنوری غرق در نور خدایی در دل شبقرص ماهی را نهان در خاک و خاکستر کشیدمپا به پای کاروان در سایه سار " دیر راهب "آه سرد از دل کشیدم جلو? دلبر کشیدمخطبه زینب قیامت کرد در حال اسارتشام را چون رستخیز و کوفه را محشر کشیدمپیش چشم زینب آزاده در کاخ ستمگرخیزران و قاری قرآن و تشت زر کشیدمتا شفق هم رنگ شد با سینه سر خان مهاجربوم نقاشی به دستم بود و طرح پَر کشیدم***محمد جواد غفور زاده شفق*** ****************************** ای که به عشقت اسیر خیل بنی آدم استسوختگان غمت با غم دل خرمندهرکه غمت را خرید عشرت عالم فروختبا خبران غمت بی خبر از عالمنددر شکن طره ات بسته دل عالمی استوان همه دلبستگان عقده گشای همندیوسف مصر بقا در همه عالم توییدر طلبت مرد و زن آمده با درهم اندتاج سر بوالبشر خاک شهیدان توستکاین شهدا تا ابد فخر بنی آدمندچون به جهان خرّمی جز غم روی تو نیستباده کشان غمت مست شراب غمندگشت چو در کربلا رایت عشقت بلندخیل ملک در رکوع پیش لوایت خمندخاک سر کوی تو زنده کند مرده رازان که شهیدان تو جمله مسیحا دمندهردم از این کشتگان گر طلبی بذل جاندر قدمت جان فشان با قدمی محکمند***فواد کرمانی*** ********************************** اشعار شهادت مسلم کاش می شد بنویسم که گرفتار شدم مثل خورشید گرفتار شب تار شدم مرد این شهرم و بر پیر زنی مدیونم این هم از غربت من بود که ناچار شدم من نمی خواستم علّت دلواپسیِ__معجر زینب کبری شوم، انگار! شدم من بدهکاری خود را به همه پس دادم به تو اندازه یک شهر بدهکار شدم من در این خانه، تو در خانه خولی، تازه با تو همسایه دیوار به دیوار شدم کاش می شد بنویسم کفنی برداریکفنی نیست اگر،پیرهنی برداری***علی اکبر لطیفیان*** *******************************گر بر سر دارم، خبر از یار بیاریدبر کشته ی من، جانِ دگر بار بیاریدآرید اگر مژده از آن نرگس بیماربهر دل بیمار، پرستار بیاریدبا انکه گلِ باغِ وفا، بوی نکردیدبر من خبر از ان گل بی خار بیاریدزان فوج سپاهی که مرا بود به همراهیک یار به غیر از "در و دیوار" بیاریدبیهوده مرا سنگ زنید از در و از باممن عاشق جان باخته ام، "دار" بیاریدخواهید اگر عاقبت عشق ببینیدفردا چو شود، روی به بازار بیارید***استاد حاج علی انسانی*** کاروان سلاله های خدا کاروان امام عاشوراکاروان بهشتیان زمین کاروان فرشتگان سمایکی از نوکرانشان جبریل یکی از چاکرانشان حواگوشه ای از صدایشان داوودنفسی از دعایشان عیسینوجوانانشان چو اسماعیلپیرمردانشان خلیل آسازائر اشکهایشان بارانتشنه مشکهایشان دریاهمه آیات سوره مریم همه چون کاف و ها و یا و الی...یوسفان عشیره حیدر مریمان قبیله زهراکعبه می بیند و طواف ملک چشم تا کار میکند اینجاکشتگان حوادث امروز صاحبان شفاعت فرداتا به حالا ندیده هیچ کسی این همه آفتاب در یکجاهردلی با دلی گره خورده است همه مجنون صفت، همه لیلادارد این کاروان صحرائی دخترانی عفیفه و نوپاهمه با احترام و با معجر همه در پرده های حجب و حیاپرده را از مقابل محمل باد حتی نمیبرد بالادور تا دور شان بنی هاشم تحت فرمان حضرت سقاپای علیا مخدره زینب روی زانوی اکبر لیلااز غروب مدینه می آیند در زمینی به نام کرب وبلامی رسیدند و یاد می کردند از سر و طشت و حضرت یحییحق نگهدار این همه مجنون حق نگهدار این همه لیلا ***علی اکبر لطیفیان*** حضرت رقیه سلام الله کیست امشب دردل طوفانی او جا کند قطره های تاولش را راهی دریا کند گرد و خاکی گشته بود اما هنوز آئینه بود صفحه آئینه را فردای محشر وا کند مشتی از خاکستر پروانه نیت کرده است کنج این ویران سرا میخانه ای برپا کند تار و پودی از لباس مندرس گردیده اش می تواند دیده یعقوب را بینا کند او که دارد پنجه ای مشکل گشا قادر نبود چشمهای بسته بابای خودرا وا کند گیسویش را زیر پای میهمانش پهن کرد آنقدر فرصت نشد تا بوریا پیدا کند خشت های این خرابه سنگ غسلش می شود یک نفر باید دوباره غسل یک زهرا کند***علی اکبر لطیفیان*** پایش ز دست آبله آزار می کشداز احتیاط دست به دیوار می کشددرگوشه ی خرابه کنار فرشته ها"با ناخنی شکسته ز پا خار می کشد"دارد به یاد مجلس نامحرمان صبحبر روی خاک عکس علمدار می کشداو هرچه میکشد به خدای یتیم هااز چشم های مردم بازار می کشدگیرم برای خانه اتان هم کنیز شدآیا ز پرشکسته کسی کار می کشد؟چشمش مگر خدای نکرده چه دیده است؟نقشی که میکشد همه را تار می کشدلب های بی تحرک او با چه زحمتیخود را به سمت کنج لب یار می کشد ***علی اکبر لطیفیان*** عمه جان این سر منور راکمکم می کنی که بردارم؟!شامیان ای حرامیان دیدیدراست گفتم که من پدر دارم!*ای پدر جان عجب دلی دارمای پدر جان عجب سری داریگیسویم را به پات می ریزمتا ببینی چه دختری داری*ای که جان سه ساله ات بابابه نگاه تو بستگی داردگر به پای تو بر نمی خیزمچند جایم شکستگی دارد*آیه های نجیب و کوتاهمشبی از ناقه ها تنزل کردغنچه های شبیه آلالهروی چین های دامنم گل کرد*هربلایی که بود یا می شدبه سر زینب تو آوردندقاری من چرا نمی خوانی؟!چه به روز لب تو آوردند؟!*چشمهای ستاره بارانممثل ابر بهار می باردمن مهیای رفتنم اما ...خواهرت را خدا نگه دارد***علی اکبر لطیفیان*** آمدی گوشه ویران چه عجب!زده ای سر به یتیمان چه عجب!تو مپندار که مهمان منیبه خدا خوبتر از جان منیبس که از جور فلک دلگیرماول عمر ز عمرم سیرمدل دختر به پدر خوش باشدمهربانی زدو سر خوش باشدتو بهین باب سرافراز منی تو خریدار من و ناز منیبعد از این ناز برای که کنمجا به دامان وفای که کنماشک چشم من اگر بگذارددرد دلهام شنیدن داردگرچه در دامن زینب بودمتا سحر یاد تو هر شب بودمگر نمی کرد به جان امدادم از غم هجر تو جان می دادمآنقدر ضعف به پیکر دارم که سرت را نتوان بردارمامشب از روی تو مهمان خجلم از پذیرایی خود منفعلممژده عمّه که پدر آمده استرفته با پا و به سر آمده استدیدنی گوشه ویرانه شده جمع شمع و گل و پروانه شدهآخر ای کشته راه ایزدپدرت سر به یتیمان می زدتو هم آخر پسر آن پدری تو پور آن نخل امامت ثمریکه به پیشانی تو سنگ زده؟ که زخون بر رخ تو رنگ زده؟ای پدر کاش به جای سر تو می بریدند سر دختر تو***استاد حاج علی انسانی*** من آن شمعم که آتش بس که آبم کرده خاموشمهمه کردند غیر از چند پروانه، فراموشماگر بیمار شد کس، گل برایش می برند و منبه جای دسته گل باشد سر بابا در آغوشمپس از قتل تو ای لب تشنه، آب آزاد شد برما شرار آتش است این آب بر کامم نمی نوشماگر گاهی رها می شد زحبس سینه فریادم به ضرب تازیانه قاتلت می کرد خاموشمفراق یار و سنگ اهل شام و خنده دشمن من آخر کودکم، این بار سنگینی است بر دوشمسپر می کرد عمه خویش را بر حفظ جان من نگردد مهربانیهای او هرگز فراموشمدو چشم نیمه بازت می کند با هستیم بازی هم از تن می ستاند جان هم از سر می برد هوشمبود دور از کرامت گر نگیرم دست میثم را غلام خویش را گرچه گنهکار است نفروشم***استاد حاج غلامرضا سازگار*** پدر من، پسر فاطمه، مهمان من استعمه، مهمان نه که جان من و جانان من استکنج ویرانه شام و سرخونین پدر آسمان در عجب از این سر و سامان من استاز بهشت آمده آقای جوانان بهشت یوسف فاطمه در کلبه احزان من استاوست موسای من و غمکده ام وادی طورآتش نخله طور از دل سوزان من استیاد باد آنکه شب و روز، مرا می بوسید اینکه امشب سر او زینت دامان من استگر لبش سوخته از تشنگی و سوز جگر به خدا سوخته تر از لب او، جان من استمی زنم بر لب او بوسه که الفت زقدیم بین این لعل لب و دیده گریان من استبر دل و جان مؤید شرری زد غم من که پس از دیر زمان باز غزل خوان من است***سید رضا مؤید***غیرت خاکسترش رنگ دگر داشتشعله بال و پرش میل سفر داشتآن که در این یازده سال یتیمیتا که عمو بود انگار پدر داشتاز چه بماند در این خیمه خالیآْن که ز اوضاع گودال خبر داشتگفت: به این نیزه خشک و شکستهتکیه نمی زد عمو یار اگر داشترفت مبادا بگویند غریب استیاکه بگویند عمو کاش پسر داشتآمد و پیشانی زخمی شه رااز بغل دامن فاطمه برداشتدر وسط بهت دلشوره زینبشکر خدا دست، یعنی که سپر داشت***علی اکبر لطیفیان***حضرت قاسم آنقدر رشیدی که تنت افتادهاطراف تنت پیرهنت افتادهیک ظرف عسل داشت لبت فکر کنم با سنگ زبس که زدنت افتادهاز بس به سر و صورت تو سنگ زدندخدشه به عقیق یمنت افتادهسر در بدنت بود که پامال شدیپس دست تو نیست گردنت افتادهبرگرد حسین زود حسین برگردانشدر خیمه عروس حسنت افتاده***علی اکبر لطیفیان*** از تنم چند تن درست کنیدبی سر و بیبدن درست کنید سنگ را بر تنم تراش دهید تا عقیق یمن درست کنید زرهای تن نکردهام تا خوب از لباسم کفن درست کنید از پر تیرهای چلهنشین بر تنم پیرهن درست کنید سیزده مرتبه مرا بکشید سیزده تا حسن درست کنید آنقدر قد کشیدهام که نشد کفنی قد من درست کنید***علی اکبر لطیفیان*** + نوشته شده در پنجشنبه سوم آذر 1390ساعت 15:58 توسط مصطفی محمدزاده | نظر بدهید لبیک یا حسین ما بهر ولای تو خریدیم بلا را یک لحظه کشیدیم به آتش یم لارا دادیم حیات ابدی بر شرف و خون کشتیم از اول به هوای تو هوا را روزی که نبودیم و نبودند خلایق خوردیم ز لعل لب تو آب بقا را والله قسم چشم به عالم نگشوده در آینة روی تو دیدیم خدا را از تیغ ولایت سر تسلیم نگیریم صد بار اگر خصم بگیرد سر ما را از مروه اگر پای کشیدیم چه بهتر در خاک سر کوی تو دیدیم صفا را رفع عطش ماست زجام عطش تو بر دیده نهادیم از آن تیر بلا را جز زخم دم تیغ تو مرهم نپذیریم جز درد تو بر درد نخواهیم دوا را آن روز که دانشگه ما عالم زر بود عباس تو آموخت به ما درس وفا را یک موی تو را بر همه عالم نفروشیم بخشند به ما گر همة ارض و سما را حق است که با گفتن اشعار تو "میثم" بخشیم به تو اجر و ثواب شهدا را ****************************************آفرینش ز ازل سر به گریبان تو بود چرخ گردون، چو یکی گوی به دامان تو بود خاک پای تو گِل آدم و حوّا گردید خضر از خانه به دوشان بیابان تو بود رفت فرزند فدای تو کند ابراهیم نوح را در دل دریا، غم طوفان تو بود موسی آن دم که عصا بر دل دریا میزد یکی از سوختگان لب عطشان تو بود عیسی آن لحظه که بر اوج سما کرد عروج نگهش سوی زمین، بر تن عریان تو بود چشم یعقوب که بر یوسف خود می افتاد یاد داغ پسر و دیده گریان تو بود عضو عضو بدنت را چو نبی می بوسید نگهش یکسره بر زخم فراوان تو بود تن پاک تو به گودال و سرت زیب تنور یاد آن شب، که دو جا فاطمه مهمان تو بود نه فقط غربت تو بود شب یازدهم صبح هم صحنه ای از شام غریبان تو بود بعد از آنی که پیمبر دو لبت را بوسید چوب، عاشق پی بوسیدن دندان تو بود تا شبستان ابد یار و نگهدارش باش "میثم" از صبح ازل، دست به دامان تو بود ******************************لاله گون برگشتی امشب در فضا، ای ماه خونگوییا در بحر خون کردی شنا، ای ماه خوناز گریبان افق با روی خونین سر زدی یا که شستی چهره از خون خدا ای ماه خونبازشو از ره که ترسم باز با دیدار تو تازه گردد داغ ختم الانبیا ای ماه خونبازشو از ره که می بینم کنار علقمه دست سقا می شود از تن جدا ای ماه خون باز شو از ره که می بینم ز شمشیر جفا می شود فرق علی اکبر دو تا ای ماه خونبازشو از ره که در دامان تو ماه حسن می زند در حجلة خون دست و پا ای ماه خونباز شو از ره که می بینم در این ماه عزا می شود ذات خدا صاحب عزا ای ماه خونباز شو از ره که می بینم کتاب الله را زیر سم اسب و روی نیزه ها ای ماه خونباز شو از ره که می بینم سر دست پدر ذبح گردد اصغر از تیر جفا ای ماه خوندر تو می بینم دل شب در نماز نافله بر حسینخود کند زینب دعا ای ماه خوندر تو می بینم که از دور حرم تا قتلگاه می زند زینب ، حسینش را صدا ای ماه خوندر تو می بینم که حتی نونهال باغ وحی می خورد سیلی ز شمر بی حیا ای ماه خونباز شو از ره که "میثم" را دل از دیدار تو سوخت همچون خیمه های کربلا ای ماه خون *******************************************اين چه نواست ، وز کجا ميآيد ؟کاين نغمه به گوش آشنا ميآيديا رب چه غبار دلنشيني است که بازبر لوح دل از خاطره ها ميآيد ؟ اين کيست ، که از قصه پر غصه اوغمهاي دگر ، به انتها ميآيد ؟اين کيست ، که بر پرده دل چنگ زندکز شور غمش ، دل به نوا ميآيد ؟اين کيست ، که از شتاب چرخ عمرشگرد غم و طوفان عزا ميآيد ؟اين کيست ، که از شعار آزادي اوبر گوش مجاهدان ، ندا ميآيد ؟اين کيست ، که هر کس شنود نامش رابا چشم تر و ، نوحه سرا ميآيد ؟اين کيست ، که هر جا گذرد ، همچو بهاربوي گل سرخ ، از فضا ميآيد ؟اين کيست ، که حج خويش ، ناکرده تماملبيک به لب ، به نينوا ميآيد ؟خون در دل عاشقان حق ، ميجوشديک لاله عذار حق نما ميآيداز شهر نبي ، مسافري سرگردانبا قافله اش ، به کربلا ميآيد اين عاشق سرگشته ، حسين است ، حسينکاينجا به مشيت خدا ميآيداين ذبح عظيم است ، که از بيت خدابا جمله عزيزان به منا ميآيداکبر به شتاب ، از پي ثار اللهبا قلب حسين ، پا به پا ميآيدقاسم که درين سفر بجاي حسن استآيد به نظر که مجتبي ميآيدعباس به پاس محمل خواهر خويشچون سايه زينب ، ز قفا ميآيدگر جنگ و ستيز است ، خدايا ، در پيشپس دختر زهرا به کجا ميآيد ؟کس نيست ( حسانا ) که بپرسد ز رباب :با اصغر شش ماهه ، چرا ميآيد ؟ ******************************جان بر کف و اشاره جانانم آرزوست جانان هر آنچه می طلبد، آنم آرزوست درمان درد من نبود غیر درد دوست دردم دوا کنید که درمانم آرزوست با سیل اشک تا که به دریای خون روم شب تا به صبح، دیده گریانم آرزوست از چار گوشة دو جهان دست شسته ام شش گوشة امام شهیدانم آرزوست با یاد کام خشک علمدار کربلا در موج بحر، سینه سوزانم آرزوست پاداش گریه های همه عمر بر حسین یک نوشخند از آن لب عطشانم آرزوست صدبار اگر نثار رهش جان و سر کنم تا باز جان دهم به رهش جانم آرزوست از دامنی که سوخت به صحرای کربلا یک شعله وقف آتش دامانم آرزوست تا دم به دم نثار لب تشنه اش کنم از آب دیده لؤلؤ و مرجانم آرزوست در انتظار منتقم خون پاک او دیدار روی مهدی قرآنم آرزوست ************************************کلیم اگردعاکند، بى تو دعا نمى شودمسیح اگر دوا دهد، بى تو دوا نمى شود اگر جدایى افتد میان جسم وجان من قسم به جان تودلم، از تو جدا نمى شود گریه اگر کنم همى، بهر تو گریه مى کنم ورنه زدیده ام عبث اشک رها نمى شود گِرد حرم دویده ام، صفا ومروه دیده ام هیچ کجا براى من کرب وبلا نمى شود کسى که گشتِ گرد تو، گرد گنه نمى رود پیرو خط کربلا، اهل خطا نمى شود عمر گذشت و وانشد، راه زیارتت بر من حاجت این شکسته دل، چرا روا نمى شود جز سرغرقه خون تو که شد چراغ قافله رأس بریده بر کسى، راهنما نمى شوداى بدن تو غرقه خون ، وى سروروت لاله گون با چه خضاب کرده اى، خون که حنانمى شود کرببلا و کوفه شد، سخت به عترتت ولى هیچ کجا به سختى، شام بلا نمى شود چوب به دست قاتلت سوخت و گفت این سخن جاى سربرده در، طشت طلا نمى شود سوز درون (میثمت)، بوده شرارى از غمت ورنه ز شعرش این، شور به پا نمى شود حاج غلام رضاسازگار ************* دل بشکسته مـن کـرب و بلای تو بود غرض از خلقت من گریه برای تو بود به تـو و آبـرویت نــزد خداوند قسم که همه آبرویم اشک عــزای تـو بود ای که در حــق تو گفتند قتیل العبـره اشک ما قطرهای از بحر عطای تو بود به دعایی که لب تشنه به مقتل خواندی هر که گرید به تو مرهون دعای تو بود جز تو مصباح هدا کیست که مصباح هدا سـر خونیــن بریــده ز قفــای تـو بود مرهم زخم تو در گریۀ پیوستۀ مـاست چون نگرییم که این گریه، دوای تو بود اولیـن گریـه کن تـو، پـدر مـا آدم اولیـن نوحه سـرای تـو خـدای تـو بود در حرم، دور حرم گشته و گفتیم حسین به خدا کعبۀ ما صحن و سـرای تو بود جان حجاج به قربـان تو و حج تو باد ای کـه عبـاس، ذبیحی به منای تو بود زخمهای بدنت بر جگـر ماست هنوز سینۀ سوخته ماست که جـای تو بود تویی آن خون خدا ای پسر خون خدا کـه خدایــی خداوند، بهـای تو بود چه کند سلطنت هر دو جهان را میثم پادشاه است، فقیری که گـدای تـو بود ******************** حیات خون بود در لاله های باغ ایثارت هزاران دل بود چون نقطه ای کوچک به پرگارت نماید فخر بر رضوان، فروشد ناز بر جنت نسیمی گر وزد سوی جحیم از پای دیوارت تویی وجه الله اعظم، تویی ثارالله اکبر که زهرا گیسوان رنگین کند از خون رخسارت خلایق روز و شب در فرش می بوسند خاکت را عجب نبود اگر گردد خدا در عرش زوّارت لوای حمد را فردا علی بر دوش خود گیرد عجب نبود اگر آن را دهد دست علمدارت میان حلقه های سلسله با پیکر خونین مسیحا را دهد جان با نگاهی، چشم بیمارت تو هست خویش را در کربلا وقف خدا کردی خدا هم با بهای هستی خود شد خریدارت تو در مصر ولایت یوسف بازار خون استی که تا صبح قیامت همچنان گرم است بازارت چنان در خاک و خون دل بُرد رخسارت ز زیبایی که وقت سر بریدن بود قاتل، محو دیدارت قلم در دست "میثم" مانده، مضمون آفرینی کن که در هر سطر سطرم درج گردد، درس ایثارت ***********************************عاشق درد همان درد بود درمانش زخم گردد پر پرواز هُمای جانش نازم آن خانه به دوشی که پس از طیّ طریق تیغ عشق تو کند در یَم خون، مهمانش روح عاشق که عروجش گذرد از ملکوت مرغ عشق است و بود لانة تن زندانش این حسین است،حسین است،حسین است،حسین که به توحید دهد روح، تن عریانش سینة بحر کشد شعله به یاد عطشش بر دل آب بود، داغِ لبِ عطشانش اوست آن قاری قرآن که پس از بوسة وحی بوسة چوب بود، اجر لب و دندانش روز محشر که غضب ازهمه سو موج زند رحمت واسعه، جاری بود از دامانش پای میزان چو کمر بهر شفاعت بندد نبرد قاتل او هم طمع از احسانش رحمت و عفو دو قطره بود از خون گلو وسعت حشر بود، گوشه ای از میدانش آن چنان سینه سپر کرد و مقاوم استاد که به هم خورد گره، زخم تن از پیکانش گشت قربانی و هفتاد و دو قربانی داد جان ما، جان همه خلق جهان، قربانش! پرزآیات شد آن مصحف زهرا، "میثم"! بس که با تیر نوشتند به تن، قرآنش غلامرضا سازگار *********************************************فصل خزان، جمالت، لطف بهار دارد یاد رخت صفای صد لاله زار دارد روزی که من نبودم مهر تو کرد بودم روزی که من نباشم دل با تو کار دارد ای یار عیسوی دم! بی یار نیست یکدم هر کس که در دو عالم مثل تو یار دارد بگذاراز تو گویم بگذار با تو باشم گل با همه لطافت، الفت به خار دارد چون ماه بر فروزد کی آتشش بسوزد؟ آن کاو ز خاک کویت بر رخ غبار دارد نه با شب است کارش نه روز می شناسد آن کاو ز موی و رویت، لیل و نهار دارد شش گوشه مزارت در وسعت دل ماست بالله قسم مزارت در دل مزار دارد از آب دیدگانش دوزخ شودگلستان هر کس کز آتش تو در دل شرار دارد با کرده های زشتم سر تا قدم بهشتم زوار کربلا کی وحشت ز نار دارد؟ "میثم"! ز میثم آموز آیین دوستی را کاو وصف دوست بر لب بالای دار دارد ******************************************قلم چون صورت و معنا حسین است سخن چون قطره و دریا حسین است هر انچه طالبی از او طلب کن که هم دنیا و هم عقبی حسین است شفاعت اختیارش دست زهراست ولی امضا و مهرش با حسین است نماز عشق بر او اقتدا کن که تنها قبله دلها حسین است به زیبایی بگو بر خود ننازد که زیبا تر زهر زیبا حسین است اگر جویا شدی از حال یوسف اسیر یوسف زهرا حسین است ****************************************** این چشمها برای که تبخیر میشود؟این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟پیراهن محرم من را بیاوریددارد زمان هیأت من دیر میشودبا روضه حسین نفس تازه میکنموقتی هوای شهر نفسگیر میشودمیآیم از کدورت و اشک عزای توسرچشمه طهارت تصویر میشودمن دستمال گریه خود را نشستهامچون آب هم به نام تو تطهیر میشوداشک تو تا همیشه جوان میچکد حسینچشم من است اینکه چنین پیر میشودمن تازه تشنه میشوم و گریه میکنموقتی زگریه چشم همه سیر میشوداین قطره نیست آینه توست یا علیدر اشک ما حسین تو تکثیر میشود ************************************************از عرش ، از میان حسینیهء خدا آمد صدای نالهء « حی علی العزاء » جمع ملائکه همه گریان شدند و بعد گفتند تسلیت همه بر ساحت خدا جبریل بال خدمت خود را گشود و گفت : " یا رب اجازه هست ، شوم فرش این عزا " آدم ز جنت آمد و ناله کنان نشست در بزم استجابت بی قید هر دعا او که هزار بار به گریه نشسته بود یک یا حسین گفت و همان لحظه شد به پا آری تمام رحمت خود را خدا گرفت گسترد بر مُحرم این اشک و گریه ها آن گاه گفت روضه بخوان « ایها الرسول » جانم فدای تشنه لب دشت کربلا روضه تمام گشت ولی مادری هنوز آید صدای گریه اش از بین روضه ها ******************************************معمار صنع ریخت چو طرح بنای عشق بگشاد بر همه ، در دولتسرای عشق بیگانه را به کعبة مقصود ره نداد تا خویشتن نکرد فدا در منای عشق از این حضیض خاک بر افلاک پرگشای اندر هوای عشق تو همچون همای عشق برتر شوی زنه فلک ای دل بجان دوست مردانه وار گر بنهی سر بپای عشق با پای عقل کی بری این راه را بسر نبود گرت بدست توکل عصای عشق در طور پاسخ ارنی ، لن ترانی است کاینجا کلیم هم نبود آشنای عشق با آنکه در مقام کلیمی شد استوار راهش ندادهاند بخلوتسرای عشق آن جلوهای که موسی عمران زپا فکند یک جلوه بود از علی ، مرتضای عشق کاینجا مجال عرض وجود و کمال نیست شاهان عالمند بر این در گدای عشق یعنی ازین دو روزه هستی بپوش چشم شاید که بعد از ین برسی بر بقای عشق دیوانه آن کسی ، که شود پای بند عقل فرزانه آنگه گشته زمان مبتلای عشق غیر از حسین نیست در این عرصه عاشقی عشاق بندهاند و بود او خدای عشق با طفل شیرخوار چه رمزی میان نهاد چون تیر از کمان شد و آمد بنای عشق دانی که کربلا زچه شد نینوا بنام از آن سرا شنید چون به سر نی نوای عشق
+ نوشته شده در سه شنبه پانزدهم آذر ۱۳۹۰ ساعت 8:17 توسط سید ماشاالله باختر شهرستان آران وبیدگل
|