اشعار مدح حضرت ابالفضل العباس(ع) - احمد علوی


اين دشت نديده است بهاراني از اين دست

بر سينه خود نم نم باراني از اين دست

از كوه بپرسيد چه آمد به سر ماه

در ساحل امواج خروشاني از اين دست

بر پهنه اين خاك عطشناك وزيده است

ناگفته نماند كه چه طوفاني از اين دست

با تير تو را بدرقه كردند كه باشد

بر سفره چشمان تو مهماني از اين دست

بين الحرميني شد و در عرش درخشيد

هر جا كه كشيدند خياباني از اين دست

تاريخ نگاران همه گشتند و نديدند

بر صفحه تاريخ شهيداني از اين دست

از موي پريشان تو الهام گرفتيم

يك عمر در اشعار پريشاني از اين دست

وقتي كه سلاطين جهان تشنه اينند

تا دست بگيرند به داماني از اين دست

ما بين دو دست تو چرا فاصله افتاد

اين قصه چرا داشته پاياني از اين دست

 

احمد علوی
 


 اشعار ولادت حضرت ابالفضل العباس(ع) - مرحوم امیر حسین مومنی

 

 

اي دلبر زبانزد آئينه‌هاي نور

هر لحظه‌ روشني بدرخشي به پاي نور

هفت آسمان شكوه تو را جلوه مي‌دهد

اي نور باشكوه تويي ماجراي نور

از هالة وجود تو ماه آفريده‌اند

از روشناي هر سخن تو دعاي نور

اي آشناي سبز ولايت به شوق تو

بايد زمين ترانه بخواند براي نور

پشت سري و ساية نور برادري

آري چه ديدني است زمين با دو آیه نور

اي حضرت زلال وجودت مطهر است

تو چشمه‌اي زلاليت از حوض كوثر است

اي چشمة محبت عالم وجود تو

باران كرامتي است به امواج جود تو

دنيا بهشتي است ز شرح معطرت

هر جا كه بو كنيم رسد بوي عود تو

دريا نمايشي است ز اوج فضائلت

پيچيده موج موج در عالم سرود تو

سقا اگر نيامده بودي صفا نبود

دريا نداشت جلوه‌گري‌ با نبود تو

پيشاني سپيدة تو پينه بسته بود

از بس زياد بوده شكوه سجود تو

با هر قنوت جلوه به هر آسمان دهي

تو عبد صالحي كه خدا را نشان دهي

هر كس كه ديد روي تو را چشم بر نداشت

اين خانواده مثل تو ديگر قمر نداشت

تا عرش سر كشيده‌اي اي قلة ادب

گر چه زمين ز اوج شكوهت خبر نداشت

بر شانة تو پرچم باب الحوائجي است

هرگز كسي ز روي تو اين نام برنداشت

تكرار جنگ‌هاي تو صفين ديگري است

اين جنگ‌ها به جز تو دلير دگر نداشت

تنها‌ترين كبوتر عرش خدا حسين

غير از عليّ اكبر و تو بال و پر نداشت

پرتاب نيزه تو نظيري نداشته

اين علقمه به جز تو اميري نداشته

دست خدا تو را به بلندا كشيده است

رعناترين صنوبر باغ آفريده است

يك قطره بود و جلوه دريا شدن گرفت

آبي كه از دهانة مشكت چكيده است

بيهوده نيست گرية صبح طلوع تو

گر آفتاب غنچه ز دست تو چيده است

خيره شده به سمت تو چشمان آسمان

حتماً شبيه روي تو ماهي نديده است

مولا ببين تو شوق طواف فرات را

ديگر چه عاشقانه به كعبه رسيده است

هر روز و شب به گرد مزارت طواف اوست 

پائين پاي مرقد تو اعتكاف اوست

دريا نشسته زير قدم‌هاي مشك آب

با موج، بوسه‌ها زده بر پاي مشك آب

زخمت كه خنده مي‌زند او گريه مي‌كند

خونابه مي‌چكد ز سراپاي مشك آب

بر شانه‌هاي خسته‌ات اكنون نشسته است

چندين نگاه غرق عطش جاي مشك آب

از چشم‌هاي پارة مشكت اميد ريخت

تا تير گشت محو تماشاي مشك آب

لب تشنه روي خاك اگر مانده غم مخور

بانوي آبها شده سقاي مشك آب

اي كاش دستهاي شما بر زمين نبود

آقا چقدر خوب شد ام‌البنين نبود

گويا كه چشم علقمه در خواب مانده بود

سقاي دشت تب زده بي آب مانده بود

دريا كه از نوازش دست تو آب خورد

در اوج تشنگي تو سيراب مانده بود

گهواره‌اي ز دست عطش تاب مي‌گرفت

چشم انتظار آب چه بي تاب مانده بود

باران تير بود تو را دوره کرده بود

دريا ميان حلقة مرداب مانده بود

آنجا که مي گريست کنار تو آفتاب

زخمي عميق بر سر مهتاب مانده بود

با ياد قبر کوچکت اي آيه رشيد

آهي بلند بر لب هر سرو قد کشيد

مرحوم امیر حسین مؤمنی

**

شادی روحش صلوات


اي دلبر زبانزد آئينه‌هاي نور

هر لحظه‌ روشني بدرخشي به پاي نور

هفت آسمان شكوه تو را جلوه مي‌دهد

اي نور باشكوه تويي ماجراي نور

از هالة وجود تو ماه آفريده‌اند

از روشناي هر سخن تو دعاي نور

اي آشناي سبز ولايت به شوق تو

بايد زمين ترانه بخواند براي نور

پشت سري و ساية نور برادري

آري چه ديدني است زمين با دو آیه نور

اي حضرت زلال وجودت مطهر است

تو چشمه‌اي زلاليت از حوض كوثر است

اي چشمة محبت عالم وجود تو

باران كرامتي است به امواج جود تو

دنيا بهشتي است ز شرح معطرت

هر جا كه بو كنيم رسد بوي عود تو

دريا نمايشي است ز اوج فضائلت

پيچيده موج موج در عالم سرود تو

سقا اگر نيامده بودي صفا نبود

دريا نداشت جلوه‌گري‌ با نبود تو

پيشاني سپيدة تو پينه بسته بود

از بس زياد بوده شكوه سجود تو

با هر قنوت جلوه به هر آسمان دهي

تو عبد صالحي كه خدا را نشان دهي

هر كس كه ديد روي تو را چشم بر نداشت

اين خانواده مثل تو ديگر قمر نداشت

تا عرش سر كشيده‌اي اي قلة ادب

گر چه زمين ز اوج شكوهت خبر نداشت

بر شانة تو پرچم باب الحوائجي است

هرگز كسي ز روي تو اين نام برنداشت

تكرار جنگ‌هاي تو صفين ديگري است

اين جنگ‌ها به جز تو دلير دگر نداشت

تنها‌ترين كبوتر عرش خدا حسين

غير از عليّ اكبر و تو بال و پر نداشت

پرتاب نيزه تو نظيري نداشته

اين علقمه به جز تو اميري نداشته

دست خدا تو را به بلندا كشيده است

رعناترين صنوبر باغ آفريده است

يك قطره بود و جلوه دريا شدن گرفت

آبي كه از دهانة مشكت چكيده است

بيهوده نيست گرية صبح طلوع تو

گر آفتاب غنچه ز دست تو چيده است

خيره شده به سمت تو چشمان آسمان

حتماً شبيه روي تو ماهي نديده است

مولا ببين تو شوق طواف فرات را

ديگر چه عاشقانه به كعبه رسيده است

هر روز و شب به گرد مزارت طواف اوست 

پائين پاي مرقد تو اعتكاف اوست

دريا نشسته زير قدم‌هاي مشك آب

با موج، بوسه‌ها زده بر پاي مشك آب

زخمت كه خنده مي‌زند او گريه مي‌كند

خونابه مي‌چكد ز سراپاي مشك آب

بر شانه‌هاي خسته‌ات اكنون نشسته است

چندين نگاه غرق عطش جاي مشك آب

از چشم‌هاي پارة مشكت اميد ريخت

تا تير گشت محو تماشاي مشك آب

لب تشنه روي خاك اگر مانده غم مخور

بانوي آبها شده سقاي مشك آب

اي كاش دستهاي شما بر زمين نبود

آقا چقدر خوب شد ام‌البنين نبود

گويا كه چشم علقمه در خواب مانده بود

سقاي دشت تب زده بي آب مانده بود

دريا كه از نوازش دست تو آب خورد

در اوج تشنگي تو سيراب مانده بود

گهواره‌اي ز دست عطش تاب مي‌گرفت

چشم انتظار آب چه بي تاب مانده بود

باران تير بود تو را دوره کرده بود

دريا ميان حلقة مرداب مانده بود

آنجا که مي گريست کنار تو آفتاب

زخمي عميق بر سر مهتاب مانده بود

با ياد قبر کوچکت اي آيه رشيد

آهي بلند بر لب هر سرو قد کشيد

مرحوم امیر حسین مؤمنی

**

شادی روحش صلوا