الا که غرق در انوار ذوالجلال شویم هلال ماه رجب سرزده، هلال شویم کمال یافتۀ قلۀ کمال شویم هماره خاک قدوم علی و آل شویم
مـه تجلـی حسن و جمال لمیزلی است خجسته باد که ماه محمّد است و علی است
مهِ نماز و قیام و دعا و ذکر و سجود مه وصال خداوندگار حیّ ودود مه چهار ولادت ز چار رکن وجود مه مبارک لبخند مهدی موعود
مه نـزول کرامـات خالـق ازلـی است ولادت دو محمّد، ولادت دو علی است
طلوع این مه فرخنده میدهد خبری که سرزد از افق عزت و شرف قمری و یا ز دامن دریای معرفت گهری خدا به حضرت سجاد داد گلپسریکه گل، زبان ملک ریختند در قدمش اگر غلـط نکنـم مدح انبیاست کمش زهی که فاطمه- بنت حسن- حسنزاده بر آفتاب خدا، ماه انجمن زاده بگو که وجه خداوند ذوالمنن زاده و یا که نخلۀ توحید، یاسمن زاده بهشـت حضـرت سجـاد، لالـۀ رویش حسین بوسه زند بر جمال دلجویش درود اهل ولا بر شب ولادت او سلام داده رسول خدا به حضرت او سپاه علم کشیدند صف به خدمت او عنایت و کرم و لطف و جود، عادت او سحابِ یکسره بارنـدۀ علوم است این محیطِ نور و شکافندۀ علوم است این تمام علم ز دریای فضل اوست نَمی تمام جود ز یک بذل دست او کرمی تمام ملک خداوند بهر او حرمی تمام دهر ز عمر عزیز اوست دمی
به نقش صورت او صورتآفرین نازد به زهد و طاعت او زینالعابدین نازد
به ماه عارض و حسن و جمال او صلوات به حسن خلق و به حسن خصال او صلوات به مام و باب و به آباء و آل او صلوات به علم و دانش و فضل و کمال او صلواتچنان به پاسـخ دشنام، خُلق او نیکوست که خصم میشود از فیض یک نگاهش دوست امیر عالم و بیل رعیتیش به دوش به شوق زمزمهاش عرشیان سراپا گوش زند ز منطق او بحر علم و دانش جوش صدای «یارب» او از ملک ستاند هوشدرود شخص پیمبـر نثار باد بر او سـلام حضرت پروردگار باد بر او بیا و روی ارادت ببر در این درگاه حوائجت همه از باقرالعلوم بخواه سلالۀ دو علی، نور چشم ثارالله دهد به دیدۀ «جابر» شفا به نیم نگاهچو چشم اوست همان چشم خالق دادار به یـک نظـاره بـرآرد گـل از شـرارۀ نار ولایتش سند و ثبت دین کامل ماست گل محبتش آدمکنندۀ گل ماست به روز حشر ولایش تمام حاصل ماست مزار او نه به خاک بقیع، در دل ماست
زهـی کـرامت آن شهریــار عالــم را که برگزیده به مدح و ثناش «میثم» را
غلامرضا سازگار
******************************* فرشتهها ز عرش حق آمدهاند بر زمين دسته گلي داده خدا به دستِ زين العابدين لاله و ياس و ياسمن، گلِ شقايق و چمن براي ديدنِ رخش، چشمِ همه کرده کمين گاه همه به زاري و گاه همه به شادياند گريه به خنده زد گره، خنده به گريه شد عجين اين که به آسمانِ دل در شبِ تيره روشن است ماه امام باقر است، ماهِ امامِ پنجمين شد پدرش پورِ حسين، مادر او دختِ حسن حاصلِ زوج علوي، فخرِ وجود نازنين بيند اگر به کودگي رنج و مصيبت فزون وارثِ کربلاست اين دشمنِ ظلمِ ظالمين پاي بنه به کوي او از سرِ عشق و معرفت ذکرِ توسلش شده، مرهمِ زخمِ مؤمنين
************************* امشب از هر سو دلم پر ميکشد جرعه جرعه جام مي سر ميکشد امشب اين دل را چراغان کردهام عشق را در سينه مهمان کردهام جامها را ارغواني ميکنم پيرم اما نوجواني ميکنم هيئتي در سينه بر پا کردهام نقل و اسپندي مهيا کردهام پردههاي شاديِ سبز و سپيد يک به رنگ عشق و يک رنگ اميد امشب آنچه خواسته جانان کنم پردهها را بر دل آويزان کنم روي هر يک نام دلبر حک کنم اين دلم را بينِ دلها تک کنم ميکنم دعوت همه رگهاي خود جمع اعضايم ز سر تا پاي خود عقل و چشم و گوش و لب در انتظار تا که آيد عشقم از شهرِ بهار لحظهاي روشن شد از سبزي نور گشت اين مهمانيام غرقِ سرور پردهي سينه دمي آمد کنار گفت عقلم، عاشقان! آمد نگار گر چه دل بر رنگ سرخي مبتلاست رنگ دل تعويض شد اکنون طلاست سينهام شد هيئتي ديوانه وار اي خدا آمد نگاري تکسوار قد او عالم کند يک دم اسير چشم او بر دشمنان باشد چو تير با نگاهش نور بر هر سو زند با لبانش دم ز الا هو زند برق دندانهاي او درّ صدف بهر ديدارش خلائق صف به صف زلف او با باد غوغا ميکند خندهاش صدها گره وا ميکند کاش ميشد نوکرِ او ميشدم زائر آن چشم و ابرو ميشدم کاش ميشد جيره خوارش بودمي لحظهاي را در کنارش بودمي کاش ميشد يک نگاهم مينمود در برش يک دم پناهم مينمود او که بر دل دلبر و تاجِ سر است پارهي قلب بتول و حيدر است کيست او جز حضرتِ سلطانِ دل حضرت باقر که شد مهمانِ دل ******************************** امشب قسمي خوردهام اي سينه که بايد ديده به جهان بندم در ذکر نشينم بي وقفه کنم زمزمه تا جان به سر آيد آن وقت ز خاکِ قدمش بوسه بچينم آنقدر بگويم ز لبم ذکر که شايد تا حضرت والا نسب عشق ببينم * * * امشب به خودم گفتهام اي رند خرابات برخيز مهيا شو و زن نعره به هر سو رو کن به همان منشاء پر نورِ عبادات از او تو مدد گير به ذکرِ حق و يا هو يا حضرت سجاد تو اي قبلهي حاجات چشمت شده روشن ز رخ نوگل خوش رو * * * اين گوهر غلطان که به درياي تو افتاد از پرتوي علمش همگان درس بگيرند آن شهد که از هر سخنش جان به همه داد بين لشکر انديشه ز او مستند و اسيرند هر يک صنمي پيش رخش خاک دهد باد پيش قدمش گو که همه سخت بميرند * * * اين است بهشتي گوهر و شمس فروزان با علم کند کاخ ستم را همه معدوم هر جا که بُوَد حامي دين حامي قرآن وين هست همان حجت و آن حضرت معصوم او کيست که شد کرب و بلا واله و عطشان اي سينه بگو باقر و پنجم گلِ مظلوم *******************************
گر چه دل بر رنگ سرخی مبتلاست رنگ دل تعویض شد اکنون طلاست سینهام شد هیئتی دیوانه وار ای خدا آمد نگاری تکسوار قد او عالم کند یک دم اسیر چشم او بر دشمنان باشد چو تیر با نگاهش نور بر هر سو زند با لبانش دم ز الا هو زند برق دندانهای او درّ صدف بهر دیدارش خلائق صف به صف زلف او با باد غوغا میکند خندهاش صدها گره وا میکند کاش میشد نوکرِ او میشدم زائر آن چشم و ابرو میشدم کاش میشد جیره خوارش بودمی لحظهای را در کنارش بودمی کاش میشد یک نگاهم مینمود در برش یک دم پناهم مینمود او که بر دل دلبر و تاجِ سر است پارهی قلب بتول و حیدر است کیست او جز حضرتِ سلطانِ دل حضرت باقر که شد مهمانِ دل
******************************
پنجمین حجت خدا باقر مظهر ذات کبریا باقر قرّة العین حضرت سجاد چون پدر صاحب لوا باقر نور پاک محمد است و علی گوهر قلزم ولا باقر وارث گنج حکمت و عرفان عالم علم اوصیا باقر جانشین و وصیّ پیغمبر نور چشمان مرتضی، باقر منبع جود و لطف و احسانست میر و سر حلقة سخا باقر کام جان ها ز نام او شیرین درد ما را بود دوا باقر زد قدم از شرف به ماه رجب وارث نور هل اَتی باقر کرده در بر لباس امکانی زد به سر تاج اِنّما باقر این شنیدم که بلبلی عاشق بر سر شاخه زد نوا باقر کامد ای عاشقان زمان طرب خیز و شادی نما به ماه رجب نور او نور روی پیغمبر برگزیده، چو مصطفی منظر خوی پاکیزه اش پسند خدا همچو مرآت ساقی کوثر چهره اش همچو چهرة زهرا به درخشش به زهره احمر خرّمی از وجود او پیدا بلکه مینوی حضرت داور حُسن او در کمال حُسن حَسن خیره در سیرتش هماره نظر در شجاعت حسین کرب و بلا در سخاوت چو بحر پر گوهر هر چه گویم به وصف او قاصر من چه خوانم به مدح آن سرور گوهر بحر معرفت باقر به جمیع صفات حق مظهر روز میلاد آن امام همام کام ما پر بود ز شهد و شکر بر لب جمله شیعیانش بود این سخن نیمه شب به وقت سحر کامد ای عاشقان زمان طرب خیز و شادی نما به ماه رجب طور دل شد به مهر او سینا دیده از توتیای او بینا بر کف ما ز حُبّ او ساغر جمله سرمست آن می مینا دل ربوده ز عارف و عامی کس ندیده چنین رخ زیبا در رُخش گر نظر کنی بینی جلوة ذات حق بود پیدا پنجمین شمس آسمان ولا هفتمین نور طلعت غبرا عرش و کرسی به نور او قائم عالم از یُمن حضرتش بر پا شاد و خُرم بود از این مولود نه زمین بلکه عالم بالا جانشین پیمبر خاتم بر همه خلق رهبر و مولا پرچم افراز دین و قرآنست عالم علم علَّمَ الاسما ذکر و تسبیح دوستانش هست زیر لب دم به دم چنان عنقا کامد ای عاشقان زمان طرب خیز و شادی نما به ماه رجب حجّت حق امام دین باقر بر همه کار انس و جان ناظر مشکلات جهان از او آسان در مصائب به امر حق صابر هر کجا عاشقی برد نامش بی گمان در برش بود حاضر چشم او چشم خالق اکبر بر همه آفرینش او باصر گیسوانش کمند طایر جان دیدگانش دو جادوی ساحر در مقامش زبان بود الکن در مدیحش قلم بود قاصر می رساند سلام پیغمبر بر چنین رهبر جهان جابر غم ز خاطر برون کند مهرش شادمان می شود از او خاطر به ظهورش ظهور حق پیدا ز وجودش خدا همی ظاهر گوید این نکته را ز روی شرف گاه بی گاه خامة شاعر کامد ای عاشقان زمان طرب خیز و شادی نما به ماه رجب
*************************
مه رجب، مه تسبیح، ماه صدق و صفاست مه نماز، مه روزه، ماه ذکر و دعاست مه عبادت پروردگار حیّ ودود مه محمد و ماه علی، مه زهراست نسیم صبحگهش خوب تر ز بوی بهشت فضای شامگهش بهتر از نسیم صباست طلوع این مه نورانی از شب اول ولادت وصی پنجم رسول خداست امام پنجم شیعه، محمد دوم که خاک درگهش این چار امّ و هفت آباست تمام دانش در لوح سینه اش محفوظ تمام قرآن در مصحف رخش پیداست اگر به ذره نظر افکند شود خورشید وگر به قطره نگاهی کند همان دریاست محمدی که محمد سلام داده بر او که خود سلام محمد سلام ارض و سماست سلام را چو جواب سلام باید گفت شفای دیدة جابر جواب آن مولاست قیام علمی او چون قیام سرخ حسین پیام زندة او انقلاب کرب و بلاست کلام اوست شکافندة تمام علوم علوم را نفسش خوشتر از دم عیساست دُری ز مخزن علمش به دست شیعه بود که نام آن دُر مکنون دعای عاشوراست به کور چشمی ناباوران تیره درون مزار و بارگهش در مدینة دل هاست به بزم شام که بیش از چهار سال نداشت علیه پور معاویه ناگهان برخاست بسان رعد خروشید آن چنان که هنوز بنی امیّه به هر دور و هر زمان رسواست گشود لب که یزیدا به قوم خویش مبال که نسل شان ز حرام است و اصل شان ز خطاست دهد به کشتن آل رسول رأی کسی که او ز پشت پدر نبود و ز نسل زناست گهی بسان رعیت گرفته بیل به دوش گهی به نور هدایت به خلق راهنماست روا بود که به افلاک سر بلند کنیم ندا دهیم محمد امام پنجم ماست هنوز دشمنش از عفو مانده شرمنده هنوز خُلق خوشش روح بخش اهل ولاست هنوز کرسی درسش بود به شانة عرش هنوز شعشعة دانشش به اوج سماست هنوز علم به دنبال او روانه بود هنوز سائل درس و تعلّمش دنیاست هنوز زمزمة قصة عزیز و عُزیز از آن ولیّ الهی شنیدنش زیباست خدا گواست جدا از خدا و قرآن است هر آن کسی که مسیرش ز اهل بیت جداست مدینة دل شیعه بقیع دیگر اوست از آن جهت دل مؤمن، همیشه عرش خداست
***********************************************
هلال ماه رجب! نـاز کن بـه ماه تمام ز یازده مـه دیگر تو را سلام سلام سلام بر تو که در دامن تـو میتـابد فروغ حسن خدا از جمال چار امام ولادت دو محـمد، ولادت دو عـلی کدام ماه، چنینش سعادت است و مقام؟ چه ماه روحفزایی که درنخستین شب امـام پنـجم مـا شـد ولادتش اعـلام خـدا به فاطمه بنـت حسن گلی بخشـید که عطر باغِ حسینی از او رسد به مشام
امـام باقـر یعـنی محـمد دوم امام باقر پنجم وصی خیرالانام امـام باقـر یعـنی حقیقت قـرآن امام باقـر یـعنی تـمامی اسلام امام باقر یعنی بهشت هشت بهشت امام باقر یعنی نظـامِ هفـت نظـام امام باقر یعنی امام علم و عمـل امام باقر یعنی رسول خون و قیام مگـر امام چـهارم مـدد کـند، ورنـه که راست زهره که در مدح او کند اقدام؟ زجان ودل ملک و جن و انس و حور اینجا نفس بـه دوسـتیِ او بـرآورنـد مـدام اگر از او نستانند جام در صف حشر می حلال بهشتی بـه انبیاست حرام به زائران حریمش در آفتاب بقیع پـر ملائکه گـردیـده حلّۀ احـرام زتشنگی جگرم شعله میکشد ساقی بیا شراب محبّت مرا بریـز به کـام به غیر بغض عدویش ره نجاتی نیست به جـز به دوستیاش دل نمیشود آرام عجیب نیست اگر در تمـام حادثهها شود به امرغلامش سمند گردون، رام به یک اشارۀ او عالمی «زراره» شوند به یک نظارۀ او خلق، میشوند «هشام» ستانده روح، زگفتار روح بخشش، روح گرفته علم، زلبهای جانفزایش کـام مگو درِحرمش بسته روز و شب،که زعرش پی زیـارت قبـرش مـلک شـوند اعـزام نگو چـراغ ندارد ببین که هر شب، ماه چگونه از حرمش نـور میستاند وام کمال اوست بـه چرخ کمال، اوج کمال کلام اوست بـه کلّ علوم، جان کـلام پنـاه برده بـه درگاه او صغیر و کبـیر شفا گرفته زخاک درش خواص و عوام هنوز پـای بـه ملک وجـود ننهاده سلام داده محمد بـه آن امـام همام
چهارساله خروشید آن چنان بـه یزید که شد به دیده او «شام»، تیرهتر از شام بـه شاهی دو جهان ناز می کند "میثم" اگـر غلامِ درش خوانـدش غلام غلام |